Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۰ برابر با  ۱۳ ژوئن ۲۰۱۱
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۰  برابر با ۱۳ ژوئن ۲۰۱۱
دیدگاه

دیدگاه

 

از رادیکالیسم بابی ساندز ایرانی

علی علیزاده

سیامک پورزند خود را از پنجره به بیرون پرتاب می‌کند تا پس از ده سال شیئ شدگی در دستان زندانبان یک بار دیگر انسان بودن را هر چند برای لحظاتی کوتاه در فاصله سقوط بین طبقه ششم و برخورد به زمین سخت تجربه کند . هاله سحابی در دفاع از جنازه پدرش کشته می‌شود تا عدم مشروعیت حاکمیت را نه در تمکین نکردن ظاهری اش به حقوق بشر مدرن غربی که در سرپیچی از حفظ تقدس مراسم خاکسپاری حتی دشمن اش، این بخش لاینفک از سنت‌ اخلاقی همه جوامع کهن یا جدید، غیر قابل انکار کند. مرگی که محمولش هر چند فردی امروزی و مبارزی در پی ایجاد روابط دموکراتیک مدرن بود به صورت کنایی تکرار عینی یکی از اسطوره های اصلی برسازنده ایدئولوژی حاکم، یعنی فاطمه زهرا میشود. و هدی صابر در دفاع از انتخاب سیاسی هاله سحابی، خود دست به انتخابی کنشگرانه و صریح میزند که سرانجامش نه تنها تکرار صرف پیام مرگ هاله سحابی نیست بلکه به آن ابعادی غیر قابل انکار می دهد: خشونت حاکمیت امروز ایران، یعنی این آخرین حلقه از غاصبان انقلاب مردمی 57، نه امری تصادفی و یا استثنایی در دستان ناکارآمد مجریان رده پایین سرکوب در خیابان یا اوین بلکه قاعده برسازنده و تنها امر نگهدارنده آن است. نه پنهان شدن در زیر گفتار مشروعیت دینی ولایی، نه تمسّک به این یا آن بخش از گفتار آیت الله خمینی، نه تکرار بی پایان پارادایم امنیت ملی و دشمنی غرب و نه هنوز پایگاه مردمی داشتن، تنها این خشونت و اعمال بی محابای آن و سازماندهی کردنش به یُمن غارت منابع ملی مردمی که از فقر به فلاکت رسیده‌اند است که عده‌ای از ما را به شیون کنان خاموش و عزاداران حرفه‌ای تبدیل کرده و عده‌ای دیگر را به همدستی با حاکمیت در چشم بستن ریاکارانه و انکار فاجعه سوق داده است.

 

در ناتوانیمان از اندیشیدن به «چه باید کرد» در مقابله با این خشونت، گروهی از ما خود را با ماخولیای شیرین گفتگوی خردورزانه با حاکم، به رغم آگاهی از ناممکن بودنش، تسکین میدهد؛ گروهی دیگر غیراخلاقی ترین واکنش یعنی بی عملیش را به نام اخلاق سیاسی و عدم خشونت توجیه می‌کند . پاسخ به «چه باید کرد» تنها با تأمل در عمل سهراب اعرابی ها، شهدای کشته و فراموش شده عاشورای 88، اکبر امینی که آغازی جدید را از فراز جرثقیل اعلام کرد و کنش هاله سحابی و هدی صابر ممکن می شود. اما به جای تفکر سیاسی از درون وضعیت خاص خود و با زبان و نشانه‌های سنت خود، ما وارد کنندگان جامعه شناسی های تطبیقی، گاه با رنگ هند و افریقای جنوبی و گاه با لعاب یوگسلاوی و جنبش سیاهان آمریکا بوده ایم. آن یکی به دفاع از دست آورد های دوم خرداد می‌پردازد چرا که آن را با شاخص های عددی دموکراسی در آمریکای لاتین می سنجد. دیگری در الگو سازیش از جنبش عدم خشونت یوگسلاوی سخنی از تضعیف حاکمان صرب بر اثر حمله نامشروع نظامی ناتو نمی‌گوید و دیگری پس از دو سال ستایش پیامبرگونه گاندی گفتار او را در لزوم دفاع مشروع به صورت گزینشی سانسور می کند. افسانه طبقه متوسط، افسانه خواسته جامعه جوان و تحصیل کرده و افسانه تکنولوژی جدید ارتباطات نه فقط به تحریف تاریخ بسنده نمی‌کند بلکه به تصویری اخته دادن از رشادت انقلابی مردمان تونس و مصرو سوریه و یمن در مبارزه با تبعیض های سیاسی و اقتصادی، یعنی واقعیت آشکار شده در مقابل چشمان ما در زمان حاضر نیز کشیده می شود. از حضور کارگران و زحمتکشان و سندیکاهای کارگری در این انقلاب‌ها سخن نمی‌گوید. نمی گوید سیاست‌های نئولیبرال اقتصادی تحمیل شده از بانک جهانی - چیزی که تحقق اش خود غایت آرزوی بسیار از نخبگان خودخوانده جنبش سبز است – بر مصر و تونس محرکی اصلی در این دو انقلاب بوده. از اعتراض این انقلابیون به مبارک و بن علی برای عدم استقلال شان از غرب و یا مماشات حکومت اسد ها در برابر اسراییل سخن نمی‌گوید مبادا گزکی به دست حاکمان جمهوری اسلامی دهد. گفتاری چنین به شدت ایدئولوژی زده، که بی‌وقفه از دهان کارشناسان و نخبگان فرهنگی و به همت بی بی سی و صدای آمریکا هر روز مجال تکرار می‌ یابد آنگاه خود را غیر ایدئولوژیک می‌خواند و کل تاریخ مبارزه صد ساله ما را در زیر لوای آرمانگرایی تحقیر می کند. شریعتی را که با همه کاستی هایش توان تفکر از درون سنت خود و بازتعریف و بازتملّک اسطوره های این سنت را داشت به هیولای مسوول خشونت های جمهوری اسلامی تبدیل می‌کند تا جایگاهش را به واعظان وارد کننده نظریه جامعه باز پوپر و نظریه گفتگوی هابرماس و متالهین مسیحی دهه هفتاد آمریکا دهد که هیچ سخن تازه‌ای در باب «چه باید کرد» ندارند. گلسرخی و حنیف نژاد را به ماجراجویان آرمانخواه و تاریخِ مصرف گذشته تقلیل می‌دهد و گوش به روزنامه‌نگاری می‌دهد که از یک طرف از هر عمل رادیکال و خواست عمیقی حذر می‌دهد و از طرف دیگر فریبکارانه نوید غیرقابل بازگشت بودن دموکراسی را می دهد.

 

پورزند و هدی صابرِ محبوس و هاله سحابی، زندانی به مرخصی آمده، نشان دادند که در زیر شدید ترین محدودیت‌ها و از خلال کوچک‌ترین روزنه ها هم می‌توان کنشی سیاسی کرد و خود را از رعیت ارباب قدت به انسانی آزاد ارتقا داد. انسان شدن جهشی از فراز مغاک میان آزادی بالقوه در انتخاب و انتخاب بالفعل آزادی است. در یک سوی این مغاک آزادی فردی و محدودی میگنجد که امروزه شکلی از خرید در بازار آزاد هویت‌های فرهنگی و جنسی و اعتقادی و نحوه زیست شده. آنچه در جوامع برخوردار از دموکراسی شکلی ولی تهی شده از سیاست مردمی غرب میبینیم. و در سوی دیگر این مغاک روایت فرد نمی تواند جدا از از روایت مبارزه جمعی در مقابله با ساختار های گوناگون ولی در جوهر همسان قدرت باشد. پورزند زندانی فراموش شده، روشن‌فکر اعتراف کرده -یعنی به دست خویش خود را تحقیر کرده از منظر حاکمان – نه فقط بر علیه قانون خشونت حاکم طغیان کرد که خود را از قربانیِ صرف این خشونت به صاحب و مالک سرنوشت خویش تبدیل کرد. تنها حاکمان خواهان این نیستند که ما قربانیان خاموش باشیم. صنعت حقوق بشری جهانی و رسانه‌های به ظاهر دلسوز غربی هم ما را حداکثر نامی و عددی در لیست بالا بلند مؤسسات بین‌المللی از موارد نقض حقوق بشر حکومتی خودکامه در آن سوی جهان می خواهند. رسانه‌هایی که ندا آقا سلطان را، کسی که به رغم آگاهی از مخاطرۀ چند ساعت شهروند بودن به میدان آمده بود، به قربانی منفعل شیفته زندگی آزاد آمریکایی بدل می‌کنند (اشاره به مستند اچ بی اُ که به صورت کنایی با صدای شهره آغداشلو، این مدافع سرسخت حمله نظامی به ایران اجرا شده بود). و موسساتی که ترجیح می‌دهند ما همه سکینه آشتیانی باشیم تا آن‌ها بتوانند به جای ما سخن بگویند و از حقوق ما دفاع کنند. هاله سحابی مدافع خستگی ناپذیر عمل بی خشونت، مرزی به شدت روشن میان این‌گونه عمل و بی‌عملی و تعویق منفعلانه عمل سیاسی کشید و اینسان خشونت حاکمیت را به شکلی حداکثری پدیدار کرد. و هدی صابر، محروم از هر گونه صدایی برای بیان اعتراض خویش، بدن خویش، یعنی آخرین ابزار یک زندانی را، به محل پدیداری متمرکز خشونت حاکمان و از این راه به سلاحی برای مبارزه تبدیل کرد. هدی صابر هم جنازه دزدیده شده هاله سحابی را با عمل خویش از حاکم پس گرفت هم از تحریف معنی مرگ هاله به دست آنان که تنها به صبر توصیه و به عدل دیگر جهانی بشارت می‌دهند جلوگیری کرد و زندگی خود را به مثالی روشن از عمل متعین سیاسی به جای خشم غیرمتعین و زودگذر یا افسردگی به انزوا بَرنده تبدیل کرد. این سه نه قربانیان خاموش وضعیتی محتوم که بازیگران فعال تاریخ جمعی ما هستند.

 

از این منظر پورزند، هاله سحابی و هدی صابر را باید به صراحت و بدون تردید شهید خواند. نه آنگونه که غاصبان انقلاب 57 این مفهوم فرادینی را به بت وارگی مرگ مختص دیندارن در بشارت بهشت برین آن جهانی تقلیل دادند. بلکه به معنی انتخابی به شدت از درون زندگی، به منظور بازتعریف زندگی در ارتباط ناگزیرش با انتخاب آزادی که از جایگاه کنش خود حدی برای خود نمی‌شناسد. نه فقط مرگ را نمی ستاید و در آغوش نمی‌کشد بلکه در دفاع از آرمانی که به زندگیش ، و از آن منظر به زندگی به مثابه امری کلی، معنی می دهد، به مرگ، این ارباب مطلق هم بی‌تفاوت می نگرد. چنین لحظه ای، یعنی شهادت دادن نامحدود به حقیقت آرمانی جهانشمول، تمامی نظریه‌های کارشناسانه در باره خواسته طبقه متوسط برای زندگی بهتر را در هم میریزد. آن‌ها که مدعی دفاع از کرامت انسانی هستند به جای اینکه تجلی این کرامت را در چنین لحظاتی ببینند و عمل و سخن خود را با آن تطبیق دهند در دو سال گذشته از هر موقعیتی استفاده کرده‌اند تا به نام کم کردن هزینه‌های مردم، ما را به بی‌عملی دعوت کنند. اگر اعتصاب غذایی در کار بوده به جای پیوستن به آن خواهان پایانش شده‌ایم و اگر در خیابان مردمی به دفاع از حق انسان بودن خود برخاسته اند و نام دیکتاتور را به خشم فریاد کرده‌اند خواهان آرامش جامعه شده ایم.

 

در دومین سالگرد جنبش سبز می‌توان به تحسین و تشویق خود پرداخت. می‌توان به خود امید داد که هر چه زمان بگذرد ما مستهلک نمی‌شویم بلکه مستحکم می‌شویم. و می‌توان همچنان تمامی انرژی سیاسی خود را مصروف مبارزه با سایه‌های حاکمیت یعنی افشای ریاکاری ها و استاندارد های دوگانه اش در دفاع از مردم مصر و بحرین و سکوت در برابر مردم خود و سوریه کرد. می‌توان همچنان به نقد شادمانه از سخنان جنتی و امامان جمعه ای پرداخت که بی خردیشان ضعفی محسوب نمی‌شود که قدرتشان نه از خرد که از زور حاکم می آید. می‌توان تمامی ناکامی های جنبش را در زیر یک کلمه، یعنی میزان شدید سرکوب حاکمیت، توجیه کرد و می‌توان به امید این بود که گسترش آگاهی به خودی خود به رهایی بیانجامد.

 

امّا کار حاکمان سرکوب است و این نباید ما را شگفت زده کند. انرژی ما باید مصروف پیدا کردن راه‌های مشخص سازماندهی مقاومت و مبارزه جمعی و گره زدن آگاهی با عمل شود. نقد حاکمان نیز مدت هاست اعتبار خود را از دست داده که تفاوت میان منطق مردم و منطق حاکمیت به تعارض در آستانه تناقض تبدیل شده است. آنچه می‌ماند نقد از خود است که باید بی محابا و بدون ترس از شنود و سوء‌استفاده حاکمان، در فضای عمومی مردمان باقی‌مانده در جنبش انجام شود.

 

جنبش سبز به وجود آمدن خود را مرهون سیاست مردمی ناب و رادیکال در شکل اعتراض شجاعانه خیابانی و گسست ماهوی از اصلاحات درون حکومتی خاتمی بود. انفجاری که گفتار موسوی را به دو نیم کرد، دفاع او از دهه اول جمهوری اسلامی و دوران طلایی امام راحل را وانهاد و از وجوه پیشرو و رادیکال گفتار او یعنی وفاداریش به رخداد 57 و اشاره مدام به خاطره این انقلاب و توان مردم در سامان دادن امور خود بدون دخالت حاکم، برای ایجاد فضایی مستقل از حاکمیت مدد گرفت. در آستانه دو سالگی جنبش سبز امّا باید به صراحت گفت که گفتار غالب امروز جنبش شکلی از لیبرالیسم دینی یا سکولار است. گرچه انرژی زیادی در گفتگو و منازعه میان این دو شقه از لیبرالیسم به هدر رفته آنچه کمتر گفته شده نابینایی مشترک این هر دو شقه به تاریخ لیبرالیسم است. اگرچه نگارنده صریحاً منتقد لیبرالیسم است امّا معتقد است که حتی لیبرالیسم هم توان تعمیق بسیار بیشتری دارد. به عبارت دیگر نسخه رایج گفتار لیبرالیسم در ایران نه از نحوه به قدرت رسیدن تاریخی آن بر اثر جنگ‌های خونین و انقلاب‌های بورژوایی قرون 18 و 19 غرب سخنی می‌گوید و نه از آمادگی آن برای پرداخت بها با از دست دادن میلیون‌ها انسان آنجا که کلیتش مثل جنگ جهانی دوم در مقابله با فاشیسم در خطر است. به اختصار نسخه ایرانی این گفتار نحوه رادیکال به قدرت رسیدن لیبرالیسم غربی را انکار و و با واردات کلمه به کلمه لیبرالیسم انسجام گرفته و در موضع قدرت نیمه دوم قرن بیستم شکلی فانتزی از آن ارائه می دهد. چنین گفتاری ناچار از تحریف و تقلیل مداوم رادیکالیسم نهفته در کنش بازیگران شناخته اش از سخنرانی مجید توکلی تا اعتصاب غذای کیوان صمیمی و شهادت صابر و انتفاضه زنان و مردان میانسال و جوان در عاشورا و بیست و پنجم بهمن است.

 

هدی صابر در نامه‌ای که هفته گذشته به مناسبت درگذشت عزت الله سحابی و شهادت هاله از زندان به بیرون داد از «به هم آغوشیدن عقل و رادیکالیسم» سخن گفت. سخنی که در کمتر از یک هفته به شکلی عینی محقق شد. کسی انتظار ندارد که نخبگان پرصدای جنبش از این به هم آغوشی عقل و رادیکالیسم دنباله روی کنند. امّا پس از دو سال باید گفت که اگر در برابر این رادیکالیسم به احترام سر خم نمی‌کنید حداقل آن را انکار نکنید.

http://www.google.com/reader/shared/ali.alizadeh

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©