Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
سه-شنبه ۳ آبان ۱۳۹۰ برابر با  ۲۵ اکتبر ۲۰۱۱
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :سه-شنبه ۳ آبان ۱۳۹۰  برابر با ۲۵ اکتبر ۲۰۱۱

 

جنبش کارگری ایران به خانه تکانی فکری نیاز دارد

یادداشت های اول، دوم، سوم و چهارم

رضا سیپدرودی

  طبقه کارگر ایران و یازده اردیبهشت سال ۱۳۹۰

در حالی که به سمت روز جهانی کارگر می رویم پرسش های مهمی در برابر ماست که پاسخ درست به آنها می تواند در نحوه برگزاری این روز و جایگاهی که خواهد یافت اهمیت زیادی پیدا کند: دو پرسش درهم تنیده  این هاست: روش کارگران و فعالین کارگری نسبت به جنبش ضد استبدادی موجود چیست؟ در آستانه اول ماه مه چه واکنشی نسبت به نیروهای موجود در جنبش ضد استبدادی باید داشت؟ و پرسش سوم این است: جایگاه مطالبات کارگری در یازده اردیبهشت سال ۹۰ چیست و چه رابطه ای میان این مطالبات با قشرها و لایه های اجتماعی و توازن قوای موجود هست؟

اگر از پرسش اول آغاز کنیم پاسخی که به نام منطق و به نام منافع طبقه کارگر می توان ارائه داد این است که کارگران در پیشروی جنبش ضد استبدادی موجود عمیقا ذینفع اند و مبارزات کارگری در همسویی با جنبش ضد دیکتاتوری و جلب پشتیبانی این جنبش از مطالبات خود چشم انداز بهتری برای موفقیت دارد تا در پشت کردن به آن. این پاسخ بر پیش داده های روشنی متکی است که سه فقره مهم آن به شرح زیر است:

یک: جنبش ضد استبدادی کنونی چنانچه نامش هم حکایت می کند هنوز یک جنبش نفی است، یعنی پیش از هر چیز با نیروی منفی پیشروی می کند و از طریق ضدیت با استبداد می تواند خود را توجیه  کند. این به معنای آن است که شرط اساسی نانوشته اما واقعی در همسویی های نیروهای اجتماعی و طبقاتی متضاد موجود در درون این جنبش، پیش از همه همین خصلت نفی است و نه هیچ چیز دیگر.

دو: اصلی ترین و محوری ترین شعار جنبش ضد دیکتاتوری بویژه در فاز نوین و در سه سه شنبه اعتراضی نفی دیکتاتوری بوده است. جمع بندی واقع بینانه مجموع حرکات اعتراضی فاز جدید این جنبش نشان می دهد که "مرگ بر دیکتاتور" که هسته اصلی قدرت سیاسی موجود، یعنی دستگاه ولایی و ملحقات و متحدان اصلی آن را نشانه گرفته است، اصلی ترین شعار جنبش است. برافتادن دیکتاتوری هیچ تباینی با افق های مبارزه کارگری ندارد، برعکس بی هیچ تردید نیاز بلافصل طبقه کارگر و شرط مقدم پیشروی پیکار طبقاتی کارگران و زحمتکشان به سوی افق های بزرگ تر است.

سه: مساله هدایت سیاسی و این که برآمد نهایی در تحقق خواست مرکزی این جنبش در برافکندن نظام دیکتاتوری با کدام نیروی سیاسی، در کدام چهارچوب، و چه پلاتفرمی تحقق خواهد یافت موضوعی باز و حل نشده است و مربوط به حوزه اثباتی است نه سلبی، و جایگزینی است نه نیروی (به قول هگل) "شگرف" منفی.  بنابراین نحوه آرایش نیروها در هر نبرد نسبتا موضعی مهم با استبداد در دوره پیش رو و در همین روزهایی که در آن بسر می بریم می تواند بر این فرایند و در جابجایی نقش و وزن نیروهای موجود در درون آنها تاثیر گذار باشد.

با این توضحات بگذارید به پرسش سوم این یادداشت برگردیم: نقش و اهمیت مطالبات کارگری در یازده اردیبهشت سال ۹۰ چیست و چه رابطه ای میان این مطالبات؛ قشرها و لایه های اجتماعی و توازن قوای موجود وجود دارد؟

 شرایط اجتماعی و توازن قوا به عنوان نتیجه سازوکار همه نیروهای موجود از اصلی و فرعی و حاکم و محکوم خصلت مستقل؛ اما قابل شناخت دارد. مهم ترین داده های این وضعیت چنین است:

الف: طبقه کارگر ایران در وضعیت تدافعی به سر می برد و هنوز اسیر حقوق های معوقه است.

ب: چپ ایران با همه نیروهایش و حتی با بازترین تعریف ممکن از مفهوم چپ هنوز متاسفانه نتوانسته است بر پراکندگی ها غلبه کند و هنوز اسیر فرقه گرایی است.

ج: یک جنبش سیاسی ضد دیکتاتوری فعال بر متن نارضایتی دامنه دار توده ای وجود دارد که هر بار عمل می کند صریح و بی خدشه سر نظام را هدف می گیرد.

د: سیمای اولیه شکافی میان نیروهای دارای شبکه های سازمانده اعتراضات مردم شکل گرفته است که در آن "سر" ( که خواهان حصار کشیدن حرکت در چهار چوب "احیای ظرفیت های قانون اساسی است") به تدریج به دنبال بدنه شورشی تر و در حال خودسامان یابی مجزا ( که مرزهای هویتی و ایدئولوژیکی آن با نیروها و طبقات اجتماعی مختلف رقیق تر و مرزهای ضدیتش با دیکتاتوری صریح تر است)، کشیده می شود.

ه: بخش مهمی از نیروهای جنبش ضد دیکتاتوری با افق های سیاسی بکلی متضاد و متفاوت، به شکل تجربی تا حدودی به این جمع بندی نزدیک شده اند که باید به این یا آن نحو نیروهای اعماق را، زحمتکشان و کارگران را برای موثرتر کردن اعتراضات وارد جنبش اعتراضی کرد.

ف: نوعی حس همدردی با مصائب طبقه کارگر و زحمتکشان (که صد البته از اغراض و نیات طبقاتی و توهم و آلودگی های دیگر و ملاحظات مصلحت طلبانه و یا عمل گرایانه صرف مبرا نیست)  اینجا و آنجا شکل گرفته است که ،پایه اصلی طبقاتی آن وخامت سریع  و شتاب آلود وضع معیشتی لایه های متوسط شهری و نزدیک تر شدن آن به موقعیت مادی زحمتکشان و تهیدستان در اثر طرح تجاوز گستاخانه نئولیبرال نظام حاکم و برچیده شدن یارانه هاست.

تاثیر متقابل این داده های متفاوت بر همدیگر، که فقط بخشی از مهم ترین آنها ذکر شده است، احتمال وجود رشته ای از عدم توازن ها، از جمله  میان وسعت حرکت در یازده اردیبهشت امسال با میزان مطالبات را پدید آورده و یک سیستم ترجیحی را در آهنگ حرکت به سوی مقطع یازده اردیبهشت کمابیش اجتناب ناپذیر و منطقی ساخته است. براساس این سیستم، اصلی ترین و مهم ترین ملاحظه ای که می باید به آن خاطر آن در هر مورد دیگری انعطاف نشان داد، دامنه حرکت است. اگر اصل حرکت مفروض تلقی شود، در این صورت هر چه حرکت دامنه وسیع تری داشته باشد به همان میزان مهم تر است. هر چه نیروهای پرشمارتری روز جهانی کارگر را به سرفصل تازه ای از اعتراض، به روز خشم، و به روز نمایش اراده توده ای در نفی وضع موجود تبدیل کنند، به همان میزان موفقیت بیشتری به دست آمده است. اگر قطعی شود که تعدد شعارها و مطالبات، دامنه ای توده ای حرکت را محدود می کند، در این صورت بسود گسترش دامنه حرکت می توان به اصلی ترین مطالبات بسنده کرد، اگر قطعی شود که شعارهای سرخ و آتشین و برافراشتن پرچم های زیاد تعداد شرکت کنندگان را در حد چند صد نفر از فعالین شجاع و از جان گذشته در یک محل محدود تقلیل می دهد؛ می توان به نفع هر چه توده ای تر شدن برگزاری یازده اردیبهشت آنها را کنار گذاشت. مهم ترین اهمیت یازده اردیبهشت این یا آن شعار منفرد و این یا آن پرچم گروهی نیست؛ خود این روز و تبدیل آن به یک روز اعتراض سراسری در ایران است. 

یازده اردیبهشت: پاسخ فرقه ای به پرسش های واقعی

به سوالاتی که در این نوشته مبنا قرار گرفت پاسخ های دیگری هم داده می شود که شایسته توجه و نقد است. گرایشی در جنبش کارگری ما در پاسخ به پرسش مربوط به روش کارگران نسبت به جنبش ضد استبدادی کنونی در آستانه اول ماه مه،  روگردانی از جنبش ضد استبدادی کنونی را برای کارگران تجویز می کند. این کار را هم به نام خلوص مبارزه طبقاتی، استقلال جنبش کارگری و خودداری از تبدیل شدن به بازیچه دیگران موجه می شمارد. واقعیت این است که این گرایش هم عملا  بر پیش داده های معینی نسبت به این جنبش تکیه دارد و از این تکیه گاه است که ایده روگردانی از جنبش ضد دیکتاتوری را مطرح می کند. رئوس اصلی این پیش داده ها به شرح زیر است:

اول: رهبری جنبش ضد دیکتاتوری مساله ای تقریبا حل شده است؛ اگر هم نقدا نباشد به هر حال جناحی از سرمایه داری آن را خواهد ربود. حال چون برای طبقه کارگر سرمايه‌داری احمدی نژاد-خامنه ای- سپاه با  سرمایه داری کروبی- موسوی- خاتمی و يا هر سرمایه داری دیگری فرقی ندارد و سگ زرد برادر شغال است بهتر است کارگران خود را کنار بکشند  و وارد این بازی نشوند.

دوم:  میان جنبش ضد دیکتاتوری و مطالبات فعلی آن با جنبش کارگری و مطالباتش فصل مشترکی نیست. زیرا آنچه جریان دارد این است که طبقات غیر کارگری بر سر سهم از قدرت دارند بین خودشان چانه می زنند  و بعضا به جان هم افتاده اند و همه شان هم عامل سرمایه داری اند، در حالی که مبارزه طبقه کارگر ضد سرمایه داری است. پس نیروی ضد سرمایه داری اگر در جنبش کنونی وارد شود و از این جنبش حمایت کند یا خواستار حمایت شود استقلال طبقاتی خود را فروخته است. 

سوم:  از آنجا که لازمه حفظ استقلال طبقاتی کارگران و جنبش کارگری نفی هر نوع دنباله روی از طبقات و لایه های دیگر و سیاست ها و خواست های آنهاست، این مهم به دست نمی آید مگر این که فعلیت ضد سرمایه داری بودن حرکت ملاک  اتحاد عمل و اتخاذ روش قرار گیرد. هر روش دیگری به ناگزیر کارگران و جنبش کارگری را به ابزار دست سرمایه داران و سیاستمداران آنها تبدیل خواهد کرد. از آنجا که در حال حاضر دعوای طبقات غیر کارگری و جریانات سرمایه داری بر سر قدرت ربطی به کارگر و افق های کارگری ندارد، روشن است که کارگران نباید وارد بازی در بساط دیگران شوند و بهتر است در اول ماه مه امسال زمین اخص مبارزه طبقاتی خودشان را بیل بزنند.

این سه شرط کلکسیونی است از انحرافات ریشه دار فرقه های چپ ایران. مثلا اگر به شرط اول دقیق شویم که در لفافه نوعی لاقیدی انقلابی کاذب پنهان می شود و مطلقا هم توانایی اثبات تجربی انطباق خویش با رویدادهای واقعی جنبش ضد دیکتاتوری زنده و حی و حاضر کنونی را ندارد، تسلیم طلبی و زانو زدن در برابر سرمایه داری را آشکارا می توانیم ببینیم. از موضع به ظاهر انقلابی و به بهانه حفظ استقلال جنبش کارگری، قفل و کلید هدایت سیاسی  جنبش ضد دیکتاتوری را  پیشاپیش در سینی طلا به موسوی- خاتمی و کروبی يا "هر گونه سرمایه داری دیگری" تحویل می دهند تا تسلیم طلبی و پذیرش شکست، و منزوی کردن کارگران و گرایش کارگری در همین جنبش ضد دیکتاتوری فعلی زمینه سازی شود. بعدا برای اثبات انقلابی گری و نفی این تسلیم طلبی در عمل لابد باید با دو اتوبوس آدم در پارکی با شعارهای خیلی رادیکال ضد سرمایه داری به صورت مجزا گرد آمد و ماهها زیر تیغ بازجویان خونخوار دستگاه خامنه ای در شکنجه گاهها گرفتاری کشید. این شیوه رفتار،  شیوه رفتار طبقه ای نیست که به خود به عنوان یک طبقه مستقل و دارای قابلیت و ظرفیت "ارتقا به مقام رهبر ملت" نگاه می کند؛ شیوه رفتار فرقه های ترسو و برج عاج نشینی است که از حرکت در مدار بزرگ و نبرد جانانه و سنگر به سنگر برای ارتقا کارگران به مقام هدایت سیاسی همین جنبش ضد دیکتاتوری در همین مراحل پیش رو و در همین روزهایی که در آن بسر می بریم بشدت می ترسند. و این ترس را پشت درشت گویی های بی سروته  "ضد سرمایه داری" و "ضد کار مزدی" و رفتارهای هاراکیری گونه(خودکشی) مدل ژاپنی پنهان می کنند.

شرط دوم هم وضع بهتری ندارد . قائل نبودن ارتباط میان جنبش ضد دیکتاتوری فعلی و جنبش کارگری به نتایج فاجعه باری می انجامد. روشن است که این دیدگاه نیهلستی، با حسن نیت کاملا انقلابی، تا ابد کارگران را اسیر چکمه پاسداران یا "هر گونه سرمایه داری دیگر" خواهد کرد.  زیرا کارگران تنها در مبارزه برای دمکراسی و آن هم مبارزه ای پیگیر، همه جانبه، قطعی و بی گذشت است که می توانند صلاحیت و شایستگی خود را به عنوان (به قول مارکس) رهبر ملت ثابت کنند، نه در روگردانی از این مبارزه. هیچ قشر و لایه ای به اندازه کارگران در برافکندن استبداد کنونی ذینفع نیست و از این رو تنها طبقه کارگر است که می تواند بی خدشه و استوار از حقوق عام شهروندی همه لایه های سرکوب شده جامعه ایران تا به آخر و به شیوه واقعا انقلابی پشتیبانی کند. هر سوسیالیستی قبل از این که سوسیالیست باشد یک دمکرات انقلابی است یعنی به شیوه انقلابی برای تحقق دمکراسی پیکار می کند. اصلی ترین عنصر پیوند جنبش ضد دیکتاتوری و جنبش کارگری در این است که بدون تحقق دمکراسی، تحقق خواست های کارگران ایران محال است. و جز دمکراسی پل دیگری برای عبور مطمئن به مطالبات ضد سرمایه داری وجود ندارد و هر نوع اندیشه ای در این زمینه به ناگزیر به نتایج بسیار سیاه و ارتجاعی منجر می شود. هیچ نوع تقدم و تاخر زمانی، مرحله بندی و یا تفکیک خودخواسته ی مطالبات دمکراتیک و ضد سرمایه داری نمی تواند به پیشروی مبارزات کارگری و برآمد جنبش طبقاتی در ایران در موقعیت کنونی کمک کند و عملا جز تسلیم طلبی معنای دیگری ندارد. آیا جامعه کنونی که در آن از آزادی مطبوعات، رسانه ها، حق بیان، تجمع، تحزب و تشکل های مستقل صنفی و سندیکایی خبری نیست محیط مناسب تری برای تحقق مطالبات کارگری است یا جامعه ای که این حقوق در آن پذیرفته شده باشد؟  و اگر دومی است/ که بی تردید چنین است/  پس نسبت "ضدیت با سرمایه داری" با پیکار برای دمکراسی در چیست؟ مبارزه ضد سرمایه داری نمی تواند با انکار اهمیت  آزادی های دمکراتیک عموم مردم پیروز شود. مبارزه علیه سرمایه داری مبارزه علیه محدودیت های دمکراسی در نظام سرمایه داری بسود بسط دمکراسی هم هست و این یعنی پذیرش حقوق عام شهروندی و پیشگامی در دفاع از این حقوق، و لذا و لاجرم پذیرش همسویی های عملی در راستای این حقوق عام .

و شرط سوم نیز عملا بیان نظری بیماری مزمن فقر تاکتیک در میان فرقه های چپ است که اساسا ربطی به موقعیت جنبش ضد دیکتاتوری و شرایط کنونی جامعه ما ندارد، بلکه منشا آن ایدئولوژیک است. این بکلی بی معناست که ضدیت فعلیت یافته با سرمایه داری ملاک تعیین روش نسبت به طبقات و لایه های گوناگون اجتماعی تلقی شود. این تلقی  به هر چه بیانجامد مسلما به استقلال طبقاتی کارگران نخواهد انجامید. میان همسویی، اتحاد عمل موقت، ائتلاف، ( و ائتلاف موردی با پایدار، تک مضمونی یا چند مضمونی) تفاوت های مهمی وجود دارد. سیاست درست آن است که در هر حوزه ای، در هر لحظه ای، راهکاری را در پیش گرفت که بتواند ولو یک قدم کوچک و جزئی به پیشروی کل مبارزه کارگران در کل صحنه نبرد سیاسی کمک کند. در صحنه تاکتیک، سرمایه داری و ضد سرمایه داری بودن یک نیرو ملاک اتحاد یا افتراق جنبش کارگری نیست. مثلا آیا حمایت از خانواده های زندانیان سیاسی حالا لزوما خصلت ضد سرمایه داری دارد؟ مخالفت با اعدام چطور؟ خواست ازادی بی قید و شرط همه زندانیان سیاسی و عقیدتی چطور؟ آیا فقط کارگران در ایران از فقدان آزادی تشکل و تحزب، اجتماعات، و رسانه ها رنج می برند؟ و اگر آنها تنها نیستند و این درد یک درد مشترک است چرا کارگر نباید بتواند با همه نیروهایی که می توانند بر همین محور با او همسو باشند، عملا همسویی کند؟ اگر همسویی کند استقلال طبقاتی خود را از دست داده است؟ پرچم مستقل خود را وانهاده است؟ یا این استقلال را بر فراز یک جنبش عمومی در معرض دید عموم قرار داده و تحکیم کرده است؟  از سوی دیگر این خواست ها مگر ضد سرمایه داری است؟ آزادی بیان و تشکل آیا خواست ضد سرمایه داری است؟ یا خواستی عمومی و همگانی است که می تواند نیروهای مدافع و مخالف سرمایه را در یک لحظه معین بدون هیچ ائتلاف پایداری، صرفا در حوزه نفی همسو کند؟ خواست آزادی کارگران و فعالان کارگری زندانی، خواست گسترده کردن اقدام برای نپرداختن قبض‌های آب، برق، تلفن و گاز، الغا کار کودک، آزادی قلم و مشابه آنها آیا خواست های ضد سرمایه داری هستند؟ آیا مانعی دارد که مثلا ساکنان مجتمع های آپارتمانی در مبارزه علیه قبض های آب و برق و گاز با کارگران و زحمتکشان محلات جنوب شهر همسو شوند و متحدا اعتراض کنند؟ آیا این ساکنان اول باید ایده لغو کار مزدی را قبول کنند و بر علیه بازتاب های عملکرد قانون ارزش اضافه در نظام سرمایه داری ردیه بنویسند تا شایسته همگامی و همسویی با کارگران در مبارزه مشترک علیه قبض های آب و برق و گاز شوند؟ و اگر نه، یعنی می پذیریم که این فصل مشترک عملا وجود دارد، پس آیا جز این است که ناگزیر باید بپذیریم که بخش مهمی از مطالبات اقتصادی/سیاسی کارگران نه تنها با اتکا صرف به نیروی طبقاتی کارگران که علاوه بر آن با بهره جویی از ظرفیت همسویی نیروهای اجتماعی دیگر می تواند و باید در صدر مسایل جنبش ضد دیکتاتوری قرار بگیرد؟

آنچه به عنوان یک واقعیت تلخ باید مورد اشاره قرار گیرد این است که سه شرطی که هم شرح و هم نقدش رفت در میان فعالین جنبش کارگری ما اکنون شدیدا رایج است و پایه فکری تنظیم کنندگان اغلب بیانیه های آن را شکل می دهد. جنبش کارگری ایران محل تاخت و تاز دیدگاههای فرقه ای است و این دیدگاهها نه تنها به پیشرفت مبارزه کارگران ایران و سازمان یابی این طبقه بر مدار مطالبات واقعی خود (که مطالبات بی واسطه خط مقدم آن است ) کمک نمی کنند که به مانع سازمان یابی توده ای طبقه کارگر ایران تبدیل شده اند. از این روست که تصفیه حساب صریح با همه انواع گرایش های فرقه ای به ضرورتی تاخیر ناپذیر و غیر قابل اغماض در پالایش و گشودن راه سازمان یابی هر چه توده ای تر کارگران ایران تبدیل شده است.

یادداشت دوم: روز جهانی کارگر: جمع بندی در متن پاسخ به یک ادعا  

در بزنگاه عمل انگشت گذاشتن بر معیارهای کمی مطلقا عینی که براساس آن بتوان به شیوه ای انکارناپذیر نشان داد که کدام قشر یا لایه اجتماعی به دنبال کدام قشر یا لایه اجتماعی روان شده و استقلال عمل خود را در برابر آن از دست داده، هم بسیار دشوار و هم در چهارچوب معینی ظاهرا بسیار ساده است. دشوار است برای این که  قشرها و لایه های اجتماعی در حال تغییر و تحول هستند و الزاما به یک شیوه، و با یک بسته تدوین شده از خواست های ثابت، یک مسیر واحد در اتحاد عمل با قشرهای دیگر، و یک سطح  پیشاپیش قابل اندازه گیری کمی از تحرک  مبارزاتی ظاهر نمی شوند. تازه  ضرب آهنگ جنبش عمومی هم این فرایند را تحت تاثیر خود قرار می دهد.  و بسیار ساده است، هر گاه خود را از بررسی دقیق توازن قوا و آرایش نیروها معاف کنیم؛ به نام تحلیل سیاسی جدول ضربی شبیه جدول مندلیف در باره نقش و وظیفه طبقات و لایه های اجتماعی داشته باشیم و معیار عمل در صحنه متغیر سیاسی را بر اساس احکام ایدئولوژیکی استوار کنیم که هم در تهران، هم در آفریقای جنوب صحرا و هم جزایر هاوایی تقریبا به یکسان مصداق دارند. چرا که اساسا به روندهای جاری و تحلیل مشخص از شرایط مشخص کاری ندارند. چپی که خود را از قید تاکتیک رها کرده و بر اساس اصول مجرد نظری نقش قیم طبقه کارگر را برای خود سوا کرده است کارش در مبارزه سیاسی ساده است و نسخه اش در همه حال یک دارو برای طبقه کارگر دارد که هم آن انزواگرایی است. برای این چپ هر نوع همسویی طبقه کارگر با نیروهای غیرکارگری در جنبش عمومی ضد دیکتاتوری دنباله روی معنا می دهد و بس. ولی برای چپی که می خواهد در جنگی مشخص در وضع حاضر، و در هر مبارزه و زورآزمایی کمابیش جدی که طبقات و لایه های مختلف جامعه را به سمت خود می کشد، موقعیت عمومی پیکار طبقاتی کارگران را ولو ذره ای هم شده ارتقا دهد، کار سخت تر از این حرف هاست.

اتهام زنی فرقه ای و پیش فرض غلط

همین گرایش فرقه گراست که حالا به گرایشی در چپ رادیکال که در یازده اردیبهشت امسال از ایده تبدیل روز جهانی کارگر به عنوان روز خشم علیه دیکتاتوری حاکم جانبداری کرده  و آن را با همه نیرو تبلیغ کرده است اتهام می زند که در چشم کارگران خاک پاشیده است. اما در پس ایده ای که اتهام ناروای خاک پاشیدن به چشم کارگران را به مبلغان برگزاری هر چه باشکوه تر اول ماه مه وارد می سازد، (۱) اساسا پیش فرضی نادرست وجود دارد. این پیش فرض این است که شبکه اجتماعی جوانان فیس بوکی که فراخوان اول ماه مه به عنوان روز فریاد و اعتراض به دیکتاتوری را مطرح کرد قصد اعمال نفوذ در جنبش کارگری و موج سواری و کشاندن آن به دامچاله اصلاح طلبان و خط اصلاح نظام را داشته است. ظاهرا "شاهد" این پیش فرض هم این است که در دقیقه تقریبا نود شورای هماهنگی راه سبز امید در بیانیه ای در برابر طبقه کارگر کلاه از سر برداشت و گویا از " برگزاری راهپیمایی آنان به رسم همه ساله،" حمایت کرد.(۲) اما این پیش فرض غلط و توهم آمیز است. زیرا

 اولا: نیت احزاب، نیروهای سیاسی و شبکه های اجتماعی را جایگزین برآیند اجتماعی یک اقدام مشخص سیاسی عموم یا جمعی از آنها در لحظه مشخص می سازد. در حالی که حاصل عمل جمع ساده نیات مجموعه عاملان نیست. مثلا برای هر کس که نمی خواهد بر واقعیت های تجربی همین فاز دوم جنبش ضد دیکتاتوری چشم ببنند کاملا روشن است که صرف نظر از خواست و نیت همه مدافعان خط اصلاح نظام کنونی، در شرایط انفجاری جامعه ما، به مجرد این که امکان برپایی یک تجمع بزرگ توده ای فراهم شود، کنترل حرکت از دست این خط و حامیان آن خارج خواهد شد و بلافاصله فضای حرکت برای گرایش خواهان سرنگونی فراهم می شود.

ثانیا: روز جهانی کارگر یک روز معمولی، و فاقد پشتوانه تاریخی شناخته شده نیست، روزی است که با هویت و کارنامه چپ ها در ایران و جهان گره خورده است.  بنابراین برگزاری هر چه گسترده تر این روز و تبدیل آن به روز خشم بیش از همه به نفع تقویت چپ می توانست باشد. علاوه بر آن احتمال سطحی از درآمیختگی ضدیت با دیکتاتوری و سرنگونی خواهی با شعارهای عدالتخواهانه و مطالبات کارگری مطرح بود. این محدودیت و این احتمال را آنها که بعد از سبک سنگین کردن های بسیار از کنار یازده اردیهبشت با زیرکی لیز خوردند و ترجیح دادند رندانه فقط کلاه برای طبقه کارگر ایران از سر بردارند به خوبی درک کردند، اما متاسفانه برخی مدعیان حمایت از مبارزه طبقه کارگر درک نکردند. برای آنها حمایت در گفتار از مطالبات و مبارزه طبقه کارگر مالیات چندانی نداشت، اما اقدام در کردار مالیات سنگینی داشت. روشن بود که شناسنامه داران ثابت مکان طیف راست، چه استحاله طلبان تصفیه شده از حواشی نظام و چه دنباله همین طیف در خارج نمی توانستند این مالیات را بپردازند و نخواهند پرداخت. چنین انتظاری هم از آنها وجود نداشت.

ثالثا: خوش بود گر محک تجربه آید به میان. راستی کدام پلاتفرم در جریان یازده اردیهبشت 90 وسیع تر از همه مطرح شد؟ آیا جز این است که همان سطح حمایت رسانه ای به پخش گسترده تر قطعنامه چهارده ماده ای تشکل های مستقل کارگری هفت گانه منجر شد؟ راه گسترش نفوذ  تشکل های مستقل کارگری و مطالبات واقعی کارگری چیست؟ آن هم در شرایطی که کارگران ما ماههای متمادی است حقوق نگرفته اند؛ گروه گروه فعالین کارگری در زندان ها اسیرند؛ هر تحرک سازمان یابی به شدت سرکوب می شود، و مقاومت فرقه ای هم در برابر سازمان یابی کارگری به نام حمایت از منافع کارگران جریان دارد؟ آیا راه این است که فقط چپ ها پلاتفرم تشکل های کارگری را تبلیغ کنند یا این پلاتفرم هر چه وسیع تر و با استفاده از همه ابزارهای تبلیغی و شبکه های اطلاع رسانی موجود پخش و منتشر شود؟ خوب است که بخش های هر چه وسیع تری از جامعه از مجاری هر چه وسیع تری به مصائب و مشکلات کارگران و خواسته های عاجل آنها که پرچمش را تشکل های مستقل کارگری برافراشته اند در روز جهانی کارگر توجه کنند یا خوب است که این مجاری هر چه محدودتر باشند؟ اگر بخش هر چه بزرگ تری از توده کارگران و زحمتکشان پژواک خواست هایشان را در رسانه ها به نمایندگی تشکل های مستقل کارگری بشنوند به چشم شان خاک پاشیده شده است؟ مگر چپ ها در یازده اردیهبشت از کارگران خواستند به خیابان بیایند و شعار "یا حسین میر حسین" سر بدهند؟ مگر خواستند دیگران بیایند و چنین شعاری سر دهند؟ یا عملا ، یعنی بدون هر گونه رفتار قیم مابانه، و یا حتی طرح آمدن یا نیامدن به خیابان، چنین شد که بخشی از نیروهای جنبش ضد دیکتاتوری شعارها و مطالبات تشکل های مستقل کارگری را تا حدودی تبلیغ کردند؟ و بخشی از جوانان ما همت کردند و به گوشه هایی از دردهای کارگران توجه و همدردی نشان دادند؟

پیشروی به سوی یک هدف واحد در ریل های مختلف با ویژگی های جداگانه

برخی از فعالان کارگری می گویند این ها که در اول ماه مه امسال سر طبقه کارگر ریختند و به نوعی مجیز این طبقه را گفتند و خودشان را طرفدار کارگر جا زدند همه طرفدار سرمایه داری هستند، این ها از برنامه برچیدن یارانه ها که حمله به معیشت کارگران است دفاع می کنند، بخشی از این ها خودشان خون کارگران را زمانی به شیشه کرده اند بنابراین حالا چه حق دارند مدعی حمایت از کارگران باشند؟ می گویند مگر سلام گرگ می تواند بی طمع باشد؟ و با دستپاچگی به "افشاگری" علیه این نیروها رو می آورند تا "طمع"ورزی آنها را از طریق این افشاگری خنثی کنند. ولی معلوم نیست این دستپاچگی برخی از فعالین نازنین کارگری ما در داخل کشور برای چیست؟ از آفات فرقه گرایی این است که حقایق عمومی و معیارهای نظری و فکری و سابقه تاریخی را جایگزین محاسبه هوشیارانه نیروها در صحنه نبرد مشخص بر سر اقدام معین سیاسی می کند. مساله اساسی در یازده اردیبهشت سال 90 این نبود که بخشی از حامیان این حرکت در طیف راست یا پیام دهندگان آن چگونه پیشینه سیاسی داشته اند، یا سابقا چه رفتاری در رابطه با حقوق کارگران کرده اند. هیچ کس به شرط چاقو و با ترک اصول خود وارد مبارزه سیاسی نمی شود و نمی توانیم انتظار داشته باشیم که طیف های غیرکارگری و حتی ضد کارگری ابتدا توبه کنند، در برابر سوسیالیست ها زانو بزنند، و تعهد نامه کتبی وفاداری ابدی به منافع کارگران امضا کنند تا بتوانند در یک اقدام مشخص سیاسی همسو با چپ حرکت کنند. و نمی توانیم بخواهیم یا این کارها را بکنند یا دهانشان را برای همیشه ببندند و سکوت کنند و دور طبقه کارگر را خط بکشند. البته ما هرگز و برای لحظه ای حق نداریم نه تاریخچه، نه مواضع سیاسی و نه عملکردهای هیچ جریانی را در هیچ لحظه ای از مبارزه سیاسی فراموش کنیم، ولی باید همه جا منافع واقعی پیشروی جنبش کارگری را با محاسبه خونسردانه وضعیت در اولویت قرار دهیم و باید تحت هیچ شرایطی تنوع واقعی عرصه های مبارزه و درآمیختگی همزمان همسویی موقت با رقابت و حتی جبهه بندی علیه آنان را از یاد نبریم. در واقع اگر سلام گرگ طمع کارانه است باید ارزیابی کنیم که با تمرکز بر کدام حوزه می توانیم طمعکاران را ناکام کنیم و آیا تناقضی است میان همسویی در حوزه ای و رقابت و حتی سنگربندی در حوزه ای دیگر به صورت همزمان؟ چه کسی می تواند ثابت کند که نمی توان همزمان در ریل های مختلف با ویژگی های جداگانه به سوی یک هدف واحد پیشروی کرد؟ هر کس می تواند این گوی و این میدان! 

سازماندهی مستقل کارگری یک نمونه روشن است. ظاهرا هیچ فعال کارگری در جنبش کارگری ما تردید ندارد که در درازمدت اصلی ترین حوزه خطر برای زیر گرفته شدن استقلال جنبش کارگری، پراکندگی و سازمان نیافته بودن کارگران است. کارگری که تشکل مستقل خود را نداشته باشد و نتواند خود را سازمان دهد، نتواند برای مطالبات خود بجنگد؛ نتواند در همین جنگ مطالباتی خود را به مثابه یک طبقه مستقل آرایش دهد؛ دیر یا زود به دنبال این یا آن گرایش غیرکارگری کشیده می شود. تصادفی نیست که خواست ایجاد تشکل مستقل در صدر مطالبات تشکل های مستقل کارگری در قطعنامه اول ماه مه بازتاب یافت. هر چند عدم اشاره به حقوق ملی ضعف این قطعنامه بود که باید جداگانه به آن پرداخته شود، ولی همسویی موقت مجموعه ای از نیروهای دارای هدف های سیاسی متفاوت در سطح رسانه ای بر سر طرح مطالبات قطعنامه هفت  تشکل کارگری و گرامی داشت روز کارگر واقعا آیا مباینتی با پیگیری تشکل یابی مستقل کارگری داشت؟ و آیا نمی توانست درست به موازات هم و به شیوه همزمان پیش برود؟ آیا یک همسویی موقت قرار بود همه عرصه های دیگر مبارزه را تعطیل کند؟ 

پوشاندن جوهر زشت بی عملی و تسلیم طلبی فرقه گرایانه در قالب انتقاد بظاهر "رادیکال"

 این کاملا درست است که باید نیات و مقاصد نیروهای غیرکارگری را شناخت و نسبت به آنها هشیار بود؛ ولی معنای این شناخت و این هشیاری این نیست که باید آنها را درست در لحظه ای و در حوزه ای که شکل گیری یک اقدام وسیع مد نظر است زیر ضرب گرفت؛ می توان در همان موقعیت، در حوزه ای زیر ضرب گرفت که مانعی بر سر اقدام موردی معین فراهم نکند. اقشار و لایه های اجتماعی را نه در لحظه ای که ، و نه در حوزه ای که، خواه به هر دلیل، و در هر سطحی، به جنبش کارگری "سرویس" می دهند، بلکه زمانی که، و در حوزه ای که، سرویس نمی دهند، باید زیر ضرب برد. تازه این کار را هم باید به موازات میزان دوری از منافع واقعی کارگری و تاثیراتی که برجای می گذارند، در کادر اقدامی که بیشترین قابلیت تاثیرگذاری را داراست، خواه مستقیم، خواه غیرمستقیم، صورت داد. بدون درک این مسایل هیچ مبارزه جدی و هیچ رقابت جانانه ای برای تقویت نقش آفرینی جنبش کارگری در متن جنبش ضد دیکتاتوری کنونی مقدور نیست. نوشتم: جنبش ضد دیکتاتوری کنونی تا تاکید کرده باشم که اتهام مرحله ای کردن جنبش کنونی و اتهام کشاندن کارگران به زیر سلطه نیروهای غیرکارگری صاف و ساده حرفی پرت و بی سروته است و هدفی جز پوشاندن جوهر زشت بی عملی و تسلیم طلبی فرقه گرایانه در قالب انتقاد بظاهر "رادیکال" ندارد. در چه چیزی و از چه طریق است که این بی عملی و تسلیم طلبی عریان می شود؟  پاسخ ساده است: آنان که بر این باور نادرست اند که اعلام روز جهانی کارگر به عنوان روز فریاد و اعتراض به دیکتاتوری از سوی شبکه جوانان با هدف تبدیل کارگران به سیاهی لشکر بورژوازی و اصلاح طلبان صورت گرفته بوده، قاعدتا باید از این که اعتراض سراسری مخصوصا در تهران صورت نگرفت بسیار راضی و شادمان باشند و نفسی به راحتی برآورند که گویا نقشه ای شوم برای سواری گرفتن از طبقه کارگر ایران شکست خورده است. در این صورت پرسیدنی است که آیا توجیه بی عملی زیر پوشش اتهام زنی به بخشی از چپ به خاطر تبلیغ برای برگزاری هر چه وسیع تر روز جهانی کارگر شاخ و دم دارد؟  وانگهی کدام تحلیل علمی و طبقاتی می تواند چنین روش برخورد ناهنجاری با یک شبکه باز اجتماعی را توجیه کند؟ بسیار جالب است که بخشی از حاملان همین تفکر در واقعیت درست صد و هشتاد درجه برعکس عمل می کنند و با زیرکی تلاش می کنند از طریق فعالین خود بر کار و سیاست و جهت گیری این شبکه و نظایر آن تاثیر بگذارند. فقط از ترس فرقه هایی شبیه به خودشان می ترسند شفاف، علنی و زیر آفتاب حرکت کنند.

 

بخشی از جوانان معترض به دیکتاتوری در واقع فرزندان کارگران و زحمتکشان کشور ما هستند

واقعیت این است که جنبش جوانان ایران زیر فشار طاقت فرسای دیکتاتوری هنوز از شکل های متعدد و متنوع سازمانی که گرایشات سیاسی در درون آنها به شکل نسبی تفکیک شده باشد محروم است. شبکه جوانان فیس بوکی یکی از شکل های فعلا موجود /و نه الزاما عالی ترین شکل سازماندهی/ بخشی از جنبش جوانان است. ترکیب اختناق و ویژگی های سازماندهی خاص شبکه های مجازی امکان برآورد دقیق کمی از وزن گرایش های مختلف سیاسی فعال در درون این شبکه را در موقعیت حاضر منتفی می سازد. بنابراین در تعیین روش برخورد سه پرسش اصلی باقی می ماند که باید پاسخ بگیرد.

یک : جنبش جوانان ایران بطور کلی از چه ظرفیتی برخوردار است و تا چه حد می تواند به جنبش کارگری نزدیک شود و با این جنبش گره بخورد ؟

 دو: سمت گیری شبکه نوپای بیست و پنج بهمن به عنوان یک شکل نقدا موجود سازماندهی شبکه ای بخشی از جوانان معترض به دیکتاتوری در ایران از زمان تاسیس تاکنون چگونه سمت گیری ای است و صرف نظر از این که خود این جوانان چگونه ذهنیتی دارند آیا با مثلا سمت گیری شورای راه سبز امید تفاوتی دارد یا نه؟

سه: تحول درونی اجتماعی و قطب بندی ناگزیر در جامعه، ناشی از تهاجم نئولیبرالی به سطح معیشت کارگران و زحمتکشان در چهارچوب برنامه حذف یارانه ها، چه تاثیراتی بر جنبش جوانان باقی می گذارد؟

 پاسخ این هر سه سوال روشن است. می دانیم که بخشی از جوانان معترض به دیکتاتوری در واقع فرزندان کارگران و زحمتکشان کشور ما هستند و چشم اندازی که در برابر آنهاست بیکاری و سرکوب است. برای این بخش از جوانان، صرفنظر از میزان نفوذشان در شبکه مورد بحث، ولو شده غریزی، طرح مطالبات کارگری اقدام سیاسی یکبار مصرف نبوده است. در حقیقت بخشی از جنبش جوانان کاملا از این ظرفیت برخوردار است که با جنبش کارگری گره خورده و به عنوان پل پیوند آن با جنبش ضد دیکتاتوری جوانان عمل کند.  برنامه برچیدن یارانه ها که ضربه اصلی اش متوجه کارگران، زحمتکشان و اقشار متوسط شهری است؛ در چرخش جنبش جوانان به سمت رادیکالیسم، همبستگی بیشتر با مطالبات پایه ای دمکراتیک و طرح مطالبات ترکیبی موثر است. با سیاست برچیدن یارانه ها یک پایه اجتماعی واقعی برای این همبستگی فراهم آمده و بر همین دو مبناست که می توان و باید تفاوت های آشکار در شیوه عمل، شعارها و فعالیت های این شبکه نسبت به مثلا شورای راه سبز امید را تحلیل کرد. بن بست ناشی از اصلاح ناپذیری رژیم و بی افقی هر نوع هدایت سیاسی در جهت اصلاح آن، شورای راه سبز را از دنبال شبکه جوانان که همچنان که در یادداشت اول تاکید کردم  "مرزهای هویتی و ایدئولوژیکی آن با نیروها و طبقات اجتماعی مختلف رقیق تر و مرزهای ضدیتش با دیکتاتوری صریح تر است" کشانده است. نیازی به پیش بینی فرجام این روند وجود ندارد، و سفسطه است که همسویی را با اتحاد عمل پایدار مبارزاتی عامدانه قاطی کرد و از این التقاط فضای اتهام زنی ساخت، ولی در هر حال مسلم است که نمی توان، جنبش جوانان ایران را پیشاپیش و بدون رقابت جانانه و سنگر به سنگر با اصلاح طلبان در سینی طلا تقدیم آنان یا هر جریان دیگری کرد و با لاقیدی کاذب شبه انقلابی و برای فرار از بخشی از وظایف مبارزاتی و توجیه بی وظیفه گی، احکام قطعی محکومیت برای یک شبکه باز در حال شدن صادر کرد.

مبارزه ضد استبدادی مختص طبقات غیرکارگری نیست/

کارگران باید در صف مقدم مبارزه علیه دیکتاتوری و برای دمکراسی قرار بگیرند.

در برابر این نوع اتهام زنی ها باید قبل از همه تاکید کرد که جنبش جوانان ایران "مال" اصلاح طلبان نیستند، و ارثیه طبیعی آنها به شمار نمی روند. آنهایی که مبارزه ضد استبدادی را مختص طبقات غیرکارگری می دانند و از همین زاویه به کارگران نسبت به نقش آفرینی در این جنبش هشدار می دهند متوجه همسرشتی توحش آمیز بنیان نظری شان با راست ترین و ارتجاعی ترین نیروهای سیاسی ضد کارگری نیستند. کارگران اگر نتوانند پیگیر و قطعی و با همه نیرو در مبارزه علیه استبداد شرکت کنند، چطور می توانند برای سوسیالیسم مبارزه کنند؟ کارگران اگر حاضر نباشند واقعیت انکارناپذیر ذینفع بودن جوانان ما در تحقق دمکراسی و دستیابی به آزادی را درک کنند و به آن احترام بگذارند و از آن حمایت کنند و متقابلا از حمایت جوانان برخوردار شوند، چطور می توانند برای تحقق عدالت اجتماعی مبارزه کنند؟ مگر تساوی در برخورداری از آزادی بخشی از مفهوم عدالت نیست؟  آن چه سوسیالیسمی است که قرار است با خالی کردن میدان مبارزه ضد استبدادی از سوی کارگران و زحمتکشان و در غیاب حضور آنها متحقق شود؟ چنین "سوسیالیسمی" اگر اصولا قابل تصور باشد هر چیزی هست به جز تجسم رهایی و عدالت اجتماعی. کارگران نه تنها باید در مبارزه علیه دیکتاتوری شرکت کنند که اصلا باید در صف مقدم مبارزه علیه دیکتاتوری و برای دمکراسی قرار بگیرند. اگر یک و فقط یک عنصر تضمین برای ماندگاری دمکراسی در ایران وجود داشته باشد آن عنصر همین حضور کارگران در صف مقدم مبارزه علیه دیکتاتوری و برای دمکراسی است. ممکن است گفته شود کارگران چنین ذهنیتی ندارند یا هنوز چنین ذهنیتی ندارند و میل ندارند برای دمکراسی مبارزه کنند، و یا گفته شود که کارگران چنین مبارزه ای را فعلا از خودشان نمی دانند.  اما حتی اگر این مفروضات را قبول کنیم باز هم مجاز نیستیم در تبیین مرحله معینی از تحول سیاسی /اجتماعی به جای عینیت و نفع مادی  طبقات و لایه های درگیر در آن، صرفا ذهنیت جاری این نیروها را به شکلی ایستا ملاک ارزیابی و عمل سیاسی قرار دهیم. بلکه ناگزیریم به وضعیت جاری فقط به عنوان نقطه عزیمتی نگاه کنیم که شکل های بلافصل عمل سیاسی را ترسیم می کند. برای روشن شدن موضوع بگذارید مثالی بزنیم: آیا نفس جلوتر بودن زنان لایه های طبقه متوسط  در همین وضع فعلی در طرح و تبلیغ جنبه هایی از لزوم برابری زنان و مردان نسبت به زنان کارگر و زحمتکش، جنبش برابری خواهی زنان ایران را اساسا "مال" طبقه متوسط می کند و به مالکیت آنها درمی آورد؟ آیا به خاطر همین واقعیت جاری می توانیم بگوئیم که مطالبه ای چون برابری زنان و مردان ربطی به زنان کارگر و زحمتکش جامعه ندارد؟ و مبارزه آنها نیست؟ آیا حق داریم بگوئیم که زنان کارگر بهتر است بیرون گود بایستند که سرشان کلاه نرود و در این مبارزه وارد نشوند؟ اگر نفع مادی بنیاد مالکیت عام است، زنان کارگر و زحمتکش از همه زنان همه لایه های دیگر در برخورداری از برابری کامل با مردان ذینفع ترند و درست به همین دلیل این مبارزه "مال" آنهاست. خواه نسبت به این مالکیت معنوی خود آگاه باشند خواه نباشند. همین رابطه در معادله میان کارگران و جنبش ضد دیکتاتوری و در حوزه پیکار برای دمکراسی هم وجود دارد.

 

جنبش کارگری و پیشروی از طریق نبرد سنگر به سنگر

 

ما سنگر به سنگر بر سر بیرون کشیدن این جنبش از زیر نفوذ مخرب هر جریان غیرکارگری و ضد کارگری با محاسبه خونسردانه قوا می جنگیم و تلاش می کنیم همه ظرایف و ویژگی های این جنگ واقعی را در حدی که واقعا میسر است به درستی درک کنیم و عوامل مثبت موجود در آن را به نفع جنبش کارگری به کار بگیریم. اما این که دیگران از ترس ترجیح می دهند میدان را خالی کنند و به پشت باروهای بلند ادعاهای فرقه ای پناه ببرند و به تماشا بشینند و پس از حل شدن معما و روشن شدن یک دور مشت و مال سیاسی خود را وسط معرکه بیاندازند، و ادعا پراکنی کنند فقط ظرفیت های واقعی خودشان را برملا می کنند و نه بیش. مثلا اعتراض به "گروگان گرفته شدن نان مردم به وسیله حکومت کودتا"، نقد " توسل به شکست خورده ترین تئوری های اقتصاد نئو لیبرال،" و یادآوری لزوم" اتحاد میان طبقه متوسط جامعه ایران و اقشار زحمتکش جامعه.. خاصه جنبش کارگری" که در بیانیه جمعی از دانشجویان دانشگاه تربیت مدرس مورخ سه شنبه 13 اردیبهشت 1390 در واکنش به برنامه برچیدن یارانه ها مورد تاکید قرار گرفته آیا باید با سونیت همراه شود؟ آیا این تاکیدات  بیش از همه اشتیاق و تمایل به مبارزه مشترک با کارگران و احساس همسرنوشتی با این طبقه و مصائبش را بازتاب نمی دهد؟

 به جای پناه بردن به فرقه گرایی و اتهام زنی که عملا هیچ کمکی به همبستگی مبارزاتی و بهبود موقعیت جنبش کارگری و برآمد آن به عنوان هدایتگر اعتراضات مردم نمی کند، باید از هر راه ممکن و با بهره جویی از همه ظرفیت های موجود به تقویت این جنبش پرداخت. ما این راه را اگر هزار بار هم لازم باشد مثل آن مورچه تیمور لنگ ادامه خواهیم داد. نه خسته می شویم، نه جا می زنیم، نه ناامید می شویم، نه بر وظایف اساسی مان در سازماندهی مبارزه طبقه کارگر و پیکار برای سوسیالیسم لحظه ای و ذره ای کوتاهی خواهیم کرد.

************************

(۱)

 مثلا ر. تقی روزبه می نویسد: انتخاب اول ماه مه به عنوان روزخشم ازجانب آنها ونگاهی به شعارها وپوسترها ونوع تکاپوهای آنها به خوبی تلاش برای تبديل کارگران به سياهی لشکربرای اهداف خود را روشن می سازد.... چنين تلاشی البته ازسوی طبقات ورويکردهای ديگر برای کنترل وجهت دادن به مبارزات مستقل وفرارونده ولاجرم خطرناک، غيرطبيعی نيست ......غيرطبيعی آنجاست که برخی مدعيان طبقه کارگرو چپ با همصداشدن با آن وموج سواري، ازکارگران بخواهند که درزير چتر و هژمونی فراخوان روزخشم (فراخوان اصلاح طلبان و راه اميد سبز) وبا استناد به مفاهيم برگرفته از آنها به چشم کارگران خاک به پاشند..... 

(۲)

بگذریم از این که خود همین بیانیه کاملا نشان می داد که آنها فقط به لحنی دیپلماتیک و به شیوه ای که مثل روز جهانی زن گزک دست منتقدان ندهند از کنار ماجرای اول ماه مه لیز خوردند. در لفظ اعلام حمایت کردند تا در عمل از زیر بار آن شانه خالی کنند. اشاره به "رسم همه ساله" با صراحتی آمیخته با ظرافت دیپلماتیک روز خشم را دور می زد و آن را با نمایش های رسوای "هفتگی" خانه کارگر که "همه ساله" برگزار می کند همسطح می کرد. از این طریق رمق فراخوان را می گرفت بدون این که مستقیم با شبکه جوانان و فراخوان شان دربیافتد.

 

یادداشت سوم: در نقد گرایش «لغو کارمزدی»

الف: سازمان یابی طبقه کارگر: از کجا باید آغاز کنیم؟

برای این پرسش که نقطه عزیمت در سازمان یابی طبقه کارگر ایران کجاست در میان چپ های ما یک پاسخ مشترک و متحد کننده وجود ندارد. حتی این موضوع که اصلا خود این نقطه مشترک را بر چه مبنایی باید استخراج کرد یکی از مناقشات میان گرایش های موجود در جنبش کارگری است. از آنجا که گرایش لغو کارمزدی که گاهی نیز از خود به عنوان "گرایش ضد سرمایه داری" در جنبش کارگری نام می برد به عنوان مانع سازمان یابی پایه ای کارگران عمل می کند، نقطه عزیمت مدافعان اتحادیه در سازمان یابی کارگری را می توان در بحث با نقطه عزیمت گرایش لغو کار مزدی شرح داد. از این طریق می توان تفاوت اساسی مبنایی را هم روشن کرد که نقطه عزیمت این دو گرایش است.  در ضمن به خاطر درک ساده تر جوهر موضوع لازم است موقتا بسیاری از صفات و ویژگی های تشکل یابی پایه ای را کنار گذاشت و فقط پس از تشریح اصل موضوع، صفات و ویژگی ها را در نوشتارهای دیگر مورد بحث قرار داد. با این مقدمه باید گفت اتحادیه کارگری سطحی پایه ای از پاسخ سازمان یافته توده کارگران در برابر کارکرد بنیانی ترین تضادهای کار و سرمایه است.

همیشه و هر جا که کارگر به عنوان فروشنده نیروی کار با سرمایه دار به عنوان خریدار این کالای ویژه روبرو می شود تضادی ایجاد می شود که به طبیعت نظام سرمایه داری مربوط است. سرمایه داری بر تولید ارزش اضافه بنا شده است. از آنجا که بحث بر سر منشا ضروت اتحادیه است مکث کوتاه بر ساعت کار که یکی از پایه های تولید ارزش اضافی است برای ادای مقصود کافی است. سرمایه دار وقتی به کارگر دستمزد می دهد و در ازای آن ساعات کار او را می خرد، ارزش واقعی ساعات کار او را پرداخت نمی کند، دستمزد  یا ارزش نیروی کار مطابق ارزش مقدار کار اجتماعا لازم برای بازتولید توان نیروی کار تعیین می شود. در حالی که سرمایه دار در ازای دستمزدی که به کارگر می دهد بیش از ارزش کار اجتماعا لازم در تولید از او استفاده می کند. بنابراین بدور از استثنا و خارج از شرایط بحران، ارزش اضافه با محدودیت ساعت کار فقط تا جایی می تواند کنار بیاید که توان ادامه کاری نیروی کار اقتضا کند. البته در دوره های بحرانی که تعداد کارگران خیلی زیادتر از تعداد مورد نیاز سرمایه داران است و یا سرمایه داران میل دارند قوانین ناظر بر کار استخدامی ثابت را به سود گسترش کار موقت درهم بشکنند که از این طریق از زیر بار مزایای استخدامی و پرداخت بیمه فرار کنند، سرمایه داری حتی همین محدودیت را هم وحشیانه و تا جایی که در توان داشته باشد پس می زند و ساعات کار را برای افزایش سود بالاتر می برد، یا به نام کاهش توان تولید همراه با کسر دستمزد کاهش می دهد. کارگران ما اکنون با این هر دو وضعیت روبرو هستند. کارگران از یک طرف با خطر تعدیل و پیوستن به صف بیکاران یا دارندگان مشاغل موقت و نیمه وقت آن هم با قراردادهای برده دارانه سفید امضا روبرو هستند و از طرف دیگر بهره کشی مضاعف و اضافه کاری شدید بدون دستمزد بیشتر در خارج از ساعات کار رسمی در بسیاری از واحدهای تولیدی جریان دارد.

در مجموع اگر ویژگی ها و استثناها را برای فهم ساده تر موضوع کنار بگذاریم، می توانیم بگوییم که هر چه ساعت کار بیشتر و دستمزد کمتر باشد سود سرمایه دار بیشتر است، و شرایط کار دشوارتر. برعکس هر چه ساعت کار کمتر باشد و سطح عمومی دستمزد به میانگین ارزش واقعی ساعات کار نزدیک تر، شرایط کار بهتر. این یکی از پایه ای ترین تضادهای میان کار و سرمایه است که در بنیان هر رابطه میان کار و سرمایه  به اجبار و مستقل از هر نوع تصور یا ایده یا ذهنیتی که در مورد کارگر یا سرمایه دار یا چشم انداز و افق این رابطه داشته باشیم وجود دارد و عمل می کند. نیروی کار همیشه و در هر شرایطی و با هر سطح آگاهی در جایی که ساعات کار به طرز بیرحمانه ای طولانی و دستمزدها به شکل وحشیانه ای ناچیز است به ساعت کار کمتر و دستمزد مناسب گرایش دارد و از این ظرفیت برخوردار است که برای آن مبارزه کند. این ظرفیت به هستی اجتماعی کارگر به عنوان فروشنده نیروی کار مربوط است و نه به سطح آگاهی سیاسی یا سواد و دانش علمی او.  بنابراین مبارزه پایه ای برای حقوق کارگران در جایی که ساعت طولانی کار عامل تشدید بهره کشی است نمی تواند کاهش ساعت کار را در برنگیرد. تضاد میان کارگر و کارفرما بر سر ساعت کارتماما از درون رابطه کار و سرمایه برمی خیزد و در شمار پایه ای ترین عناصر در تعریف این رابطه است. بنابراین طبقه کارگر در نخستین گام خود برای تشکل یابی باید از تشکلی برخوردار باشد که در پایه ای ترین شکل های تبلور تضاد کار و سرمایه از منافع اش به عنوان فروشنده نیروی کار جانبداری کند. این "باید" جمع بندی ذهنی یک علاقه مند جنبش کارگری نیست، محصول تمایل یا هواداری یک فرد یا جمعی از افراد به نوع معینی از سازمانگری و ترجیح آن بر نوعی دیگر نیست، که با بود و نبود آنها زایل شود، بلکه نتیجه ناگزیر مناسبات کار و سرمایه در پایه ای ترین سطح در هر جامعه سرمایه داری است. چنین تشکلی معمولا اتحادیه نام دارد و به همین معناست که می توان گفت: اتحادیه گرایی در طبقه کارگر محصول جبر تاریخی ناشی از پایه ای ترین تضادهای عینی میان کار و سرمایه و هستی اجتماعی این طبقه است. به این ترتیب اتحادیه بر پایه مادی و عینی مبارزات اقتصادی طبقه کارگر برای بهبود شرایط کار و برای تغییر دائمی این شرایط به سود نیروی کار تشکیل می شود و تا زمانی که جبر فروش نیروی کار وجود دارد تشکیل اتحادیه هم ناگزیر است. به همین دلیل است که از جنبش چارتیست ها تا لحظه حاضر که این یادداشت تنظیم می شود، اتحادیه پایدارترین شکل سازمان یابی پایه ای کارگران را در کشورهای سرمایه داری تشکیل داده است و بخش مهمی از تاریخ طبقه کارگر و جنبش کارگری تاریخ مبارزات اقتصادی کارگران با سرمایه داران و دولت های حامی آنان است.

 

حالا با این توضیح مختصر در مورد ضرورت اتحادیه ببینیم نقطه عزیمت جریانی که خود را "لغو کار مزدی" می نامد کجاست. واقعیت این است که نقطه عزیمت جریان لغو کارمزدی تماما ذهنی است و ربطی به مبارزه اقتصادی کارگران و پایه ای ترین خواست های طبقه کارگر چه در ایران و چه در هیچ کجای جهان ندارد. اولین مشکل جریان لغو کار مزدی این است که نمی تواند به زبان ساده نظریه خود را تعریف کند و جوهر نظر آنها را باید از لابلای نقدهای طولانی که بخش مهم آنها را هم ناسزاگویی به مدافعان اتحادیه تشکیل می دهند، بیرون کشید.  مثلا آقای ناصر پایدار می نویسند:

"رسم رفرمیسم چپ تاریخاً این بوده و این است که برای توده های کارگر نسخه سندیکا بنویسد و در مواردی نیز همین تشکل سندیکائی یا در واقع سندیکالیستی را با نام و نشان های دیگری آذین بندد. به کارگران توصیه کند که برای حصول مطالبات روز خود سندیکا تشکیل دهند، به مبارزه قانونی برای تحقق انتظارات خود توسل جویند و در یک کلام جنگ و ستیز خویش برای بهبود وضعیت معیشتی و رفاه اجتماعی را در چهاردیواری قبول مناسبات بردگی مزدی و تمکین به نظم تولیدی و سیاسی و مدنی سرمایه داری محصور سازند." (1)

 

اتهامات فعلا به کنار؛ اگر پرسش این باشد که "جنگ و ستیز.. برای بهبود وضعیت معیشتی" در خارج از " چهاردیواری قبول مناسبات بردگی مزدی و تمکین به نظم تولیدی و سیاسی و مدنی سرمایه داری" که لابد مورد نظر گرایش لغو کار مزدی است چه ویژگی دارد؟ پاسخ می گیریم: "جنبشی و رویکردی ضد سرمایه داری است که در هر سطح، به هر میزان و با هر محتوا حتی در نازل ترین سطوح تعرضی علیه سرمایه، اعمال قدرت متحد کارگران علیه سرمایه داری، گامی برای سازمانیابی قدرت پیکار آنان در مقابل طبقه سرمایه دار، حول مطالبات متناظر با اخلال فرایند بازتولید سرمایه، بستر مبارزه آگاه تر و افق دارتر و متحدتر علیه نظام بردگی مزدی و رو به دورنمای الغاء کار مزدوری باشد." (2)

 

با این توضیحات می شود فهمید که جریان لغو کار مزدی خود را جریانی تعریف می کند که می خواهد" در هر سطح، به هر میزان و با هر محتوا حتی در نازل ترین سطوح تعرضی علیه سرمایه،... حول مطالبات متناظر با اخلال فرایند بازتولید سرمایه و بیرون از "چهاردیواری قبول مناسبات بردگی مزدی" طبقه کارگر ایران را متشکل کند.

اما برای شناخت بهتر این گرایش هنوز باید به این پرسش پاسخ داده شود که این جریان اصولا بر چه مبنایی چنین تحلیلی را ارائه می کند؟ مثلا در بحث بر سر تشکیل اتحادیه گفتیم که اتحادیه کارگری سطحی پایه ای از پاسخ به بازتولید بنیانی ترین تضادهای کار و سرمایه است. تشکیل اتحادیه نتیجه هستی اجتماعی طبقه کارگر در جامعه سرمایه داری است و از این واقعیت بدیهی سرچشمه می گیرد که تامین معیشت اصولا نمی تواند اولویت اصلی توده کارگران نباشد، اما مبنای تشکل لغو کار مزدی یا تشکل ضد سرمایه داری چیست؟ پاسخی که از سوی آقای ناصر پایدار دریافت می کنیم این است:

"نگاه ما به امر تشکل جنبش کارگری نگاهی عمیقاً متفاوت است. تئوری دو تشکیلاتی حزب و سندیکا از نظر من و بیشتر فعالین جنبش ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی کاملاً مردود است. ما جنبش کارگری را در واقعیت وجودی خود یک جنبش ضد سرمایه داری می دانیم." (همانجا)

آقای محسن حکیمی که نظریات آقای ناصر پایدار را تکرار می کند، در تشریح معنای مخالفت با "تئوری دو تشکیلاتی حزب و سندیکا" می نویسد: نقدکننده و نقدشونده یک وجه مشترک اساسی دارند که آنان را کماکان در اردوی رفرمیسم قرار می دهد و آن دور کردن طبقه کارگر از مبارزه ضدسرمایه داری از طریق تقسیم این مبارزه یکپارچه به دوپاره سندیکایی از یک سو و حزبی از سوی دیگر است. مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه مبارزه ای است که به طور توامان و همزمان و جدایی ناپذیر در تمام زمینه های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی جریان دارد، و جریان های دروغین مدعی نمایندگی این طبقه هستند که تحت عنوان سطوح مختلف مبارزه طبقه کارگر این مبارزه یکپارچه را تکه تکه می کنند تا بتوانند از یک سو توده های کارگر را به مبارزه صرفا اقتصادی مشغول کنند و، ازسوی دیگر، فعالان و پیشروان طبقه را از توده های آن جدا کرده و آنان را برای مبارزه سیاسی فراطبقاتی و صرفا رژیم ستیزانه با هدف کسب قدرت سیاسی با خود همراه کنند." (3)

به این ترتیب نظر گرایش لغو کار مزدی را می توان صریح و روشن جمع بندی کرد: یک طبقه داریم یک مبارزه واحد و سراسری داریم، و بنابراین یک تشکل واحد و "جدایی ناپذیر" هم باید داشته باشیم که " حتی در نازل ترین سطوح تعرضی علیه سرمایه" در واقع "حول مطالبات متناظر با اخلال فرایند بازتولید سرمایه" حرکت می کند.

 به سهولت می شود دید که گرایش لغو کارمزدی اساسا ربطی به مسایل پایه ای کارگران و شرایط زیست مادی آنها ندارد. نظری است که براساس ذهنیت افراد خاصی شکل گرفته و جمع بندی این افراد خاص از سمت عمومی حرکت اقتصادی و سیاسی طبقه کارگر در دوران حاضر است. این جمع بندی به هیچ وجه به پایه های اصلی تضاد میان کار و سرمایه در یک جامعه سرمایه داری ربطی ندارد، بلکه نتیجه نقد آقای پایدار و محسن حکیمی و سایر دوستان شان بر لنینیسم در حوزه تشکل یابی، رابطه سرمایه داری دولتی و قدرت کارگری در انقلاب روسیه، پنداشت های ذهنی از سوسیالیسم و کمونیسم، مشاهده سطحی فاسد شدن برخی از اتحادیه ها در دوره رونق سرمایه داری و بیان عجز واقعی تئوریک و سپر انداختن عملی در مقابل اشرافیت کارگری در درون اتحادیه های بزرگ کارگری در سرمایه داری های پیشرفته معاصر در غرب است. مبنای شکل گیری گرایش لغو کار مزدی صاف و ساده همین ملغمه آشفته ذهنی است.

لازم است تکیه گاههای فکری و معیارهایی که گرایش لغو کارمزدی پشت آن سنگر گرفته است یک به یک مورد بررسی قرار گیرد.

 

ب: مبارزه ضد سرمایه داری یعنی چه؟

 ظاهرا بر سر این که طبقه کارگر طبقه ای است ضد سرمایه، گورکن سرمایه و نیروی اصلی تحول سوسیالیستی اختلاف نظر وجود ندارد، ولی گرایش لغو کار مزدی این جمع بندی درست تاریخی را به دو حکم بی سروته سنجاق کرده و از این طریق بکلی ضایع کرده است. اولین حکم این است که مبارزه کارگری زمانی ضد سرمایه داری است که بیرون از " چهاردیواری قبول مناسبات بردگی مزدی و تمکین به نظم تولیدی و سیاسی و مدنی سرمایه داری" صورت بگیرد. این حکم در واقع جوهره اثباتی نقد این گرایش بر اتحادیه کارگری و بر ایده تشکیل سندیکاهای مستقل کارگری است. این گرایش در همین راستا حکم می دهد که "حتی در نازل ترین سطوح تعرضی علیه سرمایه" این"مطالبات متناظر با اخلال فرایند بازتولید سرمایه"است که یک جنبش را "ضد سرمایه داری" می کند. اما این هر دو حکم غلط است.

 

اول: شرط گذاشتن به این که مبارزه کارگران با سرمایه داران باید حتما با رد "چهاردیواری قبول مناسبات بردگی مزدی" و رد "تمکین به نظم تولیدی و سیاسی و مدنی سرمایه داری" همراه باشد تا ضد سرمایه داری باشد، نقدا توده طبقه کارگر ایران را به طور کامل از مبارزه علیه سرمایه داری خارج می سازد و مبارزه ضد سرمایه داری را به جمعی محدود از پیشروان کارگری تقلیل می دهد. برای این که توده طبقه کارگر مبارزه علیه سرمایه داری را به مثابه نفی یک سیستم به هم پیوسته و یک نظم آنارشیک تبهکارانه نیست که آغاز می کنند. کارگران برای این که علیه سرمایه شورش کنند اول نمی روند کاپیتال کارل مارکس را بخوانند و با محاسبه ریاضی میزان ارزش اضافی را محاسبه کرده و بعد با خواست فوری برچیدن نظام دستمزد و لغو مالکیت خصوصی مبارزه علیه سرمایه داری را شروع کنند. کارگران برای مقابله با سرمایه داری نیازی ندارند که مارکسیست شوند و حتی نیازی ندارند ابتدا درک روشن و علمی از "نظم تولیدی و سیاسی و مدنی سرمایه داری " داشته باشند. این موقعیت عینی آنها به عنوان فروشنده نیروی کار است که آنها را به ستیز علیه سرمایه می کشاند. این هستی اجتماعی آنهاست که ظرفیت شورش علیه سرمایه داری را به آنها می دهد نه میزان آگاهی بلافصل شان در مورد سوسیالیسم  و یا شناخت شان از نظم تولیدی و سیاسی و مدنی سرمایه داری.

 

دوم: "رد یا قبول مناسبات بردگی مزدی" الزاما مبارزه ای را دچار خلصت سرمایه داری یا ضد سرمایه داری نمی کند. یک مبارزه کارگری بدون وجود درک روشنی از "مناسبات بردگی مزدی" در میان کارگران و حتی در عین "تمکین به نظم تولیدی و سیاسی و مدنی سرمایه داری" از سوی کارگران هم می تواند کاملا ضد سرمایه داری باشد. مثلا مبارزه کارگران برای کاهش ساعت کار مسلما می تواند در شرایط معینی "نظم تولیدی سرمایه داری" را "دچار اختلال" کند. ولی این "اختلال" مفروض قبل از این که اقدام تاکتیکی آگاهانه جمعی از کارگران معترض در راستای استراتژی آگاهانه تر درهم شکستن نظام سرمایه داری باشد، نتیجه اختلال در روند تولید ارزش اضافی است.

 

سوم: حتی رد کامل "مناسبات بردگی مزدی" الزاما مبارزه ای را دچار خلصت ضد سرمایه داری نمی کند. یعنی ذهنیت ضد سرمایه داری داشتن به خودی خود به معنای آن نیست که مبارزه ای هم که با این ذهنیت شروع می شود ضد سرمایه داری است. بهترین و گویاترین مثال همین گرایش لغو کارمزدی است. این گرایش که ظاهرا خیلی ضد سرمایه داری هستند و روزی نیست که مشتی نفرین و ناسزا نثار سرمایه داری بیرحم و غارتگر نکنند ، و چپ و راست هم به مدافعان تشکیل سندیکا ناسزا می گویند،  آیا خودشان حاضرند "مبارزه" شان در ایران خودرو و توافق شان با کارفرما بر سر تشکیل "شورای اسلامی کار" آن هم برای شش ماه بعد از سانحه کارگری در این واحد تولیدی را "ضد سرمایه داری" و "رو به لغو کار مزدی" بخوانند؟ این گرایش با وجود همه ادعاهای ضد سرمایه داری بودن حتی نمی تواند در پنج سال اخیر یک اقدام مشخص ضد سرمایه داری خودش را در راستای "لغو کار مزدوری" در کارنامه اش نشان دهد.

 

چهارم: این نظرکه  "حتی در نازل ترین سطوح تعرضی علیه سرمایه" این"مطالبات متناظر با اخلال فرایند بازتولید سرمایه"است که یک جنبش را "ضد سرمایه داری" می کند، اساسا با منطق مبارزه کارگری بیگانه است. مبارزه توده کارگران همیشه با مطالبات بی واسطه شروع می شود و فقط از طریق همین مطالبات گسترش می یابد. معنای مطالبه بی واسطه این نیست که کارگران فقط یک مطالبه دارند و فقط به تحقق همان رضایت می دهند. معنایش این است که توده کارگران معمولا از طریق تمرکز بر تحقق عاجل ترین مطالبات خود پیشروی می کنند. فعالین کارگری نمی توانند مطالبه بی واسطه کارگران را بر اساس گرایش فکری خودشان تعیین کنند. نمی توانند آن را بکلی حذف کنند. نمی توانند بگویند چون سرمایه داری نظامی است که بر بهره کشی از نیروی کار استوار است، و چون بدون برافتادن اصل نظام بهره کشی، کاهش یا افزایش دستمزد چاره اساسی مشکل نیروی کار نیست پس مطالبه کارگران هم باید چنانچه آقای ناصر پایدار به عنوان مثال می گوید "تصرف کارخانه" باشد. اگر کارگران از چند ماه تا بیش از یکسال حقوق دریافت نکرده باشند، هر قدر هم که گرایش لغو کار مزدی زیر گوش این کارگران بخواند که بهتر است اساس سرمایه داری را مورد حمله قرار دهند و "پرچم مطالبات ضد سرمایه داری خود را در بند بند سیر رویدادها به اهتزار در آورند..." و "تصرف کارخانه" را در دستور بگذارند (کاری که آقای پایدار توصیه می کند) باز کارگران مقدم بر هر چیز برای دریافت حقوق معوقه خود دست به اعتراض می زنند و اگر ذهنی گرایی و مرزبندی به هر قیمت با مدافعین اتحادیه چشم پیروان فرقه لغو کار مزدی را کاملا نبسته باشد مجبورند بر اساس استخراج اعتراضات واقعی کارگری بپذیرند که در حال حاضر اصلی ترین مطالبه طبقه کارگر ایران دریافت دستمزدهای معوقه است. گرایش لغو کارمزدی اگر هزار بار هم شعار "تصرف کارخانه" را به شعار پرداخت دستمزدهای معوقه سنجاق کنند، یک مرزبندی واقعی با مبارزان سندیکایی نمی توانند ایجاد کنند و خودشان را نمی توانند انقلابی و دیگران را رفرمیست بخوانند. ایجاد یک تقسیم بندی مصنوعی و مجموعه ای از مطالبات کارگری را رفرمیستی و مجموعه ای را انقلابی، مجموعه ای را در چهارچوب سرمایه داری و مجموعه ای را ضد سرمایه داری خواندن باعث می شود که مبارزات جاری و پایه ای طبقه کارگر مورد بی اعتنایی قرار بگیرد و در پایه ای ترین سنگر، یعنی سنگر مبارزه اقتصادی میدان برای تاخت و تاز طیف راست خالی بماند.

 

پنجم: مجزا و به تفصیل تز "یک طبقه یک تشکل" که جوهر اثباتی دیدگاه گرایش لغو کار مزدی هاست و پایه رقابت های خصومت آمیز و حملات تند آنها به فعالین کارگری گرایش های دیگر را تشکیل می دهد نقد خواهد شد اینجا همین قدر لازم است تصریح شود که گفتن این که "مطالبات متناظر با اخلال فرایند بازتولید سرمایه"است که یک جنبش را "ضد سرمایه داری" می کند، بر تفکیکی ذهنی از جنبش های اعتراضی استوار است که با واقعیت ها خوانایی ندارد. مثلا گرایش لغوکارمزدی قطعا نمی تواند انکار کند که مطالبه ای نظیر حق رای عمومی مطلقا  خواستی ضد سرمایه داری نیست. ولی اگر پیکار سیاسی در ایران فرضا با همین مطالبه عام که به شکل در خود ضد سرمایه داری نیست حول هدایت طبقه کارگر شکل بگیرد بسرعت می تواند جنبش را ضد سرمایه داری کند. در دورانی که نظام سرمایه داری در کشورهایی مثل کشور ما دیگر قادر نیست حتی برای آزادی های عام دمکراتیک و حقوق عام دمکراتیک مبارزه کند و مبارزه برای آنها هم عملا بر دوش طبقه کارگر افتاده است، تفکیک خواست ها به سرمایه داری و ضد سرمایه داری و رد یک مجموعه و برجسته کردن مجموعه ای دیگر آن هم بر اساس معیارهای فرقه ای و ایدئولوژیک بشدت گمراه کننده است. زیرا این نه فقط مطالبه، که بیش از آن، خصلت و ماهیت نیرویی که برای آن پیکار می کند و شیوه ای که در این پیکار در پیش می گیرد است که در ترکیب با هم خصلت یک جنبش را تعیین می کنند و سمت حرکت آن را روشن می سازند. معادله اساسی این است: طبقه کارگر یا برای دمکراسی پیکار می کند یا برای سوسیالیسم هم نمی تواند پیکار کند. رابطه مطالبه و نیروی محرکه و خصلت بندی یک جنبش در درون این معادله است که باید معنا شود. این معادله دو تعبیر متفاوت از مبارزه ضد سرمایه داری را در برابر هم می گذارد که بین آنها نمی شود به شیوه گرایش لغو کار مزدی بندبازی کرد و از صراحت گریخت. تعبیر اول این است که بگوییم: آن مبارزه ای ضد سرمایه داری است که سرمایه داری در چهارچوب نظم مستقر خود ظرفیت پذیرش آن را نداشته باشد و به عبارت دیگر تحقق آن نقدا مستلزم اختلال نظم سرمایه داری باشد. و تعبیر دوم این است که بگوئیم: مبارزه ضد سرمایه داری، نه صرفا بر ارتباط مستقیم مجموعه مطالبات کارگری با ظرفیت پذیرش یا عدم پذیرش نظام سرمایه داری که بر تاثیرات بلاواسطه این مبارزه بر متشکل شدن کارگران به عنوان یک طبقه، ایجاد آرایش طبقاتی کار در برابر سرمایه و پیامدهایی که از این طریق برجای می نهد معنا می شود.

این دو تعبیر صد و هشتاد درجه با هم مغایرند. در چهارچوب تعبیر اول، مبارزه برای مطالبات بی واسطه کارگران نمی گنجد و معنا ندارد برای این که ممکن است اختلالی در کارکرد نظام سرمایه داری بوجود نیاورد، در عوض شعاری مثل لغو کار مزدی (اگر آن را معادل  لغو مالکیت خصوصی تلقی کنیم ) را باید مطرح کرد . در تعبیر اول مبارزه کارگران برای حقوق و آزادی های دمکراتیک نقدا بی معناست، زیرا ممکن است در نقطه شروع با اختلال در فرایند بازتولید سرمایه همراه نباشد. اما در تعبیر دوم، معیار ضد سرمایه داری بودن نه فقط واکنش سرمایه که کنش طبقه کارگر هم هست. مبارزه برای دستمزدهای معوقه کارگران در ایران در وضعیت فعلی خواستی ورای ظرفیت نظام سرمایه داری نیست. اما اتحاد طبقاتی بر محور همین خواست فوری و بی واسطه اکثریت کارگران، قطعا شرایط پیکار طبقاتی کارگران را بهبود می بخشد، کارگران را به عنوان یک طبقه در برابر سرمایه داری به صف آرایی می کشد و کارگران با پیروزی در تحمیل این خواست بر سرمایه داری مسلما گامی به پیش خواهند گذاشت. بنابراین این نه خود مطالبه فوری، به عنوان خواستی درخود، بلکه اتحاد طبقاتی در مبارزه برای آن است که یگانه مکتب واقعی آموزش سوسیالیسم و مبارزه با سرمایه داری است.

 

ششم: فرض نادرستی بکنیم و قبول کنیم که "حتی در نازل ترین سطوح تعرضی علیه سرمایه" این"مطالبات متناظر با اخلال فرایند بازتولید سرمایه"است که یک جنبش را "ضد سرمایه داری" می کند. باز سوال این است که مبارزه کارگران مگر همیشه "تعرضی" است؟ آیا در حال حاضر که یکی از خواست های اصلی کارگران به استناد آمار اعتراضات کارگری یک سال اخیر دریافت دستمزدهای معوقه است مبارزه "تعرضی" است یا تدافعی؟ اگر کارگران نمی توانند حتی حقوق ماههای عقب افتاده خود را از کارفرمایان پس بگیرند، چطور می توانند شعار لغو مالکیت خصوصی را در وضعیت تدافعی عملی کنند؟ کارگران فرانسه با وجود عظمت اتحادیه ها و گسترش جنبشی که در اعتراض بر سر تغییر سن بازنشستگی درگرفت عاقبت نتوانستند از پس سرمایه داران برآیند، در کشور ما که دفاع از ابتدایی ترین حقوق بدیهی کارگری با زندان و شکنجه و پرونده سازی همراه است الغای مالکیت خصوصی چگونه ممکن است؟ وانگهی آقای پایدار چرا فکر می کند که "تصرف کارخانه" یک حرکت "ضد سرمایه داری" است؟ آیا اگر فرضا کارگران نیشکر هفت تپه فردا کارخانه شان را تصرف کنند و کارفرما را بیرون کنند و هدایت کارخانه را خودشان به دست بگیرند به سرمایه داری ضربه زده اند یا به مدیران بی جیره و مواجب نظام سرمایه داری و داوطلبان بی دستمزد بیرون کشیدن گوشه ای از آن از بحران تولید تبدیل شده اند؟ مگر می شود در شرایط بقای نظام سرمایه داری هار و وحشی جمهوری اسلامی تصرف چهار تا کارخانه در چهار شهر کشور را مبارزه ضد سرمایه داری نامید؟ طبقه ای که تشکل های مستقل پایه ای خود را ندارد که بتواند بر سر مسائل حیات و ممات خود آحاد خویش را متحد کند، با تصرف چهار تا کارخانه جز این که فعالین کارگری را بسرعت زیر تیغ سربازان امام زمان بفرستد و یا آنها را در دامچاله پیچ در پیچ بروکراسی فاسد نظام سرمایه داری بشدت فاسد اسلامی از نفس بیاندازد ،چه کار دیگری صورت می دهد؟

ادامه دارد

۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۰(۲۰ مه ۲۰۱۱)

 

(1)  نگاه کنید به لینک زیر

http://mobarez.web.surftown.se/?p=2331

 

(2): نگاه کنید به لینک زیر

http://mobarez.web.surftown.se/?p=2185

 

(3) نگاه کنید به لینک زیر:

http://www.hamaahangi.info/index.php?option=com_content&view=article&id=636:workers-platform&catid=28:daily-talk&Itemid=477

 یادداشت چهارم: ادامه نقد گرایش لغو کار مزدی

معنای یک طبقه یک تشکل چیست؟ شوراهای ضد سرمایه داری به جای اتحادیه های کارگری؟ شوراهای دو منظوره به جای اتحادیه های کارگری؟ رابطه سازمان یابی و طبقات اجتماعی، سازمان یابی کارگری و توازن قوای سیاسی، اتحادیه ها و احزاب کارگری  

ج: معنای یک طبقه یک تشکل چیست؟

گرایش لغو کار مزدی چنانچه در سومین یادداشت از این مجموعه آوردیم می گوید "تئوری دو تشکیلاتی حزب و سندیکا" مردود است و اصلی ترین دلیلش هم این است که : "مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه مبارزه ای است که به طور توامان و همزمان و جدایی ناپذیر در تمام زمینه های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی جریان دارد، و نباید "تحت عنوان سطوح مختلف مبارزه طبقه کارگر این مبارزه یکپارچه را تکه تکه" کرد. اما این نظر بکلی بی پایه است و با بدیهیات بر همه روشن در تناقض قرار دارد.

یک: آگاهی کارگران  همه جا یکسان نیست. بعضی از کارگران از آگاهی بیشتری برخوردارند، بعضی از آگاهی کمتر. تفاوت درجه آگاهی کارگران از جمله دلایل مهم تفاوت سطوح مختلف مبارزه طبقه کارگر و بنابراین سطوح مختلف سازمان یابی است. مثلا آقای حکیمی که کتاب کارل مارکس را خوانده و از آنتونیو گرامشی هم ترجمه کرده اند به عنوان یک کارگر مسلما از آگاهی بیشتری نسبت به یک کارگر ساده میکانیک دیپلمه برخوردارند. توامان بودن کل مبارزه کارگران در وجوه مختلف اقتصادی ، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، واقعیت یکسان نبودن آگاهی کارگران را از بین نمی برد، بلکه فقط برایند مجموع آنهاست. بنابراین محدود شدن به یک سطح از سازمان یابی معنایش یا دست چین کردن تعدادی اندک از پیشروترین و آگاه ترین کارگران است که در این صورت توده طبقه کارگر را بکلی حذف می کند، یا حرکت بر اساس سطح آگاهی نازل تر بخش کمتر آگاه کارگران. اگر پیش شرط لغو کار مزدی ها را به خاطر بیاوریم که می گویند طبقه کارگر باید" حتی در نازل ترین سطوح تعرضی علیه سرمایه" در واقع "حول مطالبات متناظر با اخلال فرایند بازتولید سرمایه" حرکت کند، در این صورت روشن است که عملا فقط جمعی محدود از کارگران آگاه را مد نظر دارند. اما  بی توجهی به بخش بزرگی از زندگی و حیات کارگران و اهمیت دادن به جمع محدودی از کارگران چه معنای دیگری دارد جز تکه تکه کردن طبقه کارگر؟ در واقع پذیرش یکسان نبودن آگاهی کارگران و پذیرش سطوح مختلف سازمان یابی نیست که مبارزه کارگران را تکه تکه می کند، رد آن است.

دو: همچنان که پیش از این هم تاکید شد مبارزه توده کارگران همیشه با مطالبات بی واسطه که غالبا اقتصادی است شروع می شود و فقط از طریق همین مطالبات گسترش می یابد. در واقع اهمیت قائل شدن به مبارزه اقتصادی کارگران نتیجه سوءنیت عده ای افراد سیاسی کار نیست، بلکه به خاطر این است که مبارزه اقتصادی ملموس تر است و ارتباط بی واسطه ای با هستی کارگر به عنوان فروشنده نیروی کار دارد. از طریق مبارزه اقتصادی است که اکثر کارگران به رویارویی با سرمایه داری و نظام سیاسی حاکم کشیده می شوند و با نظرات مختلف به مبارزه علیه آن می پیوندند. کارگران حتی موقعی هم که از تشکل پایه ای برای مبارزات اقتصادی خود برخوردارند، خواست های آنها بسیار به سختی اینجا و آنجا پاسخ می گیرد، وای به وقتی که از همین تشکل پایه ای هم محروم باشند. محدود کردن مبارزه کارگری به یک تشکل به نام "شوراهای ضد سرمایه داری"، توجیه همین محرومیت است. سازمان یابی اهرم مهم پیوند وجوه گوناگون مبارزه طبقه کارگر است. وقتی کارگران نتوانند در سطوح مختلف سازمان یابند وجوه مختلف مبارزه آنان از هم گسیخته می شود.

سه: همه کارگران نمی توانند به مبارزه ضد سرمایه داری از بن کشیده شوند. اصلاً این ایده که همه کارگران به طور طبیعی سوسیالیست هستند یک خیال باطل است؛ آنها ظرفیت این را دارند که به سوسیالیسم بگرایند، ولی موانع ایدئولوژیک دم دست هم نقش مهمی در جهت گیری آنها دارند. این موانع انبوهی از شکاف های فرهنگی و اجتماعی در میان طبقه کارگر ایجاد می کنند و این امکان را که بتوان توده بزرگی از کارگران را تنها زیر سقف یک تشکل واحد برای کل طبقه متحد کرد از بین می برند. سطوح مختلف سازمان یابی زمینه تقویت همبستگی طبقاتی و پل زدن بر شکاف ها و موانع ایدئولوژیک را فراهم می کند. ایده "یک طبقه یک تشکل" به نام جلوگیری از تکه تکه کردن مبارزه جاری کارگران، در مقابل موانع ایدئولوژیک، توده کارگران را به حال خود رها می کند.

چهار: این ایده که "مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه مبارزه ای است که به طور توامان و همزمان و جدایی ناپذیر در تمام زمینه های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی جریان دارد" فقط با قید یک تبصره مهم و اساسی می تواند به عنوان ایده ای که بد فورموله شده ، اما می خواهد منظور کمابیش قابل فهمی را برساند، درک شود. آن تبصره این است که مبارزه اقتصادی و سیاسی و ایدنولوژیک کارگران نه همزمان پیش می رود و نه در یک مقیاس واحد. یعنی به طور توامان و همزمان مقادیر ثابتی از هر یک از این مبارزات را نداریم، بلکه هر بار که دست به جمع بندی بزنیم مقادیر متغیر و سطوح متفاوتی از این مبارزات را به شکل توامان و همزمان مشاهده خواهیم کرد. به عبارت دیگر ما اساسا با مقادیر متغیر و سطوح متفاوتی از مبارزات کارگری در وجوه مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی روبرو هستیم که سازماندهی آنها از منطق واحدی پیروی نمی کند. و از این رو نمی تواند زیر یک سقف واحد سازمانی محبوس شود. مثلا همزمانی یا توامانی مبارزه طبقه کارگر در زمینه های مختلف به هیچ وجه معنایش این نیست که همه بخش های طبقه کارگر خواست واحدی دارند. همه بخش های طبقه کارگر خواست های واحدی ندارند به خاطر این که موقعیت آنها در نظام تولید با وجود این که همه آنها نیروی کار خود را می فروشند موقعیت یکسانی نیست. مثلا کارگران صنایع نفت ایران شرایط کار و میزان دستمزدشان بکلی با کارگران کوره پزخانه ها متفاوت است؛ این دو گروه از کارگران از نظر استخدام، بیمه، طول کار، شدت کار، وسایل کار و ساختار مدیریت واحد تولیدی شان با هم فرق می کنند. علاوه بر این تفاوت ها، و درست به خاطر آنها این دو گروه از کارگران به یک میزان و در یک سطح واحد و در یک برش زمانی یکسان از تاثیرات تهاجم سرمایه داری بر پیش شرط های عمومی شرایط تولیدشان تاثیر نمی گیرند. مثلا با رها شدن قیمت های حامل های انرژی، کوره پزخانه ها بسرعت ورشکست شده اند و کارگران بسرعت دست به اعتراض زده اند، در حالی که رژیم به خاطر وابستگی اش به ادامه استخراج نفت در کشور تلاش کرده است شرایطی بوجود آورد که بهانه کمتری برای اعتراض کارگران استخدامی صنایع نفت فراهم شود. رها شدن قیمت های حامل های انرژی از نظر سرعت و وسعت به همان اندازه که کارگران کوره پزخانه ها، یا کارگران سنگبری ها را به خاک سیاه نشانده و آنها را در حال پرتاب شدن به صف بیکاری ناخواسته قرارداده، هنوز بر کارگران استخدامی صنایع نفت تاثیر نگذاشته است.

پنح: اگر فرض کنیم که بخش اصلی طبقه کارگر خواست تقریبا واحدی هم داشته باشد (که در مجموع در برخی شرایط فرض درستی می تواند باشد) به معنای این نیست که همه کارگران در همه بخش ها ظرفیت و توانایی یکسانی در تحقق خواست واحد خود دارند. اگر نارضایتی کارگران و گرایش به مبارزه برای مطالبه مورد درخواست کارگران را هم مفروض بگیریم باز هر فعال کارگری که فقط با کارخانه ها و شرایط کار تماس داشته است به خوبی می داند که در ظرفیت مبارزاتی کارگران مساله کمیت و شمار کارگران عامل مهمی است که نباید نادیده گرفته شود. کارگران ساختمانی نمی توانند با همان قدرت و به همان شیوه ای برای خواست فرضا ایمنی شرایط کار مبارزه کنند که کارگران پتروشیمی ماهشهر. کارگران ساختمانی تا زمانی که به شکل یک اتحادیه سراسری متشکل نشوند مبارزه علیه ناایمنی محیط کار برایشان تقریبا معادل اخراج فوری و بیکاری است. در حالی که کارگران پتروشیمی ماهشهر می توانند با یازده روز اعتصاب سرانجام دولت و کارفرما را در برابر حداقل بخشی از خواست های خود به عقب نشینی ناگزیر سازند. حتی اگر پتروشیمی ماهشهر را هم فراموش کنیم و به جایش مثلا کارگران یک معدن را مثال بزنیم باز خواست ایمنی محیط کار در معدنی که فرضا چند صد کارگر دارد تا حدودی راحت تر می تواند از سوی کارگران مطرح شود تا خواست ایمنی محیط کار از سوی کارگران ساختمانی روزمزد. 

 شش:  همزمانی یا توامانی مبارزه طبقه کارگر در زمینه های مختلف به معنای آن نیست که ظرفیت و توانایی بالفعل آنها فشار یکسانی بر نظام سرمایه وارد می کند و بنابراین واکنش یکسانی در نظام سرمایه داری بوجود می آورد. تفاوت آشکار ظرفیت های مبارزاتی بخش های مختلف کارگران از بدیهی ترین نکات مبارزه کارگری است که بی توجهی به آنها می تواند نتایج بدی به بار آورد. مثلا کارگران کورپزخانه های ما حتی اگر در آتش کوره ها بسوزند سرمایه داران احتمالا کمترین توجهی به آنها و مطالباتشان نمی کنند، ولی اگر بخش حمل و نقل شهری همین فردا در تهران اعتصاب کند، اوضاع بسرعت عوض می شود و نسبت به آن بسرعت واکنش نشان می دهند. همین امروز شاید از دوازه میلیون شهروند تهرانی بیش از یازده میلیون شهروند اصلا ندانند که کارگران کوره پزخانه ها اعتصاب کرده اند و بنابراین واکنشی هم به آن نشان ندهند، ولی حمل و نقل شهری که متوقف شود کمتر از ییست و چهار ساعت بعد همه خواهند دانست و این دانستن می تواند به همبستگی مردم منجر شود و خطری عظیم متوجه حاکمیت سرمایه داری اسلامی کند. به همین دلیل است که زبان افرادی مثل منصور اسالو را می برند و حتی حالا با این که سه رگ قلبش هم بسته است، و دوران زندانش دارد به پایان می رسد باز هم حاضر نیستند دست از سرش بردارند.

رد تنوع سطوح تشکل یابی، یعنی نادیده گرفتن نقش سرمایه در ایجاد تفرقه در میان کارگران

هفت: از این توضیحات تنها یک نتیجه منطقی می توان گرفت و آن این است که یکسان نبودن آگاهی کارگران در همه جا، اهمیت مبارزه اقتصادی کارگران، وجود موانع ایدئولوژیک دم دست، تنوع خواست های کارگران، تفاوت ظرفیت بالفعل بخش های مختلف طبقه کارگر در مبارزه برای تحقق خواست هایش و تفاوت تاثیرات ناشی از مبارزه بخش های مختلف طبقه کارگر بر کارکرد نظام حاکم، سطوح مختلف سازمان یابی طبقاتی را الزامی می سازد. به عبارت دیگر ما نه فقط به اتحادیه که به اتحادیه های مختلف کارگری احتیاج داریم که هر یک بتواند بخشی از مبارزه اقتصادی نیروی کار کشور را در حوزه ای و رشته ای سازمان دهد. عملا هم شکل گیری سندیکای شرکت واحد و سندیکای نیشکر هفت تپه در کشور ما همین الزام به تعدد تشکل های کارگری را نشان می دهد. تفرقه یا همبستگی طبقاتی امری ذهنی و اختیاری نیست که بتوان به دستور اراده روشنفکران مخالف سرمایه داری، یا رد ذهنی تنوع سطوح تشکل یابی آن را ملغی کرد و با گفتن این که با آن مخالفیم، اصل موجودیت آن را از میان برداشت. چنین برداشتی نادیده گرفتن نقش سرمایه در ایجاد تفرقه در میان کارگران است. زیرا با متحد کردن کارگران در سطح پایه بر اساس ویژگی های هر بخش از نیروی کار و پذیرش اصل تنوع سطوح سازمان یابی است که می توان این نقش تفرقه افکنانه سرمایه را تا حدودی خنثی کرد. وانگهی تا جایی که تفاوت های میان لایه های مختلف کارگران واقعی است، تا جایی که یکسان نبودن آگاهی کارگران واقعی است، تعدد تشکل های کارگری اعم از پایه ای و حزبی هم واقعی است. همبستگی ای که بر اساس انکار این واقعیت بخواهد خود را توجیه کند، مجبور است به جای طبقه کارگر واقعی، یعنی توده های فروشنده نیروی کار یک معیار ذهنی و ایدئولوژیک نظیر "ضد سرمایه داری" بودن بالفعل و آگاهانه را جایگزین توده کارگران کند. به عبارت دیگر ایده "یک طبقه یک تشکل" فقط در دنیای بسته و خیالی فرقه ای وجود دارد. حرکت در جهت تحقق این ایده، تخریب جنبش کارگری و مقابله با همبستگی تشکل های کارگری در مبارزه علیه سرمایه داری است.  بیانیه مشترک هفت تشکل کارگری در اول ماه مه سال 90 به روشن ترین شکلی بی پایه گی نظریه "یک طبقه یک تشکل" و انزوای گروه "لغو کارمزدی" را نشان داده است. این نظر را واقعیت عریان جنبش کارگری همین امروز بکلی بی اعتبار کرده است. اگر گرایش لغو کار مزدی توانایی جمع بندی واقعیت های بدیهی جنبش کارگری را داشته باشد در این صورت همین اقدام مشترک تشکل های مستقل کارگری می تواند به آنها نشان دهد که توامانی و همزمانی و جدایی ناپذیری تمام زمینه های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی مبارزه طبقاتی (البته با در نظر داشت تبصره مورد اشاره) نه با رد سطوح مختلف سازمان یابی طبقاتی، که درست بر اساس پذیرش همین سطوح قابل تحقق است.

انکار حزبیت، انکار دمکراسی معاصر است.   

 نظریه گروه لغو کارمزدی اگر از یک سو با ایجاد تشکل پایه ای طبقاتی کارگران درمی افتد، از سوی دیگر با مبارزه حزبی درمی افتد و آن را انکار می کند. احزاب، بخش فعال طبقات و لایه های اجتماعی اند که معمولا با برنامه و تشکیلات معطوف به قدرت تشکیل می شوند. حزبیت سطحی از تشکل است که براساس تشخیص اهمیت عبور از منافع صنفی، گروهی و محدود در میان لایه ها یا قشرهای اصلی مخاطبین مورد نظر و پل زدن بر شکاف هایی که به اقتضای ویژگی های تحول اقتصادی/اجتماعی در آنها پدید آمده، شکل می گیرد. بنابراین انکار حزبیت و نفی موجودیت احزاب کارگری یا انکار لزوم شکل گیری آنها در جنبش کارگری به معنای آن است که توده کارگران را یک صخره یک پارچه و سراپا متحد در همه جوانب گوناگون هستی اجتماعی شان و محاصره شده در دیوار آهنین و نفوذناپذیر در رابطه با سایر طبقات و لایه های اجتماعی تصور کنیم که همه اجزای آن همیشه و در هر دوره پیکار سیاسی گویا در یک هماهنگی ملکوتی خودبه خودی، همبسته و متحد، منافع عمومی خویش را از منافع اخص و ویژه رسته و صنف لایه های مختلف خود تشخیص می دهند و ارحج می دارند.  فقط همین تلقی بشدت رمانتیک و خیال پردازانه از هستی اجتماعی کارگران و مبارزه طبقاتی آنهاست که می تواند پایه نفی شکل گیری احزاب کارگری در گرایش لغو کار مزدی ها باشد. و همین است که کارمزدی ها به بهانه ضدیت با تکه تکه کردن بخش های مختلف مبارزه کارگری و نفی سندیکا مطرح می کنند. وگرنه از لحظه ای که تفاوت های موجود در میان لایه های مختلف طبقه کارگر و نقش طبقات دیگر، بخصوص طبقه حاکم در شکل دادن به افکار و آرا عمومی (و در نتیجه و تا حدودی شکل دادن به افکار و آرا موجود در میان طبقه کارگر) را بپذیریم، ناچار هستیم تنوع تفسیر از نفع عمومی کل طبقه کارگر در سر هر تند پیچ مبارزه طبقاتی را هم بپذیریم. از لحظه ای که اصل تنوع تفسیر بر سر چیستی نفع عمومی طبقه کارگر در هر تندپیچ مبارزه طبقاتی را پذیرفتیم، ناچار هستیم مبارزه هر تفسیر مجزا و لذا حق سازمان یابی جداگانه معتقدان به آن تفسیر به عنوان بخشی مهم از این مبارزه آنها را هم بپذیریم. بنابراین ناچاریم تعدد احزاب کارگری را به عنوان بخشی از احزاب موجود در جامعه بپذیریم. همیشه و هر جا که از مشخص به سمت مجرد، از خاص به سمت عام؛ از سیاست به سمت افق های بزرگ نظری و یا برعکس حرکت کنیم تنوع و تعدد تفسیر و همراه با آن شکل گیری گرایشات متمایز اجتناب ناپذیر می شود. تعدد احزاب شیوه طبیعی زیست اجتماعی در جامعه معاصر است. انکار این تعدد انکار دمکراسی معاصر است.   

جالب است که گرایش لغو کارمزدی مدعی است رد احزاب کارگری بخشی از سنت مارکسیستی است که در ضد سرمایه بودن، سراسری بودن و توامان بودن مبارزه طبقه کارگر ریشه دارد. این گرایش مدعی است که مبارزه واحد طبقه کارگر در دوره لنین است که به حزب و اتحادیه تجزیه شده است. در حالی که این نظر بسیار عجیب و بکلی نادرست است و واقعیات تاریخی جنبش کارگری را انکار می کند. آیا  درانترناسیونال اول که مارکس و انگلس در آن شرکت داشتند، باکونیست ها، پرودونیست ها، بلانکیست ها و چارتیست ها شرکت نداشتند؟ مگر این ها احزاب کارگری نبودند؟ مگر همه آنها درک واحدی از مبارزه طبقاتی داشتند و نقش یگانه ای برای کارگران قائل بودند؟

 

شوراهای ضد سرمایه داری به جای اتحادیه های کارگری؟

گرایش لغو کار مزدی با رد سطوح مختلف سازمان یابی کارگری و مشخصا سازمان یابی اتحادیه ای و حزبی از سازماندهی شورایی انقلابی دفاع می کند و مدافع تشکیل شوراهای ضد سرمایه داری به عنوان تنها شکل انقلابی سازمان یابی کارگری است.  اما اگر ارتباط درونی مبارزه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی طبقه کارگر نباید به معنای انکار لزوم سطوح مختلف سازمان یابی کارگری درک شود، به معنای مطلق کردن شکلی آرمانی از سازمان یابی کارگری، یعنی شوراهای ضد سرمایه داری هم نباید درک شود و چنین درکی هم خود یک انحراف رایج دیگر است. همانطور که معنای اجتناب ناپذیر بودن شکل گیری تنوع تفسیر از نفع عمومی کل طبقه کارگر در سر هر تند پیچ مبارزه طبقاتی، درستی همزمان همه تفاسیر شکل گرفته نمی تواند باشد، پذیرش اصل تعدد تشکل های کارگری هم به معنای آن نیست که همه این تشکل ها در هر شرایط می توانند شکل بگیرند و اگر شکل گیری آن ها اعلام شود پس به همین مناسبت اقدامی درست و انقلابی هم به شمار می روند. گرایش لغو کار مزدی وقتی زیرآب تعدد احزاب کارگری را می زند و از ایده "یک طبقه یک تشکل" دفاع می کند رابطه میان طبقات اجتماعی و شکل های سازمان یابی را درک نمی کند و خیال می کند این رابطه از فرامین خاص یا علایق ویژه این گروه و ذهنیت آنها تبعیت می کند و می شود به دلخواه بخشی از تشکل ها را به ضرب اراده دور ریخت. این گرایش وقتی از شوراهای ضد سرمایه داری جانبداری می کند رابطه سازمان یابی کارگری با توازن قوای سیاسی را درک نمی کند.

سازماندهی شورایی و سازماندهی اتحادیه ای

سازماندهی شورایی شکلی از سازماندهی است که تحت هر شرایطی نمی تواند بوجود بیاید. یعنی شکل گیری آن فقط منوط به آن نیست که جمعی از فعالان چپ اهمیت شوراهای کارگری در تجسم بخشیدن به اراده طبقاتی را مطرح کنند و به طور مصنوعی آن را ایجاد کنند. شوراهای کارگری ارگان های اقتدار کارگری و معطوف به قدرت در دوره های انقلابی اند. شوراها /حداقل تاکنون / به لحاظ تاریخی آن شکلی از سازمان یابی بوده اند که قدرت کارگری را در مصاف با قدرت سرمایه داری نمایندگی کرده اند و بنابراین فقط در شرایطی شکل گرفته اند که قدرت سیاسی حاکم در آستانه از دست رفتن بوده و نوعی قدرت دوگانه در جامعه شکل گرفته بوده است. از انقلاب 1905 و بعدا 1917 روسیه تا انقلاب های اتریش و آلمان که نطفه هایی از قدرت شورایی ایجاد شدند همگی در شرایط انقلابی و شکل گیری قدرت دوگانه بوده اند. ممکن است این نظر مطرح شود که حتی اگر شوراها صرفا در شرایط قدرت دوگانه هم می توانند شکل بگیرند ولی چرا نشود در دوره های تدارک انقلاب هم برای ایجاد آنها جنگید؟ چرا نشود شوراهای دو منظوره داشت که در دوره تدارک انقلاب جنبه های مختلف مبارزه طبقاتی را با افق لغو کار مزدی یا افق سوسیالیستی یا براندازی سرمایه داری پیوند زند تا وقتی لحظه انقلاب فرا رسید مصالح همه آماده باشد و شوراها به سرعت به نهادهای قدرت جایگزین کارگری تغییر شکل داده شوند؟

در حقیقت ما در جنبش کارگری خود با فعالانی روبرو هستیم که می خواهند به هر قیمتی شده یک مارک انقلابی به خودشان الصاق کنند تا از کار شاق سازماندهی پایه ای طبقه کارگر فرار کنند و در این زمینه البته چه چیز خوشنام تر از شوراهای انقلابی؟ از این رو چه به نام تنوع شکل های سازمان یابی کارگری، چه به نام مقابله با "رفرمیسم" اتحادیه ای، چه برای هم چشمی با فرقه های رقیب و حفظ پزهای فرقه ای و رادیکال بازی درآوردن، نسخه های متعددی از شوراهای کارگری را با اسامی مختلف برای همین وضعیت فعلی تجویز می کنند. به همین دلیل نه فقط در مواجهه با گرایش کار مزدی که در مواجهه با همه این گرایش های ضد اتحادیه ای است که باید این بحث را مطرح کرد.

شوراهای دو منظوره به جای اتحادیه های کارگری؟

اولا: توده کارگران در شرایط عادی نمی آیند شورا تشکیل بدهند و اگر هم بدهند وسیله سازش با سرمایه دار می شود. این حقیقت را تجربه خود ما چپ ها ثابت می کند. بیش از دو دهه است که تقریبا به طور ثابت بخش اعظم همه گروهها و سازمان های چپ رادیکال از نسخه های مختلفی از ایده تشکیل شوراها، منتزع از شرایط خاص انقلابی، جانبداری کرده اند. برخی از آنها شکل های انتقالی نظیر کمیته کارخانه را به عنوان حلقه گذار و شکل مناسب دوره تدارک انقلاب همراه با هسته های مخفی تبلیغ کرده اند. نشان به آن نشان که تنها شوراهایی که در واقعیت جاری زندگی توده کارگران ایران وجود دارد و از سوی آنها تجربه شده، شوراهای اسلامی کار است که فاصله آنها با شوراهای انقلابی مورد نظر چپ رادیکال فاصله زمین تا آسمان است. این شوراهای اسلامی هم اساسا برای سازش با کارفرما و دولت تشکیل شده اند نه برای هدایت رادیکال و انقلابی مبارزه و خواست های توده کارگر.

ثانیا:باید این نکته را دریافت که موقعیت های انقلابی پایدار نیستند؛ این دوره ها لحظات نادر تاریخی هستند که در حین ورق خوردن سرنوشت ملت ها می آیند و می روند، در حالی که در همه دوره ها و در هر شرایطی طبقه کارگر به عنوان یک طبقه مجزا، مطالباتی اساسی و پایدار دارد که باید تشکل های پایه ای خود را هم برای مبارزه در راه تحقق آنها داشته باشد. اگر قرار است اصلی ترین فقرات مبارزه مطالباتی شوراهای دو منظوره در دوره تدارک انقلاب همان مطالباتی باشند که اتحادیه ها برای آنها می جنگند چرا باید نام مبارزه پایه ای اقتصادی کارگران را "شوراهای ضد سرمایه داری" بگذاریم؟ اسمش قشنگ تر است؟ مگر با تغییر اسما می شود تغییر اشیا داد؟ اما اگر چنین نیست؛ یعنی این اعتقاد وجود دارد که ماهیت پیکار مطالباتی کارگری اساسا در دوره تدارک انقلاب همان مطالبات دوره انقلابی است! فرقی بین دوره تدافعی و تعرضی نیست و از این جهت است که شورایی نامیده می شود، در این صورت این به جز انکار نقش توازن قوا در مبارزه طبقاتی چه معنی دارد؟  بگذارید علنیت را مثال بزنیم. مسلما توده کارگران ما در ایران نمی توانند به شیوه مخفیانه اعتصاب کنند. ( هر چند ممکن است بتوان اعتصابی را به شیوه مخفی سازمان داد.)  در شرایطی که رژیم  کنترل کامل بر اوضاع دارد، اعتصاب با هدف برقراری نظام کمونیستی و جایگزینی نظام شورایی را بسرعت سرکوب می کند؛ اما در همین شرایط سرکوب وحشیانه شاهدیم که کارگران ایران خودرو می توانند اعتصاب کنند، یا کارگران ماهشهر می توانند اعتصاب کنند و خواست های پایه ای خود را مطرح سازند. به عبارت دیگر توازن قوا فعلا اعتصاب در برخی واحدهای تولیدی در زمینه هایی چون پرداخت حقوق معوقه یا اعتراض به کشتار کارگران به خاطر بهره کشی مضاعف، یا اخراج از کار را امکان پذیر می سازد، اما به هیچ وجه شرایط برای اعتصاب به قصد براندازی کل رژیم حاکم، برقراری کمونیسم و استقرار نظام شورایی فراهم نیست. هر طرحی در وضع فعلی اگر بخواهد اعتصاب به قصد براندازی کل رژیم حاکم و استقرار کمونیسم را در دستور کار بلافصل کارگران کارخانه ها بگذارد یا مثلا تصرف کارخانه ها را به عنوان بستر اعمال کنترل کارگری بر اصلی ترین رشته های حیات اقتصادی مطرح کند، فقط شرایط سرکوب کارگران و یا همدستی آنان با سرمایه داران را فراهم کرده است. مطالبات کارگری یک سبد میوه نیست که فعالان لغو کارمزدی  یا سایر فعالان کارگری از بین آن هر کدام را که آب دارتر و خوشمزه تر بود برای خودشان مطابق میل و سلیقه و ایدئولوژی شان انتخاب کنند. حالا در کارخانه های ما یکی از اصلی ترین مطالبه های کارگران پرداخت دستمزدهای معوقه است. اسم تشکل خود را چه ضد سرمایه داری، چه شورایی و چه اتحادیه بگذاریم به محض این که به واقعیت وضع کارگران ایران در همین شرایط فعلی نزدیک شویم ناچاریم اولویت های واقعی توده های کارگر را درک کنیم و همان را نقطه عزیمت در پیشروی خود قرار دهیم.

به وجه دیگر مثال علنیت در ارتباط با مطالبات دوره های مختلف نگاه کنیم:  گردهم آیی توده ای کارگران که پایه تصمیم گیری شورا به مثابه نطفه  قدرت کارگری است مسلما نمی تواند مخفی باشد و باید علنی باشد ولی آیا چنین گردهم آیی حالا می تواند برگزار شود؟ مسلما نه. برای این کار ابتدا باید کنترل رژیم بر جامعه تا حدی ضعیف شود که عملا نتواند مقابله موثری با چنین تجمعی صورت دهد. ولی در همین شرایط می شود به صورت علنی نمایندگان کارگران را در تجمعات اعتراضی خودجوش کارگری انتخاب کرد تا از خواست توده معترض در برابر کارفرما دفاع کند یا در مقابل مجلس دست به تجمع بزند. بنابراین کمترین ضرر نام گذاری مبارزات اقتصادی پایه ای کارگری به عنوان "شوراهای کارگری ضد سرمایه داری" یا اسامی مشابه دیگر این است که توده کارگران را نسبت به وظیفه اصلی شوراها به عنوان ارگان های اقتدار کارگری فریب می دهد، ذهن کارگران را نسبت به اهمیت حیاتی اتحادیه به عنوان اصلی ترین و پایدارترین شکل مبارزه اقتصادی تخریب می کند، تفاوت مطالبات دوره انقلابی و دوره های تدارک انقلاب را از آنان پنهان می سازد، با نایده انگاشتن توازن قوا، ناخواسته شرایط سرکوب کارگران را فراهم می کند و موجب افزایش سرخوردگی کارگران می شود و بدتر از همه این که به سازش با سرمایه داری می انجامد.

ثالثا: معنای شورای دو یا چند منظوره صرفتظر از این که طراحان و مدافعان آن بدانند یا نه این است که گویا شکل های متفاوت سازمان یابی نوعی مایع روان هستند که  به سادگی می شود آنها را در هر ظرفی ریخت و یا بسرعت و به محض تغییر شرایط از یک ظرف به ظرف دیگر ریخت. ولی موضوع به این سادگی نیست. نباید فراموش کرد که مطالبات و هدف هایی که یک تشکل در برابر خود می گذارد و شرایطی که در متن آن ایجاد می شود غالبا اصلی ترین کارکردهای آن را هم حداقل برای دوره ای تعیین می کند. مثلا سازماندهی براساس محیط کار نمی تواند از قید محدودیت ناشی از محیط کار خارج باشد و افرادی خارج از آن محیط کار را سازمان دهد. سازماندهی بر اساس رشته های کار (نظیر صنعت و خدمات) به معنای آن است که هر تشکلی در کادر اولویت های خاص مربوط به رشته مورد نظر حرکت می کند. نباید انتظار داشت که اولویت اصلی و علت وجودی یک اتحادیه معلمان اجرای فوری طرح بیمه کارگران ساختمانی باشد، یا این دومی پرداخت دستمزد منطبق با سطح تورم، کاهش شدت کار و استخدام فوری پرستاران. اتحادیه ای که فرضا برای دفاع از حقوق اصلی زنان کارگر شاغل در مشاغل سفارشی خانگی تشکیل شده باشد طبیعی است که حق برخورداری از مهد کودک رایگان برای زنان کارگر در ساعات کار را اولویت می دهد تا حق رانندگان اتوبوس برای داشتن دستکش کار و یا فرضا یک وعده شیر در صبحانه. اتحادیه های کارگری بخش های مختلف نیروی کار را سازمان می دهند و بنابراین نمی توانند مطالبات بی واسطه همان بخش ها را نادیده بگیرند. در حالی که شوراهای کارگری اگر که ارگان های مستقل اقتدار کارگری در دوره های بحران انقلابی باشند و نه ارگان های سازش با سرمایه، کارگران را معمولا برای قدرت سیاسی مخاطب قرار می دهند. شوراهای انقلابی و نه شوراهای سازش طبقاتی، زمانی بوجود می آیند که اعمال قدرت مستقیم از پائین در دستور قرار می گیرد. وقتی برانگیختگی عمومی و مبارزه انقلابی، سیادت طبقه حاکم را به خطر می اندازد و کنترل آن را بر جامعه بشدت کاهش می دهد؛ مساله اصلی دیگر این یا آن خواست مجزا یا گروهی از خواست ها و مطالبات مجزا نیست، کنار زدن کامل کل قدرت حاکمه و ایفای نقش به عنوان قدرت جایگزین متکی به اراده مستقیم توده های انقلابی در برابر آن است. این به معنای آن است که در این دوره ها همه انواع خواست ها، مطالبات، تضادها و درگیری ها در همین نقطه مرکزی تعیین تکلیف با قدرت حاکمه کانونی می شود و به حل قطعی و هر چه سریع تر آن مشروط می شوند. اقدام به تشکیل شوراها در غیاب این شرایط یا عملا آنها را به زائده شوراهای اسلامی کار که هنوز در بعضی از کارخانه ها از سوی رژیم برای کنترل کارگران و تامین منافع مدیریت و تایید سیاست دولت وجود دارد، تبدیل می کند و یا به منزوی شدن جمع محدودی از فعالان کارگری و چپ ها منجر می شود. ضمن این که با بازماندن از سازماندهی مطالبات اساسی و پایه ای کارگران و درخواست های معیشتی آنها، عملا به پراکندگی کارگران دامن می زند. بنابراین ایده "شوراهای ضد سرمایه داری: تنها روپوشی "رادیکال" برای توجیه ناتوانی و فرار از سازماندهی مطالبات بلاواسطه توده های کارگر است.

رابعا: ایده شوراهای ضد سرمایه داری از ایده تفکیک ناپذیر بودن مبارزه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی طبقه کارگر درنمی آید. معنای ارتباط مبارزه اقتصادی و سیاسی طبقه کارگر و توامانی آنها این نیست که مبارزه اقتصادی عینا مبارزه سیاسی است و سیاست و اقتصاد هیچ فرقی با هم ندارند. تا جایی که از سازمان و تشکل سخن می گوییم این دو با هم بسیار فرق دارند. تشکل برای مبارزه اقتصادی پایه ای نمی تواند عینا همان تشکل برای مبارزه سیاسی باشد. این تفاوت، ارتباط  یا  حتی توامانی مبارزه اقتصادی و سیاسی را نقض نمی کند، بلکه تنها شکل عینی عملی شدن آن است. درست همانطور که تفاوت نقش اجتماعی، وظایف و علایق، معمولا وحدت خانواده به عنوان یک نهاد را نقض نمی کند.

از خود بپرسیم که تفاوت سطوح سازمان یابی در حوزه اقتصاد، سیاست و فرهنگ چگونه توامانی و ارتباط متقابل وجوه مختلف آنها را تامین می کند؟ قبل از هر چیز از این طریق که مجموعه ای از مبارزات اقتصادی، به شکلی ناگزیر مبارزاتی هستند برای تغییر نظام اولویت های سرمایه داران و دولت آنها در حوزه اقتصاد و بنابراین تحقق آنها به تغییرات معین سیاسی مشروط می شوند و آن را طلب می کنند و از این طریق ذهن کارگران را به سمت اهمیت تغییرات سیاسی سوق می دهند. سپس از این طریق که، این مبارزات در پایه ای ترین سطح، بخش های مختلف نیروی کار را متحد می کنند و از این طریق آرایش سراسری طبقاتی ایجاد می کنند. هیچ نبرد سیاسی موفقی بدون ایجاد یک آرایش طبقاتی موثر بر محور خواست های کلیدی طبقاتی نمی تواند شکل بگیرد. کارگران تا زمانی که نتوانند به عنوان یک طبقه خود را آرایش دهند، به عنوان آحاد پراکنده وزنه موثر سیاسی هم نخواهند بود و روشن است که به سادگی مورد بهره برداری ابزاری طبقات دیگر قرار خواهند گرفت. مبارزه اقتصادی اهمیت و الزام تغییرات سیاسی و مبارزه سیاسی لزوم تغییر مناسبات ناعادلانه حاکم میان کار و سرمایه را پیش می کشد.

ادامه دارد

 

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©