Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۶ برابر با  ۱۲ فوريه ۲۰۱۸
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۶  برابر با ۱۲ فوريه ۲۰۱۸
فرودست‌سازی زنان طی تاریخ سرمایه‌داری

فرودست‌سازی زنان طی تاریخ سرمایه‌داری

 

  زرینه صفایی

 تریبونی برای زنان چپ

 

پیشگفتار

بحران‌های پایان فئودالیسم تغییراتی را در رابطه‌ی قدرت بین اربابان و کشاورزان بوجود آورد. «بین‌سال‌های ١٣٥٠ تا ١٥٠٠ مزد تا حدی افزایش یافت، اجاره زمین‌ و قیمت کالاها کاهش یافته بود و مالکان بخش کوچکی از زمین‌های خود را به کشاورزان اجاره داده بودند.»(فدریچی ٦١) پیش از این نیز قطعات کوچک زمین در دست کشاورزان بود اما طی این دوران میزان آن افزایش یافت. فضاهای روستایی که کشاورز- کارگران در کنار کار روی زمین‌های اربابی، روی آن‌ها نیز کار می‌کردند، افزایش یافت. زنان نیز، مثل مردان روی زمین‌های اربابی و اجاره‌ای کار می‌کردند و بخشی از محصولات مورد نیاز خود و خانوارشان را به دست می‌آوردند. اقتصاد معیشتی وجه مسلط و تمرکز زن و مرد، هر دو، بر تهیه‌ی غذای خانوار بود. مرد و زن هردو وابسته به زمین و ارباب فئودال بودند.

برای زنان که عموما دسترسی کمتری به زمین و امکانات اجتماعی داشتند «فضاهای روستایی، مکان‌های مشترکی بود که به آن‌ها هم امکان حضور اجتماعی و هم کار روی زمین را می‌داد تا بخشی از محصول مورد نیاز خود و خانوار را تهیه کنند، دیگر محصولات ساخته‌شده خود را بفروشند، با  زنان دیگر تعامل، انتقال تجربه و دانش داشته باشند.» (فدریچی ٧١)

از اواخر قرن ١٥ میلادی در کنار گسترش مستعمره‌ها، شاهد ترتیبات دیگری در مورد زمین‌هاهستیم که در آن‌ها دولت از نظر قانونگذاری، تغییر ماهیت زمین‌های کشاورزی، بازتقسیم زمین‌های اربابان فئودال و در نهایت غصب زمین‌های محدود کشاورز- کارگران، حصارکشی در جهت واگذاری آن‌ها به مالکیت جدید نقش اساسی داشت. چنین استدلال می‌شد که فقرا از زمین زیاد بار می‌کشند، اما زمین در دست ثرواتمندان می‌تواند استراحت کند.

نتیجه‌ی خصوصی‌سازی زمین‌ها، تولید محصول برای بازار و صادرات بود که افزیش قیمت محصولات و گرسنگی هرچه بیشتر برای کارگران و کشاورزان را در پی داشت. دوره‌ی طولانی گرسنگی، مرگ و میری بدتر از دوره‌ی طاعون و یک بحران جمعیتی را باعث شد. شورش‌های مردم به ویژه زنان، برای غذا بیشتر کشورهای اروپایی را فراگرفت.

در این مقاله برنامه‌ دولت‌ها وسرمایه‌داری وغلبه بر اعتراض‌ها وشورش‌های اجتماعی که زنان در آن‌ها نقش اصلی داشتند، فرودست‌سازی سازمان‌یافته و روزافزون زنان و اعطای قدرت به مردان برای اعمال  کنترل بر زنان، زیر سه عنوان کار و مزد، خانواده، مستعمره‌ها مورد بررسی قرار می‌گیرد. عنوان بدن زن (که قبلا منتشر شد) نیز یکی دیگر از زیرمجموعه‌های این بحث است. 

 

کار- زنان – مزد

 

با سلطه‌ی روابط پولی زنان متحمل بیشترین تاثیر منفی از شرایط دستمزدی شدند. زیرا مزد می‌توانست قطع شود و درون این مجموعه روابط،  کار زنان بیش از پیش کم ارزش می‌شد و مزد کمتری به آنان تعلق می‌گرفت. درحالی که در قرن ١٤ زنان برای کار مشابه نصف یک مرد مزد می‌گرفتند، در قرن ١٦ این میزان به یک سوم مزد مردان رسید. (فدریچی ٧٧) هرچه روابط کار مزدی گسترش می‌یافت زنان بیشتر از این حوزه رانده می‌شدند یا با مزدهای بسیار پایین‌تر از مردان به کار گماشته می‌شدند. این امر زمانی وسعت بیشتر یافت که از شغل‌های انحصاری پیشین خود مثل قابلگی و درمانگری نیز، به نفع پزشکی مدرن مردانه کنار گذاشته شدند. بنابراین «خدمتکاری خانه‌های اربابی شغل یک سوم از زنان شد و نیز دایه خانگی، کشاورزی دستی، ریسندگی و بافندگی در مقیاس خرد، قلاب‌دوزی و فروشندگی دوره‌گرد» (فدریچی ٩٢) تبدیل به دیگر مشاغل زنان شد. کاهش دستمزدها درحالی صورت می‌گرفت که افزایش قیمت‌ها نیز از سوی دیگر وجود داشت وسفره‌ی کارگران هر روز تهی‌تر می‌شد.

خصوصی‌سازی و حصارکشی زمین‌ها برای زنان محرومیت بیشتری در پی داشت. دسترسی آنان به منابع غذایی را بسیار محدود ساخته بود و زنان که عمدتا تامین کننده و مسئول تهیه‌ی غذای کودکان بودند، فشار بیشتری تحمل می‌کردند. زنان دیگر فضایی نداشتند که کاری به آن‌ها سپرده شود و امکان گرفتن مشاغل مزدی برایشان بسیار کاهش یافته بود. مردان می‌توانستند در جستجوی کار مهاجرت کنند اما مهاجرت برای زنان به دلیل بارداری و مراقبت از کودکان بسیار مشکل بود.

با سخت‌تر شدن شرایط کار، یکی از شغل‌هایی که مردان به آن رو می‌آوردند پیوستن به ارتش بود. شغلی که برای زنان ممکن نبود.  مردان به عنوان سرباز در ارتش مزد دریافت می‌کردند، اما زنانی که در ارتش بودند همسرسربازان، روسپی و یا آشپز و نظافتچی بودند که به هیچکدام از این کارها مزدی پرداخت نمی‌شد و تنها چیزی که به این زنان تعلق می‌گرفت جای خواب و خورد و خوراک بود.(فدریچی ٧٤) شرایطی که در قرن ١٧ بازهم به ضرر زنان تغییر کرد. «بررسی اسناد مرتبط با قوانین و مقررات، سوابق مالیاتی و اتحادیه‌های شغلی موجود آن دوره نشان می‌دهد که زنان اجازه کار در خارج از خانه را نداشتند و تنها می‌توانستند در شغلی که شوهرانشان داشتند با آن‌ها همکاری کنند.» (فدریچی – ٩٢) روشی که همچنان ادامه دارد و هرجا مردی یک واحد صنفی کوچک در اختیار دارد حتما همسرش به گونه‌ای بخشی از کار را انجام می‌دهد، درحالی که برای زنان کار محسوب نمی‌شود، اما اگر حضور نداشته باشد آن شغل به راحتی اداره نخواهد شد و باید کارگری با اختصاص دستمزد برای آن کار استخدام شود.

در نتیجه‌ی از دست دادن امکان انجام کار و کاهش دستمزد، نداشتن پول وسرپناه بسیاری از زنان به فحشا روی‌آوردند. حتی برخی زنان شوهردار نیز برای کسب درآمد برای خانواده به این کار تن دادند. گزارش‌ها نشان‌دهنده‌ی  افزایش روسپی‌ها در اواخر قرن ١٦ و ١٧ در کشورهای مختلفی همچون فرانسه، انگلستان و اسپانیا  است. هر روز زنان بیشتری از حومه و اطراف به شهر‌ها می‌آمدند و در دروازهای شهرها، خیابان‌ها و روی پل‌ها پرسه می‌زدند و خیلی زود فحشا یک شیوه‌ی گذران زندگی برای جمعیت زیادی از زنان شد.

در اواخر قرون وسطی فحشا چون یک شر لازم پذیرفته شده بود و زنانی که خود را روسپی معرفی می‌کردند «زنان مشترک» نامیده می‌شدند و از یک رژیم دستمزدی بالا برخوردار بودند. (فدریچی ٩٧) اما در این دوره، وضعیت و نگرش جامعه به کار فحشا تغییر کرده بود. ابتدا برای روسپیگری محدودیت‌هایی ایجاد شد و پس از آن جرم انگاشته شد. بین سال‌ها ١٥٣٠ تا ١٥٦٠ خانه‌های محل استقرار روسپی‌ها بسته شد و آن‌ها در خیابان‌ها پراکنده شدند. خیابان‌گردها به پرداخت جریمه، شلاق، تبعید و دیگر اشکال بیرحمانه‌ی مجازات محکوم می‌شدند و در عین حال تجاوز به یک روسپی جرم محسوب نمی‌شد. در مادرید این زنان فقط اجازه داشتند در خیابان‌ها و ورودی شهرها اقامت کنند و اگر دستگیر می‌شدند  جریمه می‌شدند و تا شش سال اجازه ورود به شهر را نداشتند، ضمن اینکه موها و ابروهایشان نیز تراشیده می‌شد. (فدریچی ٩٤) مجازات‌ها علیه زنان بود و نه مردان، و این خود وسیله‌ای برای تحکیم قدرت مردان بود. هرمردی می‌توانست با استفاده از این جرم‌سازی و با اعلام این که این زن روسپی است یا این که به تمایلات جنسی او پاسخ داده است، موضوع را علنی کرده و آن زن را در هم بشکند. زندگی زنان عملا در دست مردان بود و مردان قدرت یافته بودند که آن‌ها را بکشند و یا زنده نگه دارند. (فدریچی ٩٩)

کارزار کارگران مرد در بخش صنعت علیه به کار گرفتن زنان عامل مهم دیگری در بیرون راندن زنان از عرصه‌ی کار مزدی بود. از اواخر قرن ١٥ مردان به منظور حفظ خودشان در مقابل فشار کارفرماها، که زنان را با دستمزدهای پایین‌تری استخدام می‌کردند، تلاش‌هایی را برای بیرون راندن زنان از عرصه‌ی صنعت، کارگاه‌ها و کارخانه‌ها آغاز کردند. شواهد فراوانی از این تلاش کارگران مرد در کشورهای مختلف اروپا وجود دارد، تا جایی که کارگران مرد، کار برای کارفرماهایی که زنان را به کار می‌گرفتند، تحریم می‌کردند.» (فدریچی ٩٥) در روستاها نیز وضع به همین منوال بود. اگر زنی شغلی داشت که با درآمد آن می‌توانست گذران زندگی کند، به تدریج نمی‌توانست در آن دهکده بماند وبیرون انداخته می‌شد. (فدریچی ٩٣) مشخص بود که این تلاش‌ها بدون همراهی مسئولان و نهادهای موجود نمی‌توانست موفق شود. قانونگذاران وسرمایه‌دارها نیز نه تنها با اخراج زنان از صنعت، شورش‌های مردان کارگر را آرام می کردند بلکه این اقدام موجب می‌شد وجود زنان در بازتولید نیروی کار درون خانه (آن‌هم بدون مزد) تثبیت شود. (فدریچی ٩٦)

غیر از حفظ فضای کاری بیرون، کارگران مرد  ترجیح می‌دادند زنان را به کار در خانه نیزمحدود کنند، زیرا «وجود زنان درخانه، انجام کارهای خانه و مدیریت مقتصدانه خانه به عنوان بخشی از وظایف یک همسر، به آن‌ها کمک می‌کرد که در شرایط بد اقتصادی موجود، دغدغه اقتصاد خانه را نداشته باشند و با آسودگی به کار بیرون از خانه‌ی خود بپردازند.» (فدریچی ٩٦)

یکی از حقوق اساسی که زنان از دست دادند حق اداره یک فعالیت اقتصادی به تنهایی بود و با سازماندهی جدید کار، همه کارها و فعالیت‌های زنان  نا- کار تعریف می‌شد. در این دوره شاهد کاهش و حذف دستمزد برای بسیاری از کارهای زنان و محروم کردن آنان از ورود به بسیاری از مشاغل خارج از خانه هستیم که منجر به عدم توانایی زنان در حمایت مالی از خودشان و ناممکن شدن گذران زندگیشان می‌شد. در نتیجه زنان به دنبال حامی، تنها راه پیش رویشان ازدواج بود، ازدواج تبدیل به شغل زنان شده بود. (فدریچی ٩٣)

خیلی زود هر آن کاری که  زنان در خانه انجام می‌دادند تحت نام «خانه‌داری و کارخانگی» تعریف شد و بابت آن مزدی پرداخت نمی‌شد. (فدریچی ٩٤)  محدود کردن زنان به خانه، به مردان طبقه‌کارگر و فرودست جامعه نیز قدرتی مشابه مردان مالک و اشراف در مقابل زنان می‌داد. براساس یک قرارداد اجتماعی- جنسی نانوشته، زنان کارگر برای مردان کارگر جایگزین زمین‌های محدودی شدند که در حصارکشی وخصوصی‌سازی از دست داده بودند وبه گونه‌ای در قدرت سهیم شدند. (فدریچی ٩٧) بدین معنا که با کنار گذاشتن زنان از کارمزدی، زنان و کارشان در اختیار مردان قرار گرفت تا آن‌ را مطابق میل خود به کار گیرند.  به شکلی که هرکاری که زنان داخل خانه انجام می‌دادند حتی اگر به بازار عرضه می‌شد، کار محسوب نمی‌شد. بر این اساس، اگر زنان خیاطی می‌کردند کار خانگی محسوب می‌شد، حتی اگر لباس برای اعضای خانواده نبود و بدین وسیله زنان و کارشان در اختیار شوهرانشان بودند.  نهادهای شهری موجود حتی پا را فراتر از این گذاشتند و زنان بیوه را هم از گذران زندگی محروم می‌کردند. آن‌ها به اتحادیه‌های کار می‌گفتند چنانچه زنان، به ویژه بیوه‌ها تولیداتی عرضه کردند، محصول یک کار واقعی نیست بنابراین از آن‌ها خریده نمی‌شد یا به قیمتی بسیار پایین خریده می‌‌شد. به طوری که به تدریج خود زنان نیز این داستان را باور ‌کردند وبابت آن شکایتی نیز نمی‌کردند. (فدریچی ٩٢)

زنان بدون دسترسی به مزد و نادیده ماندن به عنوان تولید کننده یا  کارگر، به فقر و وابستگی اقتصادی هرچه بیشتر به شوهرانشان سوق داده می‌شدند. فقر و فرودستی زنان اما باعث شورش‌های وسیعی در طی قرن ١٧ و ١٨ در اروپا شد. در نتیجه‌ی کاهش دستمزدها و افزایش قیمت‌ها شورش‌های وسیعی معروف به «شورش‌های غذا» در این قرن‌ها شکل‌گرفت که زنان در آن‌ها نقش پیشگامی داشتند. زنان زودتر از مردان به خیابان‌ها آمدند و یا برای بدست آوردن غذا به خانه‌های ثروتمندان حمله می‌کردند. (فدریچی ٨٠) در حالی که تنها اسلحه‌ی آن‌ها بدن‌ گرسنه‌اشان بود.

 

خانواده

 

خانواده به شکلی که مرد مالک مطلق و مسلط بر کلیه اعضای آن، و روابط درون خانواده و جایگاه آن همچون یک نهاد اقتصادی، سیاسی اجتماعی تثبیت شده باشد، شکل غالب و پذیرفته‌ شده‌ی آن زمان در بین اشراف و مالکین و عمدتا ناشی از مالکیت خصوصی بود. حتی در  مواردی  که زن از طریق ارث به مالکیت دست می‌یافت، همه‌ی دارایی او تحت اختیار و کنترل همسرش قرار می‌گرفت.

آنچه که در فرآیند سرکوب‌های نظام‌مند، عمدتا در دو سده‌ی ١٥ و ١٦، بر بدن و کار زنان در حوزه‌های مختلف اقتصادی و اجتماعی واقع شده بود آغازگاهی برای جداسازی خانواده از حوزه‌ی عمومی و تبدیل آن به مکانی برای انجام کارهای مختلف مربوط به اعضای آن و همچنین مرکز اصلی تولید مثل بود.  برای بسط نظم سرمایه‌داری و اطمینان از جاری بودن و رعایت آن درون خانواده، لازم بود دولت بر آن نظارت داشته باشد. حالا همانند خانواده‌های اشراف و بورژوایی و با توجه به آنچه طی دو قرن درجامعه بین زنان و مردان رخ داده بود، در خانواده‌های کارگران و دیگر اقشار نیز مرد تبدیل به نماینده‌ی دولت ‌شد تا همسر و فرزندان خود را (به مثابه فرودستان) کنترل کند. (فدریچی ٩٧)

بلافاصله پس از ازدواج و تشکیل خانواده، زن برای کارگر مرد یک «کمک» بود. در هر کاری که کارگر مرد انجام می‌داد، به ویژه در خانه‌سازی که یکی از کارهای متداول سده‌های اول و دوم سرمایه‌داری بود، او باید همراه مرد کار می‌کرد. در کنار انجام کارهای خانه و برآوردن دیگر نیازهای مرد، فرزندانی برایش می‌آورد که آن‌ها نیز باید از سنین پایین در مشاغل مختلف کار می‌کردند. اما با این که زن شانه به شانه‌ی مرد برای بازار و کارفرما کار می‌کرد، این مرد بود که مزد او را می‌گرفت. در انگلستان چنانچه زن در شغلی دیگر مثل پرستاری یا شیردهی نوزاد کار می‌کرد، دستمزد او به طور قانونی به شوهرش تعلق می‌گرفت. براساس این سیاست‌گذاری و وابسته نگاه داشتن زنان به مردان، بهره‌برداری از کار و دستمزد زنان در کنترل مردان قرار می‌گرفت، شرایطی که فدریچی آن را «پدرسالاری مزد» نام نهاد. بنابراین اگر ادعا می‌شود که مردان کارگر با رژیم کار- مزدی جدید، به گونه‌ای از وابستگی به زمین رهایی یافتند، آن گروه که شرایط برده‌داری بر آنان مستولی گشت، زنان طبقه‌ی کارگر یا کارگران زن بودند. (فدریچی ٩٨)

اما در شرایط فلاکت‌بار زندگی کارگران مزدبگیر، فرصت زنان کارگر برای انجام کارهای خانه و در جهت بازسازی نیروی کار برای روزِ کاری بعد بسیار محدود بود. زنان کارگر (متاهل و یا مجرد) معمولا باید شغل‌های مختلفی دست وپا  می‌کردند تا پول ناچیزی به دست آورند. به این ترتیب، در این دوران زن‌خانه‌دارِ تمام وقت به مفهوم شناخته شده امروزی آن وجود نداشت.

از آنجا که اکثر زنان به عنوان خدمتکار در خانه کارفرما یا برای بازار مشغول کار بودند، به تعویق انداختنِ ازدواج و عدم تشکیل خانواده تشویق می‌شدند. دهکده‌های انگلستان در قرن ١٦ یک چرخش سالانه‌ی ٥٠ درصدی به ضرر ازدواج را تجربه کردند. اغلب  این زنان تهیدست بودند  زیرا می‌ترسیدند فرزندانشان به نفع نهادهای عام المنفعه از آنان گرفته شوند، که در این صورت فرزندان آنان به دایه‌ سپرده می‌شد تا برای کار عمومی پرورش یابد. حدس زده می‌شود که یک سوم یا بیشتر جمعیت روستایی اروپایی مجرد بودند. در شهرها این نرخ بالاتر هم بود، در آلمان ٤٠ درصد «پیردختر» یا بیوه بودند. (فدریچی ٩٩) برخی روسپی‌ها نیز برای کارگران نقش همسر را ایفا می‌کردند و علاوه بر خدمات جنسی، غذا نیز می‌پختند، شست وشو می‌کردند و شغل‌های کوچک خارج از خانه داشتند که کارگران مرد از کار و مزد آن‌ها نیز بهره می‌بردند. (فدریچی ٩٩) 

طی قرن‌های ١٦ و ١٧ کار زنان درون خانواده‌ خودشان در حداقل بود و آن‌ها عمدتا برای خانواده کارفرما یا بازار کار می‌کردند. یک سوم جمعیت زنان در انگلستان، اسپانیا، فرانسه و ایتالیا به عنوان خدمتکار در خانه‌ها کار می‌کردند. گرچه زنان کارگر عمدتا برای بازار کار می‌کردند و کارخانگی خانه خود را کمتر انجام می‌دادند، اما تقسیم جنسیتی درون سازمان کار سرمایه داری شکل گرفته و در حال نهادینه شدن بود. (فدریچی ٩٩)

به مرور دو عامل اصلی، یعنی محدودیت‌های قانون کار برای استخدام زنان و کودکان در کارخانه‌های صنعتی به دلیل نیاز به بازتولید نیروی کار، و شورش‌های کارگران، اعم از زن و مرد، برای کسب دستمزد بیشتر، به منظور توانایی حمایت از همسر «غیرکارگر» که در حال گسترش بود، و به ویژه برای جلوگیری از کار کودکان، موجب تغییرشکل خانواده شد. (فدریچی ٩٩) باید گفت که وارد کردن نیروی کار بومیان از مستعمره‌ها نیز یکی از موضوعاتی بود که امکان چنین تغییری را می‌داد، نیروی کار بسیار ارزان که اکنون در اختیار سرمایه‌داری قرار گرفته بود. در نتیجه برای برنامه‌ریزی مجدد به منظور محروم کردن زنان از مزد‌ معامله‌ای بین کارگران مرد و کارفرما صورت گرفت.

جدا شدن تولید از خانه روندی نبود که در مدت کوتاهی صورت گیرد، به عنوان مثال نساجی یکی از کارهای مهم  خانگی بود «که پیش از ١٨٤٠ میلادی به صورت صنعت نساجی به کارخانه‌ها انتقال یافت و به یک فعالیت اقتصادی اجتماعی تبدیل گردید.» (زارتسکی ٩٣) این صنعت هنوز هم از آن دسته صنایعی است که زنان کارگران اصلی‌اش را تشکیل می‌دهند. دورشدن هرچه بیشتر تولید کالا از خانه، به تدریج در نگرش همگان نیز حساب خانوده را از اقتصاد جدا کرد، مکانی که کار زنان را در پرده نگه می‌داشت. دوپاره شدن موضوعی که در اصل واحد، و مربوط به سلطه سرمایه‌داری بر کل جامعه است. «هر چه  تولید گسترده‌تر شد و در دست شرکت‌های بزرگ قرار گرفت خانواده نهاد مهمتری شد که وقف نیازهای شخصی اعضای آن بود. به همین ترتیب هم جایگاه زن خانه‌دار ابهام بیشتری می‌یافت. ارتباط زن خانه‌دار با سرمایه‌داری غیرمستقیم شد و جایگاه طبقاتی‌اش براساس جایگاه همسرش مشخص می‌شد.» (زارتسکی ٩٣)

«تنها در قرن ١٩ و در پاسخ به یک دوره شدید مبارزات در مقابل کار سخت صنعتی بود که "خانواده مدرن" در میان طبقه‌ی کارگر، ابتدا در انگلستان و سپس در امریکا در عرصه‌ی اجتماع ظاهر گشت و عمومیت یافت، که در آن زن خانه‌دار بدون دستمزد، کارخانگی، بازتولید نیروی کار و کار تولید مثل را انجام می‌داد.» (فدریچی ٩٨) سپهری جداگانه خلق شد که کار جسمی و روانی زنان این سپهر را بازتولید می‌کرد، زن تنها کار می‌کرد. زن خانه‌دار برای یک مرد خاص، برای خود، برای فرزندان و خویشاوندان خود کار می‌کرد. خانه‌داری و بچه‌داری وظایف طبیعی و شخصی تلقی شدند که بیرون از جامعه و در فضای خصوصی انجام می‌گرفت. (زارتسکی ٩٤)

خانواده همچون دولت یا نهادی مذهبی با قراردادن یک مرد منفرد به عنوان قانونگذار در راس آن هویت یافت. نهادی سلسله‌مراتبی با ریاست مردان که در جامعه‌ی سرمایه‌داری به منظور تصرف و پنهان کردن کار زنان در خانه و به ویژه تولید مثل آن‌ها شکل گرفت. زن در این نهاد بسیاری از قدرت‌های خود را از دست می‌دهد، از کسب و کار خانواده خارج و تبدیل به نگهدارنده‌ی خانه و اعضای آن می‌شود. نهادی که در آن قدرتی مشابه مردان طبقات بالا به مردان طبقات فرودست، و با محروم کردن زنان از دستمزد، اعطا شد. (فدریچی ٩٧ و ٩٨)

همانطور که مایز می‌گوید خانواده هسته‌ای با شکلی شبیه سرمایه داری اروپایی، همچون پایه و ساختار ازلی کلیه روابط مردان – زنان نهادینه می‌شود و در سراسر جهان گسترش می‌یابد. ضمن این که واقعیت سلسله‌مراتبی بودن این ساختار پنهان می‌شود. در قوانین، برنامه‌ریزی‌ها و سیاستگذاری‌های توسعه‌ی لیبرالی همین استراتژی پی‌گرفته می‌شد و تنها با عبارت‌هایی نظیر «مشارکت درون خانه» ماهیت واقعی آن در لفافه پوشانده می‌شد و رابطه‌ی سلسله مراتبی درون آن به یک تقسیم کار ساده تقلیل داده می‌شد. یک رابطه‌ی سلطه جویانه که بخشی از روابط سلطه‌ی موجود در هر جامعه در سطح بین المللی است. رابطه‌ی سلطه‌ای که مبتنی بر تقسیم جنسی کار است و شکل موجود و مسلط تقسیم کار در جامعه و خانواه می‌باشد که نمی‌توان این‌ها را به یکدیگر مرتبط ندانست.(مایز ٧١-٦٩)

تغییرات تاریخی آغاز شده طی چهار سده‌ بالاخره در قرن ١٩ به خلق زن خانه‌دار انجامید و تعریف جدیدی از زنان در مقابل مردان در جامعه ارائه داد. تقسیم جنسی کارِ ناشی از این تغییرات نه تنها زنان را در کار بدون مزد تولید مثل تثبیت کرد بلکه وابستگی آنان به مردان را نیز بیشتر ساخت.

 

مستعمره‌ها

 

با لنگر انداختن کشتی کریستف‌کلمب در سواحل قاره امریکا در اواخر قرن ١٥، گویا رویای منبع پایان‌ناپذیر نیروی کار برای سرمایه‌داری و دولت‌های اروپایی که به درختان بی‌پایان جنگل‌های امریکا تشبیه می‌شد، متحقق شد. اما اروپاییان با تسخیر امریکای جنوبی مرگ را برای بومیانِ قاره به ارمغان بردند. «یک قرن پس از تسخیر حدود ٧٥ میلیون نفر یعنی ٩٥ درصد ساکنان دنیای جدید نابود شده بودند که برخی، مثل دیوید استانارد، عنوان هولوکاست امریکایی را برای آن به کار می‌برند.» (فدریچی ٨٦)

آیین‌ها، مذاهب، نوع پوشش، رسوم و فرهنگ جنسیتی خاص بومیان، آن‌ها را در نظر اسپانیایی‌ها چون حیوانات می‌نمود و برای فاتحان نشان از عدم آموزش مذهبی (مسیحی) آنان بود. طی دهه‌های اول استعمار (نیمه اول قرن ١٦) کشیشان به تبلیغ مسیحیت می‌پرداختند و سعی داشتند آیین‌های بومیان را محدود کنند، اما اجرای برخی آیین‌ها نیز نادیده گرفته می‌شد. بومیان نیز در ظاهر به پرستش مسیح پیشنهادی کشیشان تن در داده بودند اما در کنار آن مراسم و آیین‌های خود را نیز داشتند.

پیش از استعمار، زنان در قبایل فضاها و جمع‌های خاص خود را داشتند و فعالیت‌های شان در امور و زندگی قبیله بسیار موثر بود. زنان گرچه با مردان مساوی نبودند اما در زندگی قبیله و تصمیم‌گیری‌ها موثر بودند. کشاورزی می‌کردند وحق آب و زمین داشتند، در خانه کار می‌کردند، تهیه لباس برای آیین‌های مختلف را بر عهده داشتند، با فواید گیاهان و دانه‌ها آشنا بودند و برای درمان از آن‌ها استفاده می‌کردند. هنوز خدایان زن در میان قبایل پرستش می‌شدند و زنان برگزار کننده‌ی آیین‌ها و مراسم بودند. آن‌ها درمانگران اصلی، حافظان خدایان و الهه‌ها، نگهبانان مذاهب خود بودند واز الهه‌های مختلف برای حفاظت قبیله و مردم خود کمک می‌گرفتند. (فدریچی ٢٣٠)

از اولین جاذبه‌های دنیای جدید برای استعمارگران طلا و نقره بود که با به کارگیری نیروهای بومی و تحت انضباط کار درآوردن آن‌ها، با همان روش‌های متداول در اروپا، به استفاده از این منابع دست یافتند. برای بومیان عجیب بود که چرا آن‌ها این همه به طلا و نقره علاقمندند. اجبار آنان به کار از موارد غیرقابل قبول برای بومیان بود که در مقابل آن مقاومت می‌کردند. اما فاتحان بیشترِ کسانی را که برایشان کار نمی‌کردند می‌کشتند و یا کاربرد شیوه‌های خشن و غیرانسانی در برده‌سازی بومیان، آن‌ها را برای چند دهه، برای استخراج طلا و نقره و بردن آن به اروپا، مجبور به کار در معادن کردند.

غصب و حصارکشی زمین‌ها نیز روشی برای سلب مالکیت بومیان بود. حدود یک سوم زمین‌های اشتراکی بومیان از آن‌ها گرفته شد و با تغییر نوع محصول، به مزرعه‌هایی برای کشت نیشکر، تحت مالکیت اسپانیایی‌ها قرار گرفت. غصب زمین‌ها توسط فاتحان و نداشتن زمین برای کار دلیل دیگر افزایش برده‌سازی بومیان بود. (فدریچی ٦٨)

یورش بعدی استعمارگران برای کالای بیشتر که کار بیشتری را می‌طلبید و ناامیدی مبلغین و سلطه‌گران در انقیاد کامل بومیان، منجر به  دستور شاه اسپانیا (١٥٥٠ میلادی) و مجوز دربار و کلیسا برای هرگونه کشتار و شکنجه بومیان شد. «ماشین ایدئولوژی و نظامی‌گری برای آوردن کالای بیشتر و نیروی کار مجانی به اروپا، با هم به حرکت درآمد. همان ابتدا یکی از روسای قبایل مکزیک توسط یک کشیش فرانسیس روی دیرک سوزانده شد.» (فدریچی ٢٢٦)

مقابله‌های بیشتر با بومیان برای ممنوع کردن انجام مراسم و اجبار آنان به رعایت قوانین جدید به منظور آماده کردن آنان برای کار صورت می‌گرفت. نابودی معابد و هرآنچه به خدایان بومی مربوط می‌شد، تغییر در ساختار زندگی بومیان، غصب زمین‌ها، دستگیری و آزار درمانگران بومی، که عمدتا زنان بودند، بخشی از این فشارها بود. از سوی بومیان نیز مقاومت در برابر تحمیل شیوه‌های جدید زندگی و حذف مذهب و آیین‌های بومی بیشتر شد. جنبش‌ها فراگیر شد و یکی از وجوه آن رد کردن دین، مراسم و شیوه‌ی زندگی تحمیلی استعمارگران بود و در اکثر این حرکت‌ها زنان نقش اصلی داشتند. در ١٥٢٤ و اولین جنگ اسپانیایی‌ها برای به انقیاد کشیدن بومیان چیاپاس، این کاهنه‌ها بودند که مردم را به مقاومت علیه مقامات مستعمره ترغیب می‌کردند. (فدریچی ٢٣٢) در همه مناطق و درمیان همه قبیله‌ها، بیشتر زنان بودند که برای حفظ شیوه پیشین زندگی خود که در آن موقعیت نسبتا قدرتمندی داشتند و مورد احترام افراد قبیله بودند، مقاومت می‌کردند. هنوز زنان در نگهداری شکل جمعی فعالیت‌های قبایل نقش داشتند و در بسیاری موارد نیز مخفیانه آیین‌ها را برگزار می‌کردند.

با توجه به نقش پررنگ زنان در مقابله‌ها، روش اصلی جاری ساختن انضباط کاری در مستعمره‌ها، شکار ساحره بود و با این توجیه بیشترین حمله علیه زنان صورت می‌گرفت. از سویی دیگر در برخی از این جوامع و قبیله‌ها با کشف شبکه‌های زیرزمینی توسط کشیشان، نقش زنان به عنوان بازیگران اصلی بیشتر مشخص می‌شد. زمانی که اولین دسته از فاتحان اسپانیایی به دنیای جدید رسیدند هنوز کشتار ساحره‌ در اروپا وسعت و گستردگی نیافته بود، اما حمله‌ی فاتحان به کاهنه‌ها و در مرکز آن به زنان در مستعمره‌ها آغاز شد و گسترش یافت. معمولا زنان با الگوهای مشابه و متداول در اروپا محاکمه می‌شدند. جرم آن‌ها  بت‌پرستی بود و گناه محسوب می‌شد، آنان باید به آن اعتراف می‌کردند. سپس محکومیت و تنبیه آنان اعلام و اعمال می‌شد که شامل تحقیر در ملاء عام، تبعید، شکنجه، دیگر اشکال تحقیر وتوهین، سوزاندن و کشتن بود.(فدریچی ٢٢٧) زنان به خاطر برپایی آیین‌ها و درمانگری به عهد بستن با شیطان، پیشکش کودکان به شیطان و آدمخواری اعتراف می‌کردند. شیطان برای بومیان مفهومی ناشناخته بود اما به اروپاییان مجوز مجازات آن‌ها را می‌داد. اتهام شیطان‌پرستی به قبیله‌ها و زنان بومی، ابزاری برای انقیاد جمعیت بومی به منظور استفاده از منابع و نیروی کار مجانی آنان بود. ساحره‌ها و درمانگران (اگر زنده می‌ماندند) در نتیجه‌ی این محکومیت‌ها و عدم امکان مقابله با آن، اعتبار خود را در اجتماع و قبیله‌ از دست می‌دادند. رفتارهای تحقیرآمیز نسبت به حافظان خدایان و الهه‌های زن، بومیان را از خدایان‌شان ناامید می‌کرد، نگهبانان مذاهب را بی‌اعتبار می‌ساخت و رابطه‌های جمعی میان افراد قبیله را سست می‌کرد. کشتار مردان و به ویژه زنان به جرم شیطان‌پرستی، کارکردی کلیدی در به انقیاد درآوردن مردم و نیروی کار و همچنین بازتعریف روابط جنسیتی در جوامع تحت استعمار داشت. شکار ساحره که ابتدا تصور می‌شد فقط در اروپا وجود داشته، در مورد بومیان امریکا و افریقا نیر در سطح وسیعی اعمال شد که منجر به نابودی وسیع بومیان این مناطق شد. پدیده‌ی شکار ساحره چنان بر بدن جوامع استعمار زده حک گردید که در دهه‌های بعد  حتی در خود این جوامع نیز اعمال شد و هنوز هم در برخی کشورها مثل نیجریه و کامرون ادامه دارد.

اوج حمله‌ی اسپانیایی‌ها علیه بومی‌ها به ویژه زنان، به عنوان حافظان آیین‌ها وشیوه‌های زندگی قبایل، در فاصله‌ی ١٦١٩ تا ١٦٦٠ میلادی صورت گرفت. (فدریچی ٢٢٧) فاتحان با همراهی کشیشان در کنار دستگیری، آزارهای شدید، شکنجه و کشتارِ عمدتا زنان فقیر، به بازتعریف فضاهای جدیدِ فعالیت و شیوه‌های جدید زندگی برای بومیان می‌پرداختند. طی این مجازات‌های نظام‌مند دوسوم جمعیت بومی امریکا طی چند دهه‌ی اول تصرف نابود شدند که یک بحران جمعیتی در میان بومیان را درپی داشت.

مجموعه‌ فشارهای عنوان شده، زنان را به دشمنان اصلی قوانین استعمارگران تبدیل کرد و موجب شد آیین‌های مسیحی را رعایت نکنند، عشاری ربانی انجام ندهند، فرزندان خود را غسل تعمید ندهند، با کشیشان و نهادهای استعمارگران همکاری نکنند.

در مناطقی از آند برخی زنان خودکشی کردند یا فرزندان پسر خود را کشتند که هم به دلیل مخالفت با رفتن آن‌ها به معادن و هم به دلیل ترس از تاثیر گرفتن آن‌ها از رفتارهای مردان بود. برخی نیز اجتماعات و گروه‌های خود را تشکیل دادند تا بتوانند از خود در مقابل روسای محلی بومی، که حالا از سوی استعمارگران به عنوان رهبر و محافظ قبیله و به ویژه زنان، تعیین شده بودند، دفاع کنند. این زنان ستون‌های اصلی بسیاری از جنبش‌های ضداستعماری در کل مناطق بودند.

پس از دهه‌ها سرکوب، ساختار زندگی بومیان و به ویژه شرایط زنان تغییر کرد. حق زنان نسبت به آب و زمین حذف شد، علاوه بر این که زنان مجبور به انجام کارهای خانه و پختن غذا بودند، باید در هرکاری که شوهرانشان انجام می‌دادند نیز همراه آنان کار کنند، جایگاه زنان تا حد خدمتکاری پایین آمده بود. تحمیل روش تک همسری اروپایی به مستعمره‌ها نیز باعث شد که فحشا در این جوامع گسترش یابد. مردان برای تک همسری باید زنان دیگر خود را طلاق می‌دادند و بسیاری از این زنان به فحشا روی آوردند.

مجموعه‌ی این شرایط نشان می‌دهد که چگونه سرمایه‌داری منابع و معادن دنیای جدید و نیروی کار بومیان را به نفع خود مصادره کرد و در کنار آن چگونه جایگاه اقتصادی و اجتماعی زنان را فروکاست، آنان را تحقیر و خوار کرد، مردان را در مقابل آنان قرار داد و با تغییر ساختار زندگی و اجبار آنان به زندگی با مقررات و شرایط مسیحیت، سرمایه‌داری و مردسالاری زنان را وابسته‌ی مردان کرد.

 

سخن پایانی

 

با این که روابط قدرت نابرابر و سلسله‌مراتبی بین زنان و مردان پیش از سرمایه‌داری نیز وجود داشت اما، در روند شکل‌گیری سرمایه‌داری زنان فرآیند منحصر به‌فردی از نزول درجه و فرودستی را تحمل کردند که نقش آن‌ در انباشت سرمایه اساسی و پایه‌ای بود و تا امروز نیز چنین است.

شکار ساحره در اروپا و مستعمره‌ها و در کنار آن ساختارهای جدید جامعه و قانونگذاری‌ها در حوزه‌های مختلف تولید مثل، کار و دستمزد، خانواده، حذف زنان از فضاهای عمومی و شهری، اعطای قدرت کنترل زنان به مردان، اعم از شوهر، پدر، برادر و دیگر شهروندان مرد در کلیه‌ی حوزه‌های موجود جامعه، در فرودست‌سازی هویت اقتصادی و اجتماعی زنان نقش مرکزی داشت. آنچه که موجب شد این فرآیند نتیجه دهد و زنان عقب بنشینند، دو قرن حمله، شکنجه، ترور اعمال شده علیه زنان بود. شکار ساحره کل تجربیات زنانه و دانشی را که تعیین کننده جایگاه زنان در روابط اجتماعی پیشاسرمایه‌داری بود، نابود کرد.

تولید مثل امری طبیعی تلقی شد، از بُعد اقتصادی کاری بدون ارزش انگاشته شد و به تدریج دیگر به عنوان کار دیده نشد و در ادامه‌ی آن نگهداری فرزندان درون چارچوب خانواده‌ی هسته‌ای نیز به آن افزوده شد.

انتقال بخشی از قدرت نهادهای اجتماعی و اقتصادی به مردان در کل جامعه و به ویژه درون خانواده، امکان تصرفِ کار تولید مثل زنان، نتیجه‌ی تولید مثل زنان و نیروی کار ِ زنان را کامل‌تر کرد. مردان ‌توانستند نه تنها خواست دولت و اعمال قوانین تنظیم شده بلکه، خواست شخصی خود را نیز بر زنان اعمال کنند.

در رژیم پولی جدید، که هر روز بیشتر گسترش ‌یافت، تنها تولید برای بازار یک فعالیت مولد ارزش تلقی ‌شد، پس پرداخت مزد کمتر و به تدریج بیرون راندن سازمان‌یافته‌ی زنان از حوزه‌ی کار مزدی، که با همراهی کارگران مرد صورت گرفت، زمینه ساز راندن زنان به خانه‌ها شد.

در انباشت اولیه‌ی سرمایه‌داری علاوه بر طلا و نقره‌ی غارت شده از مستعمره‌ها، نیروی کار مجانیِ اولین برده‌ها و بومیان امریکا و افریقا، بهره‌کشی از نیروی کار، فوقِ بهره‌کشی از نیروی کار زنان، در اختیار گرفتن نیروی تولید مثل زنان توسط بازار، تقسیم جنسی کار و محصور ساختن زنان در محیط خانواده‌ی هسته‌ای برای انجام کار خانگی و بازسازی نیروی کار در ایجاد رابطه‌ی سلسله‌مراتبی جنسی همانند سلسله‌مراتب نژادی در سراسر جهان نقش داشت.

نیروی کار مجانی یا ارزان نه تنها در انباشت اولیه که در انباشت سرمایه در دوره‌های مختلف نیز تاثیر دارد و شاهد هستیم که سرمایه‌داری برای استفاده از نیروی کار ارزان‌تر هر چه بیشتر به کشورهای پیرامون می‌رود، با پرداخت حداقل دستمزد هر چه بیشتر از کار زنان استفاده می‌کند، به گونه‌ای که امروزه از پدیده‌ی زنانه‌شدن کار نام برده می‌شود. به کنترل نیروی تولید مثل زنان ادامه می‌دهد، از کارخانگی و بازتولید نیروی کار برای بازار که توسط زنان انجام می‌شود نیز سود می‌برد. درحالی که ادعا می‌شود رشد و انباشت بیشتر سرمایه نتیجه‌ی پیشرفت فناوری و تخصصی شدن کار است، به آسانی مشهود است که بخش عمده‌‌ای از سود سرمایه‌ نتیجه‌ی تولید مثل و کار ارزان زنان است.

زنانِ کشورهای پیرامون برای فرار از مردسالاری سنتی و در تضاد میان زندگی سنتی و مدرن، به بازار کار جدید می‌آیند و با ساعات کار طولانی، دستمزدی حداقلی را برای امرار معاش خانواده به خانه می‌برند. تضادی که زندگی زنان طی این قرن‌ها همواره با آن روبرو بوده است.  اما همان‌گونه که کل تاریخ و همینطور تاریخ سرمایه‌داری  نشان داده است، مقاومت‌ها و مبارزات زنان در مقابل مردسالاری و سرمایه‌داری ادامه دارد. زنان در صف اول مبارزات برای نان و آزادی هستند. شاید کسی تصور نمی‌کرد روزی زنان از زیربار تولید مثل شانه خالی کنند و این شانه خالی کردن تبدیل به بخشی از مبارزات طبقاتی شود و دولت‌ها به تهدید و ارعاب یا گذاردن جایزه برای تولید مثل متوسل شوند. این امر بیش از هر چیز وابستگی سرمایه‌داری به افزایش جمعیت را نشان می‌دهد و هم اینکه تولید مثل امری طبیعی نیست و زنان می‌توانند دوباره کنترل آن را در اختیار بگیرند.

                                                                بهمن ٩٦

                                                     

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©