Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
جمعه ۲۴ فروردين ۱۳۹۷ برابر با  ۱۳ آوريل ۲۰۱۸
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :جمعه ۲۴ فروردين ۱۳۹۷  برابر با ۱۳ آوريل ۲۰۱۸
يک روز در ميلان ٦

يک روز در ميلان ٦

 

   

روايتي از يک محله حاشيه‌نشين مشهد،

شهري که ٣٠ درصد از جمعيت آن را حاشيه‌نشينان تشکيل مي‌دهند

 

شهرزاد همتي

 

در خانه‌هايي که هنوز پلمب نشده‌اند نيمه‌باز است. يکي‌درميان مي‌شود قفس‌هايي به بزرگي يک اتاق را ديد که خروس‌هاي قدبلند با چشمان خون‌گرفته در آن جا خوش کرده‌اند. مي‌گويند زخم روي دست‌وبال بچه‌ها به‌خاطر همين خروس‌هاست که از توي قفس بچه‌ها را نوک زده‌اند. سالم، يکي از مردهاي ميلان ٦ است. مي‌گويد مهم‌ترين خروس‌هاي جنگي لاري و افغانستاني هستند. خروس‌هاي افغاني گران‌تر هستند و بيشتر طرفدار دارند. جوان‌ها شغل اصلي‌شان جنگ بين خروس‌هاست. جمعه هم جنگ خروس‌ها بود، کمي بالاتر در محله بسکابادي بساط جنگ به راه بود، در زيرزمين‌هايي که کسي به آنها راه ندارد و برايش بليت مي‌فروشند. تلاشمان براي رفتن به محل مسابقه بي‌فايده بود، ترجيع‌بند حرف همه اين بود: سالم برنمي‌گرديد. اينجا محله قلعه‌ساختمان است، کوچه ميلان ٦. حاشيه‌نشيني يکي از زخم‌هاي بزرگ مشهد است. وزارت راه و شهرسازي پيش از اين گفته بود که در ايران ١٩ ميليون حاشيه‌نشين زندگي مي‌کنند. حاشيه‌نشين‌ها گروهي از مردم هستند که براي زندگي بهتر ساکن کلان‌شهرها مي‌شوند، اما به دليل مسائل معيشتي و اقتصادي توانايي زندگي و سکنا‌گزيدن در سطح شهرها را ندارند و براي همين به سکونتگاه‌هاي غيررسمي در حاشيه شهرها پناه مي‌برند. آنها حتي شغل رسمي نيز ندارند، تکدي‌گري و دست‌فروشي شغل اصلي آنهاست و به‌واسطه اين نوع زندگي‌، کنش‌هاي اجتماعي آنها نيز تغيير مي‌کند. حاشيه‌نشين‌ها کمتر بومي شهرهايي هستند که در آنها زندگي مي‌کنند. آنها از يک سو به دليل عدم تطبيق با محيط شهري و از سوي ديگر بر اثر عوامل پس‌ران شهري از محيط‌هاي شهري پس زده مي‌شوند و به‌تدريج در کانون‌هاي به‌هم‌پيوسته يا جدا از هم در قسمت‌هايي از شهر سکنا مي‌گزينند. محل سکونت و نوع مسکن آنها با محل سکونت متعارف شهري مغاير بوده و مالکيت آن غالبا غصبي است. همچنين آنان از نظر وضعيت فرهنگي و اقتصادي نيز با جمعيت شهري تمايز دارند. حاشيه‌نشيني در استان خراسان رضوي نيز يکي از معضلات اصلي محسوب مي‌شود. به گفته تقي‌زاده‌خامسي، شهردار مشهد، بزرگ‌ترين معضل شهر مشهد حاشيه‌نشيني ٣٠ درصد از جمعيت اين شهر است که در کل مجاورين که ٣,٥ ميليون‌نفر هستند اثر گذاشته است. مردم معمولا از شهرستان‌ها و نقاط دور آمدند و در حاشيه شهر مشهد خانه‌هاي غيرقانوني ساختند، بچه‌هايشان به مدرسه مي‌روند و وضعيت مناسبي ندارند. بعد از انتشار خبر کشته‌شدن ندا عليزاده، کودک شش‌ساله افغانستاني، گروه جامعه روزنامه «شرق»، در سفري يک‌روزه به استان خراسان رضوي، وضعيت حاشيه‌نشيني در محل‌ وقوع اين قتل را مورد بررسي قرار داد. محل وقوع قتل محله‌اي است که به نام قلعه‌ساختمان مشهور است. قلعه‌ساختمان متشکل از چند محله است؛ محله‌هايي که آسيب‌هاي اجتماعي به واضح‌ترين شکل ممکن در آن جمع شده‌اند. محله‌اي متشکل از بلوچ‌ها، فارسی‌زبان‌ها و افغانستاني‌ها. ميلان ٦ يکي از پرآسيب‌ترين کوچه‌هاي قلعه‌ساختمان است. مهلا گلمکاني، مدير خانه علم جمعيت امام علي است. حالا چهار سال است که جمعيت امام علي در محله قلعه‌ساختمان خدمات مددکاري ارائه مي‌کند. به گفته گلمکاني، مردم آنها را به‌عنوان معلم پذيرفته‌اند. او مي‌گويد: «از نظرشان ما خانم‌معلم‌هاي بي‌کاري هستيم که فقط مي‌توانيم درس بدهيم و کار بيشتري هم از ما برنمي‌آيد. توقعي هم از ما ندارند، اما بعد از روزهاي اول که تلاش مي‌کردند به ما هم مواد بفروشند، ديگر ما را پذيرفتند و رفت‌وآمد ما هم اينجا آغاز شد. وارد محله هم که بشويد مي‌بينيد بيشترين متلکي هم که لات‌هاي محله به ما مي‌گويند همين است: باز معلم‌ها اومدند. خاله به ما هم درس مي‌ديد؟ حتي حضورمان در خانه‌ها هم همين‌قدر است. ممکن است هربار که ما وارد يک خانه مي‌شويم همه‌چيز عيان اتفاق بيفتد، يک عده در حال مصرف مواد مخدر باشند، بچه‌ها هم آماده رفتن به محله براي جابه‌جايي مواد مخدر باشند». در ميانه تمام خانه‌هايي که به دليل فروش مواد مخدر پلمب شده‌اند، تک‌وتوک خانه‌ای باقي مانده که از پلمب جان سالم به‌در برده. چند خانه متحدالشکل با درهاي سبزرنگ هم وجود دارند که مسئولان جمعيت امام علي مي‌گويند اينها مسجدهاي اهل تسنن محله است که خودشان درست کرده‌اند؛ يعني خود اهالي بلوچ منطقه خانه‌هايي را به‌عنوان مسجد مشخص کرده‌اند تا امورات شرعي‌شان را در آنجا انجام بدهند. از اول تا انتهاي کوچه خبري نيست و تقريبا خلوت است، تک‌وتوک بچه‌ها پابرهنه از خانه بيرون آمده‌اند و دوان‌دوان وارد خانه‌هاي ديگر مي‌شوند، اينها فروشنده‌هاي کوچک محله هستند، مواد جابه‌جا مي‌کنند، در مي‌زنند، بسته را تحويل مي‌دهند و در ازايش يا طلبي صاف مي‌شود يا مواد ديگري به دست بچه‌ داده مي‌شود يا مبلغي که بتواند يک روز خانواده را بگذراند؛ بچه‌هاي بي‌شناسنامه، بچه‌هاي ازاينجامانده و ازآنجارانده بدون‌وطني که غربتي صدايشان مي‌زنند و وقتي در آغوشت جاي مي‌گيرند، شبيه همه بچه‌ها هستند، اما با دغدغه‌هاي متفاوت... يکي از آنها اسمش عباد است...، توي بغلم جابه‌جا مي‌شود و مي‌گويد: خاله شناسنامه ميدي بهم؟ در جواب اينکه شناسنامه مي‌خواهد چه‌کار، مي‌گويد: شناسنامه مي‌خوام که بابام يارانه بگيره... . در يک ساعت قدم‌زدن ميان ميلان‌٦، مسئولان جمعيت امام علي متوجه مي‌شوند که خيلي از دانش‌آموزانشان عروس شده‌اند و رفته‌اند. زهرا، آرزو و ستاره قبل از عيد از شهر رفته‌اند. عباد مي‌گويد: ستاره و آرزو رفتند شمال، زهرا هم نيشابور... . گلمکاني مي‌گويد ميانگين سني بچه‌هايي که اينجا ازدواج مي‌کنند، بين ١٠ تا ١٤ سال است. آنها وقتي به دنيا مي‌آيند، نامزد مي‌شوند و يک روز از مدرسه صدايشان مي‌کنند تا به خانه بخت بروند.

خانه مهدي

عبد را صدا کرده‌‌اند تا برايمان تمپو بزند. اينجا خانه مهدي است؛ مرد ٤١ساله‌اي که با چهار فرزندش بيش از ١٢ سال است ساکن ميلان٦ است. آنها خرده‌فروش‌هاي محله‌اند. مهدي عکس برادرش را نشانمان مي‌دهد و مي‌گويد: چهار ماه پيش در دماوند گم شده، اگر تهران مي‌رويد برايم پيدايش کنيد. خانه مهدي برق ندارد؛ يک رشته سيم برق از داخل کوچه براي روشن نگه‌داشتن بخاري و تلويزيون داخل خانه کشيده‌اند. از او به‌آرامي سراغ همسرش را مي‌گيريم، پک محکمي به سيگارش مي‌زند و مي‌گويد: رفته خانه مشتري... . مهدي يکي از معدود خانواده‌هايي است که توانسته به کمک جمعيت امام علي براي خانواده شناسنامه بگيرد؛ اما هنوز يارانه آنها وصل نشده است. او مي‌گويد: خب اگر مي‌دانستم که شناسنامه به درد نمي‌خورد، اين همه منتظر نمي‌ماندم، شناسنامه را بفروشم که برايم سود بيشتري دارد، هي اصرار کرديد شناسنامه بگير به چه دردم خورد؟ بالاي خانه مهدي کوچه ميلان‌ ٦ تمام مي‌شود؛ همان‌جايي که ديوارهاي زمين‌هاي آستان قدس شروع مي‌شود و تا آخر محله ادامه دارد. از اول قلعه ساختمان تا بعد از قلعه خيابان، معتادها بالاي ديوار ايستاده‌اند و از صدمتري نگاهمان مي‌کنند، وقتي عکاس دوربينش را درمي‌آورد، يکي از کارتن‌خواب‌ها قبل از پريدن برايش ژست مي‌گيرد و مي‌گويد: از ما قاتل‌هاي جاني عکس بگير تا اعداممان کنند، مي‌رويم توي زمين‌هاي امام رضا، اينجا نه مال شماست نه مال کس ديگر، مال امام رضاست. اينجا مال امام است، عکسم را بگير و توي کتابت چاپ کن.

شرق ـ شماره ۳۱۲۰ -  سه شنبه ۲۱ فروردين۱۳۹۷

http://www.sharghdaily.ir/Default.aspx?NPN_Id=3550&pageno=12

................................................

 

روایتی از محله‌‌ای که دختر ٦ساله افغان در آن کشته شد

شهرزاد همتی

 

 «کاش تصادف می‌کرد، کاش اصلا مریض بود، کاش این بی‌آبرویی پیش نمی‌آمد؛ وگرنه که مرگ حق است و قسمت همه آدم‌ها...»؛ این صداها از اتاق پشتی می‌آید که با یک پرده پاره و یک لنگه در از ما جدا شده است. مهلا گلمکانی، مسئول خانه علم جمعیت امام علی، با ما شرط کرده در برابر این حرف‌ها سکوت کنیم، سؤال‌هایی نپرسیم که مادر یا پدر را برای کشته‌شدن ندا زیر سؤال ببرد. آمده‌ایم برای فاتحه؛ نه کمتر و نه بیشتر... . زن‌های فامیل در اتاق پشتی جمع شده‌اند دور «زره‌گل»؛ مادر جوان ندا که پسر پنج‌ماهه‌اش کاظم را که یک‌ریز می‌خندد بغل گرفته و چادر سیاهش را دورش انداخته... . ما این طرف در نشسته‌ایم، جلوی درِ ورودی تکیه داده به دیوار و به پارچه سیاه و دو شمعی نگاه می‌کنیم که در یادبود ندا روشن کرده‌اند و عکس سیاه‌وسفید و نصفه‌ از صورت خندان و بی‌خیالی که دیگر نیست... . یکی مثل ستایش، یکی مثل آتنا... .

اینجا محله قلعه ساختمان است؛ جایی که مسئولان جمعیت امام علی می‌گویند کوچه‌هایش را در نقشه هم نمی‌شود پیدا کرد...؛ یکی از فقیرترین محله‌های حاشیه‌نشین استان خراسان‌رضوی که انتهای کوچه‌هایش به دیوارهای بلند زرد و آبی‌رنگی می‌خورد که متعلق به آستان قدس رضوی است؛ زمین‌هایی که حالا پاتوق مصرف‌کننده‌های مواد مخدر است... . دیوارها انگار تا قیامت ادامه دارد؛ دیوارهایی که می‌گویند شب‌ها می‌شود پاتوق و روزها پر است از سگ‌های ولگرد...؛ زمین‌های بی‌مصرف افتاده‌ای که تا چشم کار می‌کند ادامه دارند از قلعه ساختمان تا قلعه خیابان و تا انتهای محله‌ای که می‌خورد به دستگردان... . دستگردان قبرستانی است که حالا ١٠ روز است دختر شش‌ساله افغان ساکن آن است.

یکی از پسرهای جمعیت امام علی سوره یاسین را با نوایی خوش می‌خواند، برادرهای کوچک ندا که از دانش‌آموزان خانه علم هستند، با یک خط‌کش دستبندی زردرنگ مشغول‌ بازی‌اند... دخترهای فامیل از بین پرده این طرف را سرک می‌کشند و با نگاه تند عموی ندا سر می‌دزدند... . ندا هفتم فروردین برای خرید نان از خانه بیرون رفت و دیگر برنگشت... . همسایه سر کوچه، در خیابان معقول، کمی بالاتر از قلعه ساختمان که خانه نداست، او را به هوای خوردن شیرینی عید به خانه می‌کشاند و ندا دیگر به خانه برنمی‌گردد... . پدرش می‌گوید فکر می‌کرده ندا را دزدیده‌اند و برده‌اند محله بسکابادی تا آنجا کلیه‌هایش را دربیاورند... همان‌وقت که پابرهنه در کوچه می‌دویده، به همسایه میوه‌فروش سر کوچه برمی‌خورد... همان که در حیاط خانه بساط میوه‌فروشی راه می‌انداخته و آنها مشتری ثابتش بودند... از پدر ندا می‌پرسد چرا نگران است و او می‌گوید دخترش دو ساعت است از خانه خارج شده تا نان بخرد، اما هنوز برنگشته... . دیالوگ بین آنها کوتاه است، مرد می‌گوید ان‌شاءالله پیدا می‌شود و احتمالا با هم دست می‌دهند.... کمی بعد یک گونی بزرگ جلوی حوزه علمیه و مسجد اهل تسنن نور پیدا می‌شود، صد قدم بالاتر از خانه ندا... همان‌جایی که افغان‌ها گعده کرد‌ه‌اند و توجه شان به گونی جلب می‌شود؛ بعد دخترکی را با لباس آبی که رویش نقش عروسکی دارد، با چشم‌های نیمه‌باز و دهانی پر از دستمال می‌بینند...، بابای ندا می‌آید و جنازه بچه‌اش را تحویل می‌گیرد... .

از فرودگاه تا قلعه ساختمان راه زیاد است؛ قرار است اول ماجرا برای فاتحه به مزار برویم. اسم قبرستان دستگردون است. از قلعه ساختمان رد می‌شویم و میلان يك تا شش را رد می‌کنیم (میلان اسم کوچه‌های محلات حاشیه‌ای مشهد است) تا محله معقول، کمی بالاتر از بسکابادی... . حالا قیافه‌ها فرق می‌کند، مردها ردای سفید و کلاه افغانی به سر دارند... میانه کوچه تا چشم کار می‌کند اهالی افغانستان هستند؛ مردهایی که نماز جمعه را تازه تمام کرده‌اند و از مسجد بیرون زده‌اند و دور وانت پرتقال‌فروش جمع شده‌اند و پرتقال می‌خرند... . مسجد نور همان مسجدی است که جسد ندا جلویش پیدا شد. پیاده می‌شود قدم‌ها را تا خانه ندا شمرد... یکی، دو تا... تا می‌رسی به ١٠، کوچه محل زندگی ندا پیدا می‌شود... نشسته‌ایم توی ماشین تا از پدر سؤال کنند با توجه به آیین‌های اهل تسنن می‌شود ما سر مزار برویم یا نه، کمی بعد خانم گلمکانی می‌آید و می‌گوید: «باباش صبح با یک خبرنگار دیگه رفته سر مزار حالش بد شده، مامانش رو با خودمون می‌بریم...». مادر کمی‌ بعد با چادر مشکی و لباس گلدار درحالی‌که نوزادی در آغوش دارد، سوار ماشین می‌شود و ثابت، برادر کوچک‌تر ندا، نیز خودش را داخل ماشین جا می‌دهد... . احساسات مادر توی صورتش معلوم نیست...؛ نگاهمان نمی‌کند، مستقیم روبه‌رو را نگاه می‌کند و به راننده آدرس مزار را می‌دهد... . آب‌دهان بچه آویزان است و به ما که نگاه می‌کند غش‌غش می‌خندد... . اسم نوزاد کاظم است؛ بچه هفتم خانه. زره‌گل، مادر ندا، می‌گوید این آخرین بچه بود و حالا سه ماه است که آمپول جلوگیری از بارداری می‌زند... . بعد می‌گوید: ندا، کاظم را خیلی دوست داشت... برای همین کاظم را آوردم برای زیارت... گفتم وقت زیارت، کاظم که می‌خندد، شاید ندا گردن‌دردش یادش برود... .

بیشتر قبرهای دستگردون مال افغانستانی‌ها و بلوچ‌هاست... . بلوچ‌هایی که خودشان هم مطمئن نیستند اهل کجا هستند، اهالی غربت که از گلستان و سیستان‌وبلوچستان کم‌کم در بقیه شهرها ساکن می‌شوند و بخش عمده‌ای از آنها هم همسایه‌های حاشیه‌نشین مشهدی‌ها هستند... قبرهای اهل سنت سنگ کوچکی دارد و شبیه تپه‌های کوچکی است که از میان حفره‌هایش گیاه روییده... فامیلی‌های شبیه به هم در قبرستان فراوان است، ریگی و رخشانی و جزی... می‌گویند مشخصه مهم دستگردون رایگان‌بودن قبرهاست و شیعیان زیادی هم آنجا دفن هستند... ندا هم حالا ساکن اینجاست... قبر هنوز خودش را نگرفته... کوچک است و دورش را با نخ دور کفن ندا بسته‌اند... زره‌گل و کاظم و ثابت جلوی قبر نشسته‌اند و زاری می‌کنند... مادر به قبر نگاه نمی‌کند و صورتش به سمت آسمان است... بعد می‌گوید: کاش تصادف می‌کرد... کاش آن شب نان نمی‌خواستم... کاش الان توی بغلم بود... .

به خانه برمی‌گردیم... قرار است جمعیت امام علی به کمک خانواده ندا برایش مجلس ختم کوچکی برگزار کنند... خانه‌شان دارای حیاط کوچکی است و دو اتاق شبیه بقیه خانه‌های محله دارد... خانواده ندا حالا سه سال است که به ایران آمده‌اند... آمده بودند برای اینکه می‌خواستند جای امنی برای زندگی داشته باشند و پدر با کارگری زندگی بهتری رقم بزند... از زره‌گل می‌پرسم دوست ندارد به افغانستان برگردد و او می‌گوید: «اولش قبل اینکه این‌طور بشه دوست داشتم... اما حالا می‌خوام حق بچه‌ام رو بگیرم... آبرومون باید برگرده...». می‌خواهی اعدام کنی؟ نگاهم نمی‌کند و می‌گوید: «می‌خواهم بکشم... با همین دست‌هام...».

یاسین‌خواندن که تمام می‌شود، برای حرف‌زدن با پدر ندا روانه حیاط می‌شویم... مرد درشت‌اندام و سبزه‌رویی است که هن‌هن‌کنان روی چارپایه می‌نشیند و به میهمان‌ها خوشامد می‌گوید. جز عکسی که همه‌جا از ندا منتشر شده می‌خواهیم عکس دیگری از او ببینیم... از ندا عکس زیادی نمانده، فامیل می‌گویند نمی‌دانستند بچه قرار است این‌طور پرپر شود که مدام از او عکس بگیرند... پدر موبایل را جلوی چشمانمان می‌گیرد... ندا داخل گونی است... رد دست‌های میوه‌فروش روی گردنش مانده... . حالا می‌فهمم زره‌گل چرا نگران درد گردن ندا بود... ندا با چشم‌های نیمه‌باز نگاهمان می‌کند. دستمال‌های توی دهنش خونی است، نخ‌های پلاستیکی گونی پیاز داخل موهای مشکی‌اش رفته و چشم‌های بی‌حالش جایی وسط آسمان را نگاه می‌کند... .

پدر عکس بعدی را نشانمان می‌دهد... ندا داخل کاور جسد توی پزشکی قانونی با سینه شکافته که با نخ‌های درشت دوباره به هم وصلش کرده‌اند... ثابت همان‌طور که با آب‌وتاب دارد موقعیت عکس را برایمان شرح می‌دهد، می‌گوید: مادرم که این عکس را دید، غش کرد... عکس بعدی عکس نداست توی کفن... بعد موبایل را خاموش می‌کند و می‌گوید: می‌خواهم او را وسط قلعه ساختمان به دار بکشند تا ترس مردم بریزد، آبرویم هم برگردد... .  داوود علیزاده اسم پدر نداست، از او می‌خواهیم برایمان کل ماجرا را تعریف کند... داوود می‌گوید: «من چاه‌کن هستم... شب که از سرکار برگشتم، دیدم بچه‌ها دنبال نان نرفتند... هزار تومان دادم به ندا برود نان بخرد، رفت نان بگیرد و دیگر برنگشت. رفتم سر خیابان و هرچه گشتم، پیدایش نکردم... پسرم را فرستادم نانوایی و نانوایی گفت ندا زود نان گرفته و برگشته... همسایه‌مان را اول کوچه دیدم... داشت درِ خانه را می‌بست... گفتم همسایه، دختر ما را ندیدی؟ گفت: نه! من میهمانی دعوتم، آژانس گرفته‌ام بروم میهمانی... اصلا فکرش را هم نمی‌کردم این همسایه دخترم را بکشد...». داوود می‌گوید: «همسایه در حیاط خانه‌شان میوه می‌فروخت و ما گاهی خرید می‌کردیم و همه ما را می‌شناختند... بعد از یک ساعت مطمئن بودم بچه را برده‌اند که کلیه‌هایش را بفروشند... یک ساعت که گذشت، پسر خواهرم آمد و پرسید لباس ندا چه رنگی بود؟ یک آمبولانس آمده و جنازه‌ای را جلوی مسجد پیدا کردند. رفتم سمت مسجد، دیدم یک کیسه وسط خیابان است، در کیسه را باز کردم و دیدم یک بچه از پشت داخل گونی افتاده، صورتش را برگرداندم و دیدم نداست...». آقا داوود می‌گوید از پلیس ممنون است که توانست خیلی سریع رد قاتل را بگیرد و صبح فردای این اتفاق او را دستگیر کند؛ اما تا زمانی که قاتل را وسط محله اعدام نکنند، او فکر می‌کند قانون در حقش اجرا نشده... آقا داوود می‌خواهد قاتل ندا، مثل قاتل آتنا، دختر پارس‌آبادی، وسط محله اعدام شود... چشم در برابر چشم.

قلعه ساختمان، از کوچه حمام تا میلان ٦

از فرودگاه تا قلعه ساختمان مسیر زیادی را طی می‌کنیم... بافت محله شبیه همه محله‌های فقیرنشین در هر کجای ایران است... چیزی شبیه لب خط و دروازه‌غار تهران... عجیب اما بودن جوشکاری در کوچه‌پس‌کوچه‌هاست. در هر کوچه یکی، دو جوشکاری می‌بینیم... ساختمان جمعیت امام علی یک خانه قدیمی است که رنگ آبی روشنش از بقیه متمایزش می‌کند. روی دیوار یکی با دست‌خطی نه‌چندان خوانا نوشته از کلاس ما مراقبت کنید... مهلا گلمکانی، مدیر خانه علم جمعیت امام علی در محله قلعه ساختمان است. ساعت نزدیک ١١ است و قرار است گشتی در محله بزنیم و قبلش بنا می‌شود گلمکانی توضیحاتی درباره بافت این محله بدهد. او می‌گوید: «بافت قلعه ساختمان در شرق مشهد واقع شده و منطقه‌ای حاشیه‌نشین محسوب می‌شود. شهرک شهید رجایی (قلعه ساختمان) از حر یک شروع می‌شود تا انتهای پارک رجا که خودش مرکز مصرف مواد مخدر محسوب می‌شود و با اینکه در آن یک مجموعه ورزشی وجود دارد، جای مناسبی برای تردد نیست و چند ماه پیش هم یک قتل در آنجا اتفاق افتاد که دلیلش هم درگیری دو نوجوان بود. کلا در این محله امنیت وجود ندارد و این پارک هم که تنها مرکز تفریحی این منطقه است، چنین شرایطی دارد».

او در ادامه می‌گوید: «از نظر بافت شهری و فرهنگی یک‌سری از خانه‌ها تیمی و پاتوق است، یک‌سری کوچه‌ها بافت شهری دارد. از نظر بافت مردم‌شناسی سه قشر در این محله زندگی می‌کنند؛ ایرانی‌های فارسی‌زبان و بلوچ‌ها و بخش سوم هم افغانستانی هستند. فارسی‌زبان‌ها عموما شیعه هستند، بلوچ‌ها سنی و افغانستانی‌ها، هم شیعه دارند و هم سنی و از این جهت ما اختلافات زیادی را در این محله شاهد هستیم».

به گفته مدیر خانه علم جمعیت امام علی، نداشتن شناسنامه از معضلات اصلی مردم این محله است. او می‌گوید: توانستیم برای بعضی‌هایشان شناسنامه بگیریم، اما برای بخش عمده‌ای از این محله نتوانستیم شناسنامه بگیریم و تقریبا هیچ‌کدام از افراد محله شناسنامه ندارند. از نظر بهداشتی مشکلات بسیاری وجود دارد و شپش در این محلات بسیار رایج است. بیشتر خانه‌های این منطقه پاتوق هستند و همین باعث شده که محلی‌ها اعتراض کنند. در پاتوق‌ها مواد و خدمات جنسی ارائه می‌شوند. در این خانه‌ها یک خانواده سکونت دارند و در کنارش یک پاتوق مصرف است.

به گفته گلمکانی، اینجا همه‌چیز بسیار باز اتفاق می‌افتد، قرار می‌شود در برابر هیچ‌چیزی واکنش غیرعادی نشان ندهیم. توی میلان ٦ تن‌فروشی و مصرف مواد مخدر یا بریدن سر هم دیدیم، باید سکوت کنیم، با این شرط وارد محله می‌شویم... . کوچه به‌قدری خلوت است که مسئولان خانه علم را هم متعجب می‌کند. کمی که جلو می‌رویم دلیل خلوتی معلوم می‌شود... کوچه تقریبا باریک است با خانه‌های قدیمی یک و دوطبقه... . اگر بر فرض در کوچه ٢٠٠ خانه وجود داشته باشد، ١٨٠ خانه را با تابلوهای بزرگ آهنی پلمب کرده‌اند. روی تابلوها نوشته: این واحد مسکونی به دستور مقام محترم قضائی و به دلیل فروش مواد مخدر پلمپ شده و فک پلمپ پیگرد قضائی دارد... . از همراهان می‌پرسیم الان اهالی خانه‌ها کجا هستند و گلمکانی می‌گوید: بچه‌ها می‌روند خانه همسایه و بزرگ‌ترها یا به شهرستان می‌روند یا در زمین‌های آستان قدس می‌‌مانند تا آب‌ها از آسیاب بیفتد و جوشکارها بیایند و درها را برایشان باز کنند. به گفته مسئول خانه علم، مردم درها را از بخش پایین باز می‌کنند و دوباره همه‌چیز از سر گرفته می‌شود... . خانه‌های دوبر زیادی در محله دیده می‌شود که داخلشان پر از سگ است. گلمکانی می‌گوید اینجا خانه کلی‌فروش‌های مواد مخدر است. کم‌کم بچه‌های خانه علم سرشان را از معدود خانه‌های پلمب‌نشده بیرون می‌آورند و همراهمان می‌شوند، پابرهنه دنبالمان می‌دوند و با دیدن چهره‌های جدید یا طلب شناسنامه می‌کنند یا یارانه.

جلوی خانه صبور می‌ایستیم...؛ صبور شبیه شاهرخ‌خان است، موهایش را مدل شاهرخ‌خان بالا داده و صورتش تیره است، خوش‌قیافه است و چشم‌هایش می‌خندد. او یکی از قهرمان‌های تیم فوتبال جمعیت امام علی است... . بچه‌های جمعیت از او سراغ بقیه پسرها را می‌گیرند... . صبور می‌گوید: «خونه عزیز و ابراهیم و صابر پلمب شده. اما علی و مسعود و ضامن را دوباره گرفتند... رفتند تو زمین‌های آستان کرک (بلدرچین) شکار کردند. بردنشون کانون، واسه هر کرک باید صد تومن بدن تا آزاد شن... دهنشون رو صاف کردن».

بچه‌های محله برای تفریح یا کباب‌کردن بلدرچین گاهی از دیوارهای نه‌چندان بلند زمین‌های آستان می‌پرند و داخل باغ‌ها می‌شوند... این بازی ته ندارد، بلدرچین شکار می‌کنند و دستگیر می‌شوند.

اینجا میلان ٦ است. به گفته مسئولان جمعیت امام علی، در نقشه هم این کوچه وجود ندارد... زنان محله دو دسته هستند، یا تحت هیچ شرایطی از خانه بیرون نمی‌آیند یا آنها که بیرون می‌آیند تن‌فروشی می‌کنند. یک قرارداد نانوشته بین آنها و همسرانشان وجود دارد. مثل حبیب که از خانه بیرون زده، جلوی در ایستاده و برایمان تعریف می‌کند که خروس‌های افغانی برای جنگ، خروس‌های بهتری هستند. پسرش، مسعود، کنارمان ایستاده و بچه‌های جمعیت می‌پرسند مادرش کجاست و او می‌گوید خانه کار دارد، کمی بعد مردی آرام وارد خانه‌شان می‌شود و از پله‌ها بالا می‌رود. بعد حبیب همان‌طور که دارد درباره خروس‌ها برایمان می‌گوید، در خانه‌اش را می‌بندد و با ما به سمت یکی از کوچه‌های فرعی می‌آید... .  اینجا آخر دنیا نیست، اما در نقشه‌های مشهد هم نمي‌توان پیدایش کرد. پسرهای اینجا یک‌جور دیگر بزرگ می‌شوند و تعریفشان از خانواده هم فرق می‌کند. پسرهای ١٤ ساله و دخترهای ١٠ ساله همه نامزد دارند. پسرهای بزرگ‌تر که چهره ناآشنا دیده‌اند زیپ کاپشنشان را پایین می‌کشند تا تیزی نوک تبری را که زیر آن پنهان کرده‌اند، به رخمان بکشند... . کمی بالاتر از میلان ٦ ، نرسیده به قلعه خیابان، خانه ندا هنوز غرق در عزاست و خبرنگارها یکی پس از دیگری وارد خانه می‌شوند و تسلیت می‌گویند و اینجا در میلان ٦ مردی با اره‌برقی به جان در آهنی خانه‌اش افتاده تا فک‌پلمب کند و دوباره زندگی را از سر بگیرد.

شرق ـ شماره ۳۱۱۸ -  يکشنبه ۱۹ فروردين۱۳۹۷

 

........................................

حاشیه های گزارش روزنامه شرق درباره قتل ندا

قلعه ساختمان کجاست؟! | عذرخواهی یک روزنامه از سوء تعبیر درباره ساکنان شهرک شهید رجایی

قلعه ساختمان کجاست؟! | پس از ماجرای قتل ندا علیزاده، گزارشی درباره محله قلعه ساختمان مشهد در روزنامه شرق منتشر شد که آفتاب نیز مانند بسیاری سایت های دیگر (از قبیل فرارو، برترینها، انتخاب، و... ) این گزارش را منتشر نمود. در بخشی از این گزارش، جمله ای درباره مشکلات اخلاقی در این منطقه عنوان شده بود که باعث ایجاد حساسیت هایی شد...

 

روزنامه شرق در این باره نوشت: بعد از انتشار گزارشی در روزنامه «شرق» درباره خانواده ندا علیزاده، کودک افغانستانی که در محله قلعه‌ساختمان مشهد به قتل رسید و گزارش از وضعیت محله قلعه‌ساختمان و کوچه (میلان) ششم این محله، بازتاب‌های مختلفی به گروه اجتماعی روزنامه «شرق» رسید. در همین راستا سعید عباسی، دبیر پیشگیری از وقوع جرم شورای اجتماعی محلات منطقه شش شهرداری و رابط دادگستری محله کشاورز (حر ١٩)، در گفت‌وگو با «شرق» درباره محله قلعه‌ساختمان توضیحاتی را ارائه کرد و گفت: «شهرک شهید رجایی یا قلعه‌ساختمان سمت شرق مشهد است و جزء محلاتی است که به‌عنوان حریم شهر مشهد انتخاب شده و به گفته نماینده استان، آقای شیران خراسانی نباید برای این محله واژه حاشیه را به کار برد؛ بلکه اینجا حریم شهر است. در مجاورت شهرک شهید رجایی، شهرک شهید باهنر یا همان قلعه خیابان قرار دارد و جمعیت زیادی را در خود جای داده است و اگر ما بخواهیم از افراد شناسنامه‌دار این محله نام ببریم، حدود ٢٠٠ هزار نفر ساکن این محله هستند».

او در ادامه افزود: «متأسفانه چون این محله قدیمی در حاشیه شهر مشهد واقع شده و به سرخس و روستاهای اطراف حاشیه شهر مشرف است، مهاجران و یک‌سری افراد فاقد اسناد هویتی در این شهرک سکنی گزیده‌اند، این باعث شده که تراکم شهرک بالا برود و همچنین معضلات و آسیب‌های اجتماعی افزایش داشته باشد. مطابق کارهای کارشناسی ما منشأ مشکلات و آسیب‌های اجتماعی به گفته کارشناسان و امام جمعه محترم مسجدجامع شهرک شهید رجایی مهاجرت‌های افراد غیربومی به این شهرک است».

عباسی تصریح کرد: «استفاده از مواد مخدر در برخی محل‌های این منطقه رایج است. بارها مسئولان کشوری و لشکری از این مناطق بازدید کرده‌اند و خود ما درباره مشکلات این منطقه صحبت کرده‌ایم و خود مسئولان نیز مطلع از مسائل این شهرک هستند. متأسفانه به دلیل اینکه انتهای منطقه حر ١٩ محله بسیار آسیب‌زایی محسوب می‌شود، ‌مسائل بسیار زیادی را ایجاد کرده و در این مدت بخش زیادی از خانه‌های این منطقه پلمب شده است. متدینان ساکن اینجا افرادی بسیار شریف هستند. شهرک شهید رجایی ٩ محله بزرگ و بسیار ‌آبرومند دارد، دارای یک یا دو محله آسیب‌زا در آن که بر‌اساس مهاجرت‌های غیرقانونی شکل گرفته است و نباید این آسیب‌ها را به مردم اصیل و متدین این شهرک تعمیم داد». عضو شورای محلات قلعه ساختمان با اشاره به اینکه شهرک شهید رجایی از قدیمی‌ترین محلات مشهد است و جزء محلات فرهنگی محسوب می‌شود، تصریح کرد: «ما در شهرک شهید رجایی ٩ محله داریم که هرکدام شورای محلات مربوط به خود را دارد، تمام نخبگان محله برای وضعیت محلات در حوزه‌های فرهنگی، اجتماعی و شهری تصمیم‌گیری می‌کنند. به‌گونه‌ای که کار مردمی از کار سازمان‌های دیگر پیشی گرفته؛ چراکه آنها به فکر مردم خود هستند. در این محله امام‌ جماعت‌های فوق‌العاده مؤثری داریم که بسیار در شهرک مفید هستند و مردم گوش به فرمان آنها هستند».

او خاطرنشان کرد: «در زلزله اخیر کرمانشاه، همین مردم این محله اسباب و لوازم مورد نیاز را به کرمانشاه فرستادند. در شهرک شهید رجایی رتبه سوم کارشناسی ارشد رشته صنعت نفت زندگی کرده و پدرش در این محله میوه‌فروشی داشته و شهرک شهید رجایی از اینکه این نخبه علمی در این محله بزرگ شده، به خود افتخار می‌کند. ما زنان ورزشکار زیادی را از شهرک شهید رجایی به‌عنوان قهرمان و ورزشکار به میادین ورزشی فرستادیم. جوانان ما قهرمان جهان شده‌اند و ساکن محله شهید رجایی هستند، آمار دانشجوی ما بسیار بالاست. در این محله ما مشکل بهداشت، امنیت و مواد مخدر داریم.

ما در همین حر ١٩ چندین مرکز نگهداری معتادان داریم و نباید همه کارهای خوبی را که در این شهرک به همت خود مردم انجام شده، نادیده گرفت».نیز با گلایه از وضعیت نابسامان زمین‌های آستان قدس در شهرک شهید رجایی تأکید کرد: «یکی از معضلات و مسائل اصلی این محله زمین‌های آستان قدس رضوی است که محل تجمع معتادان شده است».

علی میرزایی، نماینده تشکل‌های مذهبی شورای اجتماعی محله کشاورز (حر ١٩)، نیز به «شرق» گفت: زمین‌های آستان قدس رضوی که دور‌ تا‌ دور این شهرک را محصور کرده که اکثر این زمین‌ها بلااستفاده هستند و زمینه‌ساز ایجاد آسیب‌های اجتماعی فراوانی را فراهم کرده است؛ ضمن اینکه بعد از گذشت چهار دهه از انقلاب این محله آن‌چنان پیشرفت خوبی در مقایسه با سایر مناطق مشهد در زمینه‌های مختلف: عمرانی، بهداشتی، اجتماعی، این شهرک نداشته است که باز هم با تمام این کمبودها توانسته‌ایم در همه حوزه‌های مختلف علمی، پژوهشی، فرهنگی، اجتماعی و... افراد نخبه‌ای را پرورش داده و به جامعه معرفی کنیم. مثل سردار شهید خانی‌دهنوی که به سردار کتاب معروف بودند و در حر ١٩ زندگی می‌کردند و یکی از فرماندهان یگان دریایی تیپ ویژه شهدا (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) بوده‌اند که اولین کتابخانه مردمی شهرک شهید رجایی را در حر ١٩ یا همان محله کشاورز ایجاد کرده بود که متأسفانه این شهید والامقام را مردم آن‌طور که باید، نمی‌شناسند و نام محله کشاورز به نام این شهید مزین شده است.

آقای تیرانداز نماینده پیش‌کسوتان شورای اجتماعی محلات محله حر ١٩ نیز در گفت‌وگو با «شرق» خاطرنشان کرد: حر ١٩ یا همان محله کشاورز یا شهید خانی‌دهنوی ٣٢ شهید تقدیم این نظام و این مردم کرده است و همچنین تعداد شهیدان شهرک شهید رجایی ٥٠٠ نفر است.

با توجه به بالابودن نرخ جمعیت شهرک شهید رجایی و باهنر و با توجه به اینکه جمعیتش برابری می‌کند با یک شهرستان کوچک همانند قوچان، چناران یا فریمان، متأسفانه از داشتن بیمارستان محروم است که این دغدغه چندین‌ساله این شهرک است.

همچنین مهلا گلمکانی، مسئول خانه علم جمعیت امام علی در محله قلعه‌ساختمان، به «شرق» گفت: «جمعیت امام علی شش سال است که در محله قلعه‌ساختمان فعالیت می‌کند و ما در این شش سال خانواده‌های زیادی را تحت پوشش قرار دادیم که آسیب‌هایی مثل کودکان کار، محروم از تحصیل، ازدواج کودکان، اعتیاد کودک و فقر مالی در این خانواده‌ها رواج داشت». او افزود: «به دلیل ماهیت کار ما که مددکاری است، طبیعی است که مشکلات محله را بیشتر ببینیم؛ اما شرافت ساکنان این محله بر کسی پوشیده نیست و ما از سوءتعبیر به کار برده‌شده در گزارش منتشرشده عذرخواهی می‌کنیم. امیدواریم در کنار خانواده‌های شریفی که ساکن شهرک شهید رجایی هستند، بتوانیم دست در دست هم معضلات این محله را حل کرده و شرایط را برای بالندگی هرچه بیشتر کودکان کار مهیا کنیم».

........

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©