Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
پنجشنبه ۹ دی ۱۳۹۵ برابر با  ۲۹ دسامبر ۲۰۱۶
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :پنجشنبه ۹ دی ۱۳۹۵  برابر با ۲۹ دسامبر ۲۰۱۶
https://farapish

دیدگاه

«مطالب منتشره در ستون دیدگاه، نظرات سازمان نیست»

ایران و جهان

 

چشم اندازها  و مواضع ِ ما

وزیر فتحی

 

درآمدی بر اوضاع جهان

 

عصر جدیدی در پیش است . وضع موجود و نظم موجود ، حتی پیش از آنکه عصر نوین ِ در حال انکشاف ، مستقر شود ، به دوران گذشته و روزگاری سپری گشته تعلق یافته است . واقعیتی که هم منادیان و حافظان آن – سرمایه داری جهانی – بر آن معترف اند و به آن اذعان دارند ؛ و هم کارگران وزحمتکشان و اکثریت مطلق مردم جهان ، نسیم آن طوفان بزرگ را از هم اکنون بر جان خود حس میکنند . ادامه ی وضع موجود دیگر ممکن نیست .

 

درست در هنگامه ای که سرمایه داری به یگانه صورتبندی مسلط اجتماعی مبدل شد و سرتاسر جهان را درنوردید و اتحاد شوروی و بلوک شرق را به تاریخ سپردو پشت سر گذاشت وبه یکه تازی و از آن بیشتر به ترکتازی پرداخت و از لیبرالیسم به نو لیبرالیسم و تسلط بی چون چرای سرمایه داری مالی گذر کرد و پایان تاریخ را اعلام نمود ؛ به بن بستی از دیوار های بلند و قطوربر خورد وبه پایان عصر خویش رسید . اتحادیه اروپا ، جهان تک قطبی  ، یکه تازی آمریکا ، ناتو ، صندوق بین المللی پول ، سازمان تجارت جهانی -گات – شورای امنیت سازمان ملل ...همه و همه دیری ست که دیگر زیر سوال رفته اند و آینده ی نامعلومی یافته اند . مفاهیم و بر ساخته ها و روبناهای ایدئولوژیک ِ آن مناسبات هم نظیر: «لیبرالیسم » و «دموکراسی» و « حقوق بشر » و « انتخابات آزاد »وغیره از این دست ؛ در برابر توحش و درندگی و تجاوز و کشتار های امپریالیستی به افغانستان و عراق و لیبی و یمن و تسلیح دسته جات آدمکش و آدمخوار و انداختنشان به جان خاورمیانه ی مجروح ، رنگ ِ رُخ باخته اند . اتحاد و اتفاق منادیان و صاحبان بخش مسلط ِسرمایه داری جهانی با مرتجع ترین و بی قانون ترین دول و نیمچه دول منطقه نظیر عربستان و قطر و امارات  ؛ و با فاشیست ها و نازیست ها در اکراین و حمایت و تقویت دولت کودتایی و جنایتکاران به آتش کشنده ی کارگران  اودسا و زنده زنده سوزاندن صد ها تن از کارگران آنجا ؛ دیری ست که آن روبناها و مفاهیم سیاسی را در اذهان زحمتکشان ِ جهان و افکار عمومی دنیا به مزخرفات بورژوازی وترّهات ِ امپریالیستی مبدل ساخته است .

 

ایالات متحده آمریکا که خود رهبری و سردمداری « نظم نوین جهانی » را بر عهده داشت و نیروی محافظ این نظم به شمار می رفت  ؛ دیگر تاب تحمل عوارض ناشی از کتمان تناقضات وبه تعویق انداختن ِ معضلات داخلی و جهانی را ندارد و روند و نتایج انتخابات 45 امین ریاست جمهوری آن نشان داد که اوضاع به چنان دل دردی انجامیده است که از شدت و حدّت ِ آن طبقات حاکمه همچون شتر خسته ی کف بر آورده بر دهان ، به اسرار مگو دهان گشوده اند ! طبقه ء حاکم آمریکا در مواجهه با واقعیت ِ سهمگین ِ شکست نولیبرالیسم و افزایش غیر قابل تحمل فاصله ی طبقاتی و تبعیض نژادی و نارضایتی عمومی سه طرح و سه جایگزین را در خلال این انتخابات مطرح ساخت :

 

یک – هیلاری کلینتون ؛ که معنا و مفهوم آن تداوم وضع موجود و تعلیق زمان و ادامه ی شرایط کنونی ست . مدافع حقوق زنان و همجنس گرایان ؛  اما ، در جایی که سر سوزنی منافع انحصارات در معرض خطر قرار گیرد ، با بی رحمی هر چه تمامتر از منافع انحصارات دفاع و بر علیه محیط زیست و کارگران قد علم می کند !

 

دو- برنی سندرز که ظهور اش به خودی خود تائیدی ست بر معضل بزرگی که اکثریت مردم آمریکا و بویژه طبقه ی کارگر این کشور با آن روبرو هستند : کار ِ هرروز بیشتر و بیشتر و درآمد هر روز کمتر و کمتر ؛ فقدان کمترین تعادلی فیمابین کارو فراغت ؛ کشتار سیاهپوستان به توسط پلیس و استیلای عملی و واقعی نژادپرستی و حمایت دستگاه قضایی ِ آمریکا از این وضع از طریق تبرئه ی پلیس ؛ و طغیانی که به اشکال گوناگون و بویژه به صورت پلیس کُشی ِ متقابل در حال شکلگیری ست .

 

طبقه ی حاکم حتی راه حل چپی از نوع برنی سندرز و برنامه و پلاتفرم او را هم برنتافت و به او تنها به هیئت اسب تروایی نگریست که میبایست به درون کارگران و جوانان فرستاد و به هنگام مناسب از آن استفاده ای مناسب کرد . اینست که وقتی اسب تروای برنی سندرز به گردهم آیی حزب دمکرات رسید دیگر از آن برنامه های محیط زیستی و کارگری خبری نبود زیرا که پیشاپیش از طرف حزب مردود شده بودند و این سوسیالیست ِ حزب دمکراتی ِ آمریکا اکنون مبلّغی بود که از پشت تریبون کنگره ی این حزب ، هیلاری کلینتون را بهترین و مناسب ترین گزینه برای ریاست جمهوری اعلام می کرد که تاکنون در عمر سیاسی اش میشناخته است !

 

سه- و سر انجام دونالد ترامپ همچون آلترناتیو بغایت راست سرمایه داری آمریکا بود که با اخراج مکزیکی ها و الغاءقرارداد نفتا و ترانس پاسیفیک ، وعده ی تغییر اوضاع اقتصادی و قول ایجاد اشتغال می داد و از ضرورت ِ نگاهی دیگر بار به سیاست جهانی و ناتو و همکاری با روسیه و مالاً بازگشت و نگاه به درون سخن می راند و با اظهار اینکه « در خیابانها دارند پلیس ما را می کشند » به شرایط طغیانی یی اشاره میکرد که بخشهای دیگر طبقه ی حاکم و کل هیئت حاکمه ی کنونی تظاهر به ندیدن آن می کنند .

 

برنی سندرز یک هفته پس از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و اعلام پیروزی دونالد ترامپ در مصاحبه ای رادیویی گفت : « میلیونها نفربا وجود انزجار از دیدگاههای دونالد ترامپ در باره ی زنان و اقلیت ها ، به او رآی دادند چون او وعده ی بهبود زندگی خانواده های کارگر را داده بود . بیایید رک و صریح باشیم . ترامپ به عنوان کاندیدایی که کمترین محبوبیت را در تاریخ آمریکا داشته به کاخ سفید رسید و عدم محبوبیت او بسیار بالا بود . اما کاری که او کرد جلب نظر مردم ِ ناراضی ، خشمگین و ناراحت آمریکا و دست گذاشتن روی اتفاقاتی بود که برای خانواده های کارگر رخ داده بود . در آمریکا میلیونها خانواده کارگر وجود دارند که در آنها افراد در دو یا سه شغل مشغول به کار هستند و باز هم استطاعت مراقبت از فرزندانشان را نداشته و یا نمیتوانند آنها را به کالج بفرستند ».

 

اعلام تجدید نظر درروابط آمریکا با ناتو ، لغو قرارداد نفتا و ترانس پاسفیک و ضرورت توافق و همکاری باروسیه در باره سوریه ، از سوی رئیس جمهور جدید آمریکا صرفنظر از اینکه تا چه حد و چگونه عملی شوند و امکانپذیر باشند ؛همه گی مبین آنند که حاکمان و حکمرانان ِ این مناسبات و نظام جهانی هم ، ادامه استیلاء و سلطه و حکومت به شکل کنونی و تحت قواعد و در چارچوب های موجود را ناممکن می دانند . همزمان از سَمت اذهان و خودآگاهی ِاکثریت ِ توده های محروم جهان - کارگران و فرو دستان و تهیدستان وهمان 99درصدی ها -  هم ؛ نشانه های آغاز فروریختن مبانی توجیهی، نظری ،و ایدئولوژیک ِ این  نظم ناعادلانه و ستمگرانه هویداست . نظمی که تا همین دیروز مبلغین و کارگزارانش آن را ابدی و حتی ازلی می «نمود» ند و آن را پایان تاریخ می دانستند  .  ظهورو زایش ِ عصر جدید ، هم واقعیتی جاری و هم ضرورتی تاریخی ست

 

 

 

خاورمیانه و بدیل ِ ما

 

امروز خاورمیانه بطن زایمان عصر جدید و انکشاف دوران نوین ؛ و سوریه ، گره گاه اصلی ِ چنین زایمانی ست . خطوط چندی در این میانه درگیر اند :

 

1-آمریکا و اروپا یعنی امپریالیسم ترانس آتلانتیک به همراهی کانادا و استرالیا و بطور کلی بخش تاکنون مسلط بورژوازی جهانی ، استراتژی ِ ترسیم و تحکیم ِ « نظم نوین جهانی » با تجدید سازمان خاورمیانه بر اساس انحلال و نابودی حاکمیت ملی کشورهای منطقه و تبدیل آنها به واحد های کوچک ِ فاقد هر گونه ظرفیت تولیدی برای حتی بازارهای داخلی خود ؛ و ممتنع از هر گونه امکان تصمیم گیری و تاثیر گذاری بین المللی و حتی منطقه ای ؛ و به طرزی بی پایان درگیر منازعات قومی و مذهبی ؛ و پذیرش نقش دو گانه در لفظ و یگانه در معنای: بازار تولیدات انحصارات بین المللی و تامین کننده ی صُم ٌ بُکم ِ نفت و گاز و مواد خام ؛  را برای خروج از این بن بست تاریخی در پیش گرفته اند و در این راه از هیچ جنایت وکشتار و خونریزی و رذالت و بی شرمی فرو گذار نیستند .

 

تجاوزامپریالیسم ترانس آتلانتیک به خاورمیانه ، مطلقاً منادای نظمی پیشروو به ارمغان آورنده ی وضعی بهتر نیست .مابا هجوم وپیشروی های امپریالیستی درخاورمیانه مخالفیم و رو در روی آنیم . اضمحلال حاکمیت ِ ملی ؛ تکه پاره کردن سرزمینها و کشورهای منطقه و تبدیل آنها به واحدهای کوچک و متخاصم و اصطلاحاً بالکانیزه سازی خاورمیانه ؛ فروپاشی ِ ساختار ِاجتماعی ؛ و آوار ِ مخاصمات قومی و مذهبی برسرتاسرمنطقه ؛ و ایجاد حاشیه ای امن و بلامنازع برای پایگاه نظامی خود – اسرائیل –  ؛...همه و همه در مرکز اهداف و عمق استراتژی نوین ِامپریالیستی قراردارند . مهیب ترین و سهمگین ترین نتیجه ی فاجعه باری که تحقق این استراتژی به همراه دارد همانا سلب کامل هر گونه امکان برون رفتی از این وضعیت از مردم خاور میانه است . اگر طبقه ی کارگر عراق و سوریه و مصر و تمام خاورمیانه در سطحی از خودآگاهی و سازمانیافتگی ِ طبقاتی نیست که حضور تعیین کننده ای داشته باشد و شرائط را به سمت منویات خویش پیش بَرَد ؛ استیلای استراتژی امپریالیستی در منطقه ، اما ، به معنای محو هر گونه امکان سازمانیابی طبقاتی و به محاق بردن مبارزه طبقاتی تا آینده ای دراز وبس نامعلوم است . عراق و سوریه و بویژه لیبی خود گواه آنند که این نه یک فرضیه بلکه واقعیتی جاری ست ! لازم است و میبایست این شبیخون امپریالیستی در همینجا و پشت دیوارهای سوریه شکست بخورد و هرچه این شکست ، محرزتر و سنگین تر و کامل تر ، نتایج برای برای خاورمیانه ی فردا و فردای خاور میانه ، بهتر و با هوده تر. ما بر آنیم که حتی شکست طرح های امپریالیستی در خاورمیانه برای کل جهان و مردم رنج دیده ی جهان نتایج بسیار خوبی میتواند به همراه آورد .

 

2-روسیه و ایران - به همراهی ِ تا حدود معین و لازمی – چین ؛ خط دومی را پیش می برند که اساس آن مبتنی بر حفظ وضع موجود و دفاع از آرایش کنونی از طریق توقف ِ ماشین جنگی و ارابه ی تخریبی ِ امپریالیسم غربی ست . ما مردم خاورمیانه و بویژه طبقه کارگر و فرودستان و تهیدستان خاورمیانه ؛ سر سوزنی مدیون و بدهکار روسیه نیستیم . روسیه ، همانگونه که بارها از زبان پوتین و لاوروف و همچنین طی بیانیه های رسمی سیاسی نظامی خود بیان کرده است ، در سوریه برای منافع ملی و جغراسیاسی خود می جنگد و قوای نظامی اش را برای متوقف ساختن امپریالیسمی بیرون کشیده است که به سمت مرزهای او و منافع او در حال پیشروی ست ؛ و دسته جات مسلحی را هدف قرار داده است که آشکارا روسیه را در چشم انداز اهداف خویش قرار داده اند . ما ، اما ، همانگونه که همواره و از آغاز این شبیخون مغول وار معتقد بوده ایم و اعلام کرده ایم ؛ بر آنیم که امپریالیسم ترانس آتلانتیک به هیئت ِ تانکی در آمده است که از غرب تا شرق خاورمیانه از شمال آفریقا تا سواحل یمن یعنی خاورمیانه ی بزرگ یا منطقه ی مینا را درمی نوردد در حالی که لوله ی توپ اش را بسمت هر ساخت و زیرساخت ِ پیشارویش گرفته و به آن شلیک می کند و منهدم می سازد و در مسیرش هرجنبنده و جاندار و هر ساختمان و ساختاری را له می کند و پیش می رود ؛ از اینروست که می بایست این تانک به هر نحو ممکن و مقدور و مطلوبی ، متوقف شود . اینست که بر خاستن و صف بستن روسیه در برابر قوای امپریالیسم غربی و از کار انداختن آن تانک و متوقف ساختن ِ پیشروی آن به نفع ما و مردم منطقه ی ما و همه کارگران وزحمتکشانی ست که در صورت پیروزی نیروهای امپریالیستی وحاکمیت دسته جات آدمکش و بغایت مرتجع در سوریه و عراق و خاورمیانه ، فاجعه ای غیر قابل توصیف را انتظار می کشند .

 

برغم همه ی اینها اما ، خط روسیه و ایران و چین ، راه حل خاور میانه نیست . چرا که این خط به معنای استمرار همان تناقضات و همان شکاف ها و همان معضلات پیشینی ست که زمین و زمینه ی شکلگیری جریانات و دسته جاتی همچون داعش و چاه نمای طرح « خلافت » آن و جبهه النصره و همسانان آنست .  

 

3-خاورمیانه در گیر خط دیگری هم هست که اگر چه درآثار ونتایج و روشها همسو و همردیف قوای امپریالیستی و اذناب وابسته به دول منطقه مانند: ترکیه و قطر و عربستان عمل میکند ؛ اما در اهداف و برنامه ها خط سومی را پیش می بَرَد که در طرح « خلافت » صورتبندی کرده است . واقعیت اینست که نه دسته جات مزدور و وابسته و دست سازعربستان وترکیه و قطر نظیر ارتش آزاد سوریه و احرارالشام ونورالدین زنکی و نه حتی جریان القاعده ای همچون جبهه النصره ، پلاتفرم و برنامه ای ندارند که بر مبنای آن « دعوت » و راه حلی منطقه ای ارائه دهند و پیش برند . از اینروست که طرح خلافت ی که داعش پرچم آن را در سوریه و عراق بر افراشت بسیاری از همان دسته جات مسلح را هم مجذوب خویش کرد و آنان را به پیوستن به داعش کشاند .

 

طرح خلافت مستلزم نفی کامل آرایش جغراسیاسی منطقه و ایجاد دولت واحدی ست تحت لوای خلافت . الزامات بلاواسطه ی پیشبرد چنین خطی عبارتند از :عدم به رسمیت شناختن مرزهای موجود ونیزعدم برسمیت شناختن تنوعات قومی و مذهبی موجود .

 

براین اساس است که : نفی تمام رژیم های منطقه و تلاش در جهت سرکوب و کشتار و به انقیاد درآوردن اقوام و گروهبندیهای گونا گون ِ مذاهب ، از همان آغاز کار در دستور کار داعش قرار گرفت و این اهداف میسر نبود و نیست مگر از طریق کشتار و قتل عام و ارعاب و شوک عظیم ! بعید نیست آنروزی که وقتی گرد و غبار فرو نشست و آب ها از آسیاب افتاد ، کسانی در اینجا و آنجا علت شکست داعش و طرح خلافت آن را به شیوه هایی نسبت دهند که در وحشی گری های داعش دیده ایم و می بینیم . و حتی بعید نیست که بانیان این وحشی گری ها را به افراد و گرایشاتی تقلیل دهند ؛ اما ، چنین تلاشهایی آب در هاون کوبین است چرا که  امر ممتنع ، ممتنع است . امکان استمرار سرمایه داری تجاری در قالب خلافت وابقاء استیلای بورژوازی عرب بدون بازگشت شیوه ی حاکمیت اعصار و قرون ماضی و باز پس گیری تمام دستاوردهای مدنی ِ مردم خاور میانه ، مطلقاً  میسّر نیست . اینست که طرح خلافت ِ داعش – ذاتاً و ماهواً – ملازم ِ استراتژی « النصرُ بالرعب »  و شوک عظیم و کشتار وسیع و آدمسوزی و به بردگی گرفتن زنان و پاکسازی قومی – مذهبی ست . داعش شمشیر از نیام برکشیده ی بورژوازی واپسگرای عربی ست که دیریست صدای ناقوس ِ مرگش را می شنود و «خلافت اسلامی» آلترناتیو دروغینی ست که بر بستر تناقضات ساختاری و بن بست بدیل های پیشینی و نارضایتی های ژرف ِ موجود در منطقه ی خاورمیانه و حتی آسیای میانه ؛ پیش نهاده است . خلافت ، طرح هیآت ها  و دولت های حاکمه نیست ؛  طرح ِ طبقات حاکمه در منطقه ی عربی ست .

 

خاورمیانه ی فردا ، و فردای خاورمیانه

 

شکست «خلافت اسلامی » و داعش ، قطعی ست و این شکست پیش و بیش از آنکه شکستی تشکیلاتی – نظامی باشد ، شکستی استراتژیک و ایدئولوژیک برای داعش بوده و پایانی ست بر نوزاد نامشروعی به نام طرح خلافت . مردم سوریه و عراق و کل خاورمیانه به این « آلترناتیو» جعلی نه گفته اند . آری شکست داعش قطعی ست  اما خاورمیانه همچنان در آتش خواهد سوخت و در خون غوطه ور خواهد شد اگر که آلترناتیو دیگری ورای آنچه که برشمردیم به صحنه نیاید . ما بر آنیم که یگانه آلترناتیو مردمی و انسانی یی که میتواند متضمن همزیستی مسالمت آمیز و با حقوق برابر و برادری طبقاتی باشد ، خاورمیانه ای سوسیالیستی ست و بهترین و آسیب ناپذیرترین شکل تحقق آن هم اتحادی از جمهوریهای سوسیالیستی است که پیوست ِ داوطلبانه و حقوق برابر و آزادی زبان ها و مذاهب برای همه ی ملل و اقوام تشکیل دهنده آن ، ارکان وستونپایه های ساختمان آنند .

 

دوران ناسیونالیسم عربی چه در هیئت ناصریسم و چه در اشکال بعث  ایسم  ، دیری ست که سپری شده است و اساساً ظهور داعش و صعود پرچم « خلافت » - حتی برغم سقوط ِ محتوم اش – خود ، مبیّن آنست که ناسیونالیسم عربی پاسخگوی مطالبات خاورمیانه و الزامات دگرگونی های آن نیست . ناسیونالیسم  ترکی هم اگر امروزه کارایی می داشت ، بورژوازی ترکیه سکان مناسبات مسلط را به حزب عدالت و توسعه ی اسلام اردوغانی نمی سپرد .

 

ناسیونالیسم کُردی هم امروزه بر طبل جنگ می کوبد وقتی که در این گیرو دار وهنگامه ، منافغ بورژوایی اش را دربُرش و برداشتن تکه هایی ازاین منطقه ی مجروح جستجو می کند . ما بر آنیم که اکنون و اینجا دم زدن از اصل « حق تعیین سرنوشت » ، یعنی واپسگرایی مطلق و بر افروختن آتش جنگ بی پایانی که پیش و بیش از هرکسی خود مردم کرد را در زبانه های یش خواهد بلعید و به خاکستر خواهد نشاند ! بیش از یکصد سال است که خاورمیانه و بویژه ایران ما در گیر مبارزات مدنی و جنبش های اجتماعی و انقلاب سیاسی ست . اکنون که به مرحله ای پا نهاده ایم که در انقلاب اجتماعی ِ آتی به نتائج ایثار یکصد سال گذشته مان امیدوار شویم ؛ تبدیل این نبرد تاریخی – طبقاتی ِ ما به جنگ ها و منازعات قومی ؛ عین واپسگرایی و حتی جنایت علیه بشریت است !  

 

خاورمیانه ی فردا در صورتی رنگ آرامش و آسایش را به خود خواهد گرفت که با پذیرش و برسمیت شناختن تنوعات قومی و مذهبی بربریت سرمایه داری را کنار زده و راهی به سمت آزادی و برابری بگشاید . راهی که ما برانیم که از سمت وسوی سوسیالیسم می گذرد .

 

سوسیالیسم

 

ما سوسیالیستیم . منظور ما از سوسیالیسم ، اما ، چیست ؟ و بطرزی دیالکتیکی : چه نیست ؟ بتعبیر دیگر کدامین سوسیالیسم  و با چه درک و رهیافتی مد ِ نظر ما ست ؟:

 

1-سوسیالیسم برای ما یک سیستم تولید و توزیع ِ صرف نیست . سوسیالیسم ، پیش از هر چیز و بیش از هر چیز ، یک نظام اجتماعی و مناسبات انسانی ست . مناسباتی که برابری و عدالت اجتماعی را تامین ؛ و به  نفی تبعیض  و  نظام طبقاتی همت میگمارد و استقرار و استیفاء حقوق و شآن انسانی  از مشخصه ها و شاکله ی بی چون و چرای آنست . سوسیالیسم ؛ صرفنظر از هر راهکاری که برای تحقق و پیشبرد آن پیش نهاده و پیش برده شود و فراسوی هر ساز و کاری که برای استقرار آن اندیشیده و به کار رود ؛ میبایست کشتی یی باشد که حامل برابری ست و گرنه هر آنچه که هست و هر آنچه اش که بنامند ، سوسیالیسم ِ موردنظر ما نیست .

 

2-سوسیالیسم مورد نظر ما : سوسیال دمکراسی نیست . سوسیال دمکراسی بویژه در اروپای غربی همواره مشحون از همدستی و همداستانی با سرمایه داری ِ حاکم و مناسبات مسلط ، و مالامال از خیانت به طبقه ی کارگر و ضربه زدن به فرایند انقلاب اجتماعی بوده و به عقیم کردن انقلاب مبادرت ورزیده است . سوسیال دمکراسی ، بعلاوه ، امروزه دیریست که به بخشی از مناسبات سرمایه داری مبدل گشته وبازو و اهرمی ست ازبازوها و اهرم های باز تولید و تحکیم این مناسبات ؛ و نه تنها اینهمه ، بلکه خود از آمرین و عاملین ِ جنایات بین المللی فجیعی ست که در سیاره ی ما و بویژه در منطقه ی خاورمیانه و شمال آفریقا رخ داده اند و همچنان روی می دهند . براین اساس ، سوسیال دمکراسی نه تنها بی هیچ شک و شبهه ای در اردوی چپ نیست ، بلکه جناحی از سپاه خصم ِ طبقاتی ما یعنی سرمایه داری ست .

 

3-سوسیالیسم مورد نظر ما با همه ی آنچه که بنام و تحت عنوان «سوسیالیسم» ، تجربیده شده اند ، متفاوت و حتی متضاد است . سوسیالیسم از منظر و چشم انداز ما برآیندی از آزادی و جزئی لاینفک از راه رهائیبخشی ست که به آزادی آدمی و جامعه از قیود و اجبار و زجر و زنجیر ها می انجامد و سامانی ست که این آزادی را تضمین می کند . کل سپاه سرمایه داری و شبکه ی نیروهای امنیتی و قضایی و نظامی و انتظامی مناسبات مسلط – در همه جا و همه هنگام -  از آنرو آزادی را از جامعه دریغ می کنند که روابط و مناسبات ستمبار و تبعیض آمیز طبقاتی  و وضع موجود نابرابر را پاس بدارند و محافظت کنند و تداوم بخشند . بنابراین ، شرط لازم و اساسی ِ رفع مناسبات طبقاتی و نابرابری های اجتماعی ، آزادی ست . هم ازاینروست که استالینیسم و کمونیسم چینی و امثالهم نمی توانست سوسیالیستی بوده ونمیتوانند  با سوسیالیسم تعریف شوند .  بنابه این رهیافت ، ما برآنیم که دریغ کنندگان آزادی از جامعه و تفکیک کنندگان آن از سوسیالیسم و یا به تعلیق در آورندگان آن بنا به هردلیل و هرعذر وهر بهانه ای ، نمی توانند و نمیبایست با سوسیالیسم ، تعریف و در ردیف باورمندان صدیق آن بشمار آیند و تلقی گردند .

 

4-ساختمان سرمایه داری بر ستونپایه ی سرقت ِ مالکیت و مصادره ی ابزار تولید و تخصیص ِ آن به طبقه ی سرمایه دار و تبدیل باقیمانده ی جامعه – یعنی اکثریت عظیم – به انواع و اقسام کارگرانی ست  که بعنوان پیامد این فرایند ،  ناچارند خود به شرایطی تن دردهند که جز مزدبگیری و بردگی ِ مزدوری نام و عنوان دیگری بر آن نمیتوان نهاد .

 

اساس ِ سرمایه داری ، آن مناسبات ِ برده داری نوینی ست که عمود ِ خیمه و خرگاهش بر مالکیت خصوصی استوار است و تفاوت آن با برده داری ِ مطرود در اینست که اینبار و با چنین تمهیداتی اکثریت جامعه در حصار ِ جبر ِ چنین روابط و مناسباتی ، بدیهتاً به فروشنده ی نیروی کار، مبدل میشوند و هر گونه اختیار دیگری از آنان سلب می شود .

 

هم از اینروست که برچیدن بساط نابرابری و ستم طبقاتی و گونه گونه ستم های دیگری که همچون ماحصل و پیامد این ستم بنیادی در جامعه ، پدیدار یا تداوم مییابند ؛ بگونه ای بنیادین و اساسی منوط و مشروط به امحاء و از جای برکندن و فرو افکندن این عمود و ستونپایه ی مرکزی – یعنی مالکیت خصوصی – ست . الغاء مالکیت خصوصی ، ملازمت بی واسطه ای با اجتماعی کردن آن دارد و لزوما بدین معنا ست . بنابراین با تبدیل مالکیت خصوصی به مالکیت دولتی و یا با در پیش گرفتن ِ صرفاً اقتصاد برنامه ای ، سوسیالیسمی مستقر نمی شود . اینست که نه در چین و نه در اتحاد شوروی و نه  اقمار ِهم ، سوسیالیسمی در کار نبود و تحقق و استقرار نیافت .

 

اصلاح یا انقلاب

 

ما اصلاح طلب نیستیم ؛ انقلابی هستیم . ما از کوچکترین و کمترین اصلاح و بهبود اجتماعی و اقتصادی ، حمایت و از آن استقبال می کنیم . ما نه تنها از هرگونه بهبود شرایط اجتماعی و اقتصادی کارگران واصلاح حقوقی در وضعیت ِ زنان و روابط بین الخلقی مردمان و مردممان استقبال و از آن حمایت می کنیم ؛ بلکه برای این منظور تلاش و مبارزه هم می کنیم ؛ اماتفاوت و حتی تضاد ژرف و تعیین کننده ای  فی مابین تلاش و مبارزه برای اصلاح امور و«اصلاح طلبی» هست .

 

اصلاح طلبی یا همان رفرمیسم  دو مشخصه ی اساسی دارد که به این ترتیب اند :

 

اولاً : رفرمیست ها خواهان رفع و رجوع و ترمیم و تعمیر عوارضی از مناسبات مسلط و نظام حاکم  در چارچوب همین مناسبات و سیستم هستند و بنابراین خواسته یا ناخواسته ، مکتوب یا مکتوم ؛ به حفظ وضع موجود و مناسبات مسلط کمک می کنند .

 

ثانیاً : عطف به چنان اهدافی و در راستای چنان برنامه ای ؛ روشهای دستیابی اصلاح طلبان هم از چارچوب مبارزات سندیکالیستی و نهایتاً پارلمانتاریستی فراتر نمیروند . رفرمیست ها رویکرد توده ای  هم دارند اما از آن همچون اهرم فشاری برای چانه زنی در « بالا» - استفاده میکنند واساساً« اقدام از بالا »  راهبردی ست که لازمه ی  بی بدیل اصلاح طلبی ست .

 

مشخصه ها و خصلت های دوگانه ی  اساسی برشمرده ی اصلاح طلبی ، درست در مقابل  دو وجه بارز رویکرد انقلابی که ما طرفدار آنیم قرار دارند :

 

رویکرد انقلابی ، معطوف به تغییر ریشه ای و ساختاری ِ مناسبات موجود است . ما  بنیان این مناسبات را نافی و ناقض ِ بدیهی و طبیعی ِ برابری اجتماعی و آزادی و منزلت انسانی می دانیم و بر آنیم که این بنیان را میبایست درهم بکوبیم  و طرحی نو دراندازیم و این میسّر نیست مگرآنکه از پایین به تحولی انقلابی  و انقلابی اجتماعی دست یازیم .  ما مبارزات سندیکایی و مبارزاتی با هدف بهبود شرایط اجتماعی – زیستی - معیشتی را از دست  نمی نهیم اما سندیکالیسم و رفرمیسم را آن ورطه هایی می دانیم که نمی بایست به درون آنها در افتیم . ما به پارلمانتاریم و شراکت در قدرت – همانگونه که در احزاب اروپایی شایع است و آنان را به بازی ِ بی فرجام در بساط ِ مناسبات مسلط مشغول و عملاً به بخشی از آن بساط مبدل ساخته است  – نیز اعتقادی نداریم اگرچه این به معنای نفی هر گونه مداخله ی سیاسی از طریق شرکت در انتخابات و پارلمان در شرایط خاص و با اهدافی معطوف به کمک به انکشاف و اعتلاء موقعیت انقلابی ؛ نیست . سندیکالیسم با مبارزه ی سندیکایی و اصلاح طلبی با مبارزات اصلاحی یکی نیستند و بلکه دو مفهوم کاملاً نایگانه و متضاد اند . تجارب گرانسنگ تاریخی هم از سوی دیگر گواه بر آنند که حتی اصلاحات اجتماعی هم درست در هنگامه های خطر ِ انقلاب یا انقلابات ِ در پیش بوده اند که امکان تحقق یافته اند وگرنه هیئت ها و  طبقات ِ حاکم تا به مرگ نگرفته شده اند ، به تب راضی نگشته اند . ازاینروست که استنادات رفرمیست هابه اصلاحات ِ تاریخاً و واقعاً رخ داده در اینجا و آنجا از آنجاییکه به نقش ِ فشار انقلابی اذعان و اشاره نمی کنند و آن را نادیده می گیرند ، بسی فریبکارانه و دغلبازانه اند و استناد درستی برای نفی ضرورت ِ انقلاب اجتماعی نیستند . ما راه برون رفت ِ از زندان نظم ِ مسلط و جهنم ِ وضع موجود را انقلاب اجتماعی می دانیم .

 

بدیهی ست که البته اینها همه ، بیان  ِ چکیده ایست از مبانی و مولفه های اصولی و عام ِ ما و تبیین تمایزات ما با رفرمیسم و رفرمیست ها بطور کلی ؛ وگرنه حساب ِاصلاح طلبی ِ  « اصلاح طلبان» ِ خود خوانده ی جنبش سبز،  بکلی جداست و هیکل ِ آنها اساساً در این عرصه نیست و خارج از این ماجراست ! « اصلاح طلبان » و «اصول گرایان » ، عناوینی هستند که بخش ِ تکنو- بوروکرات ِ حاکمیت و بخش تجاری – نظامی ِ آن بر خود نهاده اند تا جدال و تنازع برای سهم خواهی بیشتر ِ هر کدام برای خود از خوان یغما و ثروت و سرمایه ی چپو رفته ی مردم ِ ایران و تلاش برای حذف و به حاشیه راندن طرف دیگر از قدرت را در جامه ای ادبی – اخلاقی – و سیاسی بپوشانند . سقف برنامه ی واضح ِ « سیّد ِ مظلوم » ِ اصلاح طلبان ، چیزی غیر از « بازگشت به عصر طلایی ِ امام » نیست !

 

 

 

 جمهوری اسلامی

 

چیستی ؛  چرایی؛ و چگونگی ِ سرنگونی آن 

 

الف : ماهیت ِ رژِیم

 

« جمهوری اسلامی » رژیم سیاسی ِ سرمایه داری ایران ؛ طراحی شده و تطبیق یافته برای شرایط پسا – سلطنت و پسا – انقلاب است بگونه ای که فرایند انباشت سرمایه وپاسداری ازاین شرایط و حفظ این نظم و نظام و سامان و سیطره را تضمین کرده و تداوم بخشد . تمام تاریخ بیش از ربع قرن حاکمیت ِ این رژیم عبارتست از پاسداری و نگاهبانی از همین مناسبات – البته و اینبار – به وحشیانه ترین و بیرحمانه ترین و خونبارترین شکلی که با هیچکدام از تجارب تاریخ معاصر ایران قابل قیاس نیست .

 

ب : چرایی

 

ما خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی و مصمم به انجام آنیم و در این راستا ست که معتقدیم :

 

اولاً : بنا به ماهیت تدوینی  و ضرورت تکوینی ِ  این رژیم  ؛ نخستین و نزدیکترین سد و دیوار در برابر هر گونه تحولی – حتی اصلاحی – در هر زمینه ی اجتماعی یی از قبیل حقوق زنان و کارگران و اقوام زیستنده در درون مرزهای ایران و حقوق عمومی و خصوصی مردم ؛ همین جمهوری اسلامی ست . محض وجود جمهوری اسلامی مانع و رادعی ست که  برای پیشبرد هر گونه تحول سیاسی و اجتماعی در ایران ، ضرورتاً میبایست آن را از سر راه برداشت . ما ، در مسیر پیشروی به سمت انقلاب اجتماعی و دست یازی به دگرگونی ساختاری ، بدیهتاً و لاجرم با قدرت حاکم رودررو می شویم ، اما ، تردیدی نداریم که اگر کسانی هستند که براستی خواهان اصلاحاتی دروضعیت موجود هستند و یا جنبش های مطالباتی را پی میگیرند ، ناچارند در ادامه ی راه ؛  برداشتن سد و خاکریز جمهوری اسلامی را در دستور کار خویش قرار دهند ؛ زیرا ، چنانچه گذشت در برابر هر گونه تحول خواهی ِ  جدّی – هر چند اصلاحی – جمهوری اسلامی همچون دیواری متصلب ظاهر می شود و بدون تخریب این دیوار تحولی ممکن نیست .

 

ثانیاً : رژیم جمهوری اسلامی ، قالب ِ دولت ِ سرمایه داری ست . مناسباتی که جمهوری اسلامی دهها سال است که به  نگاهبانی و پاسداشت آن با درنده خویی ِ هر چه تمامتر مشغول است ، روابط و مناسبات سرمایه داری ست . عظیم ترین و کثیر ترین میزان انباشت ثروت و سرمایه در تاریخ معاصر ایران در همین جمهوری اسلامی و توسط آن صورت گرفته است . مدرنترین و پیشرفته ترین نوع زیرساخت های سرمایه داری و صنعتی در منطقه ی خاورمیانه در ایران کنونی ست . صدور سرمایه و کالا هم اکنون از سوی بورژوازی ایران به اطراف و اکناف منطقه و و حتی خارج از منطقه – چه در قالب صدور خدمات فنی مهندسی و چه در قالب صدور سرمایه ی تولیدی - جریان دارد . پروژه های بسیاری در عراق و اقلیم کردستان ِ این کشور و عُمان و افغانستان و تاجیکستان و ترکمنستان و بلاروس گرفته تا ونزوئلا و برخی از کشورهای آفریقایی در حال اجراست . بی تردید قائلین به عناوین و نظریاتی همچون « دولت غیر متعارف» و یا « سرمایه داری غیر متعارف » و امثال ذالک ، با نادیده گرفتن و چشم پوشیدن از چنین واقعیات ِ عریان و آشکاری ، در صددند بورژوازی را بطور کلی و بخش بورژوایی ماهیت رژیم را – که اساس ماهیت طبقاتی ِ آنست – بالاخص ، به پشت پرده ی دید ، رانده ؛ و  نمای « اسلامی » آن را برجسته تر سازند و پیش کشند  تا از این طریق ، انگیزه ها و منافع خویش ، پیش برند ! عنوان «اسلامی» و رژیم « جمهوری اسلامی » در واقع شیوه ی حکومتی ِ این دولت را وصف میکند و تغییری در ماهیت آن نمی دهد . ما مصمم به سرنگونی جمهوری اسلامی هستیم زیرا دولت ِ بورژواژی ست و نه از آنرو که مدعی یا مُنادی ِ «اسلام ِ سیاسی » ست . آنانیکه « اسلام سیاسی » را سیبل میکنند و برجسته میسازند و به جلو می کشند و نشانه میگیرند ؛ در حقیقت میخواهند بورژوازی و مناسبات بورژوایی را از تیررس مردم خارج کنند ! 

 

پ : چگونگی

 

1-انقلاب از پایین

 

برای ما امر ِ چرائی ِ سرنگونی جمهوری اسلامی از چیستی و چگونگی آن جدا نیست . ما سرنگونی جمهوری اسلامی را از آن رو در دستور کار خویش قرار داده ایم که آن را دولت و قدرت بورژوازی و حافظ مناسبات سرمایه داری می دانیم . خلع قدرت سرمایه داری را از آن رو ضروری و لازم می دانیم که آن را نخستین  لازمه ی ِ دگرگونی سیاسی – اجتماعی در ایران می دانیم . تحول و دگرگونی یی که از مسیر انقلاب اجتماعی میسّر می شود . انقلاب و تحولی که از پایین و با سازماندهی و بسیج عمومی صورت میگیرد .

 

بنابر این برغم چنین خواست و دستور کاری – یعنی سر نگونی جمهوری اسلامی - هرگونه توسل به روشهای کودتایی ، تهاجمات ِ امپریالیستی و مداخلات خارجی را در این زمینه و به این منظور ، مردود می دانیم . امر سرنگونی جمهوری اسلامی و تعیین تکلیف با آن و ترسیم چشم اندار آینده ی ایران ؛ امریست که مطلقاً به مردم ایران – ولاغیر – مربوط است  وبه این مردم اختصاص دارد .

 

2- مرزبندی با جریانات ِ پرو امپریالیسم

 

در راستا ی همان رهیافت و بنا بر همین راهبرد است که ما تمام آندسته از جریانات سیاسی یی را که به نحوی از انحاء ، مستقیم و یا غیر مستقیم ، خواهان دخالت نظامی ِ خارجی ، چه از سوی ارتجاع منطقه و چه از سوی بخش مسلط بورژوازی جهانی به رهبری امپریالیسم ترانس آتلانتیک و بازوی نظامی اش – ناتو- در ایران هستند را ، نه رفیق و نه حتی رقیب ِ خویش ؛ بلکه صف آراسته و جای گرفته در اردوی خصم طبقاتی و تاریخی ِ خویش می دانیم . عناوین و روکش های متفاوت و حتی متناقض-نما ی این جریانات ، همانگونه که تاثیری در استراتژی ِ کاسه لیسی و دریوزه گی ِ این درماندگان سیاسی ندارد ؛ نیز نمیتوانند عامل فریبنده ای در شناخت ماهیت ِ بورژوایی و مواضع خودفروشانه ی آنان ؛ برای ما و مردم ما و کارگران و زحمتکشان ایران باشند . عناوین و روکش های متفاوتی از قبیل « کمونیسم کارگری» و « مجاهد ین خلق » و « دمکرات ِ کردستان » ؛  در زمینه ی این موضوع و ماهیت ِ یکسان ِ موضع اینان ، همانقدربی تاثیرند که عناوین ِ درخواست و به-به و چه-چه شان برای مداخلات امپریالیستی از قبیل : « دخالت بشر دوستانه » ، « کمک به سرنگونی رژیم و گسترش حملات » ، و « اِعمال ِ منطقه ی پرواز ممنوع» ؛ تغییری در چیستی و چگونگی ِ ایستارشان ایجاد نمیکند . سرگذشت عراق و لیبی و هم اکنون آنچه که در سوریه میگذرد گواه بر این واقعیت ِ بی چون چراست که میان ماه ِ انقلاب اجتماعی ِ مد نظر ما تا ماه ِ دموکراسی ِ بورژوازی جهانی و « دنیای متمدن »  و نظم مسلط بر جهان ، تفاوت از زمین ِ آزادی و برابری ِ راستین  است تا آسمان ِ مالامال از موشک و بمب و دود ِ آتش و صد البته  آه ِ یتیمان و بیوه زنان .  ما درصدد ِ سرنگونی جمهوری اسلامی هستیم تا دولت بورژوایی را به همراه مناسبات سرمایه داری در ایران براندازیم و سامانی نو و رهائیبخش مستقر کنیم ؛ اما ، تهاجمات امپریالیستی در پی آنند که ظرفیت تولیدی کشورها ی منطقه ی ما را نابود کنند، سرزمینهای ما را تکه تکه کنند ، زیرساخت های ما را شخم بزنند و جوامع ما را تا به پیشا مدنیت  به عقب برانند ! لیبی نمونه ی اعلای ورطه ای ایست که مداخلات امپریالیستی و بمب ها و موشکهای مجهز به کلاهک ها ی دمکراسی ِ فروریخته بر این جامعه ، پدیدار ساخته اند . گرداب و ورطه ای از جنگ ها و درگیریهای قومی – فرقه ای – و مذهبی که ممکن است تا دهها و دهها سال و به هر حال  تا آینده ای نامعلوم چنان تداوم یابد که میبایست ایستاد و با آه و دریغ  بر امکان ِ انکشاف مبارزه ی طبقاتی  ، افسوس خورد و بر فراز نعش ِ آن فاتحه مع الصلوات فرستاد ! واقعیت اینست که اتحادیه ی امپریالیستی ِ ترانس آتلانتیک بعنوان ِ بخش مسلط بوژوازی جهانی  ، سوت ِ پایان ِ افسانه ی « پایان ِ تاریخ » را که با بهار عربی در تونس یه صدا درآمد و صفیرکشان  از مصر گذشت و در یمن طنین انداخت ؛  بخوبی شنید وبی درنگ به چنان پدافند و پاتکی برخاست که فاتحه ی انقلاب اجتماعی را تا تاریخی نامعلوم بخواند وآن را به تاخیر و تعویق و تعلیق بیاندازد. واقعیتی از آن آشکارترهم  اینکه : جریاناتی از آن دست که برشمردیم ، در بن بست ِ درماندگی  و فلاکت ، همین وضعیت را می طلبند تا مگر از رهگذر آن اگر نه به کل ، دست کم به بخشی از قدرت دست یابند « وگر آن هم نباشد ، استخوانی ! »... اینقدر هست که شاید  به راه گریزی از این وضعیت برسند و  به کیک ِ قدرت « گاز مازکی – مزمزکی » بزنند ! اینست مصداق و معنای این حقیقت که : « عاقبت ِ درمانده گی ، دریوزه گی ست !» {1}

 

بنابراین واقعیات ِ میدانی و این آرایش ِ جهانی ِ نیروهاست  که اعلام می کنیم : چنین جریانات و چنین کسانی که اینک در کنار بوژوازی جهانی ایستاده اند و رسماً -همچون مجاهدین –  به اردوی ارتجاع و امپریالیسم و بورژوازی جهانی پیوسته اند ویا دوفاکتو – همچون حکاکا- به ابواب جمعی وستونی ازآن اردو مبدل گشته اند  ؛ نه تنها «برادر» و« رفیق » ما ، بلکه حتی رقیب ِ ما هم نیستند  ؛ آنها دشمنان مردم ایران ، و دشمنان طبقه ی کارگر اند و در اردوی خصم ِ طبقاتی ِ ما و مردم ِ ما صف کشیده اند .

 

3- مرزبندی با نوتوده ایسم

 

حزب توده ایران ، تنها یک تشکیلات سیاسی نبود که محتضر وسرکوب شده و فروپاشیده ؛ از زبان به آذین اعلام گردد که « اکنون حزب توده ایران لاشه ی گندیده ایست که باید دفن شود » و بدینسان به تاریخ بپیوندد . حیات ِ حزب توده در « توده ایسم » به مثابه ِ گونه ای از فلسفه ی سیاسی ، همچنان ادامه دارد و گویا مقرر است تا آینده ی نامعلومی که تنها انقلاب اجتماعی ممکن است خاتمه اش ببخشد ، دراشکالی به روز شده و نو تداوم یابد !

 

توده ایسم در کالبد فلسفه ی سیاسی اش به اشکال گونه گونی در سیاست ایران وجود و حضور دارد که یکی از عمده ترین هیئت ِ  آن ، ایستاری ست  که در برابر موضوع ِ مواجهه با امپریالیسم  و بویژه با تهاجمات و تجاوزات امپریالیستی ، اتخاذ می شود . توده ایسم اینچنینی در اصل حیاتش را وامدار واکنشی ست که در برابر نفی واقعیت ِ امپریالیسم و توجیه تجاوزات و تهاجمات آن به سایر کشورها و بویژه به منطقه ی ما از سوی جریانات پرو امپریالیسم ؛ از خود نشان می دهد . جریانات پرو امپریالیسم با نسبت دادن مفهوم  امپریالیسم  به « چپ سنتی » و تحقیر این متن و عنوان ، به صراحت و سماجت ، رسماً و علناً از تجاوزات امپریالیسم ترانس آتلانتیک و ارگان نظامی اش – ناتو- به سرزمینهای شمال آفریقا و خاورمیانه بعنوان « دخالت بشر دوستانه» و« کمک به انقلابیون » حمایت کرده اند و همچنان حمایت می کنند . در برابر ِ چنین انکار و تحریف واقعیتی ، فراسوی ایستارهای درست و مستحکمی همچون ایستار ِ ما ؛  مواضعی نیز همچنین  شکل گرفته اند که عملاً در زیر-مجموعه ی فلسفه ی سیاسی  توده ایستی می گنجند . توده ایسم در این ساحَت و میدان ، اشکال متفاوت و درجات مختلفی را به نمایش می گذارد که مطرح ترین و عمده ترین آنها به این ترتیب اند :

 

الف - توده ایسم کلاسیک : مشخصه ی اصلی مواضع این نوع از توده ایسم عبارتست ازمنظری که جهان را به دو اردوی متخاصمی تقسیمبندی میکند که از امپریالیسم در سویی و کشورها و خلقها در سوی دیگر تشکیل یافته و بر اساس آن  تمام جهان عرصه ی تاخت وتاز  امپریالیستی یی ست  که امپریالیسم آمریکا به همراه اروپا به راه انداخته اند و عمده ی رویکرد ضروری و درست را هم در این باره تقابل با این تهاجم و پیشروی می دانند ودر اینزمینه تا بدانجا به افراط  پیش میروند که اولاً : اگرچه بکلی  از پی گیری اخبار کارگری و ستمهای سیاسی – اجتماعی  غافل نمی مانند(!) اما ، عملاً  مسائل و واقعیت های سیاست و مبارزه ی سیاسی منجمله مبارزه ی طبقاتی را تحت الشعاع مسئله ی امپریالیسم قرار داده  و به محاق می برند و ثانیاً : در این مسیر امر را چنان بر خود مشتبه می کنند که بنظر می رسد گاه در اوهام و توهمات خویش ، تقابل را فی مابین بلوک شرق و غرب  و روسیه را در این تقابل به هیئت و هیبت ِ اتحاد شوروی و پوتین را به شکل برژنف می بینند ! فعالین و نیروهایی از توده ای های سابق و لاحق از این دست و از این دسته اند و مجله ی هفته وجیه ترین تریبون آنهاست .

 

بدیهی ست که رویکردهایی مشابه که به تعطیل و یا تعلیق و نادیده گرفتن و به حاشیه راندن مبارزه ی طبقاتی و فرو گذاردن تلاش و مبارزه برای ژرفش و گسترش آن منجر میشود ؛ در جریانات و جبهه های دیگری منجمله و مثلاً  از سوی ملی گرایان ِ سابقاً متعلق به بورژوازی ملی ِ اسبق – نظیر گرد آمدگان در بخش فارسی سایت تلکسکالا ، مشاهده می شود اما ، آنها  موضوع و مد نظر بحث ما نیستند . موضوع و نیروهای مورد بحث ِ ما آنانند که تحت عنوان چپ ، مبارزه ی طبقاتی را به این ترتیب و با این فلسفه و ایستار سیاسی به محاق می برند ودر عوض ، تابلوی خطر امپریالیسم را جایگزین آن می کنند و  در این راه چنان افراط می کنند و پیش می روند که ابایی از آن ندارند که بلند گو و تریبون ِ کسانی باشند که رسماً و علناً سمت جمهوری اسلامی و « محور مقاومت » اش را می گیرند !

 

ب- نوتوده ایسم : جنبش سبز با عدم مشارکت طبقه ی کارگر و تن در ندادن این طبقه ی اجتماعی ِ گسترده  به تبدیل شدن به سیاهی لشکر این جنبش ، روبرو شد و بعنوان یکی از دلایل تامل بر انگیز تاریخی ، شکست خورد . پشتبند ِ شکست جنبش سبز وضعیتی پدیدار گشت که به آن میتوان وضعیت پسا جنبش سبز نام نهاد . وضعیت جدید همزمان  شد با تلاطمات شدیدی در اوضاع جهانی و بویژه در منطقه ی خاورمیانه . تلاطماتی که همگان را به تفکر و تامل و چاره جویی و راه یابی واداشت . بخش جوانی از طبقه ی متوسط در این دوران و این وضعیت ، هراسان ازتکرار ِ سرنوشت عراق و لیبی در ایران ؛  پرچم چپ دیگری را در برابر چپ پرو امپریالیستی برافراشت که مشخصه ی اصلی آن وضع معکوس و توجیه معکوس ِ کمونیسم ِ پروامپریالیسم بود و صف کشیدن در اردوی « محور مقاومت» ی که از حزب الله لبنان گرفته تا دولت سوریه و از آنجا تا حزب الله و سپاه بدر عراق و انصارالله یمن را در برمی گیرد .

 

بی گمان ، چه در شکل گیری و چه در توجیه و تبلیغ ِ چنین ایستاری هم ممکن و هم بسیار محتمل است که وزارت اطلاعات و بخش اطلاعات و ارتش سایبری سپاه پاسداران دخیل بوده و عوامل خود را بکار گرفته باشند والبته اینچنین اقداماتی با عطف به عملکرد های پیچیده ی سیاسی – اطلاعاتی ِ آنها و ماهیت ِ شناخته شده ی جمهوری اسلامی برای ما به هیچوجه امر غیر منتظره ای نیست ؛ اما ما میبایست پیش از آن و بیش آن به وجه سیاسی – اجتماعی ِ این واقعیت بپردازیم چرا که  این ایستار ِ سیاسی  ناشی از «گرایش»ی ست  که از «انتخاب» ِ طبقاتی منبعث می شود . بنابر این درست تر و بهتر آنست که ماهیت و نتایج این گرایش و انتخاب را روشن کنیم و هدف قرار دهیم :

 

« چپ » های « محور مقامت» ی اگر چه طیف های گوناگونی هستند اما من حیث المجموع ایستارشان را در دو وجه سیاسی و تحلیل ساختاری صورتبندی کرده اند:

 

یکم : صورتبندی سیاسی ِ ایستار آن ها مبتنی ست بر اینکه امپریالیسم در حال تاخت و تاز به کشورهای در حال رشد و توسعه وکشور های به هر حال از حیث توانمندیهای اقتصادی و نظامی ضعیف تر و اشغال و ادغام آنها ست ودر این راستا هم هست که مقاومت هایی شکل گرفته اند که از آنجمله و مهمترین آنها محوری ست که از حزب الله در لبنان و دولت سوریه تا امثالهم در عراق امتداد یافته و به انصارالله در یمن می رسد ؛ محور مقاومتی که جمهوری اسلامی خیمه ی فرماندهی آنست !

 

بدیهی ست که چنین دیدگاهی خواه ناخواه به حمایت از « محور مقاومت » و مآلاً جمهوری اسلامی می انجامد . شگفت انگیز و غیر منتظره هم نخواهد بود اگرچون به قضیه از این چشم انداز  نگریسته شود ،  قهرمان چنین مقاومتی هم قاسم سلیمانی باشد ! چنین دیدگاهی  در شکل « طوفان» ی اش ؛ در صورت ضرورت – بعنوان مثال در صورت تهاجم نظامی به ایران – به صف کشیدن این گونه چپی در اردوی جمهوری اسلامی و در کنار نیروهای مسلح این رژیم و «جنگیدن در کنارآن » ها ، ختم می شود .

 

دوم : چپ ِ محور مقاومتی هنگامی چهره گلگون می کند و نوتوده ایسم اش برق میاندازد که ایستارش را به تحلیل ساختاری ای بزک می کند که بر مبنای آن گویا ایران در «وضعیت سرمایه داری» ست اما از دیر باز و همچنان در « مرحله ی انباشت اولیه » است و این مرحله تا آینده ای نامعلوم همچنان ادامه خواهد یافت . «وضعیت »اینچنینی  همراه با « توسعه » ایست که با بورژوازی جهانی و امپریالیسم تلاقی می یابد و الی النهایه... تحلیل هایی از این دست ! تحلیل هایی که از هر سمت که آغاز می شوند ، به حمایت ِ گفته و ناگفته ، آشکار و پنهان از همان « وضعیت » و مآلاً جمهوری اسلامی می انجامند .

 

نوتوده ایسم آن روی سکه ی پرو امپریالیسم است . روزی – روزگاری جلال آل احمد گریزان از خودباختگی ِ روشنفکران غربزده در برابر مدرنیسم ِ بورژوازی و تمدن ِ غرب ، چندان عقب – عقب رفت که از آنسوی بام به دامن ِ ارتجاع در افتاد در حالی که تمجید کنان ازشیخ فضل الله نوری در رثای « نعش ِ آن بزرگوار بر بالای دار » نوحه سر می داد ! شیخ فضل الله نوری یی که به محمد علیشاه قاجار نامه مینوشت و او را تحریک و ترغیب به سرکوب انقلاب میکرد و از او میخواست که توپخانه را به شمیران بکشد و از آنجا مجلس را به توپ ببندد ! فضل الله ی که در برابر مشروطه ، «مشروعه» میخواست ! امروز چپ هایی پدیدار شده اند که در هراس از خودباخته گی و خود فروشی ِ پرو امپریالیستها ، از آنسوی بام به منجلاب ِ عفن ِ سرمایه داری ِ ایران و دولت ِ « مشروعه» ی آن « جمهوری اسلامی» سقوط کرده اند .

 

اختلاف بزرگی هست اما فی مابین آن خبط و خطای جلال و درافتادنش به مرداب بلاهت ، با غلت و غوطه ی این به اصطلاح چپ در منجلاب ِ خیانت ! آل احمد تجربه ی جمهوری اسلامی را نداشت و اگر حیاتش به انقلاب 57 می کشید ، بی تردید در برابر جمهوری اسلامی موضع میگرفت و به احتمال قریب به یقین همچون بسیاری بیشماران ِ دیگر به طرز فجیعی به غضب حاکمان این جمهوری ِ جرم و جنایت دچار می گشت ؛ اما ، اینها ، این چپ ِ «محور مقاومت» ، جمهوری اسلامی را بقدر کفایت تجربیده اند .

 

اختلاف بسیاری هست فیمابین توده – اکثریتی هایی که در اوان انقلاب و در دوران تقسیم جهان به دو اردوی متخاصم ، در حمایت و « دفاع از مواضع ضد امپریالیستی امام » و « خط امام » به ورطه ی حمایت از جمهوری اسلامی در افتادند و شعار « پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید » سردادند ؛ و البته بهای سنگینی هم بابت آن خبط و خیانت خویش پرداختند ؛ تا ، منجلاب سیاسی – طبقاتی یی که این چپ ِ به اینترتیب ایستاده در کنار « محور مقاومت » و جمهوری اسلامی ؛ که خواهان مسلح تر شدن جمهوری اسلامی اند . آنها آن راه را رفتند و به باتلاق رسیدند ؛ اینها خود از غلطیدن در باتلاق آغاز کرده اند !

 

سوم : نوتوده ایسم به دو صورت فوق نیست که صرفاً خود می نمایاند . بلکه شکل دیگری هم دارد که بنابر سوابق و وجهه ی سیاسی اش و طرز و هنگام و عرصه ی عملکرد سیاسی – اجتماعی اش ، خطرناکتر از اشکال دیگر این گرایش و نحله و صبغه نمایان میشود . این گونه از نوتوده ایست ها ترکیبی از جریانات و نحله ها یی هستند که علاقه مندند خویشتن را در هیئت ِ چپ ملی و یا چپ میانه بنمایانند ! وافراد و شخصیت هایی از میان چپ های واداده و به راست خزیده ای که بعد از وفات اتحاد شوروی و بلوک شرق ارباب عوض کرده اند و نان را به نرخ روز و از تنور و نانوایی ِ بورژوازی فرانسه و انگلیس و آمریکا و غرب می خورند !  چپ هایی از این دست دو ویژگی اساسی دارند :

 

یکم : در سیاست منطقه ای و جهانی در حالی که ظاهراً حدوسط را در منازعات بین المللی میگیرند و هر دو طرف مثلاً اروپا و آمریکا از یک طرف و روسیه و چین را همزمان محکوم میکنند ؛ اما ، اولاً : با نشانه گرفتن لبه ی تیز شمشیرزبان و بیان و ایستارشان بر علیه روسیه و اساساً طرف ِ دفاع ؛ از سویی ؛ و نادیده گرفتن و یا حداکثر : نواختن به نوازش ِ ترانس آتلانتیک و در واقع طرف ِ تهاجم ، ار سوی دیگر ؛  و ثانیاً : با حمایت و دفاع و پایکوبی برای تک های سیاسی ِ آن بخش مسلط از بورژوازی جهانی ، درست سر گره گاه های جهانی عملاً در کنار « جامعه ی جهانی » می ایستند و به منویات آنان یاری میرسانند . هم اینان اند که کودتای فاشیستی – نازیستی ِ اکراین را «انقلاب» نامیدند و آنگاه که روسیه سلاح برکشید و ایستاد و برسر ناتو و امپریالیسم ِ ترانس آتلانتیک فریاد کشید : کجا ؟! و تا کجا ؟!...وقاطعانه فرمان « ایست » داد  و در سوریه بولدوزر امپریالیسم غرب را متوقف کرد ، فغان برآوردند واز «امپریالیسم ِ روسی» داد سخن سر دادند و « توسعه طلبی ها و اقدامات جنایتکارانه»  اش را محکوم کردند !

 

دوم : نوتوده ایسم این گونه از چپ اما  ، در جای دیگری – در عرصه ی سیاسی- اجتماعی ایران درست در سر بزنگاههای تاریخی در دنباله روی و حمایت از جنبشها و جناح های طبقات و هیئات حاکمه ایران خود می نمایاند . اساس استدلالات آنها بدین ترتیب اند :

 

1-ما در ایران طبقه ی کار نداریم و یا طبقه ی کار ما سازمان یافته نیست و یا بسیار ضعیف و پراکنده و کم جمعیت و نا اثر گذار و یا کم تآثیر است ؛ و بنابر این میبایست در خلاء چنین نیرویی از «جنبشهای دمکراتیک» حمایت کنیم .

 

2-ما در ایران مابه ازای اجتماعی نداریم و ازاینرو به ناچارمیبایست وارد منازعات و اعتراضات اجتماعی هرچند درون حاکمیتی شده و به آن سمت و سویی رادیکال و انقلابی بدهیم . « ما میخواهیم شورش ایجاد کنیم و هرچه جمعیت و عدد بیشتر را به میدان بکشانیم » !

 

3-درست به همان دلایل ضعف طبقاتی در ایران  و فتور تشکیلاتی ِ ما و عدم امکان حضور اجتماعی ما ؛ ما میبایست از میان بد وبدتر از اولی در انتخابات حمایت کنیم و به پس راندن دومی یاری رسانیم !

 

چنین است که نوتوده ایسمی از این دست از جنبش سبز حمایت کرد و به دنبال آن براه افتاد . چنین است که در انتخابات از رفسنجانی ِ جانی حمایت کرد . و چنین بوده و  دیرگاهی هست که در هر انتخاباتی و هر اقداماتی این چپ  از کار افتاده وواداده ، به «بالا ها» امید بسته و دل داده و به دنباله روی ِ جنبش ها و جریان ها  و جناح های راست مبدل گشته است .

 

ضروریست که با چنین چپی موکداً و آشکارا مرزبندی کنیم و همزمان بر اقدام مستقیم و سازماندهی مستقل و بسیج ِ بلاواسطه و تدارک ِ طبقاتی برای انقلاب اجتماعی ِ معطوف به تغییر و دگرگونی اساس مناسبات مسلط با همه ی اعوان و انصار آن همت گماریم .

 

 

وزیر فتحی

شیکاگو

12 دسامبر 2016

برابر با 12 آذرماه 1395

 

 

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©