Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
چهارشنبه ۱ شهريور ۱۳۹۱ برابر با  ۲۲ اگوست ۲۰۱۲
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :چهارشنبه ۱ شهريور ۱۳۹۱  برابر با ۲۲ اگوست ۲۰۱۲
بحران هسته ای ؛ حمله نظامی و تحریم ها؟ نتایج ، راه حل و چشم انداز

بحران هسته ای ؛ حمله نظامی و تحریم ها؟ نتایج ، راه حل و چشم انداز

محمد رضا شالگونی

منتشره در نشریه آرش

«بحران هسته ای» عنوانی شده برای بحرانی مُرکّب و چند جانبه که مسأله هسته ای یکی از جنبه های آن است ؛ گویی با کوه یخی روبرو هستیم که مسأله هسته ای به کلّه آن می ماند که از آب بیرون آمده است. بهتر است به یاد بیاوریم که یک دهه پیش همین بحران مرکب را در عراق داشتیم و بعد از سقوط صدام حسین معلوم شد که مسألۀ هسته ای عراق مسأله ای بوده منتفی شده به لحاظ «انتفاء موضوع»  و صدام مدت ها پیش اصلاً همه طرح های هسته ای اش را برچیده بوده و احتمالاً امریکایی ها هم (بعد از بازجویی از دامادهای فراری او در اردن ) از قضیه با خبر بودند. با این همه ، دولت بوش در سال ۲۰۰۳ به بهانۀ متوقف کردن طرح هسته ای صدام بود که عراق را اشغال کرد. پس باید دید جنبه های مختلف بحران تا چه حد به مسأله هسته ای ارتباط دارند و از طریق آن قابل حل هستند. برای پاسخ به این سؤال لازم است نگاهی بیندازیم به جنبه های گوناگون بحران مرکبی که اکنون با آن روبرو هستیم.

۱

اکنون کانون اصلی رویارویی بر سر برنامه هسته ای ایران این است که "غرب" یا (اگر دقیق تر بگوئیم) امریکا خواهان تعطیل غنی سازی اورانیوم و انتقال اورانیوم غنی شده به خارج از خاک ایران است و جمهوری اسلامی حاضر نیست به چنین چیزی تن بدهد و با استناد به "قرارداد منع گسترش سلاح های هسته ای" (NPT) غنی سازی را "حق مسلم" خود می داند. در مقابل ، امریکا مدعی است که چون ایران بارها مقرراتِ ان.پی.تی. را نقض کرده ، نباید از حق کامل غنی سازی پذیرفته شده در آن برخوردار باشد. کدام یک از این دو ادعا با قرارداد منع گسترش خوانایی دارد؟ حقیقت این است ادعای امریکا جز زورگویی آشکار معنایی ندارد ، به چند دلیل:

یک - مخالفت امریکا با برنامه هسته ای ایران نه با رو شدن تخلفات جمهوری اسلامی از ان.پی.تی ، بلکه از همان آغاز این برنامه شروع شد ، یعنی از اکتبر ۱۹۹۰ که جمهوری اسلامی تصمیم گرفت نیروگاه هسته ای بوشهر را بازسازی کند. در مه ۱۹۹۳ بود که دولت کلینتون سیاست "مهار دوگانه" خود را اعلام کرد و مخالفت فشرده با برنامه هسته ای ایران را در دستور کار خود قرار داد. در سال ۱۹۹۶ بود که کنگره امریکا "قانون تحریم های ایران و لیبی" را تصویب کرد. و زیر فشار امریکا بود که هانس بلیک ( دبیر کل وقت آژانس بین المللی انرژی هسته ای ) برنامه بازرسی های گسترده و غافلگیرانه و "پروتکل الحاقی" ( معروف به "برنامه ۹۳+۲" ) را در همان سال ابداع کرد. در ۲۳ فوریه ۱۹۹۸ دولت کلینتون برای توجیه مخالفت اش با برنامه هسته ای ایران ، اعلام کرد که ایران کشوری است با ذخایر کافی نفت و گاز و نیازی به انرژی هسته ای ندارد و ایجاد رآکتورهای هسته ای می تواند تلاش غیر مستقیمی باشد برای تولید سلاح های هسته ای. و دو هفته بعد ، زیر فشار امریکا ، دولت اوکراین ناگزیر شد از فروش توربین به نیروگاه هسته ای بوشهر خودداری کند. و در ۱۴ مارس ۲۰۰۰ کلینتون "قانون منع گسترش ایران" را که به امریکا اجازه می داد همه افراد و سازمان های کمک کننده به برنامه های هسته ای ، شیمیایی ، بیولوژیکی و موشکی ایران را تحت تحریم قرار بدهد ، امضاء کرد.[1]

دو - پس از بررسی همه موارد تخلف ایران ، تاکنون دلیلی که نشان دهنده نظامی شدن برنامه هسته ای جمهوری اسلامی باشد ، از طرف آژانس بین المللی انرژی هسته ای پیدا نشده است. این در حالی بوده که دولت امریکا همیشه بر آژانس فشار می آورده که اعلام کند برنامه هسته ای جمهوری اسلامی خصلت نظامی پیدا کرده است. این فشارها در دوره بوش تا جایی رسید که ( بنا به گزارش "واشنگتن پست" ) امریکایی ها تلفن های البرادعی را کنترل می کردند و در باره ارتباطات سری او با جمهوری اسلامی شایعه می پراکندند. جالب این است که رهبران امریکا با نادیده گرفتن تمام تحقیقات آژانس ، همچنان جمهوری اسلامی را در حال ساختن بمب قلمداد کرده اند. آنها حتی "ارزیابی ملی اطلاعات" در باره ایران را که از طرف مجموعۀ دستگاه های اطلاعاتی خودشان در ۴ دسامبر ۲۰۰۷ منتشر شد ، عملاً نادیده گرفته اند. در آن "ارزیابی" اعلام شد که ایران از سال ۲۰۰۳ برنامه ساختن بمب اتمی را متوقف کرده است.[2]

سه - جمهوری اسلامی در دوره خاتمی برای روشن شدن جنبه های مبهم پرونده هسته ای ، پروتکل الحاقی را امضاء کرد و حاضر شد موقتاً غنی سازی را هم تعطیل کند ؛ اما معلوم شد دولت امریکا نه تنها چیزی کمتر از تعطیل دائمی غنی سازی را نمی پذیرد ، بلکه می کوشد همان شیوه های بازرسی در مورد رژیم صدام را در ایران نیز به کار گیرد و بازرسی های آژانس را به وسیله ای برای شناسایی مراکز نظامی ایران تبدیل کند. معنای عملی این شیوه بازرسی ها این است که بار دلیل را به گردن متهم بیندازید و از او بخواهید ثابت کند که خلافی نکرده است! به تجربۀ عراق می دانیم که از این طریق می توانید اتهام واحدی را تا هر زمانی که می خواهید تکرار کنید. مثلاً کافی است به یاد داشته باشیم که همین ادعا در باره سایت پارچین که حالا به وسیله آمانو مطرح شده است ، در سال ۲۰۰۴ با هیاهوی تمام از طرف جان بولتون پیش کشیده شد و امریکا آژانس را برای تحقیق در باره این سایت زیر فشار شدید قرار داد. بازرسان آژانس در ژانویه ۲۰۰۵ از پنج قسمتی که خودشان انتخاب کرده بودند ، بازدید کردند ، و بار دوم در نوامبر همان سال از پنج قسمت دیگر بازدید کردند ، ولی در نهایت چیزی نیافتند. اما هفت سال بعد ، اکنون بی آن که مدرک جدیدی پیدا شده باشد ، همان ادعا عیناً با همان سر وصدا دوباره مطرح می شود.[3]

چهار - قطعنامه های شورای امنیت سازمان ملل در باره پرونده هسته ای ایران بی تردید پوششی قانونی برای سیاست امریکا به وجود آورده اند. در این قطعنامه ها از ایران خواسته می شود که غنی سازی اورنیوم را متوقف سازد. اما هیچ یک از این قطنامه ها به معنای الغای حق ایران برای غنی سازی نیستند. بعلاوه شورای امنیت قانوناً نمی تواند به چنین کاری دست بزند. این در حالی است که دولت امریکا اصلاً با حق غنی سازی ایران مخالفت می ورزد و با راه انداختن تحریم های یک جانبه و عملیات ایذایی گوناگون ( که بعضی از آنها جز اقدام جنگی معنای دیگری نمی توانند داشته باشند ) می کوشد در عمل این حق را برای همیشه منتفی سازد. به عبارت دیگر ، اگرجمهوری اسلامی  با نادیده گرفتن قطعنامه های سازمان ملل ، به تعهدات قانونی اش بی اعتنایی نشان می دهد، امریکا نیز با انکار صریح و یک جانبه حق غنی سازی ایران ، به نام دفاع از "قرارداد عدم تکثیر سلاح های هسته ای" به آن قرارداد پشت پا می زند.

پنج - امریکا به بهانه دفاع از ان. پی.تی ، مدام ایران را به حمله نظامی تهدید می کند و آشکارا چنین حملۀ به اصطلاح "پیش گیرانه" را حق خود می داند ، در حالی که خودِ این تهدیدها ناقض ان.پی.تی و فراتر از آن ناقض منشور سازمان ملل است. طبق این منشور ، حتی اگر معلوم بشود ایران دارای سلاح هسته ای است ، بازهم هیچ کشوری حق اقدام نظامی یک جانبه علیه آن یا تهدید نظامی آن را ندارد. بند چهارم ماده دوم منشور تصریح می کند که "همه اعضاء در روابط بین المللی خود از تهدید به زور یا استفاده از آن علیه تمامیت ارضی یا استقلال سیاسی هر کشوری یا از هر روش دیگری که با مقاصد ملل متحد مباینت داشته باشد ، خودداری خواهند نمود".  مضحک تر و زورگویانه تر از همه ، حمایت امریکا از موضع دولت اسرائیل است ؛ دولتی که خود را بر فراز ان.پی.تی و همه مقررات بین المللی می داند و در عین حال مرتباً ایران را به خاطر نقض مقررات ان.پی.تی به اقدام نظامی تهدید می کند. رفتار امریکا و اسرائیل جای تردیدی باقی نمی گذارد که آنها اصل برابری حاکمیت کشورها را قبول ندارند و بعضی ها را ( به بیان اورولی ) "برابرتر" می دانند. این جز نقض آشکار بند اول ماده دوم منشور سازمان ملل که می گوید "سازمان برمبناي اصل تساوي حاكميت كليه اعضاء آن قرار دارد" ، معنایی دیگری نمی تواند داشته باشد.

۲

برای داشتن درک روشنی از بحران هسته ای ایران ، نگاهی کوتاه به تاریخچۀ "قرارداد منع گسترش سلاح های هسته ای" و چگونگی برخورد امریکا با آن ، می تواند مفید باشد.[4] طرح این قرارداد به ابتکار امریکا (در مارس ۱۹۶۷) راه اندازی شد ؛ در گرماگرم جنگ ویتنام که لیندن جانسون برای مقابله باجنبش ضد جنگ در خودِ امریکا و تقریباً همه کشورهای غربی ، به نمایش صلح طلبی نیاز داشت. ضمناً این طرح امریکا نوعی سازش تاکتیکی بود با اتحاد شوروی که از یک طرف نگران مجهز شدن آلمان غربی به سلاح اتمی بود و از طرف دیگر از جانب چین به بی عملی و سازش کاری در ویتنام متهم می شد. قرارداد از همان آغاز تبعیض آمیز بود: امریکا و شوروی می خواستند کشورهای دیگر را از دستیابی به سلاح اتمی بازدارند و نگذارند این سلاح از محدودۀ کشورهایی که  تا آن زمان به آن دست یافته بودند فراتر برود. در آن زمان ظاهراً فقط پنج کشوری که حالا عضو دائمی شورای امنیت سازمان ملل هستند ( امریکا ، شوروی ، انگلیس ، فرانسه و چین ) سلاح هسته ای در اختیار داشتند. البته اسرائیل نیز در سال ۱۹۶۲ به سلاح هسته ای دست یافته بود ، ولی دولت جانسون از اسرائیل خواسته بود که آن را اعلام نکند ، زیرا می ترسید اعلام موجودیت اسرائیلِ اتمی ، قدرت مانوور امریکا را در معامله با شوروی محدود سازد و در خاورمیانه دردسرهای بزرگی برای امریکا ایجاد کند. رکن اصلی طرح ، همان بازداشتن کشورهای دیگر از دستیابی به سلاح اتمی بود ؛ ولی برای قابل قبول تر و جذاب کردن آن ، دو رکن دیگر را هم در قرارداد آوردند: حرکت به طرف خلع سلاح عمومی هسته ای و حق کشورهای دیگر برای برخورداری از انرژی هسته ای صلح آمیز. خلع سلاح هسته ای وعده ای توخالی بود ، زیرا هرچند اتحاد شوروی آن را به نفع خود می دید ، ولی امریکا حاضر نبود هیچ نوع محدودیتی برای حفظ و گسترش قدرت نظامی خود داشته باشد. اما پذیرش حق کشورهای دیگر برای برخورداری از انرژی صلح آمیز هسته ای ، برای خام کردن مخالفان گستردۀ طرح بود که آن را ناقض حق حاکمیت کشورهای دیگر می دانستند.

فرانسه و چین با طرح مخالف بودند ، زیرا آن را سازشی میان دو ابرقدرت اتمی می دیدند و زرادخانه اتمی خودشان نیز به حد کافی پیشرفته نبود. رهبران آلمان غربی از آن نگران بودند ، مثلاً یوزف اشتراوس آن را "ورسای جدید" می نامید. وقتی قرارداد به سازمان ملل فرستاده شد ، هند و برزیل خواستند که در اصل اول آن تولید سلاح های هسته ای به طور کامل ممنوع اعلام شود. برای مقابله با این مخالفت ها بود که مجبور شدند رکن مربوط به خلع سلاح هسته ای را پر رنگ تر سازند ؛ حق بیرون آمدن از قرارداد را به رسمیت بشناسند ؛ و کل طرح را هم یک قرارداد موقتی ۲۵ ساله معرفی کنند که از هر پنج سال یکبار از طرف کشورهای عضو قابل بازبینی باشد. با این همه ، وقتی متن تکمیل شدۀ قرارداد را در ژوئن ۱۹۶۸ ( در شرایطی که حملات همه جانبه امریکا برای درهم شکستن تعرض عمومی جبهه آزادی ویتنام در عید تِت ، در اوج خود بود ) در مجمع عمومی سازمان ملل به رأی گذاشتند ، حدود یک سوم اعضاء حاضر نشدند از آن حمایت کنند.

اکنون ۴۲ سال پس از رسمیت یافتن ان.پی.تی ( در سال ۱۹۷۰ ) ، تنها سه کشور از ۱۹۴ عضو سازمان ملل آن را امضاء نکرده اند: یعنی هند ، پاکستان و اسرائیل. و دوره قرارداد در کنفرانس بازبینی ۱۱ مه ۱۹۹۵ به طور نامحدود تمدید شده است. هرچند ان.پی.تی در ۳۰ سال اول عمر خود در کاهش آهنگ گسترش سلاح های هسته ای ، و نیز کاهش تعداد این سلاح ها آشکارا موفق بوده ، ولی در جهت خلع سلاح هسته ای دست آوردی نداشته است. و حتی از این مهم تر  ، در دوره ۱۲ ساله اخیر ، خودِ قرارداد ، به پوششی برای جنگ ها و تنش های ویرانگر تبدیل شده است. علت این استقبال از قرارداد ، علیرغم بنیاد تبعیض آمیز آن ، چه بوده است؟ و چرا امریکا که مبتکر اصلی آن بوده ، اکنون بیش از همه ، آن را بی معنا می سازد؟

مهم ترین عاملی که شرایط مساعدی برای پذیرش عمومی ان.پی.تی فراهم آورد ، پیروزی امریکا در جنگ سرد بود. با فروپاشی اتحاد شوروی و اعلام "نظم نوین" جهانی از طرف جرج بوش اول پس از بیرون راندن صدام حسین از کویت ، فرانسه و چین نیز ترجیح دادند به هژمونی امریکا گردن بگذارند و هر دو در تابستان ۱۹۹۱ به قراردادی پیوستند که در دوره قبل ، از منتقدان آن بودند. البته هر دو زیر فشار مشکلات داخلی خود بود که ناگزیر می شدند با امریکا کنار بیایند. در فرانسه دولت میتران پیشتر با شکست تلاش های اولیه حزب سوسیالیست در جهتِ ملی سازی ها و سیاست های گسترش اعتبارات در اوائل دهه ۱۹۸۰ ، ناگزیر شده بود به طور ضمنی با نئولیبرالیسم در داخل و هژمونی امریکا در خارج کنار بیاید و حتی از نصب موشک های امریکایی پرشینگ در آلمان غربی استقبال کند. اما با سقوط اتحاد شوروی بود که میتران حتی ظاهر استقلال نئو- دوگلی فرانسه را کنار گذاشت و در جنگ خلیج نیروهای فرانسه را زیر فرماندهی امریکا قرار داد و در تابستان ۹۱ "طرح بزرگ برای خلع سلاح جهانی" را اعلام کرد و به ان.پی.تی پیوست. اما چین نیز که پیشتر با "سیاست درهای باز" دنگ شیائوپینگ از لحاظ اقتصادی و دیپلماتیک با امریکا کنار آمده بود ، پس از سقوط شوروی ترجیح می داد با پیوستن به ان.پی.تی ، فضای مساعدی برای خود به وجود بیاورد و از انزوای سیاسی بعد از کشتار میدان تین آن مِن در سال ۱۹۸۹ ، بیرون بیاید. با پیوستن فرانسه و چین به ان.پی.تی ، هر پنج عضو دائمی شورای امنیت سازمان ملل که ضمناً صاحبان انحصاری زرادخانه های هسته ای "قانونی" هم بودند ، در حمایت از آن متحد می شدند.

پس از حوادث سال ۱۹۹۱ بود که ۴۵ کشور دیگر نیز به ان.پی.تی پیوستند: از جمله جمهوری های شوروی سابق ، جمهوری های یوگسلاوی سابق ، افریقای جنوبی پس از آپارتاید و شش کشور دیگر افریقای جنوبِ صحرا که به خاطر بمب اتمی رژیم آپارتاید ، پیشتر حاضر نشده بودند به این قرارداد بپیوندند. و در دوره تدارک کنفرانسِ تمدید قرارداد در ۱۹۹۵بود که کشورهای بیشتری زیر فشار ناگزیر شدند به آن بپیوندند که شیلی و آرژانتین و میانمار ( یا برمه ) جزو آنها بودند. اما در کنفرانس ۱۹۹۵ اعتراض یک پارچه و ناگهانی کشورهای عربی علیه بمب اتمی اسرائیل چنان فضایی به وجود آورد که ناگزیر شدند تمدید نامحدود دوره قرارداد را نه با رأی گیری ، بلکه با "کف زدن های عمومی" اعلام کنند!

بعد از تمدید نامحدود دوره قرارداد در سال ۹۵ بود که اولاً تلاش همه جانبه ای برای کشاندن همه کشورها به امضای ان.پی.تی آغاز شد و در این دوره بود که مثلاً برزیل ( در سال ۱۹۹۸ ) و حتی کوبا ( به خاطر گشایش تجاری با کشورهای اورپایی در سال ۲۰۰۲ ) آن را امضاء کردند. و ثانیاً آژانس بین المللی انرژی هسته ای که دیدبانی برای اجرای قرارداد را بر عهده دارد ، عملاً به زائدۀ سیستم اطلاعاتی امریکا تبدیل شد. در آستانه قرن بیست و یکم ، امریکا به عنوان تنها ابرقدرت جهان ، به داور نهایی در باره اجرا یا عدم اجرای ان.پی.تی تبدیل شده بود و در این جا بود که مقررات ان.پی.تی را بیشتر مزاحم طرح های خود می دید.

حقیقت این است که عامل دیگری نیز در پیوستن بسیاری از کشورها به ان.پی.تی نقش مهمی داشته است: اولاً  ماده ۴ قرارداد ، "گسترش تحقیق ، تولید و استفاده از انرژی هسته ای در جهت مقاصد صلح آمیز" را "حق غیر قابل نقض" کشورهای امضاء کننده آن می داند و حتی کمک به این کار را تشویق می کند. به عبارت دیگر ، در قرارداد چیزی که مانع دستیابی کشورها به توانایی علمی و فنی تولید سلاح هسته ای باشد ، وجود ندارد. ثانیاً ماده ۱۰ قرارداد ، حق حاکمیت ملی کشورهای امضاء کننده را برای بیرون آمدن از آن در شرایط فوق العاده به رسمیت می شناسد ، به شرط این که سه ماه قبل ، آن را به شورای امنیت سازمان ملل اطلاع بدهند. ثالثاً در قرارداد چیزی در منع دستیابی به سیستم های موشکی که در رساندن بمب هسته ای به مقصد ، نقش مهمی می توانند داشته باشند ، وجود ندارد. مجموعه اینها باعث شده که بسیاری از کشورها بکوشند دقیقاً از طریق پیوستن به این قرارداد خود را به موقعیتِ "آستانه" تولید سلاح های هسته ای برسانند تا هر جا که لازم بدانند خود را از قرارداد بیرون بکشند و به سرعت به تولید چنین سلاح هایی دست بزنند. کشورهایی که می کوشند از این امکان استفاده کنند ، اگر متحدان امریکا باشند ، تحت حمایت آن قرار می گیرند یا دست کم ، تحمل می شوند ؛ و اگر از نظر امریکا رژیم های نامطلوبی ارزیابی بشوند ، زیر فشار قرار می گیرند. مثلاً غالب کشورهای پیشرفته صنعتی که متحد امریکا محسوب می شوند، خود را در موقعیت "آستانه" قرار داده اند و از توانایی کامل تولید سلاح های هسته ای برخوردارند. در واقع علاوه بر پنج کشور دارای زرادخانه اتمی "قانونی" ، باشگاه غیر رسمی دیگری نیز وجود دارد که در سال ۱۹۸۷ تحت عنوان "رژیم کنترل تکنولوژی موشکی" (MTCR) با شرکت امریکا ، انگلیس ، فرانسه ، آلمان ، ژاپن ، ایتالیا و کانادا ایجاد شده و اکنون ۳۴ کشور عضو آن هستند که از آنها ۱۹ عضو از اتحادیه اورپا هستند و روسیه هم در سال ۱۹۹۵ به این باشگاه پیوسته است. علاوه بر اینها سازمان های دیگری نیز وجود دارند که ظاهراً با وظیفه مقابله با انتقال و صادرات تکنولوژی و محصولاتی که می توانند به گسترش سلاح های هسته ای کمک کنند ، ایجاد شده اند که یکی از آنها "گروه عرضه کنندگان هسته ای" (NSG) است که بعد از آزمایش هسته ای هند در سال ۱۹۷۴ به ابتکار امریکا ایجاد شده و اکنون ۴۶ عضو دارد و در سال ۲۰۱۰ اوباما از هند نیز دعوت کرد که به این گروه بپیوندد. چین نیز در سال ۲۰۰۴ به این گروه پیوسته است.

نگاهی به آرایش ها و یارگیری های پیرامون قرارداد منع گسترش سلاح های هسته ای نشان می دهد که هدف امریکا این است که تا حد امکان نگذارد رژیم های نامطلوب ( از نظر منافع امپراتوری امریکا ) نه به سلاح های هسته ای و نه حتی به دانش و تکنولوژی لازم برای تولید این سلاح ها دسترسی پیدا کنند. و این باعث می شود که غالب امضاء کنندگان ان.پی.تی حتی از حق تولید انرژی هسته ای نیز محروم بشوند و فقط حق داشته باشند مصرف کنندۀ آن باشند. و بنابراین ، امریکا به لگد مال کردن قراردادی برمی خیزد که خود مبتکر آن بوده است. و از اینجاست که خودِ قراردادی که ظاهراً به نام جلوگیری از گسترش سلاح های هسته ای و راه افتادن جنگ و مسابقه تسلیحاتی ابداع شده بود ، پس از پیروزی امریکا در جنگ سرد ، همچون وسیله ای برای جنگ افروزی ها و نظامی گری های بیشتر به کار گرفته می شود. در این دوره بیشترین تقابل امریکا با سه رژیمی بوده که از امضاء کنندگان ان.پی.تی بوده اند و در نتیجه برنامه  های هسته ای شان زیر نظر آژانس بین المللی انرژی هسته ای قرار داشته است :عراق ، ایران و کره شمالی. اما اینها تنها دیکتاتوری هایی نبوده اند که سعی کرده اند زیر پوشش ان.پی.تی جلو بروند ؛ قبل از اینها دیکتاتوری های دیگری نیز بوده اند که می خواستند همین راه را بروند ؛ از رژیم شاه در ایران و رژیم دیاز اورداز (Diaz Ordaz) در مکزیک گرفته تا ژنرال های نیجریه ، رژیم مارکوس در فیلیپین ، و رهبران کودتای نظامی در تایلند. اما همه آنها چون متحدان و وابستگان امریکا بودند ، به شیوه های مختلف ، حمایت یا دست کم ، تحمل می شدند. ولی در مورد رژیم های مورد بحث ما مسأله این است که هر سه رژیم حکومت هایی بوده اند که در دوره پس از فروپاشی اتحاد شوروی ، بیش از همه از طرف خودِ امریکا تهدید می شده اند.

در مورد عراق تردیدی نیست که رژیم صدام دنبال سلاح هسته ای بود ، اما برنامه ضربتی صدام برای دستیابی به سلاح هسته ای هنگامی شروع شد که تنش در روابط آن با کویت چنان ابعادی پیدا کرد که صدام احساس نمود حکومتِ تا خرخره بدهکارش به وسیله متحدان دیروزی اش در جنگ با ایران ، به خفگی کشیده می شود و لابد دست امریکا هم در کار است. و فراموش نباید کرد که پیش از آن ، برنامه هسته ای کاملاً قانونی عراق که زیر نظر آژانس بین المللی انرژی هسته ای پیش می رفت ، در سال ۱۹۸۱ به وسیله اسرائیل بمباران شده بود ، بی آن که با واکنش جدی امریکا روبرو شود. رآکتور اُسیراک ( یا تموز ) که از طرف فرانسه به عراق فروخته شده بود  ، اصلاً برای بهره برداری در جهت تولید سلاح هسته ای مناسب نبود.

کره شمالی نیز مسلماً به دنبال سلاح هسته ای بود ، اما ترجیح می داد در چهارچوب ان.پی.تی ( که در سال ۱۹۸۵ به آن پیوسته بود ) پیش برود. رژیم این کشور که پس از سقوط شوروی موجودیت خود را در خطر می دید ، وقتی با فشارهای فزاینده امریکا روبرو شد ، در سال ۱۹۹۳ در مقابل بازرسی های فوق العاده آژانس اعلام کرد که می خواهد از ان.پی.تی خارج شود. دولت کلینتون که گمان می کرد آنها پلوتونیوم کافی برای تولید ۱۰ بمب در اختیار دارند ، خود را آماده می کرد که تأسیسات هسته ای کره را بمباران کند. اما در آخرین لحظه با میانجیگری کشورهای دیگر ، دو طرف توافق کردند که کره از ان.پی.تی خارج نشود و تأسیسات هسته ای یونگ بیون را تعطیل کند و در مقابل ، امریکا رآکتورهای آب سبک به آن بفروشد. ولی زمانی که معلوم شد کنگره امریکا حاضر نیست توافقنامه را تصویب کند ، کره شمالی نیز برنامه هسته ای خود را از سر گرفت. بعد از آن که جرج بوش در سال ۲۰۰۲ کره شمالی را جزو رژیم های "محور شرارت" معرفی کرد و آنها را به جنگ پیشگیرانه تهدید نمود ، رژیم کره (در سال ۲۰۰۳ ) خروج خود را از ان.پی.تی اعلام کرد و یک بار در اکتبر ۲۰۰۶ و بار دوم در مه ۲۰۰۹ به آزمایش بمب هسته ای دست زد. و به این ترتیب ، امریکا را در مقابل عمل انجام شده قرار داد و عملاً تهدیدات آن را خنثی کرد.

درمورد ایران نیز قرائن و شواهد جایی برای تردید باقی نمی گذارند که جمهوری اسلامی اگر هم تاکنون در پی تولید سلاح های هسته ای نبوده باشد ، دست کم می خواسته خود را به موقعیت "آستانه" تولید چنین سلاح هایی برساند و ضمناً با هر چه در توان دارد تکنولوژی موشکی خود را ارتقاء بدهد تا به توان مقابله در برابر حملات احتمالی امریکا و اسرائیل دست یابد. در اینجا نیز تهدیدات امریکا در کشاندن جمهوری اسلامی به چنین طرح هایی نقش کلیدی داشته است. در واقع بعد از تجربه جنگ ایران و عراق بود که جمهوری اسلامی به برنامه هسته ای روی آورد. هر چند سیاست رسمی امریکا این بود که آن جنگ فاتحی نداشته باشد ، ولی عملاً موقعیت رژیم صدام حسین را تقویت می کرد. مثلاً امریکا در بی اعتنایی شورای امنیت به استفاده گستردۀ رژیم صدام از سلاح های شیمیایی در آن جنگ ، نقش غیر قابل انکاری داشت. و پس از در هم شکستن قدرت نظامی صدام  در جنگ کویت ، تضعیف و حتی سرنگونی جمهوری اسلامی به مهم ترین هدف استراتژیک امریکا و اسرائیل در منطقه تبدیل شد. تصادفی نبود که علیرغم همراهی جمهوری اسلامی با سیاست امریکا در افغانستان ، بوش در ژانویه ۲۰۰۲ چمهوری اسلامی را نیز مانند عراق و کره شمالی ، جزو رژیم های "محور شرارت" معرفی کرد. و حتی پیشنهادی که جمهوری اسلامی در مه ۲۰۰۳ از طریق ارسال نامه ای توسط گولدیمان ( سفیر سویس در تهران ) جهت حل و فصل همه مسائل مورد اختلاف به دولت بوش داد ، بی جواب ماند.[5] دولت بوش تلاش کرد با همان اتهاماتی که حمله به عراق را توجیه می کرد ، مقدمات حمله به ایران را نیز تدارک ببیند. بنابراین با استفاده از آژانس بین المللی انرژی هسته ای ، فشار بر ایران در دستور کار قرار گرفت. اما البرادعی حاضر نشد تخلفات جمهوری اسلامی از مقررات ان.پی.تی را به چیزی تبدیل کند که امریکا می خواست. زیرا در همان دوره ( ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۵ ) آژانس با تخلفاتِ تقریباً مشابه از طرف ۱۵ کشور دیگر سرو کار داشت که تایوان ، مصر و کره جنوبی از جمله آنها بودند. مثلاً کره جنوبی در سال های ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ اجازه نداد بازرسان آژانس از تأسیسات مرتبط با برنامه غنی سازی لیزری اش دیدار کنند و بعداً اعتراف کرد که مخفیانه غنی سازی اورانیوم را تا غلظت ۷۷ در صد پیش می برده است ، یعنی چیزی که می تواند برای مواد تسلیحاتی کافی باشد. همان طور که حسین موسویان ( یکی از مطلع ترین افراد جمهوری اسلامی در باره پرونده هسته ای ایران ) اخیراً یادآوری کرده است ، با توجه به مجموعه این فشارها ، جمهوری اسلامی تردیدی نداشت که امریکا جز "تغییر رژیم" به چیز دیگری نمی اندیشد.[6]      

اما کشورهایی نیز بودند که به ان.پی.تی نپیوستند تا فارغ از بایدها و نبایدهای آن بتوانند به تولید سلاح های هسته ای بپردازند. اسرائیل ، هند ، پاکستان و رژیم آپارتاید افریقای جنوبی از جمله اینها بودند. اسرائیل ( نخست به کمک فرانسه ) در سال ۱۹۶۲ توانست به تولید سلاح هسته ای دست یابد که از طرف امریکا نادیده گرفته شد و هنوز هم که زرادخانه هسته ای آن احتمالاً گسترده تر از زرادخانه انگلیس است ، زیر حمایت کامل امریکا قراردارد و آژانس بین المللی انرژی هسته ای طوری عمل می کند که گویی چنین چیزی اصلاً وجود ندارد. رژیم آپارتاید نیز با کمک و همکاری اسرائیل توانست (در ۲۲ سپتامبر ۱۹۷۹) به سلاح هسته ای دست یابد. آزمایش هسته ای رژیم آپارتاید با این که مستقیماً به وسیله ماهواره امریکایی ولا (Vela) ردیابی و ثبت شد ، ولی از طرف دولت کارتر لاپوشانی شد و عملاً مسکوت ماند.[7] هند در سال ۱۹۷۴ به سلاح هسته ای دست یافت و پاکستان در ۱۹۹۸ و امریکا نخست تحریم هایی را علیه هر دو به راه انداخت ، ولی به محض این که منافع اش ایجاب کرد ، تحریم ها را کنار گذاشت و با هر دو به همکاری پرداخت.

از همه اینها گذشته ، امریکا خود بزرگ ترین ناقض ان.پی.تی ، مخصوصاً در دوره پس از جنگ سرد بوده است. همان طور که پیشتر گفتم ، خلع سلاح هسته ای یکی از سه رکن اصلی ان.پی.تی است. اما امریکا در تمام دوره ۴۲ ساله عمر این قرارداد ، موتور اصلی گسترش و تشدید مسابقات هسته ای بوده است. هسته تکنولوژیک همه تلاش های امریکا بی معنا کردن قدرت دفاعی همه کشورهای رقیب ، از طریق تولید سیستم های ضد موشکی ( به اصطلاح "جنگ ستارگان ) و بمب های ضد پناهگاه ، بوده است و هسته سیاسی این تلاش ها دکترین جنگ پیشگیرانه. فراموش نباید کرد که بوش در ۱۳ دسامبر ۲۰۰۱ قرارداد موشکی آنتی بالستیک (ABMT) و قرارداد منع جامع آزمایشات هسته ای (CTBT) را یک جانبه کنار گذاشت. همه اینها نشان می دهد که امریکا اکنون قرارداد منع گسترش سلاح های هسته ای را برای خود دست و پا گیر می داند.

۳

دولت اوباما بهتر از دیگران می داند و به کرات تأکید می کند که ایران همین حالا در آستانه تولید سلاح هسته ای نیست. پس تحریم های فشردۀ همه جانبه و دائماً فزاینده و تهدید به جنگ در شرایط مشخص کنونی باید علل دیگری داشته باشد. به نظر من ، مهم ترین عواملی که اکنون رویارویی جمهوری اسلامی و امریکا را داغ و داغ تر می کنند، اینها هستند:

یک - چشم گیرترین و پایدارترین عاملی که اکنون و همیشه اهمیت بسیار زیادی دارد و همه روی آن دست می گذارند ، جایگاه ویژه ایران در منطقه ای است که آیزنهاور ( رئیس جمهور امریکا در دهه ۱۹۵۰ ) آن را "مهم ترین منطقه استراتژیک جهان" نامید: کشوری که با نزدیک به ۲۵۰۰ کیلومتر مرزهای آبی در خلیج فارس و دریای عمان و بیش از ۷۰۰ کیلومتر در دریای خزر ، نه تنها میان دو حوزه از بزرگ ترین ذخایر نفت و گاز جهان قرار گرفته ، بلکه خود نیز یکی از بزرگ ترین ذخایر نفت و گاز جهان را در اختیار دارد. اهمیت استراتژیک ایران پس از فروپاشی اتحاد شوروی نه کمتر ، که بیشتر شده است. امریکا قرن بیست و یکم را "قرن پاسیفیک" و افزایش جهشی قدرت چین را بزرگ ترین چالش برای امپراتوری خود می داند و اورپا را بزرگ ترین متحد خود. گسترش اقتصادی چین و دفاع از قدرت اقتصادی اورپا بدون دسترسی به منابع اصلی انرژی چشم انداز روشنی نخواهد داشت. و بزرگ ترین منابع نفت و گاز جهان در منطقه خلیج فارس و آسیای میانه است. بنابراین کنترل منابع این منطقه برای امپراتوری امریکا اهمیت حیاتی دارد. اهمیت این منطقه به ویژه اکنون دارد به دوره تعیین کننده ای می رسد ؛ زیرا اولاً دسترسی به منابع انرژی "خاورمیانه بزرگ" به یکی از شرایط حیاتی برای ادامه رشد اقتصادی شتابان چین تبدیل شده و حضور اقتصادی چین در این منطقه به طور بی سابقه افزایش یافته است ؛ و ثانیاً درست به همین دلیل ، امریکا می کوشد سلطه بی رقیب اش در این منطقه ترَک بر ندارد. در اینجاست که مسأله مهار ایران اهمیت ویژه ای پیدا می کند و در شباهتی بی نظیر با عراق صدام حسین ، مسأله هسته ای به اهرمی برای نمدمالی ایران تبدیل می گردد. فراموش نباید کرد که پال ولفویتس (معاون وزیر دفاع وقت امریکا) پس از اشغال عراق (در پاسخ به سؤال خبرنگاری که پرسید ، شما که به نام پیش گیری از دست یابی صدام حسین به سلاح هسته ای به عراق حمله کردید ، چرا به کره شمالی که اعلام می کند به چنین سلاحی دست یافته است ، حمله نمی کنید؟ ) به صورتی بسیار زمخت ، یادآوری کرد که "عراق بر روی دریایی از نفت شناور است"!  

دو – امریکا در سه جنگ بزرگ در دو دهۀ گذشته که برای تثبیت تسلط مطلق خود بر این منطقه راه انداخته ، به نتیجه دلخواه نرسیده و حتی می شود گفت ، به لحاظ سیاسی شکست خورده است. ادامه جنگ در افغانستان عملاً جان تازه ای در طالبان دمیده و مهم تر از آن ، پاکستان را بی ثبات تر ساخته و ارتش پاکستان ، یعنی یکی از ثابت ترین و گوش به فرمان ترین متحدان امریکا در منطقه را به شدت جریحه دار کرده است. و دو جنگ خونین در عراق و تحمیل ۱۲ سال تحریم اقتصادی ویرانگر براین کشور ، به چند دلیل ضربه بزرگی بر نفوذ امریکا در منطقه وارد ساخته است : اولاً با قدرت گرفتن شیعیان عراق ، نفوذ جمهوری اسلامی در این کشور به نحو بی سابقه ای تقویت شده و به جای رژیمی که دشمن آن بود ، کسانی به حکومت رسیده اند که دست کم در افق های مشهود کنونی ، دوستان آن هستند. ثانیاً با نیرومندشدن شیعیان عراق یا ( به قول ملک عبدالله هاشمی )  شکل گیری "هلال شیعه" که از خلیج فارس تا سواحل شرقی مدیترانه کشیده می شود ، موج سیاسی مهمی  در منطقه برخاسته که مخصوصاً برای حکومت های دودمانی نفتی خلیج فارس ، یعنی ستون فقرات متحدان امریکا در خاورمیانه ، بسیار نگران کننده است. فجایعی که جنگ ها و تحریم های امریکا در عراق به وجود آورد ، چنان بیزاری و نفرتِ اکثریت عراقی ها و همه ملت های عرب و منطقه را علیه سلطه امریکا تقویت کرد که بعید است به این زودی ها به فراموشی سپرده شود. از نظر رهبران امریکا ، همه این ناکامی های آنها ، توازن نیرو را در سطح منطقه به نفع جمهوری اسلامی به هم زده و بنابراین مهار آن را به یک ضرورت عاجل تبدیل ساخته است.

سه - انقلاب های رنجیره ای دنیای عرب هرچند به جایی نرسیده اند و حتی تا حدود زیادی مهار شده اند ، ولی ضربه بزرگی بر سلطه امریکا در منطقه ما وارد آورده اند و به ویژه فضای پیرامون اسرائیل را آشکارا برای آن نامساعد ساخته اند. مثلاً کافی است توجه داشته باشیم که در مصر ، یعنی مهم ترین و پر جمعیت ترین کشور عربی ، به جای حسنی مبارک که عملاً متحد اسرائیل بود ، "شورای عالی نظامی" ناگزیر است دست همکاری به سوی اخوان المسلمین دراز کند ، که هرچه باشد ، متحد اسرائیل نخواهد بود. شاید حق با آویگدور لیبرمن ( وزیر خارجه اسرائیل ) باشد که گفته است مصرِ پس از انقلاب می تواند برای اسرائیل خطرناک تر از ایران باشد. در چنین شرایطی تحمل پیشروی جمهوری اسلامی به طرف "آستانه" تولید سلاح هسته ای از طرف امریکا ، می تواند اعتماد به نفس رژیم های متحد امریکا ، به ویژه حکومت های دودمانی سُنی خلیج فارس را تضعیف کند ؛ گسترش فضای نامساعد برای اسرائیل در منطقه را شتاب بدهد ؛ و در نتیجه ، هژمونی امریکا را در منطقه با چالش های پیش بینی ناپذیری روبرو سازد.

چهار - صف آرایی برای انتخابات امریکا در شرایطی جریان دارد که جهان بزرگ ترین بحران اقتصادی هشتاد سال اخیر را از سر می گذراند. این بحران از امریکا شروع شده و پیش از همه ، بحران شیوه انباشتِ نئولیبرالی است و تهدیدی برای هژمونی جهانی امریکا. بنابراین ، بر سر چگونگی مقابله با آن اختلافات بزرگی در درون طبقه حاکم امریکا وجود دارد و صف آرایی های انتخاباتی را پرتنش تر می سازد. در این صف آرایی ها ، هر دو حزب اصلی امریکا و به ویژه جمهوری خواهان ، برای فرار از مسائل اصلی بحران ، به ابداع و بزرگ نمایی یک تهدید خارجی نیاز دارند. و دَم دست ترین و کم ضررترین بلاگردان برای افکار عمومی امریکائیان در این وضعیت ، به دلائل مختلف ، "خطر" ایران هسته ای است. تصادفی نیست که ناتان یهو به تاج بخش سیاست امریکا تبدیل می شود و نمایندگان کنگره امریکا تقریباً با اتفاق آراء ، سیاست اوباما را نسبت به جمهوری اسلامی ناکارآمد قلمداد می کنند. کار به جایی می رسد که حتی یکی از مشاوران ویژه پیشین اوباما در باره ایران ( متیو کرونیگ ) در مجله "فارن افرز" با صراحت اعلام می کند که "زمان ضربه زدن به ایران" فرارسیده است. در حقیقت ، منطق عوام فریبی های انتخابات امریکا مهم ترین عاملی است که مسأله هسته ای ایران را به ویژه در مقطع زمانی کنونی ، به یک بحران بزرگ تبدیل می کند.   

 ۴

اما ببینیم جمهوری اسلامی به مسأله هسته ای چگونه می نگرد و چرا آن را برای خود به یک مسأله حیاتی تبدیل کرده است؟ قبل از هر چیز فراموش نباید کرد که جمهوری اسلامی از آن نوع حکومت هایی است که بدون نشان دادن سایه "دشمن" خارجی به سرعت وا می روند. در جستجوی این دشمن خارجی بود که خمینی نخست "شیطان بزرگ" را پیدا کرد و بلوای اشغال "لانه جاسوسی" را راه انداخت و آن را "انقلاب دوم و انقلابی بزرگ تر از انقلاب اول" نامید. دشمن بعدی "صدام یزیدِ کافر" بود که داوطلبانه خود را جلو انداخت تا در کنار "شیطان بزرگ" ، جا انداختن "حکومت امام زمان" را آسان تر سازد. اما مصیبت های هشت ساله "جنگ حق علیه باطل" چنان سنگین بود که موج تردید نسبت به ولایت و شریعت را حتی در صفوف درونی مستضعف پناهان رژیم دامن زد و اکثر آنان را در هیأتِ مدافعان سینه چاک نئولیبرالیسم و درهای باز اقتصادی درآورد. در مقابله بااین تردیدها و استحاله ها بود که خامنه ای "تهاجم فرهنگی غرب" را کشف کرد و برای مقابله با درماندگی های اقتصادی پس از جنگ ، ضرورت دستیابی به "فن آوری هسته ای" را. با این دو کشف بزرگ ، "مقام معظم رهبری" کوشید همه طیف رنگارنگ مخالفان "ولایت مطلقه فقیه" را قلع و قمع کند ؛ ساختارهای قدرت را در راستای الگوی های فاشیستی و توتالیتاری جهت بدهد ؛ همه دارایی های عمومی و منابع کلیدی اقتصادی کشور را به صورت دارایی های "خصوصی" سپاه و جهاد و نهاد درآورد و در دستِ با کفایت "حکومت امام زمان" بگذارد.

حقیقت این است که اگر مقابله با "تهاجم فرهنگی" ، بخش بزرگی از مردم را در مقابل جمهوری اسلامی قرار می دهد ؛ با دمیدن در شعار "انرژی هسته ای حق مسلم ماست" آنها می توانند حتی بخش قابل توجهی از مخالفان رژیم را هم به همسویی با آن بکشانند و حتی گسترش پرشتابِ فلاکت و تنگدستی اکثریت قاطع مردم را به عنوان "اقتصاد مقاومتی" توجیه کنند. به هم دلیل است که آنها بی هیچ حساب و کتابی بخش عظیمی از منابع اقتصادی کشور را به پای همین طرح غنی سازی ریخته اند. حسین موسویان در مصاحبه ای که پیشتر اشاره کردم ، اعتراف می کند که "تولید مقدار اندکی اورانیوم غنی شده برای ایران دهها و شاید هم صدها میلیارد دلار تمام شده است". این سخن کسی است که بی تردید از مسائل گوناگون برنامه هسته ای جمهوری اسلامی ، اطلاعات دقیقی دارد و همچنان از حقانیت آن دفاع می کند. تازه حرف او در باره هزینه های صرفاً اقتصادی این طرح است. و حساب جنگ و تحریم ها داستانی خواهد بود "پر از آب چشم". البته رهبران رژیم فکر می کنند در این شرایط ، فشار امریکا نمی تواند از حد معینی فراتر برود. خطوط اصلی محاسبات آنها (تا جایی که از موضع گیری های شان می شود فهمید) چنین است:

اولاً اسرائیل نمی تواند بدون اجازه امریکا به مراکز هسته ای ایران حمله کند ، زیرا حملۀ محدود به این مراکز ، حتی اگر اختلالی موقتی در برنامه هسته ای ایجاد کند ، احساسات ناسیونالیستی مردم را بر می انگیزاند و پایه حمایتی رژیم را تقویت می کند و از همه مهم تر ، افکار عمومی دنیای اسلام را به حمایت از جمهوری اسلامی و مخالفت فعال با اسرائیل می کشاند. اما حملۀ گسترده ، به مداخله نظامی مستقیم امریکا نیاز دارد و امریکا در موقعیتی نیست که به جنگ گسترده دیگری در خاورمیانه دست بزند.

ثانیاً تحریم گسترده ایران با توجه به بحران جهانی اقتصاد برای مدتی طولانی نمی تواند دوام بیاورد ، زیرا چین و هند و روسیه و دیگران با امریکا همراهی نمی کنند ، و اورپا نمی تواند برای مدت زیادی با امریکا همراهی کند. گرچه در این محاسبات واقعیت هایی وجود دارد ، اما واقعیت های بزرگ تر نادیده گرفته شده اند ؛ به چند دلیل:

یک – رهبران اسرائیل احتمالاً می دانند که با توجه به فاصله زیاد میان دو کشور ، به تنهایی نمی توانند به جنگ گسترده ای علیه ایران دست بزنند. اما در صورت حمله به مراکز ایران ، محاسبه آنها این خواهد بود که جمهوری اسلامی را به اقدامات تلافی جویانه بکشانند که در آن صورت امریکا نمی تواند وارد جنگ نشود. و هزینه وارد شدن به جنگی دیگر ، برای امریکا هر چه باشد ، نتایج آن برای ایران بسیار مصیبت بار خواهد بود. زیرا امریکا در صورت وارد شدن به جنگ ، برای خنثی کردن اقدامات تلافی جویانه ایران سعی خواهد کرد تمام زیرساخت های ایران را نابود کند و حتی ممکن است به تجزیه بعضی مناطق کشور دامن بزند.

دو – برخلاف ادعای رهبران جمهوری اسلامی ، انقلاب های عرب هرچند موقعیت امریکا را در منطقه ما تضعیف کرده اند ، اما ضرورتاً به نفع جمهوری اسلامی نبوده اند ، بلکه می توانند برای او نیز دردسرساز باشند. مثلاً انقلاب در سوریه علیه دیکتاتوری خاندان اسد ، به موقعیت جمهوری اسلامی در منطقه ضربه بزرگی وارد آورده و ریاکاری آن را در میان اکثریت قاطع عرب ها و به ویژه جریان های اسلامی به نمایش گذاشته است. با بهره برداری از این فرصت است که حکومت های دودمانی سنی به رهبری عربستان سعودی و با حمایت ضمنی خودِ امریکا ، می کوشند به دشمنی فرقه ای میان شیعه و سنی دامن بزنند و آرایش به اصطلاح "هلال شیعه" را به هم بریزند.

سه - باز برخلاف تصور رهبران جمهوری اسلامی ، انقلاب های عرب هرچند فضای نامساعدی پیرامون اسرائیل به وجود آورده اند ، اما در عین حال گرایشی را در خود اسرائیل تقویت کرده اند که یوری آونری ( فعال صلح اسرائیلی ) آن را "ناجی گرایانه" (messianic) می نامد. در واقع ناتان یهو در اسرائیل پدیده ای شبیه به احمدی نژاد در جمهوری اسلامی است. با توجه به این واقعیت است که موشه ماخوور ( کمونیست سرشناس اسرائیلی که شناخت عمیقی از جامعه اسرائیل و دنیای عرب دارد ) هشدار می دهد که تهدیدهای اسرائیل ممکن است خالی بندی نباشد. او می گوید صهیونیسم با بحران بزرگی دست به گریبان است و بنابراین حتی صرفاً دست یابی جمهوری اسلامی به توانایی هسته ای ، می تواند مهاجرت یهودیان به اسرائیل را بخشکاند. در چنین شرایطی که پاک سازی قومی فلسطینیان ، از لحاظ تکنیکی ممکن ، ولی از لحاظ سیاسی دشوار می نماید ، دولت ناتان یهو در پی یک بحران استثنایی است که بتواند آنها را از سرزمین های اشغالی بیرون بریزد و حمله به ایران می تواند چنین فرصتی را در اختیار ناتان یهو قرار بدهد.[8] حقیقت این است که یهود ستیزی جمهوری اسلامی که دقیقاً به شیوه فاشیستی برای دلبری از عقب مانده ترین گرایش های اسلامی در میان توده های عرب ، راه اندازی شد ؛ نه تنها "عمق استراتژیک" برای رژیم به بار نیاورد ، بلکه نعمتی آسمانی برای راست ترین جریان های سیاسی اسرائیل بود و بیش از همه به جنبش آزادی فلسطین ضربه زد. کشیده شدن معرکه گیری های دوگانۀ امام زمان بازی و انکار هولوکاست به پیش صحنه سیاست جمهوری اسلامی که زیر نظر رهبر "با بصیرت" رژیم و به وسیله باند احمدی نژاد صورت گرفت ، جمهوری اسلامی را به جذامی صحنه بین المللی تبدیل کرد و "آتش تهیه" برای پذیرش سیاست های امریکا و اسرائیل در همه کشورهای غربی فراهم آورد. تصادفی نیست که اکنون تبلیغ سیاستِ تحریم و جنگ در رسانه های اصلی غرب ، چنین بی مقاومت پیش می رود ؛ تصادفی نیست هیچ یک از رهبران غرب ، با کنار گذاشتن همه اتیکت های دیپلماتیک ، تاکنون حاضر نشده اند ، حتی به پیام های تبریک احمدی نژاد جواب بدهند.

چهار - باز برخلاف خالی بندی های مضحک جمهوری اسلامی ، تحریم علیه ایران می تواند ادامه یابد و ابعاد واقعاً مصیبت باری پیدا کند ؛ به چند دلیل: اولاً گرچه چین و هند و روسیه و دیگران ممکن است با تحریم های همه جانبه غرب همراهی نکنند ، ولی در مقابل آن نخواهند ایستاد ، هم به خاطر پیوندهای گسترده ای که باغرب دارند و هم به خاطر این که از تحریم شدن ایران عملاً سود می برند. ثانیاً غالب کشورهای اورپایی ممکن است با سیاست امریکا در مورد ایران موافق نباشند ، ولی درست برای جلوگیری از جنگ که برای شان زیان بارتر خواهد بود ، در تحریم ها با امریکا همراهی می کنند. و تا زمانی که تحریم ها کار می کند ، دولت اوباما ترجیح خواهد داد به اقدام نظامی روی نیاورد. البته این هم قطعی نیست ، چون ممکن است توفان عوام فریبی های انتخاباتی در امریکا ، کنترل اوضاع را از دست مردی که حاضر است برای انتخاب مجدد به هر کاری روی بیاورد ، خارج سازد. ثالثاً نشانه هایی وجود دارد که قیمت نفت ممکن است به خاطر کاهش تقاضای ناشی از عمق یافتن بحران اقتصادی و افزایش تولید کشورهای نفتی دیگر ، در کوتاه مدت خیلی بالا نرود. پس دولت های اورپایی فعلاً می توانند با امریکا همراهی کنند. رابعاً مسأله این نیست که تحریم ایران به اقتصاد بحران زدۀ کشورهای اورپایی صدمه می زند یا نه ، بلکه این است که با اقتصاد ایران چه می تواند بکند. هم اکنون می توان دید که اثر تحریم ها بر اقتصاد ایران مصیبت بار است و تردیدی نمی توان داشت که می رود مصیبت بارتر بشود.

شاید ظاهر شدن همین اثرات مصیبت بار تحریم های فزاینده ، رهبر "با بصیرت" جمهوری اسلامی را به ضرورت مصالحه یا ( به قول آخوند جماعت ) "هُدنه" با "شیطان بزرگ" ناگزیر سازد. بالاخره فراموش نباید کرد که آنها برای حفظ حکومت شان به "فن آوری هسته ای" چسبیده اند و اگر تحریم ها چاشنی شورش های توده ای را آتش بزنند ، "فن آوری هسته ای" می تواند به بلای جان "ره روان ولایت" تبدیل شود. مگر خود خمینی نگفت که برای حفظ ولایت فقیه می شود حتی نماز و روزه را هم به طور موقت تعطیل کرد! در طرف مقابل نیز امریکا ضرورتاً به هر قیمتی در پی براندازی جمهوری اسلامی نیست. به هر حال اوباما نیز چندین بار با صراحت اعلام کرده که حق غنی سازی ایران را قبول دارد. این البته فقط حرف او نیست. در افق های پیش رو ، ممکن است امریکا بکوشد با قبول حد محدودی از غنی سازی ، از غلتیدن کامل ایران به طرف چین و روسیه جلوگیری کند و در صفوف درونی رژیم اسلامی نیز به تقویت گرایش های متمایل به غرب یاری رساند.

۵

حقیقت این است که هم اکنون نوعی جنگ علیه ایران آغاز شده ، اما حتی اگر جنگِ تمام عیاری هم در افق نباشد ، مصیبت های ناشی از ادامه تحریم هایی که هم اکنون اجراء می شوند ، ممکن است کمتر از جنگ نباشد.

·        تحریم ها همیشه بیش از آن که به رژیم ها فشار بیاورند ، مردم را لِه می کنند ؛ و زحمتکش ترین ها ، تنگدست ترین ها و مظلوم ترین ها را بیشتر از دیگران.

·        تحریم های "هوشمند" نیز افسانه ای بیش نیستند ، بعلاوه حالا می دانیم که طراحان تحریم های کنونی ، دیگر حتی صحبت در باره تحریم های "هوشمند" را کنار گذاشته اند.

·        تحریم ها معمولاً نمی توانند حکومت های تحریم شده را براندازند ، اما همیشه می توانند ، توان خیزش و مقاومت مردم را در مقابل آن حکومت ها تضعیف کنند.

·        بعضی ها می گویند تحریم های کنونی می توانند مردم را به شورش بکشانند. بعید نیست ، شاید هم چنین بشود. اما فراموش نباید کرد که اولاً برآمدن شورش های ناشی از این تحریم ها ، در خوش بینانه ترین ارزیابی ها ، یک احتمال است و به زانو درآمدن میلیون ها انسان در زیر این تحریم ها ، فاجعه ای محتوم و گریزناپذیر. ثانیاً هر شورش توده ای ضرورتاً نمی تواند دیکتاتوری حاکم را براندازد و هر براندازی دیکتاتوری ضرورتاً نمی تواند به آزادی و حق حاکمیت مردم بیانجامد. و احتمال سترونی و بی بَری شورش های توده ای برخاسته از تحریم های فاجعه بار ، به مراتب بیشتر است.

·        بعضی ها می گویند تحریم ها برای جلوگیری از جنگ لازمند. اما حقیقت این است که تحریم و جنگ در مقابل هم نیستند ، بلکه گاهی اولی جاده صاف کن دومی است. اگر جز این بود ، امریکایی ها بعد از تحمیل ۱۲ سال تحریم های ویرانگر بر عراق ، جنگی ویرانگرتر را بر مردم آن کشور تحمیل نمی کردند.

·        بعضی ها می گویند در رویارویی جمهوری اسلامی با امریکا و متحدان آن فقط دو طرف وجود دارد ، گشایش جبهه سوم در این رویارویی ناممکن و خیالی است. آنها هر که باشند ، دانسته یا ندانسته ، تشنگی و نیاز سوزان اکثریت مردم یک کشور هفتاد و چند میلیونی را به آزادی و برابری نادیده می گیرند و پیوستن به یکی از دو اردوی زورگویی را تبلیغ می کنند. آزادی ، برابری و حاکمیت مردم همه جا با به پا خاستن و دست به دست هم دادن و سازمان یافتن خودِ مردم و ایستادگی آنها در برابر ستمگری و نابرابری و بهره کشی و اشغال گری پا می گیرد. پس دلیلی ندارد در ایران چنین نباشد. آنهایی که مردم ایران را بر می گزینند ، ناگزیرند هم در برابر جمهوری اسلامی و هم در برابر طرح های امریکا و متحدان آن بیایستند و به جنگ ، به تحریم  و نیز به ادامه ماجراجویی های هسته ای جمهوری اسلامی نه بگویند.[9]  

        

محمد رضا شالگونی - ۲۰ خرداد ۱۳۹۱ ( ۹ ژوئن ۲۰۱۲ )

[1] Timeline of Iran's Nuclear Activities,  Semira N. Nikou - The Iran Primer - United States Institute of Peace.

[2] Peter Gowan: Twilight of the NPT? New Left Review, July/August 2008

[3] G. Porter: Iran, the IAEA and the Parchin Site, 23 Feb. 2012, Inter Press Service

[4]    در مورد تاریخچه قرارداد منع گسترش سلاح های هسته ای عمدتاً از منابع زیر استفاده کرده ام:

Norman Dombey: Prospects for NPT, NLR Jul/Aug 2008

Peter Gowan: Twilight of the NPT? NLR Jul/Aug 2008

Susan Watkins: Lulling Nuclear Protest? NLR Nov/Dec 2008

[5] Trita Parsi: A Single Roll of the Dice, Yale University ,2012

[6] An Interview with Hossein Mousavian: "Iran Will Require Assurances", MERIP Online 16 May 2012

 [7] Norman Dombey: Double Flash, LRB Blog, 26 May 2010

[8] Uri Avenery: The Man With Messianic Tendencies, Counterpunch, 4/6 May 2012

- Moshé Machover: Netanyahu's war wish, Weekly Worker, 9 Feb 2012

 

[9] در باره مصیبت هایی که جنگ و تحریم ها می توانند برای مردم بار بیاورند ، نگاه کنید به مقالات زیر از سوسن آرام در سایت روشنگری :

-  تحریم های اقتصادی ، سرنگونی رژیم و نمونه آفریقای جنوبی

- ایران نباید عراق بشود

- میان دو دشمن

 

 

 

 

 

 

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©