Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
سه-شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۶ برابر با  ۱۷ اکتبر ۲۰۱۷
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :سه-شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۶  برابر با ۱۷ اکتبر ۲۰۱۷
"مانولو مونِرِوّ" عضو رهبری پودموس و نماینده پارلمان اسپانیا

 

دیدگاه ها  در باره انقلاب اکتبر۱۹۱۷ به مناسبت یک صدمین سال آن

 

انقلاب اکتبر پیاده روی فرحبخش در گذرگاه تاریخ نبود

 

"مانولو مونِرِوّ"

عضو رهبری پودموس و نماینده پارلمان اسپانیا

 

مانولو مو نرو Manolo Monereo متولد ۱۹۵۰ در شهر خائن در اسپانیا، عضو حزب کمونیست اسپانیا از دوران نو جوانی و زندانی فرانکو و فرانکیسم در دفعات متعدد.

مونرو فارغ التحصیل علوم سیاسی و از سال ۱۹۸۰ عضو دستگاه رهبری حزب کمونیست اسپانیا می باشد. او یکی از دو بنیانگذار جبهه متحد چپ و همچنین مدیر موسسه مطالعات مارکسیستی اسپانیا است. مونرو هم اکنون نماینده پارلمان اسپانیا از جانب ائتلاف اونیدوس پودموس بوده و به عنوان یکی از برجسته ترین مفسران سیاسی اسپانیا شناخته می شود. پابلو ایگلسیاس در مورد او می گوید: پدر سیاسی من است، ماشینی است برای اندیشیدن، احساس کردن و دوست داشتن. انسانی که بشدت او را ستایش میکنم و از او آموختم سیاست را چگونه بیندیشم. از نوشته های او می توان: "از بحران تا انقلاب دمکراتیک"، "بخاطر یک برنامه تازه برای کشور"، "بخاطر اروپا و علیه سیستم یورو"، "جایگزینهای چپ برای نئولیبرالیسم"، "بخاطر آنکه سوسیالیسم دارای آینده باشد" نام برد.

وقتی که با مانولو مونرو Manolo Monereo در خواست مصاحبه با اخبار روز به مناسبت صدمین سالگرد انقلاب اکتبر را طرح کردیم از آن استقبال کرد، با صمیمیت ما را در دفتر کارش در پارلمان اسپانیا پذیرفت و به سوالات ما پاسخ گفت.

 

 

اخبار روز: آیا انقلاب اکتبر به تاریخ پیوسته است.

 

البته که سوال دشواریست. اینکه همچنان زنده است و یا به تاریخ پیوسته است بستگی به نگاهی است که به آن داشته باشیم. یکصد سال از پیروزی انقلاب اکتبر گذشته است، هم پیروزیش را شاهد بودیم و هم شکستش را، از این زاویه یک واقعه تاریخی است.

ولی آنچه که همچنان پا برجاست سوالاتی است که انقلاب اکتبر روی میز گذاشت: آیا جامعه سرمایه داری آلترناتیو دارد،؟ آیا جامعه سرمایه داری افق نهایی دوران ماست،؟ آیا بازگشت ناپذیر است،؟ آیا لازم است مناسبات دیگری میان انسانها ورای مناسبات جامعه سرمایه داری برقرار شود؟ آیا سوسیالیسم آلترناتیو جامعه سرمایه داری است؟

حتی بعد از شکست پروژه سوسیالیسم در اتحاد شوری این سوالات همچنان مطرح هستند.

از این نقطه نظر من فکر میکنم انقلاب اکتبر واقعه ایست تاریخی که تاریخ آن بپایان نرسیده است.

 

 

آیا بلشویکها این انقلاب را به روسیه تحمیل کردند؟ آیا ادامه انقلاب دمکراتیک روسیه میتوانست به پایان جنگ و برقراری صلح بیانجامد؟

 

عمیقا بر این باورم که خیر اینچنین نیست، بلشویکها انقلاب را به مردم روسیه تحمیل نکردند. اتفاقات تاریخی نتیجه پروسه های بسیار پیچیده تاریخی هستند، نمیتوانیم بر فراز سالها بنشینیم و دادگاهی درست کنیم و معیارهای بد و خوب را هم انتخاب کنیم و آنگاه به قضاوت حوادث تاریخی بپردازیم. روندهای تاریخ بسیار پیچیده هستند و متناسب با این پیچیدگی حوا ث پیچیده از را باعث میشوند. میتوانیم سوال بکنیم، آیا انقلاب اکتبر بدون وجود جنگ اول جهانی اتفاق میافتاد؟ بدون شک خیر. ولی قبلا انقلاب ۱۹۰۵ اتفاق افتاده بود، وقوع آن به چه معنی بود؟ دقیقا بخاطر آنکه تضادهای اجتماعی در جامعه آن روز روس وجود داشتند و عمل میکردند، و در نهایت باید بیاد داشته باشیم که کودتای نظامیان قبل از عملیات بلشویکها به وقوع پیوست. سیر حوادث آنچنان بود که روسیه یا باید بسوی سوسیالیسم میرفت و یا بسوی یک دیکتاتوری تازه مورد حمایت دموکراسیهای غربی. در واقع جایگزین نه میان " دیکتاتورهای بلشویک" و یک دمکراسی پارلمانی به شیوه غربی بود، که این هیچگاه مورد بحث نبود بلکه میان بلشویکهای کمک شده از طرف بخشی از منشویکها و بخشی از سوسیالیست های انقلابی که تصرف قدرت سیاسی را در مقابل تهدید نیروهای ارتجاعی که از طرف غرب حمایت میشدند مورد نظر قرار دادند. از این نظر، انقلاب روسیه یک انقلاب رهایی بخش بود، این امر مورد تایید مردم روسیه و دنیای آن زمان بود.

اولین انترناسیونال با تعریف دقیق این کلمه در واقع سومین انترناسیونال بود، زیرا در کنار تمامی کشورهای جهان سوم و همه جنبشهای ازادیبخش علیه امپریالیسم قرار گرفت. این را هرگز نمیتوانیم فراموش کنیم.

انقلاب روسیه انعکاسی جهانی داشت، بسیار فراتر از اروپا، در دنیای غرب احزاب کمونیست همه جا شکل گرفتند، در آسیا، تنها از مائو و هوشی مین نمیگویم، کامبوج و اندونزی و همچنین در آمریکای لاتین. در واقع امر انترناسیونالی شکل گرفت که مشخصا تاثیر گرفته از انقلاب بلشویکی و نماد تاریخی آن بود. باید در نظر داشته باشیم که انقلاب اکتبر از همان ابتداء مورد دشمنی دنیای سرمایه داری و هجوم نظامی به سرزمین هایش قرار گرفت. گرفتار جنگ داخلی عظیمی شد که از جانب دولتهای سرمایه داری حمایت میشد و هزاران هزار کشته بجای گذاشت.

انقلاب اکتبر یک پیاده روی فرحبخش در گذرگاه تاریخ نبود بلکه روندی بود پر رنج و بی رحم که تجسم آنرا در جنگ های داخلی میتوان دید که مورد حمایت بی دریغ نیروهای قدرتمند امپریالیستی بود که تجربه بلشویکی را انکار میکردند. بدون در نظر داشت موارد بالا نمیتوانیم درک کنیم آنچه را که در انقلاب اکتبر و بعد از آن اتفاق افتاد، و بعد از آن شرایطی را که در آن اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی پا گرفت و براه رفتن پرداخت.

وجه مشخصه آن زمان دولت تازه پا گرفته سوسیالیستی، پایین بودن تواناییهایش برای مقابله با دولتهای سرمایه داری و بطور عام دشمنی دنیای سرمایه داری بود. اتحاد شوروی میباید در دنیایی سخت و خشن خود را با شرایط بغایت دشوار داخلی تطبیق میداد، مشخصات دیکتاتور منشانه انقلاب بلشویکی قبل از هر چیز ناشی از شرایط تحمیل شده از بیرون بود تا اراده انجام آن از داخل.

در آن ابتداء کشور نیاز به صنعتی شدن داشت و میباید صنعتی میشد، در غیر اینصورت انقلاب شکست میخورد. در شرایطی که زیر یک جنگ تحمیلی جهانی نفس میکشید. از استالین، بوخارین و یا تروتسکی رهبران تصمیم گیرنده آن زمان اتحاد شوروی زیاد صحبت میشود و هرکدام با نظراتی متفاوت برای رشد و صنعتی شدن . ولی آنها برای مقابله با دشمنان انقلاب و دفاع از تمامیت ارضی و استقلال سرزمینشان هم داستان بودند. از این نقطه نظر تنها سوسیالیسم بود که استقلال اتحاد شوروی را برای سالیان طولانی در مقابل وسواس پیوسته غرب برای بزانو درآوردن آن و بازگرداندنش به عقب تضمین کرد.

گاهی اوقات فراموش میکنیم که در این جهان تنها زندگی نمیکنیم، روسیه یکی از بزرگترین کشورهای جهان است با داشتن بزرگترین منابع نفت و گاز جهان، در طول حیاتش پیوسته مورد تهاجم کشورهای دیگر بوده است. یک روس و یا یک شهروند اتحاد شوروی آن زمان وقتی به میهنش فکر میکند سرزمینی بزرگ را میابد که همیشه برای زنده ماندن جنگیده است، سوسیالیسم دقیقا به این نیاز پاسخ داد و آنرا آنچنان نیرومند کرد که در مقابل دشمنانش بایستد، آیا کس دیگری غیر از استالین نظیر بوخارین و یا تروتسکی میتوانستند این کار را انجام دهند، شاید، بهتر و یا بد تر. واقعیت آن بود که انقلاب در سنگلاخ راه میرفت. شاید سوال شود چرا؟ بخاطر آنکه پیش بینی های مارکس و انگلس به واقعیت نپیوستند. تئوریهای مارکس و انگلس که وقوع انقلابات سوسیالیستی را در کشورهای پیش رفته صنعتی می دیدند اشتباه کردند و انقلاب در روسیه که کشوری عقب مانده بود اتفاق افتاد. چگونه میتوانستند به سوسیالیسم برسند بدون گذشتن از فرماسیون سرمایه داری؟ این یک مشکل بزرگ بود، با آن روبرو شدند آنچنان که میتوانستند، با در نظر داشت اینکه همیشه در محاصره بودند و همیشه مورد دشمنی و همیشه در جنگ با امپریالیسمی که میخواست آنها را نابود کند. شاید مطرح شود اگر انقلاب دمکراتیک ادامه پیدا میکرد میتوانستند به صلح دست پیدا کنند. خود کرنسکی باطل بودن این راه را نشان داد. میدانیم که کرنسکی را تنها بلشویکها از کار برکنار نکردند بلکه خود نظامیان رژیم تزاری او را مهره سوخته ای میدانستند. ولی مشکل کجا بود؟ دست یابی به صلح. لنین اعتقاد داشت که تنها بعد از دست یابی به صلح است که میتوانستند یک استراتژی برای رشد اقتصادی مملکت تدوین کنند. کرنسکی سرنوشت خود را به جنگ و آنهم بنفع نیروهای متحد غربی گره میزد و این دلیلی شد که کرنسکی و پروسه دمکراتیزه کردن روسیه را به بن بست کشاند. آما بلشویکها با طرح شعار نان و کار و پیوند دادن آن به صلح تایید و پشتیبانی توده ها را برای تغییرات بزرگ بدست آوردند. من فکر میکنم هوشیاری بزرگ بلشویکها و بخشی از سوسیالیست های انقلابی آن بود که متوجه شدند تنها با سیاست دستیابی به صلح میتوان جامعه آن روز روس را تغییر داد.

 

 

می توان فرجام دیگری را به جزء آنچه در اتحاد شوروی اتفاق افتاد برای انقلاب اکتبر قابل تصور دانست؟ آیا تروتسکی حق داشت که بر انقلاب مداوم و جهانی پافشاری میکرد؟

 

هیچ بلشویکی نبود که به ساختمان سوسیالیسم تنها در یک کشور اعتقاد داشته باشد، پاره کردن یکی از حلقه های امپریالیسم را که روسیه بود باور داشتند ولی ساختمان سوسیالیسم را بی باور بودند.

لنین در دومین کنگره بین المللی کمونیستها میگفت که تصرف قدرت در غرب مشکل است ولی ساختمان سوسیالیسم راحت تر، ولی در شرق تصرف قدرت آسان تر ولی برپاساختن سوسیالیسم سخت تر.

بلشویکها ناظر بودند که در غرب چگونه انقلابات شکست میخورد از جمله در آلمان، در این شرایط چه میبایست میکردند؟ تسلیم میشدند و همه تلاشها را رها میکردند؟

نپ اولین نشانه تلاش برای مقابله با آن بود. اولین سیاست اقتصادی، در عین حال بیانگر آن بود که راهی سخت و طولانی را در پیش دارند. به این باور رسیده بودند که انقلاب در کشورهای غربی اتفاق نمیافتد، لذا بهتر کردن شرایط زندگی مردم و بموازات آن مقاومت در برابر مشکلات که هر روز سر بر میآوردند. این محتوای تپ و هدف آن بود.

در اواخر دهه ۱۹۲۰ بحرانی اقتصادی درون نپ بوجود میاید و در آنجا برون رفتهای متفاوتی مطرح میشود. پیشنهاد تروتسکی عبارت بود از صنعتی کردن با سرعت و نیرومند و با ثبات. بوخارین نوعی از سوسیالیسم را با جنبه هایی از سرمایه داری دولتی برای صنعتی کردن در روندی آهسته مطرح میکند. در آن میان استالین ایستاده بود، مثل همیشه. او جنبه های واقعی این پیشنهادات را در نظر می گرفت البته همیشه با حفظ توازن قدرت در دستگاه رهبری. در یک لحظه تاریخی اتفاقی میافتد بسیار پیچیده، استالین ایده تروتسکی را میگیرد و آنرا باجراء میگذارد ولی خیلی دورتر از آنچه تروتسکی مطرح کرده بود. پروسه صنعتی کردن سریع کشور و اشتراکی کردن اجباری مزارع. برای چه استالین این سیاست را انتخاب میکند؟ خیلی روشن است و شکی در آن نیست. نیرومند کردن اتحاد شوروی و نجات آن در برابر تغییراتی که در دنیای سرمایه داری در حال اتفاق افتادن بودند و سر بر افراشتن فاشیسم. آیا میباید سیاستی دیگر در پیش میگرفتند؟ اکنون از فراز سالها پاسخ دادن به این سوال البته آسان تر است. میخواهم بگویم حقیقت و یا دروغ در تاریخ ورای تصوراتی که از آنها میتوانیم داشته باشیم در پرتو واقعیت هایی قرار میگیرند که بوقوع می پیوندند. سوسیالیسم در اتحاد شوروی در دنیای دشمن خوی آن زمان خود را حفظ کرد و بعد بر فاشیسم پیروز شد. پیروزی بر قوای محور " آلمان، ایتالیا و ژاپن " نه تنها شرط مقدماتی برای حفظ سوسیالیسم در شوروی بود بلکه واقعه بزرگی در تاریخ بود، بدون شک بدون آن استعمار زدایی امکان پذیر نمیشد بعد از آن شاهد پیروزی انقلاب در چین، پیروزی ویتنام بر آمریکا در ۱۹۷۵، پیروزی انقلاب ایران، دمکراتیزه شدن تمامی کشورهای آمریکای لاتین و ایجاد کشورهای غیر متعهد بودیم. در برابر این سوال که آیا پایان دیگری برای اتحاد شوروی قابل تصور بود، البته میتوان این تصور را داشت. آیا سوسیالیسم در اتحاد شوروی با بحران جدی روبرو بود؟ البته که بود، آیا این بحران بصورت گریز ناپذیر سوسیالیسم را بسوی نابودی میبرد؟ من اعتقادی به این نطر ندارم، البته همچنین نمیتوانم بکویم چگونه. مثالی میزنم، سوسیالیسم در چین دچار بحران شدیدی بود، ولی بر آن غلبه کرد و قطعا در طول سالهای آینده اولین قدرت اقتصادی جهان خواهد شد. آیا راهی را که نتخاب کرده است درست است؟ من نمیدانم. سرمایه داری هم دچار بحرانهای بسیاری شده است ولی توانسته است که بر آنها غلبه کند. اولین بحران سوسیالیسم را نتوانستیم حل کنیم، شاید باید قبول کنیم که ساختمان سوسیالیسم بزمانهایی طولانی تر و روندهای پیچیده تری احتیاج دارد. البته الان یک سابقه داریم، میدانیم که برای برپاساختن سوسیالیسم چه کارهایی را باید انجام دهیم و کدام ها را نه. شاید باید، برای رسیدن به سوسیالیسم بطریقی دیگر عمل کرد و شاید حتی نام سوسیالیسم را نداشته باشد. ولی آرمان داشتن یک جامعه رها شده از استثمار، ساختمان جامعه ای که در آن اقتصاد در خدمت انسان باشد، داشتن جامعه ای که قدرتهای بزرگ انحصار گر آنرا در چنگ نداشته باشند که ایجاد جنگ و نابودی تجارتتان باشد، همچنان زنده است و مبارزه برای دست یابی به آن همچنان ادامه دارد. ولی باید بپذیریم که فروپاشی اتحاد شوروی آنچنان عظیم بود که جنبشهای انقلابی و دمکراتیک را بدون هویت، بدون استراتژی و بدون قهرمان کرد. شاید چند نسل احتیاج داشته باشیم تا در تفکرمان بر این شکست غلبه کنیم و خود را بازیابیم.

 

 

از انقلاب اکتبر، امروز، برای ما چه مانده است؟ احزاب و جنبشهای چپ رابطه خود را با آن را چگونه میباید تعریف کنند؟

 

من فکر می کنم احزاب چپ میباید یک بررسی همه جانبه از انقلاب اکتبر داشته باشند که دارای جه معنایی بود. اگر از واقعیتها بخواهیم حرکت کنیم به کشورهایی برمیخوریم که برای رشد اقتصادی، رشد صنعتی و عدالت اجتماعی راهی را انتخاب کردند که سرمایه داری نبود. در راس آنها اتحاد شوروی و بعد می رسیم به چین و یا ویتنام. ممکن است سوسیالیست بودن چین و ویتنام را مورد سوال قرار دهند، البته این قابل بحث است. این کشورها اگر انقلابات سوسیالیستی خود را نداشتند، وضعیت امروزشان را نمیداشتند. انقلاب اکتبر با همه جنبه های مثبت و منفی اش باعث شد که اتحاد شوروی به مقام رفیعی از رشد صنعتی و رفاه برسد، تا حدی که یکی از دو ابر قدرت جهان به شمار میامد. چین قبل از انقلاب ۱۹۴۹ چه بود، کشوری تحقیر شده و در خدمت کشورهای بزرگ امپریالیستی. ولی امروز در مقام رقابت و پیشی گرفتن از پیش رفته ترین کشور جهان. با این مثالها میخواهم بگویم که کشورهایی برای غلبه بر عقب ماندگی و فقر عظیمی که کشورهای امپریالیستی برای آنها بجا گذاشته بودند سوسیالیسم را انتخاب کردند. روسیه بازمانده اتحاد شوروی بزرگ است، بعد از فروپاشی بخش مهمی از جمعیتش را از دست داد و علی رغم آنکه در محاصره کشورهای امپریالیستی است ولی همچنان بر سر پاست و خود را باز میابد. چین راه ابریشم را با یکصد میلیارد دلار بازسازی میکند بنحوی که هر روز صبح یک قطار از خاور دور به مادرید میرسد. دنیا در حال عوض شدن است، این دست آوردها بدون سوسیالیسم امکان ناپذیر بود. مجددا میتوانم سوال کنم، سوسیالیسم چه دست آوردهایی داشت؟ شاید بتوانم بگویم راه غیر سرمایه داری برای رشد، صنعتی شدن و مدرنیزاسیون‌. آیا این همه آن چیزی بود که مارکسیستها پیش بینی میکردند و میخواستند، البته که نه ولی ان چیزی است که وجود دارد و ما همچنان آلترناتیوی را جستجو میکنیم که دنیای بهتری را نوید میدهد. دنیایی بدور از بهره کشی و بدور از جنگ و آزاد.

 

برگرفته از:«اخبار روز»

سه‌شنبه  ۲۵ مهر ۱٣۹۶ -  ۱۷ اکتبر ۲۰۱۷

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=82683

 

 

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©