Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۶ برابر با  ۰۲ دسامبر ۲۰۱۷
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۶  برابر با ۰۲ دسامبر ۲۰۱۷
بی‌شناسنامه

 

 

بی‌شناسنامه

 

زهرا روستا

 

 

شاید عجیب به نظر برسد که هنوز در برخی نقاط ایران، اصلی‌ترین خواسته مردم داشتن شناسنامه و هویت ایرانی باشد. آمار دقیقی از بی‌شناسنامه‌ها ارئه نشده، اما تعدادشان در استانی مثل سیستان ‌و بلوچستان آنقدر زیاد است که در حاشیه بیشتر شهرها و بسیاری از روستاها می‌توان با این افراد مواجه شد.

نمایندگان استان سیستان و بلوچستان در مجلس اعداد متفاوتی از بی‌شناسنامه‌های این استان گفته‌اند؛ از ۴۵۰۰ تا بیش از ۱۰۰ هزار نفر. بی‌شناسنامه‌ها در استان سیستان و بلوچستان در ۲گروه قرار می‌گیرند؛ افرادی که بی‌شناسنامه‌بودن میراث خانوادگی آنهاست و نسل‌به‌نسل بی‌شناسنامه مانده‌اند. آنها به دلیل زندگی عشایری و سکونت در نقاط دوردست یا به دریافت شناسنامه نیازی احساس نکرده‌اند یا به مراکز ارائه خدمات دولتی دسترسی نداشته‌اند و از اهمیت شناسنامه آگاه نبوده‌اند و حالا برای اثبات هویت ایرانی خود باید مراحل زیادی را بگذرانند؛ از استعلام نهادهای امنیتی تا گرفتن آزمایش DNA و گذراندن مراحل اداری مختلف در شورای تامین استان، اداره ثبت‌احوال و نیروی انتظامی.

 

دریافت استعلام از نهادهای امنیتی دشوارترین مرحله برای دریافت شناسنامه ایرانی است و روند دریافت شناسنامه بسیاری از این افراد در این مرحله متوقف می‌شود. گروه دوم بی‌شناسنامه‌ها، فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی و مردان خارجی هستند که فرزندان زنان ایرانی و مردان افغانستاني بخش قابل توجهی از این گروه را تشکیل می‌دهند. تا پيش از سال ١٣٦٧ فرزندان حاصل از ازدواج زنان ايراني و اتباع خارجي، مطابق تبصره ماده ١٦ قانون ثبت‌احوال، موفق به گرفتن شناسنامه مي‌شدند. اين تبصره در سال ١٣٥٥ تصويب شد و به زنان اين امكان را مي‌داد كه در غياب شوهران شان براي دريافت شناسنامه فرزندان اقدام كنند. در سال ١٣٦٧ مصوبه شوراي امنيت ملي، مانع اجراي اين قانون شد.

 

فرزندان متولد از مادر ايراني و پدر خارجي، بايد تا سن ١٨سالگي براي اخذ تابعيت صبر كنند و روال اخذ تابعيت براي اين افراد، با موانع فراواني همراه است و به‌ندرت کسی موفق می‌شود از این راه تابعیت کسب کند. با توجه به اینکه بسیاری از ازدواج‌های میان زنان ایرانی و مردان افغان در جایی ثبت نشده است، فرزندان آنها قادر به استفاده از خدمات ارائه‌شده به اتباع خارجی نیز نیستند. از سال 92 تاکنون تلاش‌های ویژه‌ای در استان سیستان و بلوچستان برای تعیین تکلیف افراد فاقد هویت انجام شده است، اما در خصوص فرزندان مادران ایراني و مردان خارجی، نیاز به تغییر قانون است که تاکنون این اتفاق نیفتاده. طرح اعطای تابعیت به فرزندان مادران ایرانی نیز در مجلس رد شده است و هیچ قانون حمایتی‌اي برای فرزندان این زنان وجود ندارد.

 

5، 6، 10، 12 يا حتي 20سال. تصور اينكه يك ايراني 20سال براي گرفتن شناسنامه در انتظار باشد دشوار است. اما اين عدد سال‌ها قصه‌ زندگي آدم‌هايي است كه براي داشتن هويت تلاش مي‌كنند. برخي نااميد مي‌شوند و زندگي سرشار از ترس و بدون حقوق شهروندي، در گوشه‌‌اي از حاشيه شهر را انتخاب مي‌‌كنند، برخي اما هنوز اميد دارند تا بتوانند از سد استعلام‌هاي امنيتي بگذرند و شناسنامه دريافت كنند.

 

مريم، دختر جواني كه تمام آرزوهايش به گرفتن شناسنامه گره‌خورده، يكي از آنهايي است كه هنوز تسليم نشده. تلاش‌‌هاي او و مادرش، خواهرانش را شناسنامه‌دار كرد اما پرونده‌ مريم به گفته‌ خودش همچنان پشت ديوارهايي بلند، سرگردان مانده است.

 

مي‌گويد: «نامه‌ام رفته همون‌جايي كه ديواراش خيلي بلنده. زابل رفتيد؟ مي‌دونيد اونجا كجاست؟ اداره‌اي در زابله. اونجا كسي رو راه نمي‌‌دن. اجازه نمي‌دن واردش بشي. كسي جوابتو نمي‌ده. اصلا معلوم نيست نامه دست كيه. شايدم گم شده. ممكنه گم شده باشه؟ خدا مي‌دونه».

 

اكثر مردم فكر مي‌كنند كه همه بي‌شناسنامگان استان سيستان‌وبلوچستان، بلوچ هستند اما در منطقه پهناور سيستان‌ غيربلوچ‌هاي زيادي هم وجود دارند كه هويت ندارند و سال‌هاست درگيرودار اثبات هويت خود هستند.

 

مريم يكي از آنهاست. چشم‌‌هايش از اشك خيس شده. با صدايي كه به سختي از ميان بغض گلو راهش را باز مي‌كند مي‌‌گويد: «4ماهه منتظر جواب يه نامه‌م. كسي جواب نمي‌ده. از استانداري هم بهشون زنگ زدن ولي جواب ندادن».

 

مريم چند روزي است كه از زابل برگشته و ساكن خانه خواهرش در زاهدان است؛ خانه‌اي در يكي از محله‌هاي حاشيه‌ شهر زاهدان؛ جايي كه خانه‌‌هايش پر است از قصه‌ آدم‌‌هاي بي‌شناسنامه‌اي مثل مريم.

 

«وقتي براي پزشكي قانوني نامه‌زدن، اسم منم كنار اسم خواهرام نوشته بودن؛ مهناز شهركي، فرحناز شهركي، مريم شهركي. فرزندان غلام و نگار. نامه‌هاشو دارم. اسم منم نوشته بودن.»

 

مريم 18ساله، فرزند غلام و نگار، هر دو ايراني و متولد شهر زابل، مدت‌‌هاست براي گرفتن شناسنامه بين ادارات دولتي، نهادهاي انتظامي و اطلاعاتي سرگردان است.

 

«مامانم زنگ زد گفت مريم! دارن شناسنامه مي‌دن، بيا. رفتم. شناسنامه خواهراي بزرگ‌ترم رو صادر كردن. من منتظر شناسنامه بودم. چند تا برگه دادن به دستم كه شناسنامه نبود.»

 

مريم كه چندين سال به همراه مادرش پيگير دريافت شناسنامه خود و خواهرانش بوده، حالا موفق شده براي خواهرانش شناسنامه بگيرد اما پرونده خودش همچنان گره كور خورده است.

 

مي‌گويد:«مامانم دقيقا 16ساله به‌خاطر گرفتن شناسنامه‌ ما داره مي‌ره و مياد. بابام توي همين راه نابود شد. سرطان گرفت و فوت كرد. بعد از مرگ بابام، مادرم خيلي دوندگي كرد. هي نامه مي‌نوشتيم و نامه‌ها رد مي‌شد. دوباره نامه مي‌نوشتيم. حتي نمي‌خواستن از خواهرام آزمايش بگيرن. بعد راضي شدن آزمايش بگيرن. اول عمو و برادرم آزمايش دادن بعد برادر و مادرم. بعد 2 تا خواهرم با مادرم آزمايش دادن. اين بار كه نامه زديم نامه رد نشد. نزديك 5ميليون تومن براي آزمايش پول داديم». پدربزرگ پدري مريم ساكن روستايي در زابل بوده است.

 

«وقتي شناسنامه مي‌دادن، پدربزرگ گفته بوده من به اداره نمي‌رم؛ بايد شناسنامه رو بيارن در خونه‌م.» شناسنامه را در خانه مي‌آورند اما نام هيچ كدام از فرزندانش در آن ثبت نشده بوده و پدر مريم بي‌شناسنامه ماند. خواهر و برادر بزرگ‌تر او در زمان تولد توانستند با استفاده از تبصره ماده 16قانون ثبت احوال موفق به دريافت شناسنامه شوند. اين تبصره در سال 1355تصويب شد و به زنان اين امكان را مي‌داد كه در غياب شوهرانشان براي دريافت شناسنامه فرزندان اقدام كنند. در سال1367 مصوبه شوراي امنيت ملي، مانع اجراي اين قانون مي‌شود. در نتيجه مريم و 2خواهر ديگرش بي‌شناسنامه مي‌مانند.

 

مريم مي‌گويد: «بعد اين همه دوندگي يك‌ساله كه 2تاخواهرم شناسنامه گرفتن. به من گفتن چون به سن قانوني نرسيدي بايد صبر كني. گفتن وقتي 18ساله شدي دوباره بيا و پرونده باز كن. دوباره همون دوندگي‌‌ها شروع شد. جواب هر نامه يكي دو‌ ماه طول مي‌كشيد. وقتي از خواهرام آزمايش گرفتن، به من گفتن تو لازم نيست آزمايش بدي. كار تو هم با آزمايش اونا راه مي‌افته. اما كارم گره خورد».

 

حالا مريم بايد صبر كند تا جواب استعلام او از اداره اطلاعات زابل بيايد؛ نامه‌اي كه تمام زندگي‌اش به آن وابسته است و تمام زندگي مريم يعني شناسنامه. مي‌گويد: «زندگيم داره از هم مي‌پاشه. من دي‌ماه سال 95 عقد كردم. نامزدم خيلي بهم فشار مي‌آره. اونم مقصر نيست، هيچ‌كس با آدم بي‌شناسنامه عقد نمي‌‌كنه. فكر نمي‌كرديم گرفتن شناسنامه اينقدر طول بكشه. اما طول كشيد. زندگيم داره از هم مي‌پاشه».

 

حالا دوباره مريم در همان روال سختي كه براي گرفتن شناسنامه خواهرانش طي كرده بود، گير افتاده؛ «نامه زدم براي پزشك قانوني، انگشت‌نگاري و كارهاي ديگه رو انجام دادم. بعد يه نامه دادن ببرم براي آگاهي، گفتن 2‌ماه ديگه جواب نامه‌ت آماده‌س. بعد از 2‌ماه گفتن نامه گم شده. 2‌ماه هدر رفت. دوباره از اول شروع شد. نامه زديم براي زابل. از زابل نامه دادن براي زاهدان، از زاهدان براي تهران؛ آخرسر هم گفتن مدارك ناقصه. جواب هر نامه چند‌ماه طول مي‌كشيد و انتظارش خيلي سخت بود. دوباره رفتيم پزشكي قانوني و برگه آزمايش خواهرام رو گرفتم و فرستادم. الان هم 4ماهي مي‌شه كه منتظر جواب از اداره اطلاعات زابل هستم.»

 

مريم بارها پي شناسنامه مسير زابل تا زاهدان را طي كرده و رفته و آمده. آدم بي‌شناسنامه از راه مي‌ترسد. جاده برايش خطرناك است. ناگاه ممكن است پليس او را دستگير كند و به‌خاطر نداشتن مدارك برايش مشكل به‌وجود بيايد. مريم مي‌گويد: «مادرم 5سال پيش دوباره ازدواج كرد و براي زندگي به گرگان رفت. هر بار كه براي ديدن مادرم به گرگان مي‌رفتم، مي‌ترسيدم. هر بار كه مأمور به داخل اتوبوس مي‌اومد منتظر بودم من رو دستگير كنه».در طول اين 18سال هميشه ترس از دستگيري با مريم بوده اما فقط يك‌بار پليس راه زابل از او مدارك مي‌خواهد و او پرونده‌هايش را نشان مي‌دهد و رهايش مي‌كنند.

 

«اينجا كسي رو ندارم؛ تنهام. زابل با پدر بزرگم زندگي مي‌‌كنم. پدربزرگم هم مريضه، خونه بچه‌هاشه. تو زاهدان هم جايي ندارم؛ يه روز خونه خواهرم، يه روز خونه داييم. يه مدت رفتم گرگان با مادرم زندگي كنم اما خونه مردم زندگي كردن حتي يه روزش هم برام سخته. اونجا راحت نبودم برگشتم زاهدان.» مريم از آرزوهاي ازدست‌رفته‌اش مي‌گويد: «5 كلاس بيشتر نتونستم درس بخونم. اون هم به هزار بدبختي. مادرم از دادگاه نامه مي‌گرفت تا هر سال بتونم توي مدرسه ثبت‌نام كنم. معلم‌ها هنوز مي‌گن مريم درست خيلي خوب بود. اما نمي‌شد ادامه بدم شناسنامه نداشتم. حتي جايي ندارم بمونم، چطور مي‌رفتم مدرسه؟».

 

خواهر مريم گرچه يك سال است شناسنامه گرفته اما غصه خواهر به چشم او هم اشك آورده است. بيشتر نگران زندگي مشترك او است؛ نامزدي كه هر روز فشار مي‌آورد و خانواده‌اش كه مي‌خواهند وصلت را به هم بزنند.

 

خواهرش مي‌گويد: «9سال مادرم براي شناسنامه‌ ما دويد تا اينكه پارسال مدرك گرفتيم. اما خواهرم چي؟ زندگيش روي هواس. ممكنه ازدواجش به هم بخوره. زاهدان بهش مي‌گن برو زابل كارت درست شده، وقتي مي‌ره زابل مي‌گن كي بهت گفته بياي؛ سرگردون شده.»

 

بغض مريم از رفتار نامناسب در ثبت احوال زابل مي‌تركد؛ روزهايي كه پشت درمانده و كسي جوابش را نداده؛ روزهايي كه حتي صدايش را هم نشنيده‌اند و انگار اصلا او را نديده‌اند.

 

«الان نزديك 4ماهه من منتظر يه نامه‌م از اطلاعات يا محرمانه يا چيزي شبيه اين در زابل هست. ديواراش خيلي بلنده. حتي از استانداري هم باهاشون تماس گرفتن جواب ندادن.» شوهر خواهر مريم مي‌گويد: «نامزدش همه‌ش بهونه مي‌ياره، پدرشوهرش اذيتش مي‌كنه و فشار مي‌ياره تا نامزدي به هم بخوره. بدون كارت شناسايي كاري از هيچ‌كس برنمي‌آد». شوهرخواهر مريم كه خود فرزند زني بدون شناسنامه است از مشكلات مادر پيرش مي‌گويد: «بيماري قلبي و ديابت و هزينه‌هاي سنگين عمل جراحي كه هيچ‌كدام بر عهده بيمه نيست.

 

پيرزن دستش به‌جايي بند نيست.» مريم مي‌گويد: «اين بنده خدا به اين سن و سال رسيده تازه به شناسنامه احتياج پيدا كرده چون مريض شده اما من جوونم. زمانه عوض شده، بدون شناسنامه نمي‌تونم تا سن اون دووم بيارم. نه‌تونستم درسم رو ادامه بدم، نه به آرزوهام برسم. مشكلات من خيلي بيشتره. الان حتي بخوام برم اداره ثبت احوال بايد زنگ بزنم خواهر و برادرام همراهم بيان چون كارت ملي ندارم. خواهرم كه شناسنامه گرفته ديگه كسي بهش نمي‌‌گه افغان. آزاده؛ هر‌جا كه مي‌خواد مي‌تونه بره. نمي‌ترسه بگيرنش. شوهرش ديگه اذيتش نمي‌كنه. من و مادرم خيلي اذيت شديم تا خواهرام شناسنامه گرفتن. چقدر تا بيرون شهر پياده‌‌روي مي‌كرديم و برمي‌گشتيم. حالا دوباره همه اون كارها رو بايد انجام بدم. من مجبورم اميدوارم باشم. چاره‌ ديگه‌اي ندارم».

 

از خانواده‌ مريم به جز پدر پيرش كه از دنيا رفت و نتوانست شناسنامه بگيرد، تنها مريم بدون شناسنامه مانده. ديگر نيازي به اثبات ايراني بودن مريم نيست اما گويي روال سخت و ناخوشايند اداري، بايد تكرار شود تا مريم بتواند به آرزوي هميشگي‌اش برسد؛ داشتن شناسنامه.

------------

برگرفته از: «همشهری»

http://www.hamshahrionline.ir/details/391142/Society/socialnews

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©