صدور
دموکراسی از
راه دور به
ایران
حتا به
قمیت گرسنگی و
سوتغذیه و
قحطی
هژیر
پلاسچی
اول:
کمپین رسانهیی
پُر خرج و
عظیم رسانههای
جریان اصلی در
چند هفتهی
اخیر نشان میدهد
که بلوک راست
اپوزیسیون
جمهوری
اسلامی و کشورهای
امپریالیستی
پشتیبان آن،
به شمول
آمریکا و
اسراییل و
عربستان
سعودی، در
نهایت گزینهی
مناسب خودشان
را برای
ایرانِ پس از
جمهوری اسلامی
یافتهاند:
گروه فرشگرد،
که دانشجویان
و دانشآموختگان
لیبرال بدنهی
اصلی آن را
تشکیل میدهند
و شازدهی
پهلوی به
عنوان محور
وحدتبخشی که
این گروه
سیاسی پشت سر
او حرکت میکند.
این کمپین
رسانهیی
شامل چندین
رپرتاژآگهی
در رسانههای
جریان اصلی
بوده است که
در «من و تو»،
«ایران اینترنشنال»،
«تلویزیون
فارسی صدای
آمریکا»، و «بیبیسی
فارسی» تا
رسانههای
کوچکتری
مانند «کیهان
لندن» و
«تلویزیون
یاران» و «تلویزیون
پارس»؛ یا
تریبونی
اختصاصی برای
فرشگردیها
فراهم کردند
که در دقایقی
طولانی و پاسخ
به سوالاتی که
لابد به لطف
معجزه همه یکسان
بود و حتا به
ترتیب مشترکی
پشت سر هم
پرسیده میشد،
مواضع سیاسی
گروه خودشان
را تبلیغ کنند
و جنس خودشان
را بفروشند،
یا آنها را از
چند هفته پیش
از اعلام
موجودیت
فرشگرد به
میزگردهایی
دعوت کردند که
سوی دیگر آن
مدافعان
جمهوری اسلامی
نشسته بودند.
کسانی چون
صادق
زیباکلام،
فرخ نگهدار،
عطاالله
مهاجرانی،
بیژن احمدی و
رضا علیجانی.
میزگردهایی
که به دقت
چیده شده بودند
تا فرشگردیها
از پیش در
آنها برنده
باشند. و
البته همهی
اینها با
پشتیبانی
معنادار و
روشن صفحهی
اسراییل به
زبان فارسیِ
وابسته به
وزارت امور
خارجهی
اسراییل.
آخرین پردهی
این
رپرتاژآگهیها
که بدون
انقطاع تا
همین امروز
ادامه داشته است
و از این پس
نیز ادامه
خواهد داشت،
حضور فرشگردیها
و متحدینشان در
بالماسکهیی
است با سوالات
از پیش تعیینشده
و حاضرانی
برگزیده حول
شازدهی
پهلوی که در
میانهی
میدان نشسته
است و صحنه را
به کمک مجری
سابق من و توی
ارسالی به
ایران
اینترنشنال
میگرداند.
حتا اگر تمام
آن برنامههای
گذشته را هم
نادیده
بگیریم، تنها
توجه به هزینهی
سفر دهها نفر
به واشنگتن،
که اغلب آنها
هم هیچ نقشی نداشتند
غیر از اینکه
با کراواتهای
آبی فیروزهیی
دور شازده را
بگیرند، چه از
سوی تلویزیون «ایران
اینترنشنال»
تقبل شده باشد
و چه از سوی
بنیادها و
موسسات امپریالیستیای
که اغلب اعضای
فرشگرد
کارمند و حقوقبگیر
آنها هستند،
نشان میدهد
سرمایهگذاری
بزرگی روی
پروژهی
فرشگرد و رضا
پهلوی انجام
گرفته است.
دوم: این
وضعیت البته
برای بسیاری
از نیروهای
موجود در بلوک
راست
اپوزیسیون
جمهوری
اسلامی، به
استثنای چند
مورد خاص، به
معنای پایان
همهچیز،
لااقل تا
اطلاع ثانوی
است. تمام
آنهایی که به
همراه کسانی
از میان همین
فرشگردیها
در کنفرانسهای
هامبورگ و کلن
و اولاف پالمه
و فلان شرکت کرده
بودند، آن
اجتماع «پر
شور»
سکولارهای
سبز و دموکرات
و غیره،
اجتماع
ساواکیهای
بازنشسته و
امرای سابق
ارتش در شورای
ملی ایران، آن
نامههای جمعی
و امضاهای
زیاد، همه دود
شده و به هوا
رفته است.
حالا همهی
آنها باید
دنبال راهی
باشند به
فرشگردیها
که دور شازده
را گرفتهاند
شاید در آیندهی
برنامهریزیشده
جایی برای
آنها هم باز
شود. برای چپ
اما این هیچ
کجای ماجرا
نیست. خیزش دیماه
و تداوم آن در
قامت جنبشهای
اعتراضی
رشدیابندهی
ماههای اخیر
چپ را نه به
عنوان رقیب،
بلکه به عنوان
دشمن اصلی
برگزیدهگان
بلوک راست
مطرح کرده
است. درست به
همین دلیل است
که فرشگردیها
ضمن اینکه به
طور دائم از
مرگ کمونیسم
خبر میدهند و
شازدهی
پهلوی پشت
شعارهای
«وحدت» و «همه با
هم» پنهان شده
است، در منشور
اصلی خودشان
با «ارتجاع
سرخ» مرزبندی
میکنند چرا
که به خوبی میدانند
تنها نیرویی
که در آینده
میتواند
تهدیدی برای
بساط غارت و
چپاول آنها باشد
همین «سرخ»ها
هستند.
سوم: محتوای
طبقاتی جنبش
اعتراضی
امروز روشن
است. اغراق در
نقش کمپینهای
رسانهیی و
افکار عمومی
متاثر از آن
در نبردهای
سیاسی پیشِ
رو، ضمن اینکه
متاثر از
گفتار
لیبرالی/اصلاحطلبی
دوم خردادی
است، موجب میشود
تصویر روشنی
از این وضعیت
را نبینیم:
یکی از اصلیترین
آماجهای
جنبش کارگری
در تمام سطوح
خصوصیسازی
است و در برخی
موارد از
پیگیری
مطالبات صنفی
به سمت طرح
انواع مداخلههای
طبقاتی، از
خودمدیریتی
تا تشکیل
شوراها عروج
کرده است. مهمترین
مسئلهی
شوراهای صنفی
دانشجویی
مبارزه با
پولیسازی و
خصوصیسازی
آموزش است.
خواست تحصیل و
آموزش رایگان
به شکل گستردهیی
در جنبش
معلمان مطرح
شده است. در
جنبش
بازنشستگان
علاوه بر
خواست آموزش
رایگان، از
درمان رایگان
هم سخن به
میان آمده. در
جنبش
مالباختگان
گند بانکهای
خصوصی آشکار
شده است. در
اعتصاب اخیر
معلمان شاهد
همبستگیهای
اندکی از سوی
دانشآموزان
با معلمان حول
مطالبهی
آموزش رایگان
بودهییم، همبستگیهایی
که قطعآ با
تداوم
مبارزات
گستردهتر
خواهد شد.
جنبشهای
اعتراضی دیگر
مانند مسئلهی
کمبود آب و
مشکلات
روستاییان،
ورشکستگی و بیکاری
پیشهوران
خردهپا،
مسئلهی
آلودگی هوا و
آب آلوده،
مسئلهی زنان
و مسئلهی
ملی، بعد از
خیزش دیماه عمیقآ به
مسئلهی طبقاتی
پیوند خورده
است. بعد از دیماه
و بعد از سالها
استیلای
گفتمانی
فمینیستهای
راست به جنبش
زنان شاهد
توجه به
محتوای طبقاتی
جنبش زنان
بودهایم و
نیروهایی شکل
گرفتهاند که
تلاش میکنند
حول مسئلهی
ملی گفتار چپی
را شکل بدهند
که پیوند
روشنی با
مبارزهی
طبقاتی دارد.
به این معنا
نباید از
کمپین رسانهیی
شازده و
فرشگردیها
نگران شد یا
از آن هراسید.
آنها نه فقط
در آینده بلکه
همین امروز هم
در مقابل این
جنبش قرار
دارند نه کنار
آن. وقتی
شازده در پاسخ
به سوالی در
مورد راهحل
مشکلات
اقتصادی
ایران درست با
هیجان یک دلال
مزایده دستهایش
را در هوا
تکان میدهد و
از امکان
تبدیل ایران
به «بهشت
سرمایهگذاران»
حرف میزند
معنای طبقاتی
وعدههایش
آشکار است.
برای تبدیل
ایران به
بهشتی برای
سرمایهگذاران
باید امنیت
سرمایه را
تامین کرد و
تامین امنیت
سرمایه تنها
زمانی امکان
دارد که طبقهی
کارگر نه به
لحاظ حقوقی و
نه به لحاظ
حقیقی امکان
مقاومت در
برابر سرمایه
را نداشته
باشد: یعنی
آنچه که از
حقوق کار باقی
مانده است
ملغا شود و هر
اعتراض
کارگریای
چنان سرکوب
شود که رمق
مقاومت از
طبقه را گرفته
باشد. یا وقتی
سعید قاسمینژاد
در مورد بیارزش
بودن
مستضعفین حرف
میزند و
اعلام میکند
که نظم مورد
نظر او هرگز
آموزش رایگان
را نخواهد
پذیرفت بلکه
آنچه از آموزش
رایگان باقی
مانده را هم
پولی خواهد
کرد، جنگ را
به هیچ آیندهیی
موکول نمیکند.
آنها از همین
حالا با این
جنبش و محتوای
طبقاتی آن سر
ستیز دارند و
به همین دلیل
هرچه این
محتوای
طبقاتی پررنگتر
شود شانس آنها
برای
اثرگذاری بر
این جنبش و
بخشهای
سازمانیافتهی
آن کمتر و
تضادشان با
محتوای اصلی
جنبش آشکارتر
خواهد شد.
همین حالا هم
آنها تنها
زمانی از جنبش
فرودستان حرف
زدند که با
اعتصاب رانندگان
کامیون،
رویای رانندگان
کامیون در
شیلی برایشان
زنده شد اما به
سرعت فهمیدند
رانندگان
زحمتکشی که در
ایران سرمایه
کمر آنها را
خم کرده است،
ربطی به اتحادیههای
حقوقبگیر
سازمان سیا
ندارند و از
همینرو در
تمام مصاحبهها
و
میزگردهایشان
هرگز و حتا یک
کلمه در مورد
فرودستان حرف
نزدند و در
عوض تلاش
کردند
شعارهای
«ایران رو پس میگیریم»
و «نه غزه، نه
لبنان» را
چنان عمده
کنند که آن
خیزش
فرودستان در
شمایل
ناموجود
جنبشی ارتجاعی
و
ناسیونالیستی
محو شود. مشکل
اما آن است که
این جنبش در
خیابان و
کارخانهها،
در محلههای
جنوب شهر و
حاشیهنشینها
شکل گرفته است
نه در
استودیوهای
پر زرق و برق «من و
تو» و «ایران
اینترنشنال» و «بیبیسی
فارسی»
.
چهارم: از
همهی اینها
که بگذریم
فرشگردیها
در شمار
پیگیرترین و
مصرترین
مدافعان تحریم
و مداخلهی
امپریالیستی
بودهاند و با
افتخار از
نامهنگاریشان
به ترامپ یاد
میکنند. از
چند روز بعد
فرودستان و
زحمتکشان اثرات
نامهنگاری
درخشان آنها
را با پوست و
گوشت و در زندگی
روزمرهشان
احساس خواهند
کرد. آنها در
اروپا و
کانادا و
آمریکا نشستهاند،
حقوقهای چند
هزار یورویی و
دلاری میگیرند،
میچرند و خوش
میگذرانند و
البته میخواهند
دموکراسی را
از راه دور به
ایران صادر کنند،
حتا اگر به
قمیت گرسنگی و
سوتغذیه و
قحطی باشد.
آنها دشمنان
سوگندخوردهی
عاملیت
مردمند و وقتی
از دموکراسی
حرف میزنند،
معنای حرفشان
حق انتخاب
استثمارکنندگان
است نه فراتر
از آن.
پنجم: با این
وجود البته
باید از وجه
دیگری نگران
فرشگردیها و
شازده بود.
چند سال پیش
نیما راشدان،
همان دلقکی که
امید «هشتاد و
پنج میلیون
ایرانی» را
تقدیم شازده
کرد، در سایتی
که قدرتی
خداوند یکی از
منابع مالی آن
بنیاد میلتون
فریدمن، مشاور
اقتصادی
ژنرال پینوشه
بود، مطلبی
نوشت تا اثبات
کند ناپدید
شدن چارلز
هورمن،
خبرنگار
آمریکایی چپ
در جریان
کودتای شیلی
پروپاگاندای
رسانهیی
«کمونیست»ها
بوده است و
لاغیر. او
البته با نوشتن
این مطلب میخواست
نشان بدهد که اولآ
ژنرال پینوشه
اینقدرها هم
آدم نکشته است
و اگر هم کشته
است برای توسعهی
شیلی و نجات
این کشور از
«ویروس
کمونیسم» بوده
که جای
شکرگذاری هم
دارد. چندی
پیش سعید قاسمینژاد،
برادر بزرگتر
فرشگردیها
هم در توئیتر،
پینوشه و
اقدامات او را
ستایش کرد و
کار که بالا
گرفت نوشت که
شوخی کرده است
و «کمونیست»ها
ظرفیت شوخی را
ندارند. حالا
میدانیم که
آنها
پشتیبانی
رسانهیی
دارند، میدانیم
که آنها از
پشتیبانی
آمریکا و
اسراییل و
عربستان
سعودی و غربِ
سیاسی
برخوردارند،
میدانیم که
از طریق دهها
بنیاد و موسسه
هزاران دلار
بودجه گرفتهاند
و میتوانند
بودجههای
بیشتری هم
بگیرند. این
را هم میدانیم
که با آموزش
رایگان، با
درمان
رایگان، با
مسکن رایگان و
با هر چیز
رایگان دیگری
مخالفند، میدانیم
که مسئلهی
اصلی آنها
امنیت سرمایه
و خصوصیسازی
هر چیز و همهچیز
است، میدانیم
که میخواهند
تمام اموال
عمومی را به
بازار آزاد بسپارند،
میدانیم که
میخواهند از
ایران بهشتی
برای سرمایهگذاران
بسازند. حالا
که همهی
اینها را میدانیم
باید بدانیم
که آنها جوخههای
ترور سیاه را
سازماندهی
خواهند کرد،
آنها مانند
اسلافشان در
ساواک و همتایانشان
در شیلی و
اندونزی
رهبران جنبش
طبقاتی را
خواهند ربود و
جنازه تحویل
خواهند داد،
میدانیم که
دار و دستههای
چماقدار و
اعتصابشکن
را متشکل
خواهند کرد.
آنها همین
اوباشی را که
امروز در فضای
مجازی مانند
شعبان بیمخ و
پروین آژدانقزی
تا بگویی
بالای چشم
شازده ابروست
هورا میکشند
و اسافل
اعضایشان را
حواله میکنند،
جمع خواهند
کرد، مسلح
خواهند کرد و
سازمان
خواهند داد.
چنان که
پیداست میدانیم
نبردی پیشِ
روست.
.........................................................
این
متن از اوستا
علیرضایی هم
در همین مورد
خواندنی است:
ژوکری
در آتن
اوستا
علیرضایی
اول:
مصادرهی
خیزش
فرودستان و
زحمتکشان به
نفع «طبقهی
تنآسا» به
اندازه عمر
بشر قدمت
دارد. در
بزنگاههای
تاریخی،
فقیران و قیامکنندگان
رنگپریده به
جریانی بیسیما
و بدسرپرست
فروکاسته شدهاند
و
آرمانگرایان
طبقهی تنآسا
با شعوری نقشپذیرفته
از سنت
«وقاحت»، به
سبک رقصندههای
«ساموآ» لباس
«لاوالاواس»
پوشیدهاند و
به تخدیر حواس
قربانیان خود
پرداختهاند.
از دیماه
سال گذشته که
خیابانهای
ایران به
تسخیر
دستفروشان و
کارگران و عضوبدنفروشان
و
فرزندفروشان
درآمد، تا به
امروز که رانندگان
و معلمان؛
جادهها و
کلاسهای درس
را به نام
یکایک
زحمتکشان رنگ
نافرمانی
سوسیالیستی
پاشیدند؛ همهی
جریانات
بورژوایی و
فراتری به فکر
مصادرهی
«خیزش نان»
افتادهاند.
از دیماه
۹۶ که شعار
«مرگ بر خامنهای»
نه در میان
بوی شراب
بورگونی و
ژامبون خرگوش
در هزاران
کیلومتر
دورتر از محل
واقعه، که در
خیابانهای
ایران و وسط
بوی سُرب و
خون از زبان
یک زن کارگر
شنیده شد، همهی
جریانات
سرمایهوستم
به فکر مصادرهی
«شجاعت
پرولتاریا»
افتادند. از
مصاحبهی
سطحی ماهنامهی
«قلمرو» با رضا
پهلوی تا
دورهمی
تئاتری فاشیستهای
«فرشگرد» و
بنیادگرایان
سلطانی با او
در شبکه ایران
اینترنشنال،
تلاشهای
زیادی برای
دزدی از جنبش
نان_کار_آزادی
بهعمل آمدهاست.
با برنامهریزی
از «بالا» میخواهند
بگویند که
امثال رضا
پهلوی میلههای
معطوف به مرکز
دایرهی چرخ و
بهحرکت
درآورندهی
ماشین هستند.
ولی فراموش
کردهاند که
این فضاهای
خالی بین میلهها
هستند که چرخ
را بهحرکت
درميآورند.
«دزدان
ماه دی» با
نيشخندهای
سقراطی، در پی
چسباندن
ناخويشتنی
جهانگیر خود
به طبقهای
هستند که در
مسیر مدرسه و
معدن و مزرعه
و گورستان و
زندان
«اجتماعی» شدهاست
و با زیستن
«فلسفه درد»
استدلالی بار
آمدهاست.
دوم: رضا
پهلوی یک
شخصیت جعلی و
تئاتری است.
مطالعهی کدهای
رفتاری و
گفتاری او
حجاب از نوعی
«بنیادگرایی»
بر میدارد.
کلام و کنش او
مملو از نابخواهی
رجعتطلبانه
است که پویا
ایمانی به
درستی در
مقاله «
فرشگرد،
پایان تاریخ و
ملکوت خدا بر
زمین» به آن
اشاره کرده
است: اعادهی
طهارت گمشده،
رجعت به سلامت
و بکارت ازدسترفته،
احیای خانهی
ماقبل بیخانگی،
اصالت ماقبل
استحاله و
بازگشت به ریشهی
ماقبل بیريشگی.
ریشهشناسی
رفتار رضا
پهلوی و
فاشیستهای
فرشگرد و
ساواکزدههای
فراکپوش،
بیانگر «اعاده
و عودت» به روز
نخست تاریخ است.
خاورمیانهای
شخمخورده از
میل بازگشت به
«خلافت و
ولایت» و
درگیر
بنیادگرایی
متأخر، حالا
شاهد «فردستايی»
معادگونهی
«ديروزخواهان»
ایرانییی
است که آشکارا
از دیکتاتوری
تاج حمایت میکنند.
از پینوشهستايی
سعید قاسمینژاد
تا وعدهی
علیرضا کیانی
برای کشتار
کمونیستها و
انقلابیون
۵۷، تا ستایش
مؤسسان
فرشگرد از «استبداد
هنوز استقرار
نیافته»، میتوان
به اندیشهی
خطرناک
«آخرالزمان
ناسیونالیستی»
پی برد. به قول
پویا،
آخرالزمان
چیزی نیست جز
رجعت به ماقبل
زمان. «تافتهی
جدا بافته»
نشان دادن
استبداد تاج
از همهی
ادوار
استبداد، نضج
گرفته از
ماشین گفتمان فاشیسم
نوین است. روز
محشری که رضا
پهلوی و
ديالکتيسينهای
جلوهفروش در
رسانهها آن
را «فردای
براندازی» مینامند،
روز مصادره
خونهای
زحمتکشان
انقلابی است.
اردوگاه رضا
پهلوی از همین
حالا برای این
مصادره خیز
برداشته است.
آنها برای
اعادهی آنچه
در اصل کامل و
تمامبوده،
یعنی دستگاه
دیوانی_روحانی_سلطانی
ساواک و
سرکوب، به میدان
آمدهاند.
سوم: رضا
پهلوی برای
بيکينیپوشان
سواحل دریای
سرمایه و
خودگماشتگان
همهدان در
مؤسسات
پژوهشی_رانتی
آمریکا
«گنجینهای
مصون از
دستبرد زمانه»
و «اروس» خدای
عشق یونانیان
است. از همینرو
است که او
تاکنون
درمقابل یک
ژورنالیست
حرفهای یا یک
سیلیخورده
از پدر و
مادرش قرار
نگرفته تا
عیار «هستی و
نیستی»ش مشخص
شود. او از ۱۹
اکتبر ۱۹۷۷ که
بدون شایستگی
در مسابقات
بوکس
جاکارتای
اندونزی
«نشان» دریافت
کرد، تا
استودیوی
تلویزیون ایران
اینترنشنال
که بدون
شایستگی «امید
ایرانیان»
معرفی شد؛
هرگز از «خود
ملکوتی»ش به سوی
«خود واقعی»ش
قدمی
برنداشتهاست.
او تاکنون هیچ
توضیحی
درمورد «آنچه
که در او وجود
ندارد» ارائه
نداده و با
استعدادی ذاتی
تأثرات حسّی
خود را به
مقولاتی کلی و
ناشفاف از
دیروز و امروز
و فردا طبقهبندی
میکند. همین
اندازه هم
برای
طرفداران او
که او را در
تصویری
اساطیری از
واقعیت بهبند
انداختهاند
کافیست. در
فلسفهی
یونان شعور و
وجدان را به
عضلات تشبیه
کردهاند. هر
عضلهای را که
بهکار نبریم
ضعیف میشود.
رضا پهلوی
صددرصد از
«هرگز به قدرت
نرسیدن» مطمئن
است و صددرصد
نسبت به آینده
بیتفاوت است
که اینطور در
ژرفای موهای
خرگوش میپلکد
و به «ژوکری در
آتن» شبیه شدهاست.
فیلسوفان
ميلتوسی میگویند
«جوهری که
منشأ همهچیز
است باید چیزی
غیر از همهچیز
باشد.»
بنیادگرایان
سلطانی، رضا
پهلوی را منشأ
تغییر همهچیز
میدانند.
کجای این شاهزادهی
پوستری چیزی
غیر از همهچیز
است؟
همانگويی و
کلیگویی و
چارچوب لغات
تکراریش؟
چهارم:
اینروزها
زحمتکشان و بیجاشدهگان
شهری و
روستایی و
پیشاهنگان
کمونیست آنان
«خر بوريدان»
که میان سه
چماق اصلاحطلبی
و اصولگرایی و
شاهزادگی
مانده باشد و
نداند کدامیک
از اینسه
دردناکتر
است، نیستند.
آنها به وضوح
کسانی که به
طبقهشان
شلیک کرده و
میکنند را میبینند
و مانند هاشم
خواستار آن را
در ساحت قلم
مستند میکنند.
در عصر فاشیسم
ولایی و
برزیلی و
آمریکایی و
اروپایی،
کسانی که از
«دریچهی
ابدیت» ضربه
خوردهاند؛
کمربندهايشان
را سفت بستهاند
که اینبار
فریب
لژيتيميستها
و اورلئانيستهای
معاصر را
نخورند.
ما
کمونیست
هستیم. فیلم
«سالو یا ۱۲۰
روز در سودوم»،
ساختهی پییر
پائولو
پازولينی
مورد تأیید
ماست. آن فیلم ماهیت
و بطن و متن
فاشیسم را
نشان میدهد.
ما برای
مبارزه با
«رئاليتهی
سودوم» چشمدرچشم
اشرافیت
آخوندی و
فاشیسم
فرشگردی مورد
حمایت رضا
پهلوی دوختهایم،
و آنقدر همینجا
میمانیم و
کشته و زندانی
میشویم تا به
پیروزی
برسیم، تردید
یعنی خيانت.