تجربيات يك كارگر زن << / خاطرات خانم ا. موسوي

 

      مقاله ای بر گرفته از سایت :  آوای کار                          

 

مقدمه: >>نحوه ي برخاستن و شكل خاص راه رفتنش سختي‌ و سنگيني يك خستگي مزمن و كمر درد را به ياد مي آورد . خطوط چهره‌اش او را زني 40 ساله نشان مي‌دهد ، هر چند پختگي‌اش در هنگام حرف زدن بيش از سن‌اش است . وقتي از او خواستيم خاطراتش را بگويد خيلي راحت پذيرفت. مي‌گفت ممكن است تجربه هايش به درد جوان‌تر ها بخورد و مفيد باشد. به خاطر همت ، پشتكار ، استقامت و آگاهي‌اش بايد او را ستود. <<

>>
تجربيات يك كارگر زن<<
خاطرات خانم ا. موسوي

با مادر و دو خواهرم در يك خانه ي كاهگلي باقي مانده از پدر بزرگ زندگي مي كرديم . پدرم سال ها بود كه زندگي ديگري تشكيل داده بودبا ما كاري ندا شت . سا ل‌هاي كودكي ام گذشته بود اما هنوز دخترك سر به هوايي بودم كه بي‌خبر از غم فقرو نداري، فارغ از مشكلات خانواده ،سختي ها و چهره ي خشن زندگي غرق در روياهاي خودم بودم . گاه با فردوسي و شكسپير همدم و محشور مي شدم و گاه حالت هنر پيشه هاي هندي به خود مي گرفتم . اما بالاخره يك روز خواهر بزرگتر به من گفت . ‹‹ تو هم بايد سر كار بروي و خرج خودت را در آوري ›› و اين پايان دوران خوش كودكي و نوجواني‌ام بود. خيلي ناراحت شدم. نمي دانستم از كجا بايد شروع كنم .چندي بعد در سال 1363 در روزنامه كيهان يك آگهي استخدام ديدم : ‹‹ به چند خانم جهت مونتاژ قطعات الكترونيكي نيازمنديم ›› در حاليكه هنوز 20 سالم تمام نشده بود با ماهي2000 استخدام شدم. من بايد كرايه ي خانه را از همين حقوق پرداخت مي كردم .
در زير زمين يك پاساژ اتاق بزرگي را با ديوار چوبي به دو قسمت تقسيم كرده و در وسط يك قسمت ميز چوبي بزرگي قرار داده بودند. با ا ستفاده از دينام چرخ خياطي وسيله‌ا ي براي بستن و محكم كردن پيچ درست كرده بودند كه روي ميز نصب شده بود و تعدادي دختر و زن جوان دور ميز بايد قطعات الكترونيكي را سر هم مي‌كردند . دستشويي هم در انتهاي پاساژ و عمومي بود . آنقدر بايد تند كار مي كرديم كه دستمان زخم مي شد. ولي به اتفاق ساير دختران جوان كارگر موقع ناهار ، استراحت و يا در رفت و برگشت به محل كار آن قدر مي گفتيم و مي‌خنديديم كه گذشت روزگار و سختي آن چندان به ما فشار نمي آورد . دختر دانشجويي هم كه براي من مثل يك خواهر مهربان بود اينجا كار مي كرد. مي‌گفت اين كارگاه دهمين محل كار اوست و تجربه هايش را كه براي ما بسيار مفيد و گرا نبها بود در فرصت‌هاي مناسب بازگو مي كرد .
يك سال بعد دومين تجربه‌ي كاري ام در يك كارگاه خيا طي بزرگ شروع كردم. كارم دوخت يك طرف شلوار مردانه به وسيله يك چرخ صنعتي بود . خيلي زود از نظر سرعت و كيفيت كار به حد مطلوب رسيدم. كارگر موفقي بودم . در اينجا 40 نفر كار مي كردند. ،به كارگران صبحانه ، ناهار ، چايي و ساندويج داده مي شد، اما از آدم خيلي كار مي‌كشيدند ، بهزودي معلوم شد كه تبعيض در كار و مسايل ديگري هم وجود دارد سوء استفاده .
سومين محل كارمن شركت آقا مهندسي بود كه قبلا در جنوب تهران دو كارخانه دا شته ،در زمان انقلاب همه چيز را ول كرده و به آمريكا رفته و حالا برگشته بود كه دوباره كارش را از نوشروع كند . شنيده بود كه در تهران (ايران ) مي‌تواند دختر ها را خيلي مفت و مجاني استخدام كند و … . همين كه چند تا دختر خوش بر و رو دور بر خودش مي‌ديد شروع مي كرد به تعريف كردن از دوران كودكي اش ودر ضمن با آن ها خوش و بش مي كرد و اگر مي‌توانست … . خلاصه محيط نا مناسبي بود به خصوص كه بعضي از خانم هاي اين كارگاه رفتار زننده اي از خود نشان مي دادند . از بيمه هم خبري نبود . حالا ديگر حقوق من چهار هزار تومان در ماه شده بود. كرايه و خرج خانه را هم من بايد تامين مي كردم . اما بزودي بيكار شدم … .
پس از مدتي بيكاري در يك شركت توليد بلوز و تي شرت مردانه (شركت جامه گان )واقع در جاده‌ي كرج كه متعلق به چند شريك بود كار پيدا كردم . در اينجا كارگراني زيادي از جمله تعدادي از فاميل و آشنايان شركاي كار فرما استخدام شده بودند . كار من اتو كردن سر آستين بلوزها بود . از نظر كار مورد توجه و تاييد كارفرما قرار گرفته بودم . كارگر هايي كه فا ميل و آشناي كارفرما بودند كمتر كار مي كردند و از كارگران غريبه كار بيشتري خواسته مي شد . همه‌ي كارگرها همه روزه غذاي خودشان را همراه مي آوردند . آشپزخانه و ناهار خوري طبقه دوم بود . خانمي كه در آشپزخانه وظيفه داشت همه ي غذا ها را گرم كند با كارگران (به خصوص غريبه ها )خيلي بد رفتاري مي كرد .
در بين آشنايان كارفرما دختر جواني بود كه هيچ‌وقت غذا نمي آورد و هميشه بدون اجازه به غذاي ديگران ناخنك مي‌زد . يك روز دستش را در ظرف غذاي من كرد، من هم محكم روي دستش زدم و دعواي بزرگي شروع شد . مدير عامل به خاطر سابقه‌ي خوب كاري من در اين دعوا از من حمايت كرد، در عوض اين دختر خانم هم در حضور همه به طرز وقيحانه‌اي به من توهين كرد… گرچه در اين ماجرا مدير عا مل از من حمايت كرد، اما با اين همه شرايط و فضاي كار هر روز بد و بدتر مي شد . آقايي بود كه به بهانه كار تإسيساتي به رختكن مي آمد و خانم ها را ديد مي زد. چند بار اعتراض و شكايت شد، اما مدير عامل چندان به اين اعتراضات توجه نمي كرد، چون خودش هم اهل اين كارها بود!
يك روز باعث شدم در اعتراض به همه ي اين نابساماني ها كار بخوابد ( اعتصاب )ضرر زيادي متوجه كارفرما شد و من هم به زودي اخراج شدم . مدتي مقرري بيمه بيكاري مي گرفتم . بعد از تمام شدن دوره ي بيمه بيكاري به كلي بي پول شده بوديم … . در خانه به من اعترا ض مي كردند كه : ‹‹ چرا متوجه نيستي. تو كرايه و خرج خانه مي‌دهي و نبايد كارت را رها بكني ›› يعني من بايد به هر شرايطي تن مي دادم ؟!
باز هم به دنبال كار از خانه بيرون زدم . يكي از دوستانم خبر داد ‹‹ شركت شهاب ››يك شركت الكترونيكي و زير نظر بنياد شهيد ا ست كارگر زن استخدام مي كند . به آنجا مراجعه كردم ، هنگام انجام كارها و مصاحبه هاي استخدامي برحسب تصادف اسم كسي را آوردم كه در نهايت به جاي اينكه وضع بهتر شود بدتر شد . از وزارت كار هم بايد معرفي نامه مي آوردم . خلاصه با وجود مشكلات بسيار بالاخره استخدام شدم . ولي چشمتان روز بد نبيند ، در اين شركت ديگر همان مقدار ناچيز خوشي اي هم كه تا اينجا در زندگي پر مشقتم داشتم از دماغم در آوردند . ناروايي نبود كه به من نگفته باشند و تهمتي پيدا نشد كه به من نزنند. اما به دليل اينكه در انجام كار هاو وظايف تعيين شده جدي و ساعي بودم ، به تدريج مورد تاييد و نظر مسئولين قرار گرفتم ، اولين زن كارگري بودم كه وارد قسمت رباط (بخش تمام اتوماتيك ) شدم. البته در اينجا به دليل سرو صداي زياد بخشي از شنوايي ام را هم از دست دادم . در اينجا عده اي كارشان خوردن، خوابيدن در نمازخانه و اذيت كردن ديگران بود . مدتي يكي از اين مفت خورها كه مامور من شده بود جهت آزار مستقيم موقع كارت زدن از پشت سر با مشت به كليه هاي من مي‌كوبيد ، طوري بود كه نمي شد اعتراض و شكايت كرد و بايد هر طور بود خودم جواب اين دختر را مي دادم . يك روز تصميم گرفتم به طور جدي اورا ادب كنم . موقع كارت زدن به هواي اينكه دارم جابجا مي شوم با پاشنه ي پا پنجه ي اورا حسابي له كردم . بعد از اين ديگر جرئت نكرد نزديك من بشود اما فشار كار ، تبعيض و … . همچنان ادامه داشت نمي‌دانستم در زندگي چه گناهي مرتكب شده بودم كه بايستي اين همه مورد بي حرمتي ، اهانت و تبعيض واقع شوم . بالاخره طاقتم به آخر رسيد ودر سال 1377 باز خريد و دوباره بيكار شدم .
حالا ديگر وضع كار بسيار خراب شده بود و بيكاري بيداد مي كرد بعد از چهار سال به كمك پارتي و سفارش يكي از همشهري هايم در شركت ‹‹ هپكو ›› به شكل قرار دادي استخدام و در قسمت كتابخانه ي شركت مشغول كار شدم . دراين جا هم سختي و مرارت هاي بسيار تحمل كردم و بالاخره پس از پايان قرار داد شش ماهه دوباره بيكار شدم . بعد از اين همه سا ل دربه دري و تحمل انواع سختي ها ، تبعيض و شنيدن اهانت و نارواهاي بسيار و با توجه به اينكه احتمال خيلي كمي وجود دارد كه كارگا ه ها و كارخانجات، كارگري به سن و سا ل من را ا ستخدام كنند ، تصميم گرفتم براي خودم كار كنم .
حالا بعد از همه ي اين مسايل و با رفتن زير بار مقدار زيادي فرض و بدهكاري در يكي از اتاق هاي خانه ، يك كارگاه كوچك قالي بافي درست كرده ام و با كمك يك بافنده ي ديگر قا لي مي بافيم . بين ما رابطه ي كارگري – كار فرمايي به شكل غير انساني كه اين روزها در اغلب جا ها ديده مي شود نمي تواند وجود دا شته باشد. زيرا من خودم سال ها در كارگاه ها و كارخانجات مختلف كار كرده و مورد بيشترين آزار و اذيت ها واقع شده ام . دليلش هم فقط اين بوده كه از منافع و حقوق كارگري حرف زده و دفا ع كرده‌ام . در حالي كه هميشه نظم و انضباط محيط كار را رعايت كرده و بازده كارم خوب بوده فقط به دليل اعتراضم به بي عدالتي و تبعيض، هر جا كار كرده‌ام پس از مدتي از طرف كارفرما يا سرپرستان جوي عليه من به وجود مي آمده كه در نهايت به اخراج يا بيكاري داوطلبانه‌ي من منجر مي شده ا ست . البته الآن هم نمي دانم در كار قالي بافي ام چقدر موفق خواهم بود. چون يك طرف قضيه توليد است كه به كمك همكارم در اين مورد مشكلي نداريم، ولي طرف ديگر قضيه بازار است و قيمت نخ و مواد اوليه‌ي مورد نياز بعد چگونگي فروش قالي در بازار . به هر حا ل اين داستان زندگي من بود. حا لا من و مادرم در يك اتاق زندگي مي كنيم ودر اتاق ديگر خانه من و همكارم قالي مي بافيم . براي همه‌ي كارگران و كساني كه در راه تامين منافع كارگران تلاش مي كنند و زحمت مي كشند آرزوي موفقيت مي كنم .
البته ناگفته نماند در بين اين سال ها و زماني‌هايي كه حالت اخراجي داشته ام، در شركت‌هاي كوچكي هم كار كرده‌ام كه ارزش بازگويي ندارند