Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۱ برابر با  ۰۱ ژوئن ۲۰۲۲
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۱  برابر با ۰۱ ژوئن ۲۰۲۲
مجید کریمی و مسعود فرهیخته را آزاد کنید

مجید کریمی و  مسعود فرهیخته را آزاد کنید

 

مجید کریمی دبیر انجمن صنفی معلمان سنندج و کلاترزان که با عدەای دیگر از معلمان سنندج برای پیگیری وضعیت آقای مسعود فرهیخته به جلو اطلاعات سپاه رفته بودند توسط چند نفر لباس شخصی با یک پژو سفید دستگیر و ربوده شد.

 

مسعود فرهیخته معلم اسلامشهر و عضو شورای هماهنگی و کمیته مذاکره برای آزادی معلمان است که برای مذاکره با مدیرکل آموزش و پرورش کردستان به سنندج آمده بود.

 

آدم ربایی از بدترین رفتارهای ممکن و برخورد با فعالان صنفی است. آنهم بعد از ۳ ساعت حضور جلو ستاد خبری و مرکز شهرامفر.

 چرا بصورت متمدانه از ما و مجید کریمی برای حضور داخل ستاد خبری دعوت نشد.

چرا باید با شدت عمل آنهم جلو دوربین های این سازمان امنیتی ربوده شود و آنها اظهار بی اطلاعی کنند.

کجاست آن امنیتی که شب و روز از آن دم می زنید.

تا چه حد از  ما معلمان می ترسید که وادار به آدم ربایی آنهم روز روشن شده اید.

هر بار که تلفنی و یا به صورت ابلاغ ما را به مراکز امنیتی احضار کرده اید بدون هیچ ترس و بهانه ای حاضر شده ایم، چه لزومی به اینهمه خشونت و برخورد قهری ست.

 

🔴 ما کنار هم تا همیشه خواهیم ماند و برای رسیدن به خواسته هایمان کوتاه نخواهیم آمد.

 

مجید کریمی و  مسعود فرهیخته را هر چه زودتر آزاد کنید

 

محمد رضا مرادی

عضو هیات مدیره انجمن صنفی معلمان کردستان

.............................................................

بیانیه انجمن صنفی معلمان فارس در محکومیت بازداشت ایرج رهنما

 

🔸به دنبال بازداشت‌های خودسرانه و غیرقانونی، آقای ایرج رهنما نایب رییس انجمن صنفی معلمان فارس دستگیر شد. وی که از اخلاق‌مدارترین و متین‌ترین فعالان صنفی فارس است در حالی دستگیر شد که هنوز سایر معلمان بازداشتی ۲۲ اردیبهشت ماه ۱۴۰۱ آزاد نشده‌اند.

 

🔸اگر چه تاریخ نشان داده که چنین برخوردهایی باعث خاموشی ندای حق طلبی نمی‌شود؛ به نظر می‌رسد مسئولین به هیچ عنوان قصد گفتگو با نمایندگان جنبش حق طلبی و احقاق حقوق معلمان را ندارد و سعی می‌نماید با برخوردهای خشن و دستگیری‌های بی‌دلیل و غیر‌قانونی، روز به روز عرصه را بر فعالان صنفی تنگ‌تر کند. بدون شک این قبیل رفتارهای غیرقانونی حاکی از درس نگرفتن مسئولین از تاریخ است.

 

🔸انجمن صنفی معلمان فارس ضمن محکومیت شدید دستگیری ایرج رهنما، خواستار آزادی بی قید و شرط وی و عذرخواهی از ایشان و خانواده‌ی محترمشان است. همچنین اعلام می‌داریم بازداشت‌های اخیر معلمان در سراسر کشور را محکوم می‌کنیم و با آخرین توان از تمامی معلمان دربند دفاع می‌کنیم و روند بازداشت‌ها و بازجویی‌های فعالان صنفی را غیرقانونی و مخالف با نص صریح قانون اساسی و مدنی می‌دانیم و خواهان پایان دادن و توقف پرونده سازی علیه فعالان صنفی هستیم.

 

 انجمن صنفی معلمان فارس

....................................................................

اگر در بی عدالتی ها بی طرف هستید، بدانید که :

طرف ستمگر را گرفته اید

 

فریاد دادخواهی معلمان زندانی باشیم

 

 معلمان زندانی

 

1.  اسکندر لطفی

2.  مسعود نیکخواه

3.  شعبان محمدی

4.  جعفر ابراهیمی

5.  محمد حبیبی

6.  رسول بداقی

7.  مژگان باقری

8.  اصغر امیرزادگان

9.  محمد عالیشوندی

10.  محمد علی زحمتکش

11.  عبدالرزاق امیری

12.  حمید عباسی

13.  مهرداد یغمایی

14.  غلامرضا غلامی کندازی

15.  ایرج رهنما

16.  نوروز علی رشیدی

17.  مسعود فرهیخته

18.  مجید کریمی

........................................

«وقتی راهنما آفتاب است»

 

کژال کریمی همسر شعبان محمدی

 

نزدیک غروب است، روی تراس خانه، غرق در تنهایی های خود، خورشید را که میان شاخ و برگ درخت انار داخل حیاط داشت انوار طلایی اش را جمع می کرد به نظاره نشسته ام. ناگهان سوسوی یک نور طلایی چشمان خیره ام را وادار به پلک زدن کرد. دوباره به نور خیره شدم، انگار می خواست چیزی بگوید. در حالیکە با خود کلنجار می رفتم، صدای لطیفی را شنیدم که می گفت دستت را بده! بی اختیار دستم را به سوی نور دراز کردم. در یک چشم به هم زدن خود را پشت نیمکتی دیدم که برایم خیلی آشنا بود. بله این همان نیمکتی بود که پشت آن الفبای زندگی را یاد گرفتم. اما من اینجا چکار می کنم!؟

 اطرافم را که نگاه کردم دانش آموزانی را دیدم که در سکوتی سنگین، به تخت سیاه می نگریستند. نگاه کردم!

معلمی آنجا پای تخته بود کە به بچه ها یاد می داد چگونه خورشیدی را بر تخت سیاه نقاشی کنند که خفاشان را فراری دهد. از نور پرسیدم اینجا کجاست؟

 گفت سر کلاس ابوالحسن خانعلی نشسته ایم. ناخودآگاه اشک از چشمانم سرازیر شد. از خانعلی برایم گفته بودند که چگونه خفاشان ساواک تجمع معلمان را به آمریکایی ها نسبت دادە بودند و در نهایت دشنه سیاه خفاشان، سینه نورانی این معلم را که دانش آموزان را یاد داده بود خورشید را چگونه بر سیاهی نقش کنند پاره کرد.

زنگ پایان کلاس به صدا درآمد، از جایم بلند شدم، بغض گلویم را گرفته بود، گفتم برگردیم، نور طلایی گفت هنوز کلاس دیگری مانده باید سر کلاس حاضر شویم. معلم وارد کلاس شد بچه ها کتابهای شان را روی نیمکت گذاشتند، معلم با صدایی دلنشین گفت کتابهایتان را بردارید امروز می خواهم برایتان داستانی تعریف کن. بچه ها همه خوشحال از اینکه قرار نیست امروز محتوای خشک کتابشان را بخوانند سراپا گوش منتظر داستان آقا معلم شدند.

آقا معلم با همان صدای دلنشین گفت بچه ها امروز می خواهم داستان ماهی پیری را که حکایت زندگی ماهی کوچولویی را برای دوازده هزار ماهی کوچولوی دیگر تعریف می کند بگویم.

بله؛ ماهی سیاه کوچولوی قصه ما....

به ناگه با شوق و ذوق سرم را به طرف نور چرخاندم گفتم این داستان خیلی آشناست.

نور با ملایمت سرش را تکان داد و گفت: آری، صمد بهرنگی است!

همان آموزگاری که حرکت کردن را به دانش آموزان آزمود. همان معلمی که یاد داد شجاعت نترسیدن نیست بلکه پیگیری آرمان ها و تحقق آنها با وجود تمامی ترسهاست. همان کسی که باعث بیداری و بیدار ماندن ماهی قرمز کوچولو شد تا استمرار مبارزه را برای دیگران به ارث بگذارد. نور گفت، حالا دیگر وقت رفتن است.

دوباره خود را در تراس خانه دیدم حالت تنهایی و دلتنگی ام دیگر نمانده بود و حس عجیبی بهم دست داده بود. انگار در میان غم و اندوه و تنهایی های خود، دست هایم را به زانو گرفته و قیام کرده بودم تا از قید و بند رها شوم. سرم را بلند کردم آن نور طلایی در دور دست داشت آخرین نورافشانی های خود را می کرد. با خود گفتم بله دانش آموزانی که در کلاس خانعلی خورشید را بر سیاهی نقش زدند همان معلمان جسور امروز هستند. ماهی های قرمز کوچولوی صمد هستند که امروز درس شجاعت و پرسشگری را به دانش آموزان خود می دهند. آری الان می دانم معلمانی را که درس پرسشگری را به بچه ها آموزش داده اند با وجود اینکه در سلولها و زندان ها دربندند اما کلاس های درس شان تعطیل نشده است. شاگردانشان آموزه های آموزگاران خود را سرمشق فرداهایشان کرده اند و پرسش می کنند چرا قلم و کاغذ را از معلم سلب کرده اند آن هم در جهانی که تمام روابط اجتماعی انسان ها در آب یخ حسابگری خودخواهانه سرمایه داران غرق گشته است! چرا باید معلمی در زندان باشد هنگامی که هدفشان بازگرداندن ارزش شخصی به انسان هاست که متاسفانه در این روزگاران به ارزشی برای مبادله بدل گشته است! آری امروز آنها درس پرسشگری را هر روز و هر شب تکرار می کنند که چرا شاگردان خانغلی و صمد در گوشه زندان ها هستند. این چرا و بیشمار چراهای دیگر همه ما را بر آن داشته تا درک کنیم، چگونه " تاریخ تکرار می شود بار اول بعنوان تراژدی، سپس نمایش کمدی " الان می دانیم هنگامی که راهنما آفتاب باشد نبایستی از سیاهی واهمه داشت...

 

کژال کریمی همسر شعبان محمدی

خرداد 1401

................................................................

برای ایرج رهنما و‌همه ی معلمین در بند ...

 

 عبدالرحیم کارگر/ بازنشسته ی  فرهنگی

 

 بنابر نقل قولی و‌ بر اساس داستان های شاهنامه وجه تسمیه ی نامگذاری ایران از نام و‌ واژه ی "ایرج" استنتاج شده است.

فردوسی بزرگ در شهنامه ی خود آورده است که :

ایرج برای آشتی به نزد برادران خود یعنی سلم و‌ تور می رود. ولی کینه و‌ حسد چشم و‌ اندیشه ی برادران را کور کرده.

  تور به ایرج می گوید : تو از ما کوچک‌تری پس چرا باید تو شاه ایران باشی؟ ایرج پاسخ داد: من نه ایران و نه چین و نه خاور را می‌خواهم. اگر زمانه چند صباحی ما را بالابرده ولی نباید فراموش کرد که عاقبت همه ما خاک است. پس تمام تاج‌وتخت از آن شما باد. با من کینه‌جویی نکنید. ولی تور سر ایرج را می برد و‌ به نزد پدر، فریدون می فرستد.

با این مقدمه ی کوتاه از شاهنامه باید بگویم که ایران از آن ایرج هاست ؛ هرچند تورها و‌ سلم ها کینه جویی ها کنند.

خوی و‌خصلت ایرج ما هم چون فرزند فریدون صلح و‌آشتی است. او‌ را در بند نکنید.

 ۲۲سال است که ایرج رهنما را می شناسم. روزها و شب های زیادی کنار هم بوده ایم و ‌در چند مدرسه همکار.

 او برای دانش آموز قبل از معلم یک رفیق بود تا اینکه شش سال پیش بازنشسته شد.

مردی مهربان، موقر و‌ دوست داشتنی.او مالامال از عاطفه است که هر حادثه ی غمباری اشکش را بر گونه هایش جاری می کند.

وقتی شنیدم جلوی پسران جوانش و‌ همسرش دستبند به دست به منزلش می آورند بغضم ترکید که آخر به کدامین گناه چون جانیان با او‌ رفتار می کنند ؟

ایرج جان! زندان جای تو‌ نیست. این را هم بازجو می داند و‌ هم زندانبان. اصلا جای هیچ معلمی در زندان نیست.

جای هیچ عدالت جویی و‌ حق طلبی در زندان نیست. زندان جای تبهکاران و‌ اختلاس گران است که شوربختانه جایشان با معلمین عوض شده است. آنان بر سریرند و‌ آموزگار در سیاهچال..

 مگر ما معلمین و‌ بازنشسته ها چه می خواهیم که باید این چنین تاوان بدهیم ؟

ایرج و ایرج ها یک زندگی آبرو‌مندانه می خواهند که جوابشان داغ ودرفش نیست. معلم آبرومندترین، بی ادعا ترین و شریفترین قشر این جامعه است. معلم را به حبس وحصر نبرید که حبس معلم مرگ خرد و‌اندیشه است.

ای سردمداران، ای امنیتی ها پرونده سازی بس است.

بگیر و‌ ببند هیچ حکومتی را پایدار نکرده است.

از تاریخ عبرت بگیرید. محاکمه ی سقراط، گالیله و‌ زندانی کردن مسعود سعد و‌ دوختن دهان فرخی یزدی ها در زندان پیش چشم شماست .*فاعتبروا یا اولی الابصار*

گیرم که ایرج ها را گرفتید، بستید و دهانشان را دوختید

با قضاوت تاریخ چه می کنید ؟

برای خرد و‌اندیشه ی خود چه منطقی  دارید؟

چه جوابی برای دانش آموز و‌ دانشجو‌‌یش دارید ؟

امیدوارم که حاکمیت به خود آید و از این رویه ی ناصواب دست بردارد که سرانجام نامیمونی خواهد داشت.

در پایان برای عبرت روزگاران این حکایت انوشیروان و وزیرش  از نظامی گنجوی در مخزن الاسرار را با تلخیص می آورم ..

 

گر ملک اینست نه بس روزگار

زین ده ویران دهمت صد هزار

دست بسر بر زد و لختی گریست

حاصل بیداد به جز گریه چیست

مال کسان چند ستانم بزور

غافلم از مردن و فردای گور

تا کی و کی دست‌درازی کنم

با سر خود بین که چه بازی کنم

ملک بدان داد مرا کردگار

تا نکنم آنچه نیاید به کار

نام خود از ظلم چرا بد کنم

ظلم کنم وای که بر خود کنم

بهتر از این در دلم آزرم داد

یا ز خدا یا ز خودم شرم باد

ظلم شد امروز تماشای من

وای به رسوائی فردای من

سوختنی شد تن بیحاصلم

سوزد از این غصه دلم بر دلم

چند غبار ستم انگیختن

آب خود و خون کسان ریختن

روز قیامت ز من این ترکتاز

باز بپرسند و بپرسند باز

شرم زدم چون ننشینم خجل

سنگ دلم چون نشوم تنگدل

بنگر تا چند ملامت برم

کاین خجلی را به قیامت برم

زین گهر و گنج که نتوان شمرد

سام چه برداشت فریدون چه برد

تا من ازین امر و ولایت که هست

عاقبت‌الامر چه دارم به دست

عمر به خشنودی دلها گذار

تا ز تو خوشنود بود کردگار

سایه خورشید سواران طلب

رنج خود و راحت یاران طلب

درد ستانی کن و درماندهی

تات رسانند به فرماندهی

گرم شو از مهر و ز کین سرد باش

چون مه و خورشید جوانمرد باش

هر که به نیکی عمل آغاز کرد

نیکی او روی بدو باز کرد

طاعت کن روی بتاب از گناه

تا نشوی چون خجلان عذر خواه

.................................................

 

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©