Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
سه-شنبه ۲ اسفند ۱۴۰۱ برابر با  ۲۱ فوريه ۲۰۲۳
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :سه-شنبه ۲ اسفند ۱۴۰۱  برابر با ۲۱ فوريه ۲۰۲۳
زنان بلوچی که آزادی را در گوشِ هم پچ‌پچ می‌کنند

زنان بلوچی که آزادی را در گوشِ هم پچ‌پچ می‌کنند

 

مریم فومنی

 

تا همین چند ماه قبل، تصویری که بسیاری از ایرانیان از زنان بلوچ داشتند به اخباری گره خورده بود که از قتل‌های ناموسی، خشونت‌ خانگی، کودک‌همسری و فقر زنان بلوچ مخابره می‌شد. آن‌هایی که شناخت بیشتری از بلوچستان داشتند زنان آن خطه را با سوزن‌دوزی‌ها و سفال‌های کلپورگان نیز می‌شناختند یا ممکن بود درباره‌ی موفقیت زنان بلوچ در به‌‌دست‌آوردن کرسی‌های شوراهای شهر و روستا و مقام‌های مدیریت محلی هم چیزی بدانند. اما کمتر صدا و تصویری از زندگی واقعی زنان بلوچ، از آرزوها و ترس‌ها و امیدهایشان، از آنچه می‌خواهند و نمی‌خواهند، شنیده می‌شد. حالا اما پس از کشته‌شدن ژینا امینی و اعتراضاتی که با شعار «زن، زندگی، آزادی» در ایران شعله‌ور شد، صدای زنان بلوچ، بلندتر از همیشه شنیده می‌شود، صدایی رسا و قاطع از سوی خودِ این زنان.

 

زن بلوچی که روی دیواری سیمانی «زن، زندگی، آزادی» را می‌نویسد، زن بلوچی که در وسط خیابان‌های زاهدان شعار مرگ بر دیکتاتور سر می‌دهد، زن بلوچی که در تظاهرات بزرگ برلین از فردای آزادی و دادخواهی می‌گوید، زن بلوچی که در رسانه‌ها ــ از توییتر و اینستاگرام تا جلوی دوربین تلویزیون‌ها ــ از تبعیض‌های چندگانه و درهم‌تنیده می‌گوید، این صدا را بلند کرده‌ است، صدایی که گرچه هنوز اغلب از پشت نام‌های مستعار و برقع و چادرهای مشکی به گوش می‌رسد، اما از ورای همین حصارها و حجاب‌ها در حال ترسیم تصویری کمتردیده‌‌شده از زندگی زنان بلوچ است.

 

برای شناخت بیشتر این تصویر ناآشنا به سراغ شش زن بلوچ از زاهدان، چابهار، ایرانشهر، خاش و یکی از روستاهای اطراف زاهدان رفته‌ام، برای‌اینکه بدانم این زنان چه‌کسانی هستند، چه می‌خواهند، خواسته‌هایشان چقدر متفاوت یا شبیه به دیگر زنان ایران است، چرا و چطور توانستند صدایشان را بلند کنند و این صدا تا چه اندازه انعکاس درستی از زنان بلوچ و تکثر موجود در آن‌هاست. شش زنی که برای این گزارش با آن‌ها گفت‌وگو کرده‌ام هفده تا سی‌ساله هستند، تحصیل کرده‌اند و به شبکه‌های اجتماعیِ مجازی دسترسی دارند. همه‌ی آن‌ها خواسته‌اند که نام و مشخصات اصلی‌شان محفوظ بماند؛ برخی سؤالاتم نیز به‌علت شرایط موجود، بی‌پاسخ ماند، تا روزی که شاید بتوانند با نام و چهره‌ی خودشان و به‌صورت آزاد و مستقل حرف بزنند و بنویسند. این گزارش دریچه‌ای کوچک به زندگی بخشی از زنان بلوچ است که اکثراً به طبقه‌ی متوسط تعلق دارند، از حمایت خانواده‌هایشان بهره می‌برند و به لطف دسترسی به دنیای آزادِ ارتباطات توانسته‌اند صدایشان را به گوش دیگران برسانند.

 

***

 

حوران هفده سال دارد. دانش‌آموز سال آخر دبیرستان است و در خاش زندگی می‌کند. سال گذشته، بعد از مجازی‌شدن کلاس‌های درس به‌علت همه‌گیری کرونا، خانواده‌اش به او تلفن هوشمند دادند و همان موقع بود که وارد اینستاگرام و تلگرام شد: «وقتی وارد فضای مجازی شدم، چشمم دنیایی بزرگ‌تر از شهر کوچک و استان فقیرمان را دید، زندگی‌ای بزرگ‌تر از چیزی که برایم برنامه‌ریزی شده بود. تصمیم گرفتم که فقط در سطحی که برایم تعیین کرده‌اند فکر نکنم و شروع به مطالعه کردم.» او که بعد از کشته‌‌شدن ژینا امینی با فضای توییتر آشنا شده و به قول خودش «برای هشتگ‌زدن» آمده، می‌گوید:

 

زن‌هایی مثل من نمی‌توانند در این منطقه با اعتقادات خودشان به خیابان بروند و برای همین، بیشتر در سوشیال‌مدیا فعال هستند. ما که به حجاب و غیره معترضیم به‌خاطر بافت فرهنگی- مذهبی و خشکِ اینجا حتی اگر حجاب هم آزاد شود حق نداریم که حجابمان را برداریم، چه از ترس خانواده و چه از ترس مردهایی که در خیابان هستند، مردهایی که هرکدام برای خودشان یک پا گشت ارشاد به حساب می‌آیند و اجازه‌ی دخالت در زندگیِ هر زنی، خواه غریبه خواه آشنا، را به خودشان می‌دهند. برای همین، من در توییتر از زن‌ستیزی‌هایی می‌گویم که در انقلاب ما جایی ندارند و باید برداشته شوند.

 

لالین دانشجوی بیست‌ساله‌ای است که در روستایی نزدیک زاهدان زندگی می‌کند. خودش را عضوی از جامعه‌ی LGBT می‌داند و می‌گوید که مسلمان‌زاده اما بی‌دین است. او از سیزده‌سالگی در فضای مجازی بوده و می‌گوید همین حضور منشأ تغییرات بزرگی در زندگی‌اش شده و با حقوق خود به‌عنوان یک زن بلوچ و کوئیر آشنا شده است. لالین هنوز هیچ‌جا درباره‌ی گرایش جنسی‌اش آشکارسازی نکرده و حتی آن را تجربه هم نکرده است: «می‌دانستم که چه هستم، ولی به آن نپرداختم. اصلاً انگار قبولش کردم و بعد گوشه‌ای دفنش کردم و تصمیم گرفتم که فراموشش کنم. برای انسان‌بود‌نمان هم سخت در تلاشیم، چه رسد به قبول‌کردن وجه تمایزهایمان با دیگر انسان‌ها.» او از یک سال پیش در توییتر حساب داشته و خیلی فعال نبوده، اما حالا احساس مسئولیت می‌کند که درباره‌ی «مشکلات زنان بلوچ» بنویسد.

 

گوهر ۲۳‌ساله است. چند سال است که از زاهدان به شهر دیگری نقل‌‌مکان کرده، در پانزده سالگی در مقابل اجبار به ازدواج مقاومت کرده، دانشگاه رفته، در رشته‌ی هنر درس خوانده، در زمینه‌ی موسیقی کار می‌کند، چادر سر نمی‌کند و برای همه‌ی این‌ها جنگیده است. او البته به‌علت فوت پدر و فقدان برادر، با محدودیت‌های کمتری روبه‌رو بوده: «من بیشتر توانستم آزاد باشم، چون اکثر اوقات مادرم تصمیم‌گیرنده بود و خودش خیلی به آزادی و پیشرفتِ من کمک می‌کرد. اما برای خود او هم این شرایط سخت بود و درگیر حرف‌های مردم می‌شد و گاهی جامعه‌ی سنتی روی او هم تأثیر می‌گذاشت.» وقتی از او می‌پرسم چه شد که در اعتراضات اخیر صدای زنان بلوچ را بلندتر از همیشه شنیدیم، می‌گوید:

 

می‌دونید، من و امثال من ترسیدیم. ما دیدیم که شعار اصلی این جنبش «زن، زندگی، آزادی» است اما همچنان زن‌های بلوچ را سرکوب می‌کنند. همچنان سعی می‌کنند که صدای ما را خفه کنند تا شنیده نشود. این، همه‌ی ما را خیلی ترساند. برای قشر غیرمذهبی مثل من، فعالیت‌های مولوی ترسناک بود. برای همین، همدیگر را به صحبت کردن و بیان کردن خواسته‌ها و مشکلاتمان تشویق کردیم.

 

«زن بلوچ می‌داند که اگر به‌دنبال آزادی است، الان وقتش است و باید صحبت کند.»

 

شهرو نوزده‌ساله است. در سیزده‌سالگی به خانه‌ی شوهر رفته، در چهارده‌‌سالگی مادر شده، دیپلمش را گرفته و قصد دارد که ادامه‌تحصیل بدهد و شغلی داشته باشد. او می‌گوید وقتی که به توییتر آمد، هدفش نوشتن از حقوق زنان نبود اما با مشاهده‌ی اولین دختر بلوچی که از محدودیت‌ها و سختی‌های زندگی‌اش نوشته بود او هم تصمیم گرفت که از زندگیِ خودش به‌عنوان یک زن بلوچ بنویسد: «تا بقیه بدونن بر ما چه گذشته.»

 

او می‌گوید:

 

ازدواجم کاملاً سنتی بود، بزرگ‌ترها تصمیم گرفتند تا ما با هم زندگی کنیم. من مخالف بودم ولی خانواده قانعم کردند. از همان ماه اول مشکل پیدا کردیم، شش ماه بعد رفتم خانه‌ی پدرم و سه ماه آنجا بودم. قصدم طلاق نبود، چون حتی از اسمش هم می‌ترسیدم. سنی نداشتم و می‌ترسیدم که روابط فامیلی به‌‌خاطر من به‌ هم بخورد. با وساطت ریش‌سفیدان قوم دوباره برگشتم سرِ زندگی. بچه‌ام که به دنیا آمد، همچنان وضعیت مثل قبل بود. من سعی می‌کردم که مسئله را با کمک روان‌شناس و مشاوره حل کنم، ولی همسرم همکاری نمی‌کرد. دوباره رفتم خانه‌ی پدرم، ولی این‌بار هم بعد از مدتی مجبور شدم که به‌خاطر دخترم برگردم. سال آخرم در مدرسه بود و با تمام توان برای کنکور آماده می‌شدم. خانواده‌‌ی خودم هم خیلی کمکم می‌کردند و هوای من را داشتند. پدرم می‌گفت حتی اگر شهر دیگری هم قبول بشوی، باید بروی و درس بخوانی، اما همسرم کلاً اهمیت نمی‌داد. خانواده‌ی همسرم مخالفِ درس‌خواندن من بودند. خیلی اذیت شدم ولی از حقم نگذشتم. همان موقع، دوباره فشار مشکلات باعث شد که تصمیم به جدایی بگیرم. این‌بار قاطع بودم؛ رفتم شکایت کردم و درخواست طلاق دادم. وقتی فامیلم فهمیدند که خیلی جدی‌‌‌ام، ‌گفتند بیا به‌صورت سنتی جدا بشو و آبروریزی نکن. شیوه‌ی سنتی این‌طور است که از طریق امام‌جمعه‌ی اهل سنتِ شهر صیغه‌ی طلاق جاری می‌شود و هرچیزی که شوهر داده، از جمله مهریه، را از زن پس می‌گیرند، چون در فرهنگ بلوچ اگر زنی به هر دلیلی تصمیم به جدایی بگیرد، حق ندارد که مهریه‌ بگیرد یا برای بچه‌هایش تصمیم بگیرد. ولی من زیرِ بار نرفتم، چون این‌ها حق مسلمِ من بودند. پدرم در تمام این مراحل کنارم بود و از من پشتیبانی می‌کرد. این‌بار ارجاع داده شدیم به مشاور. دوباره اطرافیان آمدند وسط و به پدرم گفتند که زشت است و بعداً پشت‌ سرت حرف می‌زنند و دخترت بدبخت می‌شود. من اصلاً این چیزها برایم مهم نبود. رفتیم پیش مشاور و این‌بار او قانعم کرد که دوباره به شوهرم فرصت بدهم. اما اوضاع همچنان مثل قبل است و تغییری در او نمی‌بینم.

 

آوا سی‌ساله و اهل چابهار است. فارغ‌التحصیل مقطع کارشناسی ارشد است و از ۲۲سالگی، بعد از تمام‌شدن دوره‌ی لیسانس، به‌صورت مستقل در تهران زندگی کرده است. او که از سال‌ها قبل در فضای مجازی فعال است می‌گوید که قشرهای مختلف زنان بلوچ قبلاً هم در سوشیال‌مدیا بوده‌اند و حضور گسترده‌ای هم داشتند، از زن خانه‌داری که فقط از بچه‌ها و خانه‌داری‌اش می‌نویسد تا زنانی که سوزن‌دوزی می‌کنند و زیورآلات بلوچی می‌فروشند و همچنین کسانی مثل خودش که درباره‌ی زندگیِ اجتماعیِ زنان بلوچ می‌نویسند. آوا می‌گوید که زنان بلوچ قبلاً از شبکه‌های اجتماعیِ اینترنتی برای وصل‌شدن به‌ هم استفاده می‌کردند و نوشته‌هایشان در خارج از حلقه‌ی خودشان دیده نمی‌شد.

 

گراناز ۲۷ساله است. مجرد است. لیسانسش را گرفته و در چابهار زندگی می‌کند. او که از پنج سال پیش در شبکه‌های اجتماعیِ اینترنتی فعالیت می‌کند می‌گوید فضای مجازی، و به‌ویژه اینستاگرام، برای زنان بلوچ فرصتی فراهم آورد تا از حاشیه به متن نقل‌‌مکان کنند. به‌گفته‌ی او، اکنون از هر طیف و قشری، از شهر و از روستا، در فضای مجازی حضور دارند، اما نوشته‌های زنان بلوچِ طبقه‌ی متوسط بیش از بقیه دیده می‌شود: «زنانی که در این فضا صدا دارند زنانی هستند که امتیازات خاصی داشته‌اند، امتیازاتی مثل تحصیل در دانشگاه، خانواده‌ی سهل‌گیرتر، پدر و مادر و بستگانی که تحصیلات دانشگاهی دارند یا موقعیت مالی‌ای که رابطه‌ی مستقیمی با سبک زندگیِ آن‌ها داشته است.» گراناز می‌گوید که زنان بلوچ چهره‌ی یک‌دستی ندارند و همان‌طور که زنان مرکزنشین و سایر زنان چهره‌ی همسانی ندارند، تنوع زنان بلوچ را هم نمی‌توان نادیده گرفت: «به نظر من، زنان صاحب تریبون از رساندن صدای زنان بلوچ طبقات فرودست کمی ناتوان‌اند و این یکسان‌سازی باعث شده تا تعداد زیادی از زنانِ طبقات و گروه‌های مختلف به حاشیه بروند و مسائلشان دیده نشود.»

 

زن بلوچ بودن یعنی چه؟

 

آنچه در خیابان‌های زاهدان و چابهار و صفحه‌های مجازیِ زنان بلوچ می‌بینیم، گرچه بیش از همیشه کلیشه‌های رایج از آن‌ها را بر هم زده است، اما همچنان باید به این پرسش پاسخ داد که «زنِ بلوچ» یعنی چه و بلوچ‌بودنِ یک زن ایرانی چقدر او و شرایط زندگی‌اش را متفاوت از دیگر زنان این سرزمین می‌کند.

 

وقتی از حوران درباره‌ی «زن بلوچ» بودن می‌پرسم، می‌گوید:

 

زن‌های بلوچ خیلی پخته و قوی هستند؛ ما را جوری بار آورده‌اند که از سیزده‌سالگی حتی باید بتوانیم ازدواج کنیم و وارد جامعه شویم. سخت‌گیری‌های بی‌خودی در سن کم، این جمله‌ی همیشگی که «هم‌سن‌های تو یک خونه رو می‌چرخونن»، نامزدکردنمان از وقتی که حتی به دنیا نیامده‌ایم، اینکه در ازدواج‌کردن حق اظهارنظر نداریم و می‌گویند اختیارت با پدرت است و بعدش هم با شوهرت، همه‌ی این‌‌ها روی ما تأثیر می‌گذارد و ما را بالغ‌تر و قوی‌تر بار می‌آورد. نمی‌گویم همه این‌طور هستند، ولی برای اکثریت همین‌طور است.

 

این اما همه‌ی ماجرا نیست. به‌گفته‌ی حوران:

 

یک زن ایرانیِ بلوچ اول از همه با خانواده‌اش درگیر است، با خانواده‌ای که مرد را از زن جدا می‌کند، در عروسیْ اول به مرد‌ها غذا می‌دهند و بعد به زن‌ها، کار در خانه برای مرد‌ها کلاً تعریف نشده و اگر هم مردی در خانه کار کند، بقیه او را سرزنش می‌کنند. بسیاری از خانواده‌ها اجازه‌ی تحصیل به زن‌ها نمی‌دهند، به دخترها می‌گویند تا پنجم ابتدایی درس بخوانید و بعد می‌فرستندشان پیش مولوی‌ها در حوزه‌ی علمیه. الان کمتر شده البته، اما من خودم به‌وفور این را دیده‌ام.

 

او شروع به مثال‌زدن می‌کند:

 

من به‌عنوان یک دختر بلوچ اجازه ندارم که از خودم در جایی عکس بگذارم، مخصوصاً از چهره‌ام. چهره‌ی من را هیچ‌کس نباید ببیند؛ خیلی از دخترها را حتی مجبور به نقاب‌زدن می‌کنند. بسیاری از دخترها گوشی تلفن ندارند، خیلی‌ها صدا ندارند و حتی نمی‌دانند که حق صدا داشتن را دارند. خانواده‌ام اجازه نمی‌دهند که از خودم عکس بگیرم و عکسِ خودم را داشته باشم. دایی و عمو و برادر و... مدام گوشی‌ام را چک می‌کنند، درحالی‌که این محدودیت‌ها برای پسرها وجود ندارد. من هم عکس‌هایم را قایم می‌کنم تا نبینند و گوشی‌ام را نگیرند. در این جامعه به‌عنوان یک زن باید مدام بجنگی، چه با مرد چه با زن!

 

«به ما می‌گویند "تو خودت رو با شهرستانی‌ها که می‌رن روسری می‌سوزونن یکی نکن. من اگه ناموسم رو توی خیابون بی‌روسری ببینم، دست دولت نمی‌دم، خودم می‌کشمش."»

 

حوران با اشاره به اینکه به‌علت دوچندان‌بودن مشکلات اقتصادی و تبعیض‌ها در بلوچستان مردسالاری هم در این منطقه مضاعف است، می‌گوید: «ما در بلوچستان هیچ گشت ارشادی نداریم؛ حکومت می‌داند که زن‌ها در اینجا خودبه‌خود در بند هستند و از این جهل سود می‌برد. هر سال زن‌های زیادی بر سر مسائل ناموسی کشته می‌شوند و خانواده‌هایشان از ترسِ بی‌آبرویی حتی اسم دخترشان را فراموش می‌کنند.»

 

بر اساس آمارهای رسمی، سیستان و بلوچستان از جمله مناطقی است که بالاترین آمار قتل‌های ناموسی در ایران را دارد. بسیاری از موارد زن‌کشی‌ به‌علت نوع نگرش به «ناموس» هیچ‌گاه رسانه‌ای و پیگیری نمی‌شوند.

 

لالین وقتی می‌خواهد درباره‌ی «زن بلوچ» سخن بگوید، شرایط پیرامون یک زن بلوچ را بر اساس آنچه خود دیده و تجربه کرده توصیف می‌کند، شرایطی که شاید شامل همه‌ی زنان این منطقه نشود، اما به‌گفته‌ی او به بسیاری از آن‌ها تحمیل شده است:

 

بسیاری از زنان بلوچ از خود اختیاری ندارند و نقش‌های سنتیِ قدیمی هنوز در اینجا پابرجاست. زنان باید زیاد بچه بیاورند و حواسشان باشد که شوهرشان را دل‌زده نکنند تا زن دوم نگیرد. وضعیت بهداشت زنان در اینجا خیلی وخیم است؛ اکثر زنان تا چند سال قبل چیزی درباره‌ی قرص پیشگیری یا کاندوم نمی‌دانستند و با گفتن اینکه جلوگیری گناه است و بچه برکت می‌آورد مجبور می‌شدند تا دم مرگ بچه بیاورند. خانواده‌ی پول‌دار و فقیر زیاد فرقی با هم ندارند؛ مثلاً در بحث کودک‌همسری شاید تنها فرقش این است که خانواده‌ی پول‌دار جهیزیه را از دبی وارد می‌کند یا مثلاً مرد پول‌دار چهار زن می‌گیرد و مرد فقیر سه تا.

 

او در ادامه به نقش پررنگ مذهب در کنترل زندگیِ زنان اشاره می‌کند: «ما از پنج‌سالگی باید حجاب بر سر کنیم، در داخل خانه هم باید حجاب داشته باشیم و حق نداریم که بدون چادر مشکی بیرون برویم. عکسمان را هم حق نداریم که در فضای مجازی منتشر کنیم.»

 

چنان‌که لالین می‌گوید، برخی از زنان بلوچ، که به‌لطف پدرانی حامی درس خوانده‌اند، اجازه‌ دارند که در بیرون از بلوچستان لباس دل‌خواه خود را بپوشند و بی‌حجاب باشند، اما حتی آن‌ها هم در بلوچستان موظف به رعایت حجاب و پوشیدن لباس بلوچی هستند تا مبادا دیگران پشت‌سرشان حرف بزنند.

 

گراناز هم در تعریف زن بلوچ به شرایطی اشاره می‌کند که او را احاطه کرده است:

 

آنچه شرایط زن بلوچ را پیچیده‌تر از دیگر زنان کرده، قرارگرفتن در موقعیت‌های مختلف سرکوب است. زن تهرانی ممکن است فقط به‌علت زن‌بودن تحت ستم و تبعیض باشد، اما زن بلوچ با ستم‌های مضاعفی روبه‌رو است. وقتی‌که من، هم زن هستم، هم بلوچ هستم و هم سُنی، درهم‌تنیدگیِ جنسیت، قومیت و مذهب باعث می‌شود که رنج من بسیار بیشتر از زنی باشد که اتنیک و مذهبش در حاشیه نیست. حالا شما تصور کنید که علاوه بر این، تعداد زیادی از زنان بلوچ با فقر گسترده‌ هم درگیرند یا مشکلات بزرگی مثل فقدان شناسنامه و عدم دسترسی به آب آشامیدنی دارند (در روستاها تهیه‌ی آب خانواده وظیفه‌ی زنان است). مسئله‌ی آموزش زنان و دختران هم که معضلی بزرگ و جدی است. یعنی ما حتی بین خود بلوچ‌ها هم افرادی را داریم که بیش از بقیه در حاشیه قرار دارند. برای همین، من فکر می‌کنم که زن بلوچ مسائل کاملاً متفاوتی دارد، که خیلی وقت‌ها راهکارهایی که برای زنان مرکز کاربرد دارد اینجا کاملاً بلااستفاده و بی‌فایده است.

 

نه‌تنها ممکن است که زنان مرکزنشین درک درستی از شرایط زندگیِ زنان بلوچ نداشته باشند، بلکه، چنانکه آوا می‌گوید، برخی از زنان بلوچ هم که امتیازات و موقعیتی متفاوت از بطن آن جامعه دارند گاه تصویر اشتباه و غیردقیقی از زنان بلوچ ارائه می‌‌کنند. آوا توضیح می‌دهد:

 

ما تعدادی زنان بلاگر بلوچ داشتیم که از اواخر دهه‌ی ۱۳۷۰ می‌نوشتند و تصاویری که از خودشان می‌ساختند مطابق با واقعیت فراگیر در بلوچستان نبود. مثلاً عکس خودشان را سرلخت یا حتی با روسری می‌گذاشتند. اصلاً همین‌که می‌توانستند تصویر خودشان را به‌راحتی منتشر کنند یعنی زندگی‌شان با مدل پذیرفته‌شده در بلوچستان فرق می‌کرد. در تمام آن عکس‌ها زن‌ها شال‌های بلوچیِ رنگانگ سرشان بود و درنتیجه، کسانی که به آن منطقه سفر نکرده‌اند و ما را نمی‌شناسند فکر می‌کردند که ما این‌طوری می‌گردیم. حالا که عکس‌ها و فیلم‌های زنان بلوچ با چادر مشکی در اعتراضات منتشر شده مردم می‌پرسند چرا این زن‌ها شبیه آن تصاویر رنگی و گل‌منگولی از زنان بلوچ نیستند. چرا این زن‌ها چادر مشکی و نقاب دارند؟

 

آوا می‌‌گوید این تصویر رنگارنگی که تا پیش از این از زنان بلوچ نشان داده شده بود نه یک تصویر واقعی، بلکه تصویری بود که دوست داشتیم از زن بلوچ نشان دهیم.

 

در میانه‌ی اعتراض

 

درحالی‌که زنان بلوچ برای دستیابی به ابتدایی‌ترین حقوق انسانی و شهروندی‌شان درگیر جنگی پرتنش با خانواده و محیط پیرامون‌ هستند، شاید کسی انتظار نداشت که آن‌ها این‌چنین پرقدرت صدایشان را در میانه‌ی اعتراضاتی با شعار «زن، زندگی، آزادی» بلند کنند و در خیابان‌ها و شبکه‌های اجتماعیِ اینترنتی و رسانه‌ها با آن همراه شوند. خودشان اما می‌گویند که منتظر فرصتی بودند تا صدایشان بلند شود و حالا نمی‌خواهند که این فرصت را از دست بدهند.

 

اکثر زن‌های بلوچ امیدی به تغییر وضعیت ندارند. فقط می‌گویند که انقلاب شود تا وضع اقتصادیِ مردان بهتر شود و دیگر به‌خاطر سوخت‌بری کشته و اعدام نشوند.

 

«زن بلوچ می‌داند که اگر به‌دنبال آزادی است، الان وقتش است و باید صحبت کند.» این‌ها را حوران می‌گوید، دختر هفده‌‌ساله‌ی اهل خاش. حوران می‌گوید که برای آن‌ها این بلندکردن صدا آسان نبوده: «به ما می‌گویند "تو خودت رو با شهرستانی‌ها که می‌رن روسری می‌سوزونن یکی نکن. من اگه ناموسم رو توی خیابون بی‌روسری ببینم، دست دولت نمی‌دم، خودم می‌کشمش."» این تهدیدها اما بی‌فایده بوده. حوران و بسیاری دیگر از زنان بلوچ معتقدند که: «ما هم مثل بقیه‌ی زنان ایران الان صدا داریم و صدایمان هم بلند است.»

 

همراه‌شدن با این اعتراضات اما برایشان آسان نیست. در همه‌جای ایران بلندکردن صدای اعتراض ممکن است خطراتی همچون بازداشت، شکنجه، ضرب‌وشتم و حتی کشته‌شدن را در پی داشته باشد. اما در بلوچستان و برای زن بلوچ موانع دیگری هم وجود دارد.

 

شهرو می‌گوید: «ترس از مردهای اطرافمان ریشه در وجودمان دارد و باعث می‌شود که خواه‌ناخواه رفتارمان کاملاً کنترل‌شده باشد.»

 

گوهر می‌گوید: «در بعضی از شهرهای بلوچستان زن‌ها همراه با شوهرشان برای اعتراض می‌آمدند، اما من ندیدم که دخترهای جوان مجرد هم بتوانند به تجمع بروند. حتی اگر هم شرایطش وجود داشته باشد، مردها با جمله‌هایی مثل "ما به‌‌جای شما می‌ریم که شما یک‌وقت چیزی‌تون نشه"، دوباره زن‌ها را سرکوب می‌کنند.»

 

حوران می‌گوید: «تا قبل از این، در اطرافم زن بلوچی را ندیده‌ام که فعالیت سیاسی داشته باشد و دلیلش هم مردسالاری است. مردسالاری‌ای‌ که در کشور ما حاکم است در این منطقه مضاعف است. حتی به زن‌ها می‌گویند عاجزگ (به‌معنای ضعیفه).»

 

لالین می‌گوید: «بعد از برجسته‌شدن اعتراضات جمعه‌ها، بعضی زنان فکر می‌کردند که به آن بپیوندند. من خودم ترجیح دادم که نروم، چون در جمع مردان متعصب نمازگزار معذب هستم و فکر نمی‌کنم که از من حمایت کنند.»

 

آوا می‌‌گوید:

 

به ما دختران بلوچ می‌گویند اگر بازداشتت کنند یا حتی بکشندت که خیلی خوب است، ولی خیلی بلاهای دیگر سرت می‌آورند. برای همین، خبر بازداشت بعضی از دختران بلوچ حتی در رسانه‌ها منتشر نشد، چون خانواده‌ی آن‌ها نگران آبرو و ناموس بودند. پدرِ یک دختر حاضر است که خودکشی کند یا بچه‌اش بمیرد، اما کسی متوجه نشود که دخترش را بازداشت کرده‌اند.

 

شناخت این محدودیت‌ها و موانعْ اولین گام برای ترسیم تصویری واقعی و اغراق‌نشده از اعتراضات و مبارزات زنان بلوچ در جنبش «زن، زندگی، آزادی» است. به‌رغم همه‌ی این موانع، حوران می‌گوید: «این روزها، زن‌های بلوچ در خیابان هستند و حماسه خلق می‌کنند، طوری که خودِ مردهای بلوچ هم از این جسارتِ زن‌ها به وجد آمده‌اند.»

 

این مبارزه اما چطور شکل گرفته و چه ویژگی‌هایی دارد؟ آیا در بلوچستان هم زنان همچون سایر نقاط ایران خواهان آزادی‌هایی مثل آزادی حق پوشش هستند؟

 

گراناز می‌گوید که در بلوچستان هم زنان به‌‌دنبال همان حقی هستند که «زن مرکزنشین» دنبالش است و البته به‌موازات آن خواسته‌های اتنیکی و مذهبیِ خودشان را هم دارند.

 

حوران هم این پرسش را این‌طور جواب می‌دهد:

 

درست است که تظاهرات فقط برای حجاب نیست، اما حجاب هم بخشی از آن است و من آزادی را در انتخاب پوشش خودم «هم» می‌بینم. در رسانه‌ها معمولاً گفته می‌شود که همه‌ی زنان بلوچ انتخابشان باحجاب‌بودن است، اما کسانی که تربیون دستشان است، و مخصوصاً گروه‌هایی که اخیراً از سوی زنان بلوچ تشکیل شده است، باید روی خواسته‌های زنان بلوچی که طرفدار حجاب و اسلام نیستند هم مانور بدهند و بگذارند که این قشر از زن‌ها هم دیده شوند.

 

او البته اضافه می‌کند که برخی زنانی که در این اعتراضات مشارکت دارند مشکلی با حجاب ندارند و خودش تأکید می‌کند: «صددرصد حق با آن‌ها است؛ پوششْ انتخابی است. چه باحجاب چه بی‌حجاب، پیش به‌سوی انقلاب.»

 

اشاره‌ی حوران شاید به زنانی باشد که در چند ماه اخیر هر جمعه در زاهدان به خیابان می‌آیند، زنانی با چادر مشکی که پس از نمازجمعه در کنار مردانِ نمازگزار شعارهایی تند علیه حکومت سر می‌دهند. زنانی که من برای این گزارش با آن‌ها مصاحبه کرده‌ام می‌گویند که نتوانسته یا نخواسته‌اند که با این جمع همراه شوند.

 

لالین می‌گوید:

 

در اولین اعتراضات زاهدان سه دختر بازداشت شدند. بعد، در خیابان بزرگمهرِ زاهدان دانشجوها برای اعتراض و سوزاندن روسری آمدند که ویدئوی چندانی از آن منتشر نشد. چند ویدئو که در آن‌ها زنان بلوچ اکت‌های اعتراضی، مثل بریدن مو یا آتش‌زدن روسری و چادر، داشتند بیرون آمد ولی واکنش زیادی برنیانگیخت. در چند هفته‌ی اول، هیچ زنی در اعتراضاتِ جمعه‌ها حاضر نبود و این باعث شد که مردم بپرسند پس زن‌ها کجا هستند. بعد از آن، زنانی را دیدیم که با حجاب آمدند و دورتر از مردان شعار دادند و این تا امروز ادامه داشته است. چند نفر از دوستانم که می‌خواستند به این تجمع‌ها ملحق شوند جلوی مسجد مکی رفتند، ولی اسکورت مسجد به آن‌ها اجازه نداد که به اعتراضات بپیوندند و گفت اعتراضات زنان منتفی شده و آن‌ها هم به خانه برگشتند. اما بعد دیدند که ویدئوهایی از حضور زنان در همان مکان و زمان منتشر شده است. حدس می‌زنم که خودِ مسجد به گروهی از زنان اجازه‌ی شرکت در اعتراض داده و به زنانی که بعداً آمده‌اند اجازه‌ی ملحق‌شدن نداده، اما دلیلش را نمی‌دانم. به‌طورکلی، زنانی که برای اعتراضات در جاهای دیگری جمع می‌شدند وقتی دیدند که حمایت نمی‌شوند و رسانه‌ها هم از آن‌ها حرف نمی‌زنند، کمتر به اعتراضات رفتند.

 

شاید درنتیجه‌ی چنین شرایطی است که بسیاری از زنان بلوچِ معترض به وضعیت جاری و همراه با جنبش «زن، زندگی، آزادی» به خیابان نمی‌روند. برخی از آن‌ها اعتراضشان را از طریق همراهی با اعتصابات و خرید نکردن اعلام می‌کنند. برخی دیگر برای شرکت در تجمعات به شهرهای دیگر می‌روند و بعضی هم دیوارنویسی می‌کنند: «من دختری را می‌شناسم که با مادرش رفتند اسپری خریدند تا بتوانند روی دیوار شعار بنویسند و سهمی در انقلاب داشته باشند، کاری که هیچ مردی در منطقه‌ی ما انجام نداده بود.»

 

شهرو می‌گوید که خودش گرچه نتوانسته به خیابان برود، اما روی خانواده و اقوامش تأثیر گذاشته است: «در خانواده‌ی خودم مادرم نسبت به قبل خیلی دیدش بازتر شده و آن سخت‌گیری‌هایی که نسبت به من داشته را روی خواهرم ندارد. یکی از اقوام هم می‌خواستند فرزندشان را در کودکی عروس کنند، ولی من و خانواده‌‌ام با آن‌ها صحبت کردیم و منصرفشان کردیم.»

 

 

 

من که قرار نیست آزادی را تجربه کنم

 

حضور خیابانیِ کم‌رنگِ زنان بلوچ فقط معلول موانع و محدودیت‌های ناشی از مردسالاری نیست. بسیاری از زنان بلوچ هنوز امیدوار نیستند که حتی درصورت وقوع تغییرات اساسی در ایران، دامنه‌ی این تغییرات به بلوچستان هم کشیده شود.

 

حوران می‌گوید:

 

خیلی از زنان اطراف من گرچه در فضای مجازی هستند و از دنیا مطلع‌اند، اما خودشان را محدود به همین‌جا می‌بینند و اسمش را هم واقع‌گرایی می‌گذارند. آن‌ها می‌گویند: «من که قرار نیست هیچ‌کدام از این‌ها را تجربه کنم، چرا بی‌خودی تلاش کنم؟ چرا وقتی بعد از انقلاب به‌هرحال در بند خانواده‌ام هستم، الان خودم را درگیرش کنم؟»

 

لالین هم تجربه‌ی مشابهی دارد:

 

اکثر زن‌های بلوچ امیدی به تغییر وضعیت ندارند. فقط می‌گویند که انقلاب شود تا وضع اقتصادیِ مردان بهتر شود و دیگر به‌خاطر سوخت‌بری کشته و اعدام نشوند. زنان از آزادی استقبال می‌کنند و پتانسیل تغییر را دارند. همه‌ی ما به‌دور از چشم مردان «زن، زندگی، آزادی» را در گوش هم پچ‌پچ می‌کنیم، ولی بسیاری از ما فکر می‌کنند که هیچ‌وقت به این آرمان‌ها نخواهند رسید.

 

بخشی از این ناامیدی ناشی از قدرت و تسلط نهادهای مذهبی و قبیله‌ای در بلوچستان است. لالین این ساختار را چنین توضیح می‌دهد:

 

بعضی‌ها در توییتر می‌گویند که بگذارید انقلاب شود، دولت جدید قوانین جدید می‌گذارد و وضع زنان بلوچ درست می‌شود، درحالی‌که ما همین حالا هم بر اساس قوانین پایتخت زندگی نمی‌کنیم. البته قوانین جمهوری اسلامی هم سرکوب‌کننده است، ولی بلوچ‌ها خیلی به زندگیِ قبیله‌ای اهمیت می‌دهند. ما مخصوصاً در مسائل زنان به دادگاه دولتی مراجعه نمی‌کنیم، بلکه در مسجد مکی دادگاهی به اسم شریعت داریم که بر طبق قوانین اهل سنت حکم می‌دهد. رأس قدرت، مسجد مکی است که ریش‌سفیدان هر طایفه به آن متعهدند و پدر هر خانواده هم به ریش‌سفیدِ طایفه متعهد است. این‌طور است که مردسالاریِ دینی در بلوچستان سیستماتیک می‌شود.

 

لالین وضعیت امروز زنان بلوچ را با وضعیت چند سال قبل فعالان حقوق زنان مقایسه می‌کند:

 

آن‌موقع، وقتی‌که زنان از ظلم و زن‌ستیزی در ایران برای مردم خارج از ایران حرف می‌زدند، بعضی مردان ایرانی آن را انکار می‌کردند و می‌گفتند چنین خبری نیست و این انتخابِ زنان ما است و آن‌ها زندگیِ خوبی دارند. در مواردی هم می‌گفتند هیس، آبرویمان را نبرید، بگذارید بین خودمان حلش کنیم. یا می‌گفتند تقصیر ما نیست، تقصیر قوانین دولتی است. تمام این‌ها را من با بعضی از مردان بلوچ تجربه کرده‌ام و فهمیده‌ام که راهی که شروع شده برای ما تا بعد از انقلاب هم ادامه دارد.

 

او با تلخی ادامه می‌دهد:

 

بعد از اینکه عده‌ای گفتند این زنان بلوچی که صدای اعتراضشان را بلند کرده‌اند سایبری هستند و می‌خواهند آبروی مولوی را ببرند، اکثراً دست از فعالیت برداشتیم و موکول کردیم به بعد از انقلاب، چون انگار در این برهه‌ی زمانی کسی نمی‌خواهد نظرات ما را بشنود. این انقلاب علیه حکومت دینی و قوانین دینی است، اما می‌بینیم که در بلوچستان تریبون را دست عالِم دینی داده‌اند، فردا هم چشمشان را به روی ما می‌بندند و می‌گویند این فرهنگ بلوچ است و خود زنان دوست دارند در کودکی ازدواج کنند، حجاب داشته باشند، هوو داشته باشند، سرِ مسائل ناموسی کشته شوند، مدرسه و سرِ کار نروند و بهتر است که ما در مسائلشان دخالت نکنیم.

 

اما همه‌ی زنان بلوچ در این ناامیدی شریک نیستند. گراناز می‌گوید زنانی که با آن‌ها در ارتباط است گرچه به تجمعات اعتراضی نمی‌روند، اما به این جنبش بسیار امیدوارند و به تغییرات بنیادین فکر می‌کنند: «درهرحال، هرگونه تغییر در وضعیت سیاسی کشور بر وضعیت زندگیِ ما هم تأثیر بسیار زیادی می‌گذارد و مسیر تلاش برای رسیدن به عدالت جنسیتی را برای ما هموارتر می‌کند.» آوا هم در این خوش‌بینی و امید با گراناز هم‌سو است: «من به‌عنوان یک زن بلوچ قبل از این اعتراضات هم در صفحه‌های مجازی‌ام درباره‌ی وضعیت خودم و دیگر زنان بلوچ می‌نوشتم. اما الان سعی می‌کنیم که فعالیت مدنی جمعی را یاد بگیریم. در حال پیداکردن همدیگریم. می‌خواهیم هم هوای یکدیگر را داشته باشیم و هم آگاه‌تر قدم برداریم.»

 

ردِ این امید را می‌توان در گروه‌های تازه‌نفسی دید که این روزها از سوی زنانی شبیه به حوران و لالین و آوا و شهرو و گوهر و گراناز سازمان‌دهی شده‌اند و شجاعانه مطالبات و اعتراض زنان این خطه را فریاد می‌زنند، گروه‌هایی مدنی که در کنار حساب‌های زنان بلوچ در شبکه‌های اجتماعیِ اینترنتی صفحه‌ی جدیدی را در مبارزات مدنیِ مردم ایران رقم می‌زنند، مبارزاتی که این‌بار به‌جای حلقه‌ی همیشگیِ مردانِ مرکز‌نشین، از سوی زنانِ حاشیه‌نشین دنبال می‌شود، زنانی که «زن‌، زندگی، آزادی» را در گوشِ هم پچ‌پچ می‌کنند.

...........................................

برگرفته از:«آسو»

https://www.aasoo.org/fa/articles/4207

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©