Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۰ برابر با  ۱۴ مارس ۲۰۱۲
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۰  برابر با ۱۴ مارس ۲۰۱۲
زن چیست؟

 

 

زن چیست؟

 

ترجمه: اکرم پدرام نیا

 

سیمون دوبوار- گزیده ای از مقدمه ی کتاب جنس دوم

 

مدت ها بود که از نوشتن درباره موضوع زن اکراه داشتم، زیرا این بحث، بویژه برای زن ها مبحثی حساسیت زا و آزارنده است، اگرچه موضوع نویی نیست و به اندازه ی کافی بر سر مسئله ی زنانگی جوهر مصرف شده است و همچنان مصرف میشود، اما به دلیل انبوه مهمل بافی ها در طول قرن گذشته، هیچ کاری برای حل این مشکل به انجام نرسیده است و هنوز این سئوال پابرجاست که زن چیست؟ گفته میشود که "زن رحم است." اما در مورد برخی از زنان، کارشناسان مدعی اند که آنها زن نیستند، اگرچه ساختمان بدنشان مثل سایرین به دستگاه رحم مجهز است. با این وجود، امروزه همه همصدا به این واقعیت اعتقاد دارند که در گونه ی انسان جنس مونث وجود دارد و همواره نیمی از جمعیت بشر را تشکیل داده است، اما هنوز به ما گفته میشود که زنانگی در خطر است؛ ما ترغیب شده ایم که زن بشویم، زن باشیم و زن بمانیم و نیز این گونه تلقی میشود که هر انسان مونثی ضرورتاً یک زن نیست؛ زیرا برای این منظور او باید در این واقعیت مرموز و در خطر، یعنی زنانگی سهیم باشد. آیا زنانگی خاصیتِ آن چیزی است که از تخمدان ها ترشح میشود؟ یا جوهر افلاطونی دارد و محصول تخیلات فلاسفه است؟ اگرچه برخی از زنان سعی دارند که غیورانه به این جوهر عینیت بخشند، اما به ندرت قابل ثبت بوده است. این جوهر مکرراً با واژه هایی مبهم، اما خیره کننده که به نظر از فرهنگنامه های پیامبران برگرفته شده، وصف میشود و در دوران "سنت توماس" حتی ذاتی تصور میشد و همچون صفت خواب آور خشخاش عنصر ماهوی جنس مونث تلقی میگردید.

اما ذهن گرایی مجبور به عقب نشینی شد، زیرا علوم بیولوژیکی و اجتماعی، وجود ذات های غیرقابل تغییر و ثابتی را که در یک فرد، مسئول اداره ویژگی های خاصی هستند، از قبیل آن هایی که به زنان، یا به سیاهان و یا به یهودیان نسبت داده میشود، دیگر نمیپذیرد. علم هر ویژگی را به عنوان واکنشی میشناسد که تا حدودی به موقعیت خاصی وابسته است. اگر امروزه زنانگی دیگر وجود ندارد، بنابراین هرگز وجود نداشته است، اما آیا واژه زن هم مضمون خاصی ندارد؟ این مسئله به طور جدی برای آنهایی که به فلسفه روشنفکری، عقل گرایی و فلسفه صوری چسبیده اند، ثابت شده است؛ زنان برای آنها صرفا انسان هایی هستند که به طور قراردادی برای واژه ی زن طراحی شده اند. "دوروتی پارکر" در کتاب "زن مدرن: جنس گم شده" مینویسد: "نمیتوانم نسبت به کتابی که با زن به عنوان زن برخورد میکند، دیدی منصفانه داشته باشم.... به نظر من همه ی ما، مردان و زنان باید به عنوان انسان پذیرفته شویم." اما فلسفه صوری کافی نیست و افراد ضد زن در بیان این موضوع که زنان عملا مرد نیستند، هیچ مشکلی ندارند. به یقین زن، مثل مرد یک انسان است، اما این ادعا انتزاعی است و واقعیت این است که هر انسانی همواره یک موجود منفرد و جدا است. نپذیرفتن تصوری چون ابدیت زنانگی، سیاه و یهود، بدین معنی نیست که امروزه یهود، سیاه یا زن وجود ندارد. این انکار نشانه آزادی آنها نیست، بلکه فرار از واقعیت است. در عالم واقع فقط کافی است که چشم مان را باز کنیم و دریابیم که بشر به دو دسته از افراد تقسیم شده که در ظاهر، صورت، لبخند، راه رفتن، علاقه مندیها و مشغله ها به طرز آشکاری متفاوت اند. شاید این تفاوتها سطحی باشند و شاید مقدر به نابود شدن، اما آنچه که مسلم است این است که هر دوی آنها وجود دارند.

اگر عملکرد یک زن به اندازه کافی بیانگر زن بودن او نیست، اگر ما از وصف او با عبارت "زنانگی جاودانه" امتناع میورزیم، و اگر با این وجود به طور مشروط میپذیریم که زنان وجود دارند، بنابراین باید در صدد پاسخ به این سئوال برآییم: زن چیست؟

یک مرد هرگز به فکر نوشتن کتابی درباره موقعیت عجیب و غریب مرد نمی افتد، اما اگر من بخواهم خود را تعریف کنم، قبل از هر چیز باید بگویم: "من یک زنم" و همه بحث های بعدی خود را باید بر این حقیقت بنا بگذارم، اما یک مرد بدون مطرح کردن جنس خود به معرفی خود میپردازد. رابطه ی بین دو جنس دقیقاً شبیه به رابطه ی بین دو قطب الکتریکی نیست، زیرا مرد نمایانگر قطب مثبت و خنثی است، در حالیکه زن نمایانگر قطب منفی است، دارای معیارهای محدود و بدون عمل متقابل. در حین بحثی تجریدی، شنیدن این عبارت از دهان یک مرد که "تو این گونه فکر میکنی چون تو یک زن هستی،" آزاردهنده است، اما تنها دفاع من این است که بگویم: "من این گونه فکر میکنم چون این فکر درست است." بدین ترتیب خود فردی ام را از خلال بحث بیرون میکشم. به یقین پاسخی چون "تو این گونه فکر میکنی چون تو یک مردی،" جایگاهی ندارد، زیرا اینگونه تلقی شده که در مرد بودن هیچ چیز غریبی وجود ندارد. مرد با مرد بودنش در جبهه درست قرار گرفته است و این زن است که در جبهه اشتباه ایستاده است. درست همان طور که برای انسان های باستان خط مستقیم ِ مطلق معیاری برای سنجش خط مورب بود، یک نمونه از انسان مطلق نیز وجود دارد: و او مرد است. زن تخمدان دارد، رحم دارد؛ و این ساختمان های عجیب و غریب او را در فردیتش زندانی میکند، او را در محدوده طبیعت خودش محدود و مشخص میکند. حتی بسیاری فراتر رفته و میگویند که زن از طریق غدد خود میاندیشد (یعنی براساس احساسات خود تصمیم میگیرد که واکنشی به هورمون های مترشحه از غدد داخلی است. م). آنها به طرز خارق العاده ای این حقیقت را که ساختمان بدن مردها نیز حاوی غده هایی از قبیل پروستات است و هورمون تولید میکند، انکار میکنند. ارسطو گفته است که "زن با نداشتن برخی کیفیت ها زن است. ما باید طبیعت زن را آزرده از یک نقص طبیعی بدانیم."

"میچله" مینویسد: "زن، موجودی نسبی است." و "بندا" در کتاب "راپورت دی یوریل" مینویسد: "بدن مرد، به خودی خود و مستقل از زن معنی دار است، در حالی که به نظر بدن زن به خودی خود معنی ندارد. مرد میتواند خود را بدون زن ببیند، در حالی که زن نمیتواند خود را بدون مرد ببیند." بشریت مرد است و مرد هم زن را در خود زن وصف نمیکند، بلکه در ارتباط با مرد وصف میکند و او به عنوان موجودی مستقل محسوب نمیشود.

آری، زن در ارتباط با مرد تعریف میشود و تمیز داده میشود، اما مرد در ارتباط با زن تعریف نمیشود؛ زن فرعی است و در مواجهه با موجود اصلی و مهم، غیرمهم است. مرد سوژه است، مرد مطلق است و زن دیگری.

در ابتدایی ترین جامعه ها، در کهن ترین اسطوره ها دوگانگی که متشکل از خود و دیگری است، مشاهده شده است. اما دوگانگی از آغاز به تقسیمات دو جنس زن و مرد نچسبیده بود. دوگانگی به حقایق تجربی وابسته نبود. در ابتدا عنصر زنانگی، همچون وارونا و میترا، اورانوس و زئوس، خورشید و ماه و روز و شب که در قالب خیر و شر، خوش بختی و شوربختی، راست و چپ، خدا و شیطان در تقابل با یکدیگر می آیند، با چیزی جفت نمیشد. دیگربودن از طبقه بندی بنیادی فکر بشر است.

لویی اشتراوس در پایان کار ژرف خود درباره اشکال جوامع اولیه به این نتیجه میرسد که: "گذر از مرحله طبیعت به مرحله فرهنگ از طریق توانایی بشر بر قضاوت روابط بیولوژیکی به عنوان سری های مغایر مشخص میشود." اگر نقطه نظرات هگل را دنبال کنیم، در خودِ شعور یک خصومت بنیادی با هر شعور دیگری می یابیم. وی خود را اصلی می بیند و با دیگری که غیراصلی و ابژه است، در تقابل مییابد.

هیچ سوژه ای داوطلبانه آماده ابژه شدن و غیراساسی شدن نیست. این دیگری نیست که خود را به هنگام وصف، دیگری می نامد، بلکه توسط فردی که خود را خود میداند، دیگری نامیده شده است. اما اگر دیگری برآن نیست که موقعیت خود بودن خود را بازیابد، باید به اندازه کافی فرمانبردار باشد تا این نقطه نظر بیگانه را بپذیرد. حال این فرمانبرداری در مورد زن از کجا آمده است؟

حتما در حوزه های دیگر هم طبقه خاصی از جامعه قادر بوده است که در یک دوره از زمان به دیگری غلبه کند و اغلب این برتری بسته به نابرابری در تعداد بوده و همواره اکثریت، اراده ی خود را بر اراده ی اقلیت تحمیل نموده و یا آنها را مورد جفا قرار داده است، اما در مورد زنان که مثل سیاهپوستان آمریکا و یا یهودیان در اقلیت نیستند و از نظر تعداد با مردان برابرند، چه؟

به گفته "ببل"،" زنان و پرولتاریا نه هیچ گاه در اقلیت بوده اند و نه یک واحد اجتماعی مجزایی از نوع بشر را تشکیل داده اند و به جای یک حادثه تاریخی، در هر دو مورد یک رشد تاریخی است که وضعیت آنها را به عنوان یک طبقه شرح میدهد." اما پرولتاریا محصول یک مرحله ی تاریخی اند، در صورتی که زنان همیشه بوده اند. در طول تاریخ زنان همیشه فرمانبردار مردان بوده اند، و بدین ترتیب وابستگی شان ناشی از یک حادثه تاریخی یا تغییر اجتماعی نبوده است. این چیزی نبوده که در نقطه ای اتفاق افتاده باشد. این که دیگر بودنش هم به نظر مطلق می آید عمدتا به خاطر نبود همان اتفاق یا حادثه ی تاریخی است. آشکار است که شرایطی که در یک برهه از تاریخ ایجاد میشود، میتواند در برهه ی دیگری از بین برود و این تئوری توسط سیاهان هائیتی و دیگران ثابت شده است؛ شاید هم به نظر برسد که در امکان تغییر طبیعت وجود ندارد، اما واقعیت این است که طبیعت چیزها حتی بیش از یک واقعیت تاریخی مستعد تغییراند. اگر زنان به نظر موجود غیراصلی ای می آیند که هیچ گاه به موجودی اصلی بدل نخواهند شد، به خاطر آن است که خود آنها در ایجاد این تغییر شکست خورده اند. پرولتاریا یا سیاهان میگویند: "ما". اما زنان به جز در برخی از کنگره های فمینیستی یا تظاهرات مشابه نمی گویند "ما"؛ مردان میگویند "زنان" و زنان از همان کلمه استفاده میکنند. آنها به طور موثر یک رفتار و منش سوژه ای برنمی گزینند. پرولتاریا در روسیه، انقلابی را به ثمر رساندند، سیاهان در هائیتی و غیره؛ اما تلاش زنان هیچ گاه بیش از یک هیجان سمبلیک نبوده است. آنها صرفا آنچه را که مردان مایل به بخشیدن بوده اند، به دست آورده اند؛ آنها خود هیچ چیزی را نگرفته اند، بلکه فقط دریافت کننده بوده اند.

 

 

 

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©