Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۱ برابر با  ۱۲ ژانويه ۲۰۱۳
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۱  برابر با ۱۲ ژانويه ۲۰۱۳
به یاد علی اکبر شالگونی

به یاد علی اکبر شالگونی

رفیق اکبر شالگونی از میان ما رفت. بسیارند یاران او که در دوره های مختلف با او بوده اند، با او زیسته اند، با او همرزم بوده اند، و اکنون در غم او شریکند و خاطراتشان را مرور می کنند و در باره این خاطرات می نویسند. برای این که  بتوانیم تمامی این دلنوشته های را منعکس کنیم، در اینجا تلاش می کنیم تمامی شان را حتی المقدور انعکاس دهیم. باشد که این دلنوشته ها، گوشه های از احساسات تک تک مان را بیان کرده باشد.

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مرور خاطره‌ها ،کابوس همیشگی‌ مرگ

 

جلال نادری

 

 آخه این چه سرگذشتی است که ما داریم.مرگ اکبر باعث شد که خاطره هامو باهاش مرور کنم.اولین بار اوایل سال ۶۱ سر قرار تشکیلاتی همدیگرو دیدیم.خطرناک‌ترین مدارک تشکیلاتی رو باید جا بجا میکردیم.(کابوس مرگ همونجا هم بود.)

 

بعد بین اینکه من یا اون به ماموریت (که طی‌ اون اکبر دستگیر شد)بریم،بالاخره اکبر رفت.سال۶۲ بود.باز هم کابوس مرگ....چند ماه بعد من هم دستگیر شدم.هر دومون حکم اعدام گرفتیم.و مدتی‌ با این کابوس شب و روز کردیم.شانسی‌؟ هردومون در رفتیم.دعوا‌های رژیم، برداشتن لاجوردی و حاجی داود بود.وقتی‌ فکر می‌کنم سالهای زیادی با هم و بدون هم بودیم.فرصتی نکردیم دل سیر گپی‌ بزنیم.حتا سال ۶۶ تو زندان گوهردشت که پایین بند ما بود فقط از لایه نرده‌ها دیدمش.

 

همونجا بود که شهریور ۶۷ چپ کش‌ای شروع شد.مرگ آنچنان با سرعت دسته دسته رفقا رو  صدا کرد و باخودش برد و کابوس مرگ آنچنان در وجود زنده‌ها نشست.که حتا فرصت نکردیم فاجعه به دار رفتن حاجی محسن رو به غم بشینیم.بعد از اعدام‌ها چند  روزی تو زندان اوین هم بند شدیم.کلامی نبود فقط نگاه و،،،،

 

اسفند ۶۷ بود و ما حدود۳۰۰ نفر آزاد شدیم ،اینکه اکبر جزو چند نفری بود که حاضر نشد حتا حداقل شرایط زندان برای آزادی رو بپذیره جز این نبود که  با  شجاعت همیشگی پذیرای مرگ و کابوس اون شد.

 

چهارده ، پانزده سال بعد آلمان همدیگرو دیدیم.مدتی‌ نگذشت که کابوس دوباره بر گشت.خودش اسمشو گذشته بود "ترشی خیار"، به هر چیزی که ازش بعدش میومد ترشی خیار میگفت.

 

قبل از به کما رفتنش این آخریها سرکار موبایل هامون رو روشن میذاشتیم ،گاهی تلفنی۴- ۵ ساعت گپی میزدیم.

 

بعد از هر شیمی‌ درمانی روزانه کلی‌ سر بسرش میذاشتم.میگفت این ترشی خیار لامصب بالاخره جونمو میگیره. می‌گفتم:پدرشو درمیایریم، از نیّری و  ناصریان که بدتر نیست.

 

بدتر بود اما این تومور لعنتی که مارا به غم همیشگی‌ از دست دادنش نشوند.

22 دی ماه 1391ـ 11 ژانویه 2012

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خبر کوتاه بود، اکبر از میان ما رفت.

شهاب شکوهی

 اگر چه همه این سرنوشت شوم را می دانستیم اما تا لحظات آخر باور کردنش مشکل است اگر چه هنوز هم باورم نمی شود آن لبخند مردانه که بار ها در تاریکترین روزهای زندان دیده بودم تمام شود. مگر می شود باور کرد کسی که در روزهای سیاه زندان به مرگ لبخند می زد حالا مرده باشد . اما دریغا که حقیقت دارد و ما رفقای او عزیزدردانه او ؛ همسر بسیار وفا دار او؛ برادران و خواهران او همه دیگر آن لبخند زیبا را نخواهیم دید.

 

اولین بار که اکبر را دیدم سال 1358 بود ما در تشکیلات راه کارگر کار می کردیم . من قرار داشتم که شخصی را ببینم و از او مقداری کاغذ برای نشریه بگیرم. متاسفانه مشخصات فرد مورد نظر را نداشتم. درست سر ساعت و در محل مورد نظر فردی ریشو که از نظر من چهره ای مشکوک داشت حاضر شد. کمی این ور آن ور کردم که شاید برود ولی نرفت. او هم گاهی به من نگاه می کرد آخر سر دل را به دریا زدم و به قصد پرسیدن آدرس جلو رفتم  اما او انگار کار عادی را انجام می داد  بهم رسید و پرسید دنبال کسی میگردی؟ کمی هول شدم گفتم آن کسی که دنبالش می گردم مسلماً شما نیستید ! گفت خب اگر خودم بودم چه. گفتم اصلاً امکانش نیست برادر تو به کارت برس ما هم به کار خودمان می رسیم. به ترکی گفت داداش آدرس درست است منتها صاحب آدرس کمی غلط انداز است. من که هنوز باورم نشده بود که او مرا شناخته گفتم اگر آدرس درست است مشخصات آدرس را بگو .گفت سلمانی منوچهری کجاست! به او نگاهی کردم و گفتم ته این خیابان بغل آجیل فروشی. جلو آمد و با خنده ای بلند گفت مرد مومن در این خیابان نه سلمانی منوچهری هست نه آجیل فروشی کی به تو این آدرس ها را داده و با هم بلند خنیدیم این اولین دیدارمان بود. سالها گذشت ، گاهی او را در ارتباطی کاری می دیدم  تا اینکه در سال 66 ما را ازاوین به گوهردشت به بند 5 منتقل کردند. اولین روزی که به هخوا خوری رفتیم صدای اکبر را شنیدم که مرا صدا زد او در بند کناری ما قرار داشت و از لای پنجره می توانست ما را ببیند ما به سرعت نگهبان گذاشتیم و شروع به ردوبدل اطلاعات کردیم آنقدر خیالم از او راحت بود که با وجود نیاز به رعایت مسائل امنیتی تمامی گذارشات لازم را دادم و گرفتم بعد هم قرار های لازم را گذاشتیم که در مراحل بعد چگونه تماس بگیریم. روزها گذشت یکبار گذارش آمد که اکبر را در حین حمل کک عید نوروز که با ابتکار خودش آرم داس وچکش را بر روی کک نسب کرده بود دستگیر شده راستش وقتی که خبر را شنیدیم بجای ناراحت شدن همگی خندهمان گرفت بیچار اکبر داشت بازجویی پس می داد و احتمالاً کتک می خورد، ما می خندیدیم که او در بیخ گوش جمهوری اسلامی آرم داس و چکش را بالای کک نسب کرده و با خیال راحت در بند راه افتاده و این طرف آنطرف می کند.. بلاخره جمهوری اسلامی هم آنقدر نجیب!!! نبود که بیخ گوشش این کارها را تحمل کند. سر فرصت کینه اش را به اکبر ریخت.( سال 68 بعد از کشتار وسیع زندانیان ،اکبر و تعداد ی بازمانده  دیگر را برای ا تاق آزادی صدا کردند ما با هم قرارمان را گذاشتیم که در بیرون چگونه به هم کمک کنیم که از مرز خارج شویم . متاسفانه هنگامی که اکبر و بقیه در راه اتاق آزادی بودند ناصریان دادیار زندان و یکی از عاملان فعال کشتار سال 67 سر می رسد و آنها را مستقیم به انفرادی می برد ، همین اتفاق باعث شد که اکبر بیش از 2 سال دیگر در زندان بماند.) من اکبر را وقتی دیدم که هردوی ما را با 10 نفر دیگر به قصد کشت زیر ضربان مشت و لگد گرفته بودند. باور کردنی نبود که پاسداران بتوانند اکبر را با آن هیکل پر و قوی مانند توپ فوتبال باین طرف و آن طرف پرت کنند . بلاخره بعد از مشت و مال حسابی بدن های  مجروح ما را به داخل سلولی انداختند تا تکلیفمان را بعداً روشن کنند.باز هم لبخند مردانه و مطمئن اکبر را دیدم فحشی به ترکی حواله آنها کرد و نگاهی رفیقانه به من که این هم روی همه مواردی که تا به حال کشیده ایم. وقتی دیدم اکبر با دنده شکسته و تمامی سر و صورت ورم کرده و آسیب دیده به من لبخند می زند من هم همان فحش ترکی را حواله رژیم و اوا انصارش کردم. چندروزی در شرائطی بسیار طاقت فرسا سپری کردیم تا اینکه ما را به سلولی انداختند که رفیق عزیز دیگری در آنجا بود ما سه نفر بودیم.  روزهای اول سرگرم تیمار همدیگر بودیم و با نا باوری از رفقای از دست رفته مان یاد می کردیم کم کم حرفهای زندان و بیرون از زندان شروع شد .  بعد از چند روز من اعتراضم به آن دو نفر در آمد که  بابا  یک غیر ترک هم در این سلول هست! ( آنها تمام روز به زبان ترکی حرف می زدند) هردوی آنها شروع به خندیدن کردند و عذر خواهی. آن روزهای درد و سختی هم گذشت من آزاد شدم و حدوداً 2 سال بعد اکبر هم آزاد شد به دیدارش رفتم اولین جمله ای که گفت این بود قرارمان که یادت نرفته !  انگار نه زندان ونه هیچ چیز دیگری قادر نبود اراده این مرد را بشکند.هنوز هم باورم نمی شود این مرد به زمین افتاده باشد. رفیق مشترکمان هراز چند باری زنگ می زند و احوال اکبر را از من می پرسد حتی تصمیم داشت که به خارج برای دیدارش بیاید. نمی دانم این بار که زنگ زد به او چه بگویم. راستی آیا اکبر از میان ما رفته است ؟ من که باور ندارم.

 

شهاب شکوهی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

غمنامه عمر محمدی ( کاوه برلین ) در رثای اکبر شالگونی

برای درج در سایت راه کارگر

 

رفیق محمد رضای عزیز .... من خود را در غم تو شریک نمی دانم ؛ زیرا که اصل غم و بار آن بر دوش تمامی رفقا و کارگران و زحمتکشانی است ؛ که با نابرابری ها و نا راستی ها و نامردمی ها در تمامی عرصه ها با اکبر همراه بوده اند و هستند و اکبر جزئی ؛ سلولی ؛ سنگ ریزه ای از این کوه سربلند و مغرور ایستادگی در برابر این همه بیعدالتی و درنده گی ها و بی شرمی و دریده گی ها بوده ؛ و متاسفانه و هزاران دریغ ؛ امروز در میان ما نیست ؛ او با زندگی سر فراز خود ؛ در این شب تاریک خفقان و نامردمی ها به اندازه نور ستاره ای خیره کننده به همه و به بشریت آگاه نشان داد و ثابت نمود ؛ دفاع از انسان و انسانیت را و قهرمانانه زیستن را ؛ اگر تسلیتی در کار باشد ؛ باید به تمامی ستمدیدگان گفت ؛ رفیق محمد رضای عزیز ؛ اکبر نیز همانند بسیاری از این انسانهای شریف و گم نام در این دوران تاریکی و جهالت و سرما و رذالت و ترور و اعدام و تهدید و نامردمی ها ؛ از جمله اسلامی؟؟!! خود تبلوری از جوهر مبارزه و جانفشانی و ایثار و پایداری ها بوده و در عمل اجتماعی خویش با ابدیت و انسانیت زنده و جاویدان است ؛ اکبری که مخصوصآ در نقطه عطف ها و لحظات تعیین کننده ؛ پایدار و فداکار در دفاع از حقیقت و برابری همچون صخره ، محکم و مغرور بود ؛ انگار غرور نصف وجودی اش و آن نصف دیگر ؛ آرمان های بشریت والا بود ؛ غروری که بدون آن ؛ نامی از انسان به معنای انسان ؛ در میان نمی تواند باشد .... من بعنوان کسی که سالهای فراوانی با اکبر در عرصه های مختلف کار و مبارزه و تلاش و .... این افتخار را داشته ام و بعنوان رفیقی که کمبود و نبود اکبر را برای جنبش کارگری و ارتش آزادی و برابری و نیروی کار و زحمتکشان ؛ را شاید ؟؟ بیش از همه احساس می نمایم ؛ از بودن خود با اکبر و در کنار اکبر بسیار راضی ام و خوشحالم که تا آخرین لحظات آنچه از دستم برآمد در حد توان ناچیزم ؛ برای این غمخوار کارگران و زحمتکشان کوتاهی ننمودم ؛ من اکبر را از خود و خود را از اکبر می دانستم و می دانم .... زیرا که همه ما با تمامی وجود به ارتش کار تعلق داریم و اگر تسلیت گوئی در کار باشد باید به تمامی مبارزین راه آزادی و برابری تسلیت گفت ؛ که همراه با تو و سایر زحمتکشان بطور خودبه خودی با بشریت ؛ با کوه عشق و پایداری و جاودانگی و تمدن و انسانیت پیمان بسته ایم .... از این نظر من و اکبر و سایر فراوان اکبر های دوست داشتنی ....همراه تو و سایر رفقای زحمتکش فکری و جسمی و نیروی مبارزه در دفاع از منافع کارگران و زحمتکشان و نیروی برابری و آزادی هستیم و اکبر جزئی از وجود همه ما ؛ کارگران و زحمتکشان بود و هست و خواهد بود او در عمل اجتماعی خود همراه تاریخ و بشریت است ....اگرچه کمبود او را در جنبش کارگری و عدالت خواهانه به خوبی می توان حس نمود ؛ از این نظر من را شریک غم خودت بدان .... و همه ما در این ضایعه غمگین و متاسفیم ؛ بدینوسیله به تمامی کارگران و زحمتکشان و مبارزین راه آزادی و برابری به خود و تمامی رفقای عزیز و تو دوست داشتنی ام ؛ مخصوصآ تو رضای والا تسلیت می گویم .... قربانت عمر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

با درود به همه جانباختگان راه آزادی و سوسیالیزم

حسین دارستانی

 

مرگ اکبر را ناتوان باور کرد هرچند در میان ما نیست  که  نبود او  رژ یم اسلامی را  خوشحال و دوستداران آزادی وسو سیالیسم را  سوگوار میسازد.

من نخستین بار سال ٦٣ ا تاق ٦٩ سالن ٣  اکبر را دیدم ،پیش از ا و برادرش توفیق  در همین اتاق  با ما بود و در باره برادرش و پایداری او و فرار همسرش، زاده شدن فرزند او، رفتار و کردارش  و نداشتن ملاقاتش  برای ما گفته بود و هر بار که باز گو  میکرد   گو نه هایش تر  میگشت و نگرا نی اش بیشتر.

زمانی که   اکبر  درون ا تاق  آمد و نامش را گفت  همه او  را در اغو ش گرفتند و  در باره ا ش گفتند و او  شگفت زاده ما را مینگریست و دوست دا شت بیشتر بداند زیرا زمان زیادی در انفرادی ٢٠٩ بود  و نا اگاه از  رویدادهای دور و برش  و نگران آینده  جنبش  و سازمانش بود  .

در این هنگامه کوتاه  ما با هم خیلی آشنا  شدیم   و هنگام گفتگو به چهره ها خیره میگشت  و ما میپرسیدیم اکبر حالت خوب است یا نه چرا ما را اینجور نگاه میکنی .او  میگفت بخاطر انفرادی آدم کم دیدم شا ید گذرم  دوباره به انفرادی بیفتد به  همین خطر میخو اهم آدمهارا خوب و سیر نگاه کنم . ا و با اه و اندوه   از ٢٠٩  و خاطرات بچه های پایدار آنجا میگفت و آرزو میکرد کاش ان بچه ها هم  میتو ا نستند مانند من اینجا را پیش از مرگ  تجربه کنند      

     و زمانیکه ما با بچه های  چپ  سازش کارمشکل داشتیم میگفت : همکاری و خیانت شان را کردند و اینجا هم  طلبکارند  مواظبتان باشید که همراهانی   نابکار میباشند.

دریغا زمان کوتاهی با هم بودیم تا اینکه نوشته اش را در باره اکثریت خو اندم و دوباره با هم پیوندی کوتاه داشتیم که خرمن زدگی اش با مرگی زود هنگام پر پر گشت  و یادش همچنان گرامی ، روان ،جاری و ماندگار است .هم دردی مرا در سوگ ان همیار مهربا ن و دلباخته زحمتکشان،  آزادی و سوسیالیسم پذیرا باشد

با مهری همیشگی و پویا

حسین دارستانی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جلال جان سپاسگزارتم.

برهان عظیمی

 

ساده و مختصر ولی در هر جمله ات کلی مسائل مطرحه شده. خوشا به حال اکبر که رفقایی چون شما داره. این نوشته های شما رفقا واقعا کمبود از دست رفتنش را جبران می کنه. یادش رو پاس می دارین. و بعد از اینکه جایش در میان ما خالی شد. تازه شناسائیش شروع شده.  رفقایی مثل اکبر انسانهای شریف و آرمانخواهی بزرگیند که تازه بعد از خالی بودن جایشان در میان ما روشن می شود واقعا کی بودند و چه کردند و چگونه رفتند. بعد از رفتنش نوشته هایش یکی پس از دیگری باز انتشار می شه و بیرون می یاد و نشون می ده که الحق و بدون اکراه چه رفیقی مسئول کمونیست و موقعیت شناسی بود.

 ساکت! ولی می دونست در چه زمانی لب به سخن بگشایه و بنویسه. نوشتنش! گلوله ای بر قلب جمهوری اسلامی و کاسه لیسان طبه کاری که در هیچ زمانی از پشت خنجر زدن را کنار نگذاشتند! اکبر دیدگاه سیاسی ضد انقلابی چهره های مرتجعی همچون فرخ نگهدار که همواره سعی دارند طور دیگری خود را مطرح کنند و چاقوی قصابی خونین از خون سرخ رفقایمان را در همدستی و تبانی با جمهوری اسلامی از چشم نسل نوین کمونیست مخفی کنند، را همونطوری که بودند معرفی میکرد. او از گفتن حقیقت وحشت نداشت. به نرخ روز خوردن از گلویش پایین نمی رفت. اکبر ریخته شدن خون های سرخ کمونیست و انقلابیون

 زیادی را شاهد بود. شاهد جنایتی عظیم علیه بشرت به دست نظام جهل و جنایت و اعدام جمهوری اسلامی بود. و خیال نداشت که تحت هیچ شرایطی آرمان و خواست رفقای جانبخته مان را وثیقه ای برای زد و بند با مهره ها و نهادهای امپریالیستی نماید. از دید اکبر رفقای جانباخته ای ما بر خلاف کلی گویی های رایج و ناصحیحی تا کنون گفته شده است، فقط برابری طلب و عدالت خواه نبودند. آنها شور دیگری بر سر داشتند. شور دنیای بهتر برای دست یابی به هدف نهایی، جهانی خالی از ستم و استثمارو لز بین بردن فرهنگ و سنن پوسیده ی ارتجاعی کهن کهن و لغو کار مزدی و از بین بردن طبقه ! در

 یک انقلاب کمونیستی برای بوجود آوردن جامعه نوین سوسیالیستی به عنوان اولین گام در راه جهان کمونیستی!

من  هیچوقت اکبر را از نزدیک ملاقات نکردم و آشنایی ام با دیدگاه و زندگی مبارزاتیش از طریق نوشته هایش بود. افتخار این را داشتم که بفهمم او از رفقای سر موضعی و رادیکال و یکی از موتورهای مقاومت در زندان علیه نظام جمهوری اسلامی بود. فهمیدم که روحیه ای رادیکالی که او در موتور ماشین سرخ مبارزاتی و مقاومت رفقای زندانی می دمید چه اثرات عظیمی داشت.

یادش گرامی و  راهش پر ره رو باد....

مخلص اکبر و رفقایش و همه انسانهای کمونیست انقلابی

برهان عظیمی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©