Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
پنجشنبه ۲۱ شهريور ۱۳۹۲ برابر با  ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۳
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :پنجشنبه ۲۱ شهريور ۱۳۹۲  برابر با ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۳
کودکان روستایی : خاموش و تنها

 

کودکان روستایی : خاموش و تنها

 

فرهاد مرادی

 

صحبت کردن از حقوق کودکان، به یک معنا، صحبت کردن از حقوق آیندگان نیز هست: بزرگسالان آینده، همین کودکان امروز هستند. از چنین منظری جهت و سویه ی گفتمان حقوق کودک معطوف به آینده بوده و اعتبار خویش را از آینده کسب می کند. به همین علت چندان  بیراه نیست اگر ادعا شود،  حقوق کودک یکی از مترقی ترین حوزه های گفتمان حقوق بشر به حساب می آید که می بایست با دقت و وسواس بیش تری مورد بازخوانی قرار بگیرد. خاصه در جامعه ای چون جامعه ی ایران، که جدای از تمامی تبعیض هایی که کودکان ساکن این مرزهای جغرافیایی تجربه می کنند، فرهنگ عمومی فرهنگی سهراب کُش بوده و همچنان نیز هست.

 

از سوی دیگر، از لحاظ جمعیتی، کودکان در ایران جمعیت قابل ملاحظه ای دارند : در حال حاضر بیش از یک سوم از جمعیت ایران را کودکان تشکیل می دهند. در چنین شرایطی طرح هرگونه صورت مسئله ی اجتماعی، در واقع به این معنا نیز هست که کودکان بخشی از موضوع خواهند بود. در حقیقت گفتمان حقوق کودک، به طور بالقوه، پتانسیل وارد شدن و نقد تمامی حوزه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را داشته و فعالین حقوق کودک نیز باید تا اندازه ای هوشیار و دقیق عمل نمایند که بتوانند در تمامی حوزه های یاد شده، آن چه را که منافع عالیه ی کودکان را تهدید می کند به درستی تشخیص داده و نتایج به دست آمده را با صراحت بیان نمایند.

 

در ارتباط با همین مسئله، می توان موضوع را در سطحی منطقه ای نیز دید. از لحاظ جغرافیایی، ایران در منطقه ای قرار دارد که از جمله ویژگی های آن، جمعیت جوان و رشد روز افزون بنیادگرایی مذهبی و تروریسم است. همسایگی ایران با پاکستان – به عنوان کانون اصلی آموزش ایدئولوژیک و نظامی تروریست­ های بنیادگرای منطقه – و همین­ طور افغانستان – به عنوان سرزمینی قربانی بی ­کفایتی و خشونت عریان تروریست­ ها – تصویر مد نظر را شفاف ­تر خواهد کرد. در ارتباط با مورد مشخص افغانستان باید گفت که اگرچه در ابتدای قرن بیست و یکم کلکسیون جنگ­ های این کشور به بهانه ­ی مبارزه با تروریسم کامل تر شد، ولی ستیزه ­جویان طالبان همچنان از نفوذ قابل ملاحظه  ای در افغانستان برخودار بوده و از جمله اقدامات منظم آن  ها قاچاق کودکان افغانستان به پاکستان است تا در مدارس دینی طالبان از آن  ها بمب هایی متحرک بسازند.

 

در یک تصویر کلی جهان بینی مبتنی بر جهاد بنیاد گرایان، حیات انسان را کلیتی یک پارچه به حساب می آورد که یا در جهاد است و یا در تدارک جهاد و از این رو تمایزی میان کودکی و بزرگسالی قائل نیستند: به همان اندازه ای که تکلیف بزرگسالان جهاد در راه دین است، کودکان هم این وظیفه را به عهده دارند. به غیر از مثالی که در ارتباط با آموزش ایدئولوژیک و نظامی کودکان توسط طالبان ذکر شد، می توان به اقدامات حماس و حزب الله لبنان – به عنوان متحدین دستگاه سیاسی حاکم بر ایران -  در استفاده از کودکان در درگیری های مسلحانه و عملیات­های تروریستی، اشاره کرد. همچنین جدای از تمامی این موارد خود دستگاه سیاسی حاکم بر ایران نیز طی سی و چند سالی که از عمرش می گذرد، به کرات ثابت کرده که ید طولایی در سوء استفاده از کودکان در ارتجاعی ترین اهداف خود داشته و دارد.

 

نکته ی حائز اهمیت در این میان اما، ارتباط تنگاتگ و معنادار بین محرومیت کودکان از حقوق بنیادین خویش و سوء استفاده از آن ها در مناسبات تروریست های بنیاد گراست. چندی پیش منابع خبری در لبنان، گزارش دادند  که نیروهای وفادار به «شیخ احمد الاسیر» – شیخ سلفی جنوب لبنان – جمعیتی نزدیک به دوهزار نفر را برای جهاد با نیروهای دولتی سوریه آموزش داده اند که میانگین سنی این جمعیت شانزده سال است. یعنی با توجه به تعریف پیمان نامه ی جهانی حقوق کودک – که هر فرد زیر هجده سال را کودک می داند – در میان جهادگران وفادار به شیخِ خداجو، کودکان می بایست دست بالا را داشته باشند. بسیار احتمال دارد که اگر زمانی امکان بررسی­ های دقیقی در پایگاه طبقاتی جهادگران شیخ سلفی به وجود بیاید، مشخص شود که اکثریت قاطع این نوجوانان از مناطقی روستایی و محروم آمده باشند و به همین واسطه نیز با محرومیت­های جدی اقتصادی و اجتماعی دست و پنجه نرم کرده اند.

 

حال اگر بار دیگر به ایران بازگردیم، باید گفت که این کشور نیز، سال هاست که در چنین خطری قرار دارد. همان طور که پیش تر نیز بیان شد، صحبت کردن از هر گونه مسئله ی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، آن هم در کشوری چون ایران و با این بافت جمعیتی جوان، به نوعی صحبت کردن از مسائل کودکان نیز به شمار می رود. از این رو باید پرسید که وضعیت کودکان در مناطق محروم ایران چگونه است؟ و با پذیرفتن این فرض که صحبت کردن از حقوق کودکان، صحبت کردن از حقوق آیندگان و چشم اندازهای احتمالی جامعه به شمار می آید، چه چشم اندازهای محتملی برای این گروه از کودکان ساکن در مناطق محروم ایران قابل تصور است؟

 

آتش سوزی در یک مدرسه: مشت نمونه ی خروار

 

آذر ماه سال گذشته، یکی از مدارس واقع در روستای «شین آباد» – از توابع پیرانشهر – در آتش سوخت. رویدادی که از آن به عنوان یک سانحه یاد شد و با وجود آن که واکنش های عاطفی وسیعی را در پی داشت، اما در نهایت و با گذشت اندک زمانی، از خاطره ها محو شد. تا چه زمانی؟ پاسخ احتمالی آن است که تا فاجعه ای دیگر از این دست؛ در هر صورت از جامعه ای که در اکثر مواقع «اخلاق عاطفی» را به «اخلاق عقلانی» ترجیح می دهد، این هیاهوها و در نهایت فراموشی ها چندان دور از انتظار نیست. اگر آن گونه که در ادبیات عامه تکرار می شود، این موضوع را سانحه یا حادثه بدانیم، یعنی این دست رویدادها را اتفاقاتی دانسته ایم که از قانون و منطقی خاص پیروی نمی کنند و حاصل یک حادثه اند؛ حوادثی که هر چه هست، ولی قاعده نیست. از چنین زاویه ای می توان سؤالی را مطرح کرد: اگر واقعاً چنین رویدادهایی از منطقی خاص پیروی نمی کند آیا امکان وقوع چنین رویدادهایی در شهرهای بزرگ تر نیز وجود دارد؟

 

بر اساس روایت یکی از بستگان، یک دانش آموز آسیب دیده در این رویداد، زمانی که بخاری کلاس آتش می گیرد، مسئولین مدرسه ابتدا سراغ کپسول اطفای حریق می روند، اما گویا تاریخ مصرف این کپسول تمام شده و به همین خاطر کار نمی کرده است. بعد از آن مسئولین مدرسه به جای آن که تلاش کنند تا دانش آموزان را از کلاس درس خارج نمایند، سعی می کنند تا بخاری داغ و آتش گرفته را از کلاس بیرون ببرند. همین اقدام سبب می شود که درب کلاس آتش بگیرد، دانش آموزان داخل کلاس گیر بیفتند و صدمات چندین برابر شود.

 

در شرایطی که می توان ادعا کرد در اکثر شهرهای ایران، بخاری نفتی یک شیء فراموش شده به حساب می آید و به احتمال زیاد کودکان شهرنشین حتی تصوری از بخاری نفتی ندارند، آسیب دیدن گروهی از کودکان روستایی به خاطر استفاده از بخاری نفتی، در وهله ی نخست بسیار دردناک است و در وهله ی دوم نیز از وجود روابطی به غایت نابرابر حکایت می کند.

 

نابرابری مورد اشاره اما تنها در حوزه ی مسائل اقتصادی و فقر امکانات مادی خلاصه نمی شود، بلکه چونان طاعونی فراگیر خود را به دیگر حوزه ها نیز تحمیل می کند. این که مسئولین یک مدرسه تا اندازه ای خلاقیت و توان مدیریت بحران را ندارند که ساده ترین راه حل ها به ذهن شان خطور نمی کند و به جای خروج دانش آموزان از کلاس درس به خروج بخاری داغ از کلاس مبادرت می ورزند و باعث گسترش فاجعه می شوند، حاکی از نابرابری های عمیق فرهنگی نیز هست. بر خلاف کلیشه های رایج در زمینه ی هوش و استعداد، خلاقیت و توان کنترل بحران امری خدادادی و نازل شده از آسمان نیست، که به عده ای تخصیص داده شود و عده ای دیگر نیز سهمی از آن نبرده باشند. معلم یا مدیری که در شرایط بحرانی  تا این اندازه بدوی و فیزیکی  رفتار می کند و میلی برای استفاده از مهارت های ذهنی خود ندارد، به یقین هیچ وقت آموزشی منسجم و درست ندیده است و به این واسطه نیز مهارت های فکری اش ورزیده نشده اند.

 

چشم اندازی هولناک: یارگیری نظام مقدس از روستاها و مناطق محروم

 

از همان ابتدای استقرار دستگاه سیاسی حاکم بر ایران، این نظام حساب ویژه ای بر روی روستاییان و فرهنگ آن ها باز کرده و همچنان نیز می کند. «غلامحسین ساعدی» در مطلبی، که ثبت مشاهداتش از روند تثبیت قدرت سیاسی اهل دیانت در ایران محسوب می شود، پایگاه اصلی روحانیون و اسلامگراهای به قدرت رسیده در ایران را روستاییان و مهاجرانی می داند که در دوران حکومت «محمدرضا پهلوی» به شهرها کوچ کرده بودند و هیچگاه شغل ثابتی نداشتند. از زاویه ای دیگر حتی بررسی سیاست های فرهنگی و اجتماعی نظام مقدس نیز، به همان نتیجه ای خواهد رسید که ساعدی نیز رسیده بود.

 

سیاست های تشویق زاد و ولد – در دو دوره ی جنگ و دولت های مهرورزی – از جمله سیاست های دستگاه سیاسی حاکم بر ایران بود که بیش از آن که طرف حسابش شهرنشین ها باشد، روستاییانی بود که به علت نابرابری های اقتصادی و آموزشی، یکی از هنرهاشان زاد و ولد است. با این وجود حتی برخی از سیاست گزاران و ایدئولوگ های نظام مقدس اظهار نظرهایی صریح نیز داشته اند. سال گذشته «سید احمد خاتمی» – خطیب نماز جمعه تهران و از اعضای مجلس خبرگان – با صراحت گفت:«زن سالاری و فرزند سالاری، کاملاً خلاف دستور و کلام قرآن است»؛ یعنی ما به مردسالاری اعتقاد داریم و در برابر قرشمال بازی های حقوق کودک و حقوق زن، که روشنفکرهای هُرهُری مذهب به راه انداخته اند، می ایستیم. «امام راحل» نیز زمانی که با عصبانیت تشر می زد که باید زودتر از این حرف ها «قلم ها را شکسته بودیم»، بر همین مبنا سخن می گفت.

 

از این رو می توان نتیجه گرفت که خرده فرهنگ های شهرنشین سال هاست که در نبردی فرهنگی – طبقاتی با دستگاه سیاسی ایران به سر می برند. حتی از زاویه ای دیگر مرور لیست زندانیان سیاسی – عقیدتی نیز می تواند مؤید این ادعا باشد. این گروه از زندانیان، طیف وسیعی از فعالین حوزه های مختلف را در بر می گیرند: تمامی فعالین سیاسی، کارگری، حقوق زنان، حقوق کارگران، دانشجویان و روزنامه نگاران در میان زندانیان عقیدتی – سیاسی نماینده ای دارند و همین موضوع از شکاف عمیق میان دستگاه سیاسی حاکم بر ایران با خرده فرهنگ های شهرنشین حکایت می کند. در چنین شرایطی نظام مقدس نیازمند یارکشی از افراد جامعه خواهد بود تا بدنه ی اجتماعی و بدنه ی نهادهای سرکوب خویش را تقویت نماید. ناگفته پیداست که با توجه به نبرد عمیق فرهنگی – طبقاتی میان خرده فرهنگ های شهر نشین و جمهوری اسلامی، حکومت ایران امید چندانی به یارگیری از میان خرده فرهنگ های شهرنشین ندارد و باید حساب اصلی را بر روی روستاییان باز کند.

 

 نگارنده پیش از این در جایی تضاد میان شهر و روستا را تضادی جدی و حتی خونین توصیف کرده بود. خاطره ی اقدامات هولناک «صادق خلخالی» – به عنوان یک روستایی آموزش ندیده – تا سال ها از ذهن شهرنشین ها پاک نخواهد شد: فرصت آموزش اگر مهیا باشد، حتی روحانی مدافع نهاد دین نیز در قامت «آیت الله طالقانی» ظهور خواهد کرد، نه در چهره ی آدم کش خطرناکی چون صادق خلخالی.

 

 با توجه به آن که روستاییان همواره زخم عمیق نابرابری را بر پیکر خود حمل می کنند، از فرصت های آموزشی مناسبی برخوردار نیستند و همچنین دستگاه سیاسی حاکم بر ایران نیز به طور مدام سویه های ارتجاعی فرهنگ آن ها را تقویت می کند، به طور منطقی از یک جهان بینی تحدید شده، سنتی و کینه جویانه برخوردارند. در سطحی دیگر نیز – به علت همان نابرابری های آموزشی –  از مهارت های اجتماعی، فنی و شغلی مناسبی نیز برخوردار نیستند و زمانی که پا به شهر می گذارند، در برابر مناسبات پیچیده ی شهرها گیج شده و جهت حرکت را گم می کنند. برخلاف آن کلیشه ی تکراری که اعتقاد به پیش بینی پذیر نبودن مردم ایران دارد، چندان تعجب آور نیست که بخش عمده ای از روستاییان – و حتی حاشیه نشین های بدون مهارت شهرها – در دعوای میان خرده فرهنگ های شهرنشین و نظام مقدس، جانب دستگاه سیاسی را بگیرند و بدنه ی اجتماعی و بدنه ی نهادهای سرکوبش را تقویت کنند.

 

ارتباط آن چه در این بخش گفته شد، با حقوق کودکان این است که افراد، بخش عمده ای از تبعیض ها را در دوران کودکی تجربه می کنند و اساساً فرصت آموزش یک فرد برای تبدیل شدن به انسانی صاحب یک جهانی بینی روشن و همچنین کسب مهارت های شغلی، زبانی و فکری در دوران کودکی روی می دهد. با این وجود در اظهار نظرهای فعالین حقوق کودک کمتر دیده می شود که به طور نظامند مسائل مربوط به کودکان در روستا را رصد کنند، مورد تحلیل قرار دهند و سعی داشته باشند اقداماتی عملی در این زمینه انجام دهند. ادبیات گفتمان حقوق کودک مستقل و غیر دولتی، عموماً ادبیاتی است که مسائل کودکان شهر نشین را در اولویت خود قرار می دهد. روستاهای ایران یا پاتوق نهادهای خیریه است که در زمان وقوع بلایای طبیعی – مثل سیل و زلزله – در میان کودکان روستایی کیف و کفش و غذا پخش کنند و یا قرارگاه نهادهای دولتی که هر از چندگاه به منظور عام المنفعه نشان دادن سیاست هایشان، واکسن به دست، در این مناطق عکس یادگاری  بگیرند.

 

برگرفته از : « دفتر کودکی راه دیگر»

http://koodaki.rahedigar.net/1392/06/21/koodakan-roostai-khamoosh-tanha/

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©