سوسیالیسم
و آینده
ارنست
مندل
ترجمه
مهرداد امامی
متن
پیش رو
برگرفته از
انترناسیونال
ویوپوینت است.
این متن
سخنرانییی
است که مندل
در سومین
گردهمایی
مجمع احزاب چپ
سائوپائولو
ایراد کرد که
در ژوئیه سال 1992
در نیکاراگوئه
برگزار شد.از
میانهی دههی
1970 به بعد،
توازن
نیروهای میان
طبقات در
مقیاسی جهانی
از بین رفته
است. دلیل
اصلی آن، آغاز
یک موج رکودی
طولانی مدت در
اقتصاد
سرمایهداری
همراه با
افزایش مداوم
در [نرخ]
بیکاری بوده.
در کشورهای
امپریالیست،
بیکاری از 10 به 50
میلیون نفر
افزایش
یافته؛ در
جهان سوم این
رقم به 500
میلیون نفر
رسیده است. در
بسیاری از
کشورهای جهان
سوم، معنای
این رقم این
است که 50 یا بیش از
50 درصد از
جمعیت خود را
بیکار مییابند.
این
افزایش عظیم
در بیکاری و
ترس از بیکاری
در میان
صاحبان
مشاغل، طبقهی
کارگر را
تضعیف کرده و
حملهی جهانشمول
سرمایهداری
را با هدف
افزایش نرخ
سود از خلال
کاهش دستمزدهای
واقعی و
هزینه-های
اجتماعی و
زیرساختی،
تسهیل کرد.
تهاجم
نئوکانی تنها
نمود ایدئولوژیک
این تهاجم
اجتماعی و
اقتصادی است.
اکثریت
بزرگی از
رهبران احزاب
تودهای که
ادعا دارند
سوسیالیست
هستند، پیش از
این تهاجم سرمایهدارانه
تسلیم شدند و
سیاستهای
ریاضتی را
پذیرفتند؛
این اتفاق در
کشورهایی
همانند
فرانسه،
اسپانیا،
هلند، سوئد، ونزوئلا
و پرو دیده
شده است. این
امر طبقهی
کارگر را
منحرف کرد و
در طول دورهای
واحد، کار
تودهها را
برای انجام
مبارزات
دفاعی
دشوارتر نمود.
تسلیم
سوسیال
دموکراسی با
تأثیر سیاسی و
ایدئولوژیکی
بحران نظامها
در اروپای
شرقی، اتحاد
شوروی سابق،
جمهوری خلق
چین و
هندوچین، که
به بحران کلی
عمیق و قریبالوقوع
اعتبار
سوسیالیسم
دامن می-زند،
پیوند خورده
است.
در
دیدگان
اکثریت بزرگ
جمعیت کرهی
زمین، دو
تجربهی تاریخی
اساسی در جهت
ایجاد جامعهای
بی-طبقه- دورههای
استالینیستی/
پسا- استالینیستی/
مائوئیستی و
سوسیال
دموکراتیک-
شکست خوردهاند.
البته
تودهها به
خوبی متوجهاند
که این شکستِ
یک هدف
اجتماعی به
کلی رادیکال
است. اما این
شکست دلالت
ندارد بر
ارزیابی منفی
از تغییرات
انضمامی مهم
به وقوع
پیوسته در
واقعیت اجتماعی
به نفع
استثمارشوندگان.
به همین معنا،
ترازنامهی
بیش از 150 سال
فعالیت جنبش
انترناسیونال
کارگران و
تمام گرایشهای
آن، ترازنامهای
مثبت است.
البته
این مشابه
باوری نیست که
میلیونها
کارگر دارند
مبنی بر اینکه
تمام مبارزات
مستقیم به طور
روزافزون
منجر به مبارزه
برای سرنگونی
سرمایهداری
و ظهور جامعهای
بیطبقه فارغ
از استثمار،
سرکوب،
نابرابری یا خشونت
جمعی خواهند
شد. در غیاب
چنین یقینی،
مبارزات
مستقیم تجزیه
و قطعهقطعه
میشوند، آن
هم بدون اهداف
سیاسی کلی.
ابتکارعمل
سیاسی در
دستان
امپریالیسم،
بورژوازی و
عوامل آنهاست.
این امر از
آنچه در
اروپای شرقی
روی میدهد،
جایی که سقوط
دیکتاتوریهای
بوروکراتیک
تحت تأثیر
مبارزات جمعی
فراگیر منتهی
به ابتکارعمل
سیاسی به سمت
سوسیالیسم که
نه بلکه
بازگشت
سرمایهداری
شده، کاملاً
پیداست. همین
اتفاق دارد در
اتحاد شوروی
سابق هم میافتد.
تودهها
در اروپای
شرقی و اتحاد
شوروی سابق،
بدون نیاز به
ذکر کشورهایی
چون کامبوج،
دیکتاتوری استالینی
و پسا- استالینی
را با
مارکسیسم و
سوسیالیسم
یکی میدانند
و همهی اینها
را به یک
اندازه مردود
میشمارند.
استالین
میلیونها
کمونیست را
کشت و میلیونها
کارگر و دهقان
را سرکوب کرد.
استالینیسم
محصول
مارکسیسم،
سوسیالیسم یا انقلاب
نبود بلکه
محصول ضد-
انقلابی
خونبار بود.
اما اینکه
تودهها
همچنان این
موارد را به
نحوی متفاوت
تلقی میکنند،
واقعیتی عینی
است که شدیداً
به واقعیات
سیاسی و
اجتماعی بینالمللی
ربط دارد.
بحران
اعتبار
سوسیالیسم
تناقض اصولی
وضعیت جهان را
تبیین میکند
در زمانی که
تودهها در
بسیاری از
کشورها، اغلب
در مقیاسی
عظیمتر از هر
زمان دیگر، در
حال مبارزهاند.
از یک
سو،
امپریالیسم و
بورژوازی بینالملل
ناتوان از
درهم کوبیدن
جنبش کارگراناند،
کاری که در
دههی 1930 و آغاز
دههی 40 در
شهرهای بزرگ
اروپا و ژاپن
و در بسیاری
کشورهای دیگر
انجام دادند.
اما از دیگر
سو، تودههای
کارگر هنوز
آمادهی
مبارزه در جهت
راهحل جهانی
ضدسرمایهداری
نیستند. به
همین دلیل، در
دورهای از
بحران
و بینظمی
جهانی به سر
میبریم که در
آن، هیچ یک از
طبقات
اجتماعی اصلی نمی-توانند
پیروزی
تاریخی خود را
تضمین کنند.
وظیفهی
اصلی
سوسیالیستها
و کمنیستها
تلاش در جهت
بازیابی
اعتبار
سوسیالیسم در ذهن
میلیونها
مرد و زن است.
این هدف تنها
زمانی ممکن
خواهد بود که
آغازگاه ما
نیازهای بیواسطه
و دغدغههای
همین تودهها
باشد. هر
الگوی بدیل از
اقتصاد سیاسی
باید این طرحها
را در بر
بگیرد. چنین
طرحهایی
باید انضمامیترین
و کارآمدترین
کمکها را به
تودهها در
راستای
مبارزهی
موفقیتآمیز
برای
نیازهایشان
بکند.
میتوانیم
این طرحها را
با اصطلاحاتی
نسبتاً انجیلوار
صورتبندی
کنیم: ریشهکَن
کردن گرسنگی،
تأمین پوشاک
(لباس پوشاندن
به برهنگان)،
ارائهی
زندگی
آبرومند به
همگان، حفاظت
از زندگی کسانی
که به علت
فقدان توجه
پزشکی مناسب
جان میسپارند،
تعمیم دسترسی
آزاد به فرهنگ
از جمله
نابودی بیسوادی،
جهانشمول
کردن آزادیهای
دموکراتیک،
حقوق بشر، و
از بین بردن
خشونت سرکوبگر
در تمامی
اَشکال آن.
هیچکدام
از این طرحها
جزمگرا یا
اتوپیایی
نیستند. اگرچه
تودهها
آمادهی
مبارزه برای
انقلاب
سوسیالیستی
نیستند، اما
میتوانند کل
این طرحها را
بپذیرند در
صورت آنکه این
طرحها به
انضمامیترین
شکل ممکن صورتبندی
شوند. تودهها
میتوانند
مبارزات
فراگیرتر در
متفاوتترین
اَشکال و
ترکیبها را
رها سازند. به
همین دلیل
باید بکوشیم
تا جای ممکن
در طرحهای
خود انضمامی
باشیم. چه نوع
تولید غذایی
ممکن است؟ با
چه تکنیکهای
کشاورزییی؟
در کدام مکانها؟
چه موادی میتوان
تولید کرد؟ در
کدام نواحی یا
کشورها در بزرگترین
مقیاس بینالمللی؟
با این
وجود، زمانی
که شرایط مورد
نیاز برای تحقق
این اهداف را
بررسی میکنیم،
به این نتیجه
میرسیم که
چنین برنامهای
دلالت بر
بازتوزیع
رادیکال
منابع موجود و
تغییری ریشهای
در نیروهای
اجتماعییی
دارد که قدرت
تصمیمگیری
در اختیار آنهاست.
باید بپذیریم
که تودههایی
که برای این
اهداف میجنگند،
از مبارزه صرفنظر
نخواهند کرد
زمانی که
واقعیت این
دلالتها را
اثبات میکند.
در
اینجا یکی از
چالشهای
تاریخی رو در
روی جنبش
سوسیالیستی
قرار دارد:
اینکه فارغ از
شرایط پیشینی
بتوان
فراگیرترین
مبارزات تودهای
را به منظور
نیل به فوریترین
نیازهای
کنونی انسان
رهبری کرد.
آیا
چنین الگوی
بدیلی در
جامعهی
امروز بدون
هدف کوتاه یا
میانمدتِ
تصرّف یا
مشارکت در
قدرت انضمامی،
در میانمدت
یا بلندمدت
امکانپذیر
است؟ بر این
باورم که این
شیوهی طرح
سوال نادرست
است. واضح است
که هیچ راهی برای
اجتناب از
مسئلهی قدرت
سیاسی وجود
ندارد. اما
شکل انضمامی
مبارزه برای
قدرت، و بیش
از این همه،
اَشکال انضمامی
قدرت دولتی
نباید
پیشاپیش مشخص
شوند. فارغ از
تمام اینها،
صورتبندی
اهداف و
اَشکال
انضمامی
مبارزه برای
نیازهای مشخص
را نباید تابع
اهداف تحققپذیر
در برنامهی
سیاسی در
کوتاه مدت
ساخت.
در
برابر، اهداف
و اَشکال
مبارزه باید
بدون هرگونه
تعصبات سیاسی
تعیین شوند.
روش باید روش تاکتیکدان
کبیر،
ناپلئون
بناپارت باشد
که بارها توسط
لنین تکرار
شد: «به مبارزه
میپیوندیم و
آنگاه خواهیم
دید چه خواهد
شد».
به
همین نحو بود
که جنبش بینالملل
کارگران در
دورهی
تأثیرگذارترین
فعالیتهای
تودهای خود،
کارزارهایش
را با دو هدف
اصلی انجام میداد:
هشت ساعت کار
روزانه و حق
رأی کلی.
آیا
امپریالیسم
امروز، یا به
بیان دقیقتر،
امپریالیسم
متحد با
سرمایهی
عظیم، نمیتواند
مانع تحقق
همین اهداف
یکسان در
کشورهای
آمریکای
لاتین شود؟
آیا
امپریالیسم
نمیتواند
مانع درونریزی
سرمایه و
انتقال
تکنولوژی شود
حتی بیش از
آنچه پیشاپیش توسط
فشارهای
صندوق بینالمللی
پول و بانک
جهانی انجام
گرفت؟
بازهم
بر این عقیدهام
که چنین نوع
طرح سوالی میتواند
ما را به
بیراهه
بکشاند. حقیقت
این است که
هیچکس نمیتواند
پیشاپیش پاسخ
این سوالات را
بدهد. در تحلیل
نهایی، همهچیز
مبتنی بر
توازن
نیروهاست. اما
این نیروها از
پیش تعیینشده
نیستند و به
طور مداوم
تغییر میکنند.
علاوه
بر این،
مبارزه برای
اهداف مشخص و
تحققپذیر به
واسطهی کنش
جمعی مشخصاً
یک راه تغییر
توازن نیروها به
نفع کارگران و
تمام
استثمارشدگان
و سرکوبشدگان
است.
نباید
از خاطر برد
که
امپریالیسم
در حال تحمّل
بحران عمیق
رهبری است.
امپریالیسم آمریکایی
[یانکی]، در
همان حال که
سلطهی نظامی
خود را
استحکام میبخشد،
سلطهی
تکنولوژیک و
مالی خود را
از دست می-دهد.
این امپریالیسم
دیگر قادر به
تحمیل خواست
خود بر رقبای
اصلیاش
مانند
امپریالیسم
ژاپن و آلمان
نیست. همچنین
دیگر نمیتواند
نه واکنشهای
ممکن تودهها
در ایالات
متحده و نه در
مقیاس بینالمللی
را کنترل کند.
تحت
این شرایط،
اَشکال ممکن
بسیاری برای
مبارزهای
موفقیتآمیز
در جهت لغو
سریع پرداختهای
مربوط به بدهی
خارجی وجود
دارند. کاملاً
غیرمحتمل است
که دولتهای آمریکای
لاتین و جهان
سوم بتوانند
چنین گامهایی
بردارند. اما
اگر کشوری
مانند برزیل
در صورت
پیروزی حزب
کارگران (PT) بخواهد
چنین قدمی
بردارد، ما
نمیتوانیم
واکنش
امپریالیسم
را پیشبینی
کنیم.
امپریالیسم
میتواند
محاصرهی
اقتصادی
تحمیل کند اما
بسیار دشوار
است که برزیل،
یعنی توسعهیافتهترین
کشور در
آمریکای
لاتین را نسبت
به کشورهای
کوچکتری چون
کوبا، بدون
نیاز به ذکر
نیکاراگوئه، در
محاصرهی
اقتصادی قرار
داد.
و
برزیل
توانایی این
را دارد که با
حملهای
سیاسی، با
معاهدهای
چون معاهدهی
سیاسی-اقتصادی
برست-لیتوفسک،
پاسخ این
محاصره را
بدهد، و
بسیاری از
کشورها و تودههای
تمامی کشورها
را رهبری کند
با گفتن
اینکه: آیا
موافقید مردم
ما به خاطر
اینکه میخواهند
گرسنگی، بیماری
و نقض حقوق
بشر را از بین
ببرند،
مجازات بشوند؟
پاسخ تودههای
کارگر جهان
نتیجهگیرییی
پیشاپیش
نیست؛ پاسخ آنها
میتواند
نابسنده یا
مثبت باشد.
اما این جنگ
عظیمی است که
میتواند
وضعیت سیاسی
جهان را
دگرگون کند.
همچنین
توانایی آن را
دارد که
تغییری
گستردهتر در
توازن نیروها
به وجود آورد
و نیز میتواند
به بازیابی
ایمان به
جهانی بهتر
یاری رساند.
این بنمایهها
رویکرد روششناختی
اساسی کارل
مارکس هستند:
مبارزه برای سوسیالیسم،
تحمیلِ جزمگرا
و سکتاریستیِ
برخی از
اهدافِ از پیش
معلوم به جنبش
واقعی تودهها
نیست. تنها نمود
آگاهانهی
این جنبش است
که خارج از
آن، عناصر
برسازندهی
جامعهای
نوین میتوانند
از دل عناصر
جامعهی قدیم
سربرآورند.
میتوانیم
این بنمایهها
را در ارتباط
با مسائل اصلی
امروز توضیح
دهیم. شرکتهای
چندملیتی
سلطهی هردَم
فزایندهتری
بر بخشهای
بزرگتر بازار
جهانی اِعمال
میکنند. آنها
نمایندهی
شکلِ به لحاظ
کیفی غالبِ
متمرکزسازی
بینالمللی
سرمایهاند.
همین امر
منتهی میشود
به بینالمللیسازی
فزایندهتر
مبارزهی
طبقاتی.
متأسفانه،
بورژوازی بینالمللی
به این معنا
از طبقهی
کارگر آمادهتر
و منسجمتر
است. به معنایی
بنیادین،
تنها دو پاسخ
ممکن برای
طبقهی کارگر
در مورد اعمال
چندملیتیها
وجود دارد: یا
بازگشت به
سیستم حمایت
از تولیدات
داخلی (protectionism)
و
دفاع از به
اصطلاح رقابت
ملی، یعنی همدستی
طبقاتی با
اربابان و
دولت هر کشور
علیه «ژاپنیها،
آلمانها یا
مکزیکیها»؛
یا همبستگی با
کارگران تمام
کشورها و علیه
همهی
استثمارگران
ملی و بینالمللی.
در
مورد نخست،
کاهش
گریزناپذیر و
فزاینده در دستمزدها،
حمایت
اجتماعی و
شرایط کار
ممکن است در
تمام کشورها
روی دهد، زیرا
چندملیتیها
همواره میتوانند
کشوری را با
دستمزدهای
پایینتر
استثمار
کنند، تولید
را به آنجا
منتقل سازند
یا از جنبش
کارگری برای
اعطای
امتیازهای زودتر
باج بگیرند.
در
مورد دوم، دستکم
امکان افزایش
پیوسته در
دستمزدها و
حمایت اجتماعی
از کشورهای کمتر
توسعهیافته
و کاهش تفاوتها
در
استانداردهای
زندگی به سمت
مسیری مثبت
وجود دارد.
این
پاسخ احتمالی
اخیر به هیچ
وجه در برابر
توسعهی
اقتصادی یا
اشتغالزایی
در جهان سوم
قرار ندارد.
بلکه در عوض
دلالت بر
الگوی دیگری
از توسعه دارد
که مبتنی بر صادرات
دستمزدهای
پایین نیست،
بلکه بیشتر بر
رشد بازار ملی
و تأمین
نیازهای
اولیهی مردم
اتکا دارد.
مبارزه
برای این پاسخ
بینالمللی
به یورش شرکتهای
چندملیتی،
نیازمند
ابتکارعملهای
انضمامی
مشترک و بیواسطه
در سطح
اتحادیههاست،
بهویژه در
بین
نمایندگانشان؛
و نیز
ابتکارعملهای
مستقل، ستیزهجو
و معمولی در
تمام کارخانههای
جهان که برای
شرکتی چندملیتی
یا در شاخهی
صنعتی یکسانی
کار میکنند.
این اتفاق
پیشاپیش به
نحوی خُرد اما
واقعی به وقوع
پیوست؛
معاهدهی
تجارت آزاد
آمریکای
شمالی، تلاش
برای تبدیل
مکزیک به یک
منطقهی بزرگ
«اقتصاد آزاد»
با دستمزد کم
راه را برای این
پاسخ میگشاید
و میتواند به
تمام آمریکای
لاتین، در
تقابل با آن
بهاصطلاح
ابتکارعمل
برای قارهی
آمریکا، بسط
یابد.
در عین
حال، جنبشهای
اجتماعی
اصطلاحاً
نوین، صرفاً
دلهرهی لایههای
اجتماعی بزرگ
را که به
واسطهی
پویاییهای
سرمایهداری
متأخر نادیده
گرفته شدهاند،
انعکاس میدهند.
این پویایی
شامل این خطر
میشود که
لایههای
مذکور به شکلی
فزاینده
سیاستزدایی
خواهند شد و
میتوانند
مبنایی
اجتماعی برای
حملات جناح
راست از جمله
نوفاشیستها،
علیه آزادیهای
دموکراتیک
ایجاد کنند.
هر نوع سیاست
«مصالحهی
اجتماعی» یا
اجماع
شبه-واقعگرایانه
با بورژوازی
این تأثیر را
میگذارد که
انگار اساساً
گزینههای
سیاسی دیگری
وجود ندارند و
از این رو،
خطر را تعمیق
میکند. به
همین دلیل است
که برای جنبش
کارگری ضرورت
دارد که
پیوندهای
ساختاری با
«طبقات محروم»
و سازماننیافتگان
برقرار سازد و
به سازماندهی
آنها کمک
نماید، ازشان
دفاع کند و
برایشان
منزلت و امید
به دست آورد.
در
تمام این
موارد،
اقدامات باید
به شکلی غیرجزمگرا
انجام شوند،
فارغ از این
نگرش که یک
فرد تمام
حقیقت- پاسخ
قطعی- را در
اختیار دارد.
بنای سوسیالیسم،
آزمایشگاه
عظیمی از
تجارب نوینی
است که همچنان
تعریف نشدهاند.
ما باید از
کنش
بیاموزیم،
مخصوصاً از
این تودههای
مشابه. به
همین علت،
باید رویمان
به گفتوگو و
بحث برادرانه
با کل چپ، با
همهی کسانی
که با عزمی
راسخ از اصول
جریان و سازمانشان
دفاع میکنند،
گشوده باشد.
به
معنایی کلیتر،
باید این
واقعیت مسلّم
را مدّ نظر
قرار دهیم که قمار
در جهان امروز
امری
دراماتیک است:
مسئله به
معنای واقعی
کلمه بر سر
بقای فیزیکی
بشریت است.
گرسنگی،
بیماریهای
همهگیر،
قدرت هسته-ای،
زوال محیط
طبیعی: همهی
اینها
واقعیت
بنیادین بینظمی
جهانیِ قدیم و
جدید سرمایهداری
است.
در
جهان سوم،
سالانه 16
میلیون کودک
به خاطر
گرسنگی ناشی
از بیماریهای
علاجناپذیر
جان میسپارند.
این رقم برابر
با 25% مرگهای
جنگ جهانی دوم
از جمله
هیروشیما و
آشویتز است.
به بیان دیگر،
هر چهار سال،
جنگی جهانی علیه
کودکان اتفاق
میافتد. این
واقعیت
امپریالیسم و
سرمایهداری
امروز است.
این واقعیت
ضدّانسانی
تأثیرات
سیاسی و
ایدئولوژیک
مشابه ایجاد
میکند. در
شمال شرقی
برزیل، فقدان
ویتامینها
در غذای
روزانهی
فقیران، نوع
جدیدی از
مردان و زنان
کوتاهقد را
به وجود آورده
که دستخوش
تغییرات بدنییی
شدند که آنها
را 30 سانتیمتر
کوتاهتر از
سایر مردم در
همان منطقه
کرده. میلیونها
تن از این
نگونبختان
وجود دارند که
توسط طبقهی
حاکم و عواملش
«پستصفتان
انسانی» نام
گرفتهاند،
با تمام دلالتهای
انسانیتزدای
چنین واژگانی
که باقیماندهی
اصطلاحاتی
است که نازیها
گسترش میدادند.
همراه
با ترمیم
تدریجی
سرمایهداری
در اروپای
شرقی و شوروی
سابق، هر آنچه
وحشیانه و به
لحاظ اجتماعی
پسروانه است،
شروع به بازتولید
میکند. خصوصیسازی
شرکتهای
بزرگ میتواند
تا 35 الی 40
میلیون بیکار
و 40% کاهش در
درآمدهای
کارگران
ایجاد کند.
سوسیالیسم میتواند
اعتبار و صحّت
خود را
بازبیاید اگر
تماماً آمادهی
همسانی با
مبارزه علیه
این تهدیدها
باشد. این امر
سه شرط را
مفروض میگیرد:
1. سوسیالیسم
تحت هیچ
شرایطی حمایت
از مبارزات اجتماعی
تودهها را
تابع هیچ
پروژهی
سیاسییی
نکند. ما
مطلقاً باید
در طرف تودهها
باشیم، آن هم
در تمام
مبارزاتشان.
2. ما پروپاگاندا
و آموزش را در
میان تودهها
به منظور یک
الگوی تماماً
سوسیالیستی
انجام میدهیم
که تجارب و
اَشکال نوین
آگاهی از دهههای
اخیر را مدّ
نظر قرار میدهد.
باید
از الگویی از
سوسیالیسم
دفاع کنیم که
تماماً در همهی
عرصههای
زندگی رهاییبخش
باشد. این
سوسیالیسم
باید
خود-راهبرانه،
فمینیستی،
بومشناختی،
رادیکال-صلحطلب
و تکثرگرا
باشد؛ باید به
لحاظ کیفی
دموکراسی را
بسط دهد و
انترناسیونالیست
و تکثرگرا باشد-
از جمله مبتنی
بر نظام
چندحزبی.
با این
حال، ضروری
است که این
سوسیالیسم،
تولیدکنندگان
مستقیم را
رهایی بخشد،
امری که بدون
ناپدید شدن
متوالی تقسیم
کار اجتماعی
میان کسانی که
تولید میکنند
و کسانی که
نظارت میکنند،
ناممکن است.
تولیدکنندگان
باید دارای
قدرت تصمیمگیری
واقعی باشند
در مورد آنچه
که تولید میکنند
و بهترین بخش
تولید
اجتماعی را
دریافت دارند.
این قدرت باید
به شکلی
کاملاً
دموکراتیک
اِعمال شود؛
یعنی، باید
بیانگر دلخواستهای
واقعی تودهها
باشد. این امر
بدون
تکثرگرایی
حزبی و امکان
تودهها برای
انتخاب میان
انواع
انضمامی و
گوناگون
برنامهی
اقتصادی
مرکزی،
ناممکن است.
همچنین بدون
کاهش رادیکال
در زمان کاری
روزانه و هفتگی
امکانناپذیر
است.
همه کموبش
در مورد سطح
رو به افزایش
فساد و جُرم
در جامعهی
بورژوایی و
ناپدیدی
جوامع
پساسرمایه-داری
توافق دارند.
امید برای
اخلاقمندی
جامعهی مدنی
و دولت بدون
کاهش ریشهای
اهمیت پول و
اقتصادهای
بازار، امری
اتوپیایی و
غیرواقعبینانه
است.
از
نگرهی منسجم
سوسیالیسم
نمیتوان
بدون مخالفت
نظاممند با
خودشیفتگی و
پیگیری منافع
شخصی به رغم پیامدهایشان
برای جامعه به
مثابهی یک
کل، دفاع کرد.
اولویت باید
به همبستگی و
مشارکت داده
شود. و این امر
دقیقاً کاهش
اساسی در
اهمیت پول در
جامعه را پیشفرض
قرار میدهد.
3. شرط
سوم چشمپوشی
کامل از سهم
سوسیالیستها
و کمونیستهایی
است که از
اَعمال
جانشینباورانه،
مردسالارانه
و از بالا به
پایین برخوردارند.
ما باید در
مورد ادای سهم
سیاسی مارکس
به سیاست تأمل
کنیم و آن را
انتقال دهیم:
رهایی
کارگران به
دست خودشان
انجام خواهد
گرفت. حکومتها،
دولتها،
احزاب،
رهبرانِ به
ظاهر
خطاناپذیر یا
هیچ یک از
متخصصان نمیتوانند
این کار را
انجام دهند.
تمام موارد
مذکور
مفیدند، حتی
برای مبارزه
در جهت رهایی
ضروریاند.
اما تنها میتوانند
به تودهها
کمک کنند تا
خویش را آزاد
سازند؛ آنها
نمیتوانند
جانشینی برای
کارگران
باشند. نه
تنها غیراخلاقی،
که بیفایده
است اگر
بکوشیم تا
خوشنودی مردم
را علیه
باورهایشان
عَلَم کنیم.
این یکی از
درسهای اصلی
است که میتوان
از فروپاشی
دیکتاتوریهای
بوروکراتیک
در اروپای
شرقی و اتحاد
شوروی
فراگرفت.
عمل
سوسیالیستها
و کمونیستها
باید کاملاً
همخوان با
اصولشان
باشد. ما
نباید کنشهای
بیگانه یا
سرکوبکننده
را، هر چه میخواهند
باشند، توجیه
کنیم. ما باید
در عمل، آنچه
را مارکس
دستور مطلق
نامید، محقق
سازیم: مبارزه
علیه تمام
شرایطی که در
آن، انسانها
بیگانه و
تحقیر میشوند.
اگر عمل ما با
این حکم مطلق
همخوان
باشد،
سوسیالیسم یکبار
دیگر تبدیل به
نیرویی سیاسی
خواهد شد که شکستناپذیر
خواهد بود.
منبع:
آرشیو
اینترنتی
ارنست مندل:
http://www.ernestmandel.org/en/works/txt/1992/socialism_and_the_future.htm
برگرفته
از «انسان
شناسی و
فرهنگ»
http://anthropology.ir/node/20621