Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
يكشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴ برابر با  ۱۶ اگوست ۲۰۱۵
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :يكشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴  برابر با ۱۶ اگوست ۲۰۱۵
اروپایی که ما دیگر آنرا نمی خواهیم

 

اروپایی که ما دیگر آنرا نمی خواهیم

 

Serge HALIMI

دبیر هيئت تحريريه لوموند ديپلوما تيک

 

جنبشی جوان و سرشار از نیرو درصدد بود ملتی را دگرگون و قاره کهن را بیدار کند. گروه اروپا و صندوق بین المللی پول این امید را پایمال کردند.

 

درورای شوکی که رویدادهای یونان برای هواداران برنامه اروپایی دربرداشته، ازآن ۳ درس می توان گرفت: نخست، شناخت ماهیت بیش از پیش اقتدارگرای اتحادیه، تا آنجا که آلمان بدون هیچ مانعی اراده و دیدگاه خود را برآن تحمیل می کند. سپس، ناتوانی جامعه اروپائی که برمبنای وعده صلح بناشده بدون این که کمترین درسی حتی از تاریخ خشونت بار اخیر بگیرد، تا جایی که آنچه برایش بیش از همه اهمیت دارد مجازات بدحساب ها و سرسخت ها است. و سرانجام، چالشی که این جباریت بیهوش کننده به کسانی تحمیل می کند که در اروپا به چشم آزمایشگاهی برای گذر از چهارچوب ملی و نوزایی دموکراتیک نگاه می کردند

 

درآغاز، یکپارچگی اروپایی به شکلی دست و دلبازانه به شهروندان خود مزیت های جانبی مادی ناشی از رودررویی شرق- غرب را اعطا کرد. ازفردای جنگ [جهانی دوم]، برنامه ای پر تحرک توسط ایالات متحده به اجرا گذارده شد که درجستجوی بازارفروش برای کالاهای خود و جای پایی محکم دربرابر توسعه گرایی اتحادشوروی بود. واشنگتن درآن زمان فهمیده بود که اگر دنیایی که خود را «آزاد» می خواند بخواهد به طور کارآمد با جمهوری های «دموکراتیک» عضو پیمان ورشو رقابت کند، می بایست بانشان دادن حسن نیت و اراده به تسخیرقلب ها و روح ها بپردازد. اززمانی که این رشته پیوند راهبردی دیگر وجود ندارد، اروپا مانند شورای اداری یک بانک مدیریت می شود.

 

برخی از بازیگران جنگ سرد، مانند سازمان پیمان اتلانتیک شمالی (ناتو)، باسقوط دیوار [برلن] با ابداع هیولاهای ویرانگر درقاره های دیگر به حیات خود ادامه داده اند. نهادهای اروپایی نیزحریف خود را بازتعریف کرده اند. صلح و ثبات که مدام ورد زبان آنها است، اکنون ازدید ایشان به مفهوم خنثی کردن سیاسی مردم و تخریب ابزارهای هنوزموجود حاکمیت ملی است. این یکپارچه سازی اجباری، کوبیدن میخ برتابوت تعهدات دموکراتیک درعهدنامه ها و برنامه فدرال است. مورد یونان نشان می دهد که این امرکه دیروز آغاز نشده است با چه خشونتی امروز هدایت می شود.

 

ژوزف استالین، برای ازسرخود بازکردن یک رهبرفرانسوی که او را ازجریحه دار کردن غرور پاپ برحذر می داشت، پاسخ می داد: «واتیکان، چند تیپ نظامی؟». هشت دهه بعد، به نظرمی آید که حکومت های اروپایی همان شیوه تفکر را درمورد یونان درپیش گرفته اند. بااین ارزیابی که دولتی که موجب ناراحتی شان شده قادر به دفاع ازخود نیست، موجب بی ثباتی آن می شوند و مجبورش می کنند بانک های خود را ببندد و خریدهای خارجی را متوقف کند.

 

منطقا روابط بین کشورهای عضوهمین اتحادیه که درهمان نهادها قراردارند، در انتخابات همان مجلس شرکت می کنند و همان پول را دارند نمی بایست چنین دسیسه هایی را اجازه دهد. با این حال، همه کشورهای گروه اروپا و در راس آنها آلمان، با اطمینان از برتری مغلوب کننده خود، به یونان تضعیف شده حکمی را تحمیل نموده که همه قبول دارند اغلب مشکلات آن را تشدید خواهد کرد. ماجرای یونان افشاگر بدکرداری اروپایی است (۱).

 

در ژانویه گذشته، هنگامی که «سیریزا» در انتخابات پیروزشد، این حزب چپ گرا (تقریبا) درهمه موارد حق داشت. حق داشت که فروریزی اقتصادی یونان را به سرکارآمدن متناوب سوسیالیست ها و راست گراها درپنج سال گذشته نسبت می داد. حق داشت ادعا کند هیچ کشوری که شیرازه اقتصادی آن ازهم پاشیده، درصورتی که ناگزیرباشد مبالغ رشد یابنده ای را صرف بازپرداخت بدهی کند، نخواهد توانست روی بازسازی اقتصاد خود حساب کند. حق داشت یادآوری کند که دردموکراسی حاکمیت به مردم تعلق دارد و این تعلق درصورتی که به رغم تصمیم ایشان سیاستی، برآنان تحمیل شود سلب و نقض می شود.

 

دفاع از یک پرونده رودروی یک جوخه آتش ؟

سه برگ برنده وجود دارد، به شرط آن که دردست های جمعی هماهنگ بازی شود. درشوراهای اروپایی، ازاین مزیت ها برعلیه دارندگان آنها استفاده می شود. به مارکسیست های جنوبی تهمت زده می شود که بریده از واقعیت ها، ایدیولوژی آلمان را تاحد اصول مسلم اقتصادی زیرسئوال می برند. (مقاله فرانسوا دنور، راشل کانیبل و پی یر ریمبر را بخوانید). درچنین موردی، سلاح هایی چون خرد و باور ناتوان است. طرح پرونده دربرابر یک جوخه آتش آماده برای تیرباران چه حاصلی دارد ؟ یانیس واروفاکیس وزیردارایی یونان درطول ماه های «گفتگوها»یی که درآنها شرکت داشت شاهد آن بود که همکاران اروپایی اش خیره در چشمانش می نگریستند و به نظرمی آمد به او می گویند: «شما درمورد آنچه می گویید حق دارید، اما به هرحال ما شما را زیرپا له می کنیم (۲)». (گواهی های او را در مقاله اش بخوانید).

 

بااین حال، موفقیت دست کم موقت برنامه آلمان درسربراه کردن یونان و آوردنش در ردیف تحت الحمایه های اروپا نیز توضیح گر شکست نظرات خیلی خوشبینانه ای است که از آغاز درآتن توسط اکثریت چپی ابراز می شد که امیدوار به تغییر اروپا بودند (۳). داوی که رهبران فرانسوی و ایتالیایی حامی آن بودند تا مگر بر تابوهای «پول گرایانه»(monétariste) جناح راست آلمان غلبه یابند. داوی که مردم اروپا نیز، که از سیاست های ریاضت اقتصادی به جان آمده اند، با فشار به دولت های خود از آن حمایت می کردند تا به جهت گیری «کینز»ی که یونان تصور می کرد روشنگر آن درقاره کهن بود، بپیوندند. داوی که چنین چرخشی در منطقه یورو را امکان پذیرمی دید ، چرخشی که هیچ راه حلی که براساس «خود محصوری» بنا شده باشد، نه توان تصور و نه تدارک آنرا داشت. و سرانجام، داوی که برآن بود که یک «گزینه روس» در چارچوب یک میانجیگری ، به دلایل ژئوپلتیک، می توانست جلوی اقدامات تنبیهی آلمان را گرفته و ایالات متحده را مجبور کند جلوی بازوی انتقامجوئی برلن را بگیرد. درهیچ لحظه ای حتی یکی ازاین داوها برنده به نظر نرسید. افسوس که حریف غدار است و بویی از رحم و انصاف نبرده.

 

رهبران یونان، که به خاطرخلوص و سادگی شان مقصرند، فکرمی کردند که بستانکاران کشور نسبت به گزینه دموکراتیک مردم یونان به ویژه جوانان آن حساس هستند. نخست انتخابات مجلس قانونگذاری ۲۵ ژانویه گذشته و سپس همه پرسی ۵ ژوییه به عکس موجب رفتار توهین آمیز حیرت انگیز برلن و متحدانش شد. آنها تنها یک هدف داشتند: مجازات شورشگران و کسانی که الهام بخش آنها شده بودند. گویی که تسلیم کفایت نمی کرد، پوزش خواهی نیز با آن همراه شد (آتن پذیرفت که گزینه های اقتصادی اش موجب گسست اعتماد با شرکایش شده است) و جبران نیز به آن افزوده گشت: دارایی های عمومی قابل خصوصی سازی به ارزش معادل یک چهارم تولید ملی یونان تحت نظارت بستانکاران قرار گرفت. به یمن پشتیبانی بسیار پرارزش آقای فرانسوا اولاند، یونان تنها به این دستاورد دست یافت که این اموال خصوصی سازی شده به لوکزامبورگ انتقال نیابد. همه می گویند که تسکین یافته اند: یونان پرداخت خواهد کرد.

 

«آلمان پرداخت خواهد کرد»، کلمات قصار دولت ژرژ کلمانسو از زبان وزیر دارایی آن لویی کلوتز درپایان جنگ اول جهانی به صورت تضمین پس اندازکنندگان فرانسوی درآمد که درطول سال های درگیری خونبار به خزانه داری کشور وام داده بودند. آنها مطمئن از این امر بودند، زیرا به یاد می آوردند که درسال ۱۸۷۰ فرانسه تمام غرامت مطالبه شده توسط بیسمارک، که فراتر از میزان هزینه جنگ برای آلمان بود، را پرداخت کرده است. این سابقه الهام بخش ریموند پوآنکاره شد که هنگامی که از عدم دریافت اقساط غرامت تعیین شده توسط پیمان ورسای (۴) به ستوه آمده بود، درژانویه ۱۹۲۳ از آن دستاویزی بسازد برای اشغال منطقه روهر.

 

جان مینارد کینز، اقتصاددان بریتانیایی خیلی زود بیهودگی چنین سیاست گروگیری و تحقیری را دریافته بود: اگر آلمان، مانند امروز در یونان، بدهی اش را پرداخت نمی کرد، به این خاطر بود که توانایی پرداخت آنرا نداشت. تنها مازاد احتمالی تراز بازرگانی اش بود که می توانست امکان پرداخت بدهی عظیم اش را فراهم آورد. اما در آن زمان، فرانسه رستاخیز اقتصادی رقیب خود را نمی پذیرفت ، چرا که البته به آن امکان پرداخت بدهی اش را می داد اما احتمالا تامین مالی نیازهای ارتش اش را هم میسر می ساخت. این امر به معنی قبول خطر چشم انداز آغاز یک فصل درگیری خونبار دیگر بود. موفقیت اقتصادی چپ یونان، بی گمان، چنان عوارض انسانی وخیمی برای مردم اروپا نمی داشت، اما می توانست بهانه های سیاست های ریاضتی رهبران اروپایی را نقش برآب کند

 

تنبیه یونان بازهم گران تر برای کشورهای دیگر اروپائی تمام خواهد شد

حدود یک سال پس از آن گروکشی، پوآنکاره ناگزیرشد برای تامین هزینه مالی اشغال روهر مالیات ها را ۲۰ درصد افزایش دهد. برای یک سیاستمدار دست راستی ضدمالیات که بی وقفه تکرارمی کرد «آلمان پرداخت خواهد کرد» رودروئی با چنین تناقضی بیرحمانه به نظرآمد. پوآنکاره در انتخابات باخت و جانشین اش منطقه روهر را تخلیه کرد. هیچ کس نمی تواند پیش بینی کند که عواقب به دار کشیدن یونان برای پرداخت بدهی ای که حتی صندوق بین المللی پول آنرا «کاملا غیرقابل پرداخت» می داند بر دیگر کشورهای اروپائی چه خواهد بود.

 

با این همه، این درندگی در تنبیه یونان هم اکنون کشورهای اروپایی را وادارکرده که درماه ژوییه سه برابر (۸۸ میلیارد یورو) پول لازم در پنج ماه پیش را به یونان اختصاص دهند زیرا دراین مدت اقتصاد این کشور به خاطر نبود نقدینگی دچار فروریزی شده است (۵). لذا، سرسختی ولفگانگ شوبله وزیردارایی آلمان تقریبا به اندازه لجاج پوآنکاره گران تمام خواهد شد، او با پوآنکاره این باور مشترک را دارد که سختگیری ، نتیجه یک سیاست شکست خورده را وارونه خواهد کرد . تحقیر پایان ناپذیر آتن دست کم برای سرکشان آینده در مادرید؟ رم؟ پاریس؟ یک درس عبرت خواهد بود. این نمونه به آنها «قضیه ژونکر» را یادآوری خواهدکرد که توسط رئیس کمیسیون اروپایی تنها ۴ روز پس از پیروزی چپ در انتخابات مجلس قانونگذاری یونان فرمول بندی شده بود: «برعلیه توافقنامه های اروپایی نمی توان گزینه دموکراتیک داشت (۶)».

 

هنگامی که ۱۹ رویا درکنارهم قرارمی گیرد، آیا یک بستر برای آنها خیلی تنگ نیست؟ تحمیل پول واحد در طی چند سال به مردمانی که نه تاریخ مشابه دارند، نه فرهنگ سیاسی همسان، نه سطح زندگی برابر، نه دوستان مشترک، نه زبان واحد، نهادی تقریبا سلطه گر را شکل داده است. یک حکومت چگونه می تواند یک سیاست اقتصادی و اجتماعی را در چارچوب جدل و حکمیت دموکراتیک پیاده کند، درحالی که مکانیسم های تنظیم پولی از دستش خارج است؟ و چگونه می توان تصورکرد مردمانی که تا دیروز یکدیگررا نمی شناختند، بتوانند همبستگی ای را بپذیرند که امروز فلوریدا و مونتانا را به هم پیوند می دهد؟ همه چیز برپایه یک فرض قرارداشته است: فدرالیسم اجباری می بایست مردمان اروپایی را به یکدیگر نزدیک کند. پانزده سال پس از تولد یورو، بغض و عداوت است که به اوج خود رسیده.

 

در ۲۷ ژوئن، زمانی که آلکسی سیپراس نخست وزیریونان برگزاری همه پرسی را اعلام کرد، عباراتی را به کار برد که به یک اعلان جنگ نزدیک بود. او به مذمت «پیشنهاد [اروپا] به شکل اخطار به دموکراسی یونان» پرداخت و برخی از «شرکای» اروپایی را به داشتن هدف «تحقیرهمه یک ملت» متهم نمود. یونانیان به طور انبوه از دولت خود حمایت می کنند و آلمانی ها از اجبارهای سختگیرانه ای در مورد یونان دفاع می کنند که در مورد خود آنها را نمی پذیرند. آیا خانواده اروپایی می تواند هنوز بصورتی تنگاتنگ سرنوشت اعضای خود را بدون روبرو شدن با خطر خشونت های تازه به مشارکت بگذارد؟

 

احساس ناخوشایند دشمنی و نفرت دیگرتنها مربوط به آتن و برلن نیست. آقای پابلو ایگلسیاس رهبر «پودموس» در اسپانیا می گوید: «ما نمی خواهیم یک مستعمره آلمان باشیم». آقای ماتئو رنتزی نخست وزیر ایتالیا، که درهمه این ماجرا به طورقابل ملاحظه ای خویشتندار بوده نیز می گوید: «من به آلمان می گویم کافی است! تحقیر یک شریک اروپایی غیرقابل قبول است». ولفگانگ استریک، جامعه شناس آلمانی براین نظراست که: «درکشورهای حوزه مدیترانه و تاحدودی در فرانسه، آلمان بیش از هرزمان دیگری ازسال ۱۹۴۵ مورد نفرت است (...) اتحاد اقتصادی و پولی، که می بایست موجب استحکام قطعی اتحاد اروپایی می شد، درحال حاضر با خطر ازبین رفتن رودررو است (۷)».

 

یونانی ها نیز به نوبه خود احساساتی خصمانه دارند. آقای ژان کلود ژونکر، رئیس کمیسیون اروپایی خطاب به آقای سیپراس می گوید: «اگر گروه اروپا مانند یک دموکراسی پارلمانی عمل کند، تو از هم اکنون بیرون از آن خواهی بود، زیرا تقریبا همه شرکایت خواستار این هستند» (۸). و بنابر یک سازوکار محافظه کارانه به خوبی شناخته شده، که این بار درسطح ملت ها بکار گرفته می شود، فقیران ترغیب می شوند که به یکدیگر این سوظن را داشته باشند که با دریافت کمک های اجتماعی به هزینه دیگران زندگی می کنند ، و این بدبینی به ویژه نسبت به آنهایی باشد که از خودشان فقیرترند. وزیرآموزش استونی «همتای» آتنی خود را این چنین سرزنش می کند: «شما خیلی کم و خیلی کند و بینهایت کمتر از استونی عمل کردید. ما بسیار بیش از یونان رنج برده ایم اما متوقف نشده ایم و ناله نمی کنیم، ما کار کرده ایم (۹)». اسلوواک ها از سطح خیلی بالای بازنشستگی دریونان بسیار ناراحتند، کشوری که وزیردارایی خیلی سخاوتمند جمهوری چک دوست دارد آن را «سرانجام درمعرض ورشکستگی ببیند تا این که فضا تغییر کند (۱۰)».

 

آقای پی یر موسکوویچی، سوسیالیست فرانسوی و کمیسر اروپایی درامور اقتصادی و مالی با خوشمزگی بسیار همین «نکته نغز» را رو به سوی هر بلندگویی که بخواهد صدایش را بازتاب دهد تکرار می کند: «درزمان یک نشست گروه اروپا، یک وزیر سوسیالیست لیتوانی به آقای واروفاکیس گفت:"این خیلی لطف آمیز است که شما می خواهید حداقل درآمد را ۴۰ درصد بالا ببرید، اما همین الآن هم حداقل درآمد شما دوبرابر مال ما است و شما می خواهید این افزایش را با پولی که به ما بدهکارید انجام دهید!". خوب، این حرف حسابی است که جواب ندارد (۱۱)». حرف حساب بی جواب، زمانی که می دانیم تنها یک سال پیش حزب آقای موسکوویچی اعلام می کرد: «ما خواهان اروپایی هستیم که از کارگران خود حمایت کند. یک اروپای پیشرفت اجتماعی و نه گسست اجتماعی».

 

خطر یک جهش به جلوی جدید فدرالی

در ۷ ژوییه ۲۰۱۵، هنگام برگزاری یک نشست شورای اروپایی، بسیاری ازسران حکومت ها و دولت ها خشم و غضب مفرط خود را نسبت به آقای سیپراس ابراز کردند: «دیگرنمی توان به این شکل ادامه داد! ماه ها است که فقط درباره یونان صحبت می شود! باید تصمیمی گرفت. اگر تو قادر به گرفتن این تصمیم نیستی، به جای تو تصمیم گرفته خواهدشد (۱۲)». این کاری بود که چندروز بعد انجام شد. آیا نمی بایست این را به عنوان پیش درآمد، بی گمان کمی سخت، فدرالیسمی که درپیش است دانست؟ به هرحال، این نتیجه ای بود که آقای اولاند در ۱۴ ژوئیه گذشته گرفت: «به هرحال باید به پیش رفت». پیشروی، اما در چه مسیری؟ خوب، همان مسیرعادی: «دولت اقتصادی»، «یک بودجه برای منطقه یورو»، «همگرایی با آلمان» زیرا در اروپا، هنگامی که یک نسخه سلامت اقتصادی یا دموکراتیک یک بیمار را ازبین می برد، همواره میزان تجویزشده دارو دوبرابر می شود. از زمانی که، بنابرنظر رئیس جمهوری فرانسه «منطقه یورو توانسته برهماهنگی خود با یونان تاکید کند (...) موقعیت ها ما را به شتاب بیشتر رهنمون می شود (۱۳)».

 

شمار رشدیابنده ای از هواداران چپ و سندیکالیست ها به عکس براین نظرند که بهتراست متوقف شد و اندیشه کرد. حتی برای کسانی که ازاین هراس دارند که خروج از منطقه یورو موجب ازجادررفتگی برنامه اروپایی شده و به ملی گرایی دامن بزند. بحران یونان بصورئی آکادمیک نشان داد که پول واحد در مقابله بنیادین با حاکمیت ملی قراردارد. چنین امری بدیهی، نه تنها راست افراطی را مهار نمی کند، بلکه به آن پرو بال می دهد . زیرا راست افراطی هرگز فرصت استهزای درس های دموکراسی حریفان خود را ازدست نمی دهد. ازسوی دیگر، چگونه می توان تصورکرد که پول واحد روزی بتواند خود را با سیاست های رفاه اجتماعی تطبیق دهد، آنهم پس از خواندن نقشه راه حکومت های گروه اروپایی ، که به طور یکپارچه آنرا تائید کردند و برای نخست وزیر چپ گرایی فرستادند تا بدون تاخیر سیاست نئولیبرال آهنین را به کار بندد؟

 

یونان، تابه حال از ورای تاریخش مسایل جهانشمول بزرگی را مطرح کرده است. این بار،این کشور در عمل نشان داد که اروپایی که ما دیگر آنرا نمی خواهیم به چه شباهت خواهد داشت.

 

۱- Frédéric Lordon, La Malfaçon. Monnaie européenne et souveraineté démocratique, Les Liens qui libèrent, Paris, 2014.

 

۲- New Statesman, Londres, 13 juillet 2015.

 

۳- « La gauche grecque peut-elle changer l’Europe ? », Le Monde diplomatique, février 2015.

 

۴- « A Versailles, la guerre a perdu la paix », Manuel d’histoire critique, éditions Le Monde diplomatique, Paris, 2014.

 

۵- Gabriele Steinhauser, Viktoria Dendrinon et Matthew Dalton, « Europe reaches rescue deal for Greece », The Wall Street Journal, New York, 14 juillet 2015.

 

۶- Le Figaro, Paris, 29 janvier 2015.

 

۷- Wolfgang Streeck, « Une hégémonie fortuite », Le Monde diplomatique, mai 2015.

 

۸- Libération, Paris, 11 au 12 juillet 2015.

 

۹- The Wall Street Journal, 13 juillet 2015.

 

۱۰- Le Figaro, 3 juillet 2015.

 

۱۱- France Inter, 1er mars 2015.

 

۱۲- Selon Le Figaro, 9 juillet 2015.

 

۱۳-

Le Journal du dimanche, Paris, 19 juillet 201

ـــــــــــــــــــــــــــــ

برگرفته از :« لوموند دیپلماتیک»

http://ir.mondediplo.com/article2358.html

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©