پرده
آخر نمایش
قاسم سلیمانی
بهروز
نظری
ترور
قاسم سلیمانی
در نخستین
ساعات جمعه ۱۳ دی و
واکنشهای پس
از آن، فرصت
تازهای را
برای ارزیابی
از چشم اندازهای
رویا رویی
مردم ایران با
جمهوری
اسلامی فراهم
کرده است.
حقیقت این است
که هم ترور
سلیمانی
توسط
دولت ترامپ و
هم واکنش بخش
قابل توجهی از
مردم ایران به
مرگ او،
بسیاری را
شوکه کرد. در
شرایطی که وحشت
از جنگ و یا
حتی جنگ جهانی
سوم و امثال
آن از یکطرف و
حماسی خواندن
زندگی سیاسی و
مرگ "سردار
ملی" از طرف
دیگر،
تناقضات و
پیچیدگیهای
سیاست در
ایران و منطقه
را با بیرحمی
کامل به نمایش
میگذارند،
خونسردی بیرحمانه
و سنجیده برای
هرگونه
ارزیابی
واقعی از
تحولات
ضرورتی حیاتی
است. همین
خونسردی را باید
در ارزیابی از
شرکت صدها
هزار نفر در
مراسم تشییع
جنازه
سلیمانی حفظ
کرد.
نام
قاسم سلیمانی
را باید به
لیست کسانی
اضافه کرد که
حیات و نقش
سیاسی آنها
شور و احساسات
بشدت متناقضی
را دامن زده
است. آنچه که
بسیاری را
شوکه کرد، نه
خوشحالی ناشی
از مرگ او در
منطقه، بلکه
حضور صدها
هزار نفر در
مراسم تشییع
جنازه او در ایران
بود. بسیاری
سوگواری برای
او در ایران
را با سوگواری
برای خمینی در
سال ۶۸ مقایسه
کرده اند.
این مقایسه
کاملا بیجا
نیست و قطعا
میتوان گفت که
از زمان مرگ
خمینی به
اینطرف ما
شاهد چنین
تشییع جنازهای
برای هیچ یک
از مقامات
جمهوری
اسلامی نبوده
ایم. در توضیح
دلایل این
حادثه البته
نقش دستگاه
حاکمه را نمی توان
و نباید
نادیده گرفت.
چنین تشییع
جنازهای
بدون اجازه،
تبلیغات،
حماسه سازی و
بکار گرفتن
همه امکانات
رژیم ممکن
نبود. اگر در
جریان خیزش
بزرگ مردمی در
آبان ماه، دولت اسلامی
برای جلوگیری
از شکل گیری
هر تجمعی مدارس،
دانشگاه ها،
مسابقات
ورزشی و غیره
را تعطیل و
لغو کرده بود،
اعلام سه روز
عزای عمومی و
تعطیلی مدارس
و ادارات
دقیقا برای بسیج
بیشترین
نیروی ممکن و
شکل دادن به
بزرگترین
تجمع صورت
گرفت.
همین عامل دولتی
تفاوت آشکار
مراسم بخاک
سپاری آیت الله
منتظری و یا
مثلا
رفسنجانی را
با خمینی و
سلیمانی توضیح
میدهد. آنچه
که مراسم
سوگواری
سلیمانی ("سردار
ملی") از
رفسنجانی
("سردار
سازندگی") را
متمایز میکند،
بر خلاف
تبلیغات
شیادانه
دستگاه حاکمه،
نه فراجناحی
بودن سلیمانی
که نزدیک بودن
او به ولی فقیه
است.
شگفت
انگیزترین
جنبه فوران
هیستری تودهای
در جریان
سوگواری برای
خمینی و
سلیمانی این
است که هر دو تشیع
جنازه در
زمانی اتفاق
افتادند که
مردم ایران با
معنای واقعی
حکومت اسلام
آشنا شده بودند
و هستند. در
زمان مرگ
خمینی و ده
سال پس از بقدرت
رسیدن دستگاه
روحانیت،
صدها هزار
ایرانی در
جریان جنگ با
عراق جان خود
را از دست دادند،
هزاران نفر در
دهه اول
حاکمیت رژیم
در مقابل جوخه
اعدام قرار
گرفتند ،
هزاران زندانی
سیاسی بدستور
مستقیم
خمینی در سال
۶۷ قتل عام
شدند، تمامی
گروهای
مخالف، انجمنها
و اتحادیههای
کارگری و صنفی
غیر قانونی
اعلام شدند ،
هرگونه صدائی
و قلمی که در
خدمت "اسلام
عزیز" نبود در
گلو و دست
شکسته شد ، و بیش
از دو میلیون
به تبعید
رانده شدند. سوگواری
برای
سلیمانی، از
جهاتی حتی
شگفت انگیزتر
بود. شرکت
گسترده مردم
در مراسم
تشییع جنازه
او درست پس از
خیزش آبان ما،
بخون کشیدن
اعتراضات
مردمی، کشتار
بیش از ۱۵۰۰
نفر و اسارت هزاران
نفر، اتفاق
افتاد.
مقایسه
هیستری تودهای
برای
خمینی و
سلیمانی اما
نباید تنها به
تشابه بین این
دو حادثه
محدود بماند.
یکی از مشکلات
قیاسهای
تاریخی این
است که حوادث
را از مشخصات
ممتاز آنها در
یک برهه سیاسی
تهی میکنند.
چنین قیاس
هایی که تنها
به هدف نشان
دادن "تکرار
ساده" تاریخ
صورت میگیرند
راه گشا
نیستند. بر
همین اساس
باید به تفاوتهای
بین سوگواری
برای خمینی و
سلیمانی نیز
توجه کرد.
مهمترین این
تفاوتها از
این قرار اند:
یک
- سوگواری و
اشک ریزی برای
"امام" در
زمانی اتفاق
افتاد که
جمهوری
اسلامی هنوز
پایه حمایتی
وسیعی داشت.
در زمان مرگ
سلیمانی با
قطعیت میتوان
گفت که جمهوری
اسلامی هیچگونه
مشروعیتی
ندارد. عمق
بیزاری مردم
از جمهوری
اسلامی چنان
است که حتی
کسانی که در
مرکز قدرت
قرار دارند
قادر به انکار
آن نیستند.
دو -
بخش بزرگی از
جمعیتی که در
خرداد ۶۸ در
عزای خمینی به
خیابانها
سرازیر شد
کسانی بودند
که ده سال
پیشتر علیه
نظام
شاهنشاهی بپا
خاسته بودند.
سوگواری برای
خمینی نمایی
از استمرار
پروسهای بود
که از همان
فردای انقلاب
۵۷ آغاز شده بود:
شکست آرمانهای
دمکراتیک
انقلاب بدست
ضد انقلابی که
رهبری آنرا
بدست گرفته
بود. چنین
استمراری در
جریان
سوگواری سلیمانی
وجود نداشت،
نه در ترکیب
جمیت، نه در وابستگی
آنان به رژیم
و نه حتی در
ظاهر و لباس کسانی
که در این
مراسم شرکت
داشتند.
سه - تا
زمان مرگ
خمینی رژیم
اسلامی به
ارایه خدماتی
به پیروان خود
ادامه داد.
نهاد هایی همچون
جهاد
سازندگی،
بنیاد
مستضعفان،
بنیاد شهید و
غیره نقش
فعالی در
ارایه خدمات
مسکن و توزیع
غذا، کالا، و
دیگر یارانهها
ایفا
میکردند .خمینی
فریبکارانه آرزو
میکرد که ای
کاش او هم
کارگر بود. در
زمان مرگ
سلیمانی بوی
گند فسادهای
مالی و چپاولهای
منابع ملی
فضای ایران را
پر کرده،
بنیادها و
مراکز
"خیریه" از
جمله
بزرگترین
واحدهای
سرمایه در
ایران اند، و
محرومترین
لایههای
جمعیت از
هیچگونه
تامین
اجتماعی
برخوردار
نیستند
. "مستضعف" در
زمان مرگ
سلیمانی نه
پیروان ولی فقیه
که خود ولی
فقیه یا بقول
خامنهای
"خلیفه الله
در زمین است".
چهار-
در دهه اول
حاکمیت رژیم
اسلامی درآمدهای
نفتی آنقدر
بود که هزینه
جنگ و حداقل
تامین
اجتماعی برای
پیروان آن را
فراهم کند.
درآمدهای
نفتی قدرت
مانور و
استقلال نسبی
رژیم را تا
حدی تضمین
میکرد. جنگ با
عراق در عین
حال سوپاپ
اطمینانی بود
که به رژیم
امکان داد نه
فقط از مقابله
کردن با
مشکلات
اقتصادی و اجتماعی
طفره برود
بلکه از طریق
بسیج جنگی و
تلفات بزرگی
که بویژه با
سیاست "موجهای
انسانی" در
جبههها
اتخاذ کرد،
نیروی عظیم
بیکاران را
بخشا جذب کند.
در زمان مرگ
سلیمانی
سیاستهای
رژیم و تحریمهای
بین المللی،
کشور و اکثریت
عظیم مردم
ایران را در
لبه پرتگاه
قرار داده
است.
پنج -
شدت عزا داری
توده سیاه
پوشان در
مراسم خمینی
نشانه اندوه
برای فروپاشی
فانتزی دنیایی
بود که خمینی
وعده داده
بود. این
فانتزی با مرگ
خمینی ناپدید
شد. عزا داری
برای خمینی
فقط عزا داری
برای گذشته
نبود. پیروان
رژیم سوگوار
آینده
نامعلوم نیز
بودند، آیندهای
که با خلا
بزرگی که مرگ
خمینی بجا
گذشته بود،
تیره و تار
بنظر میرسید.
فانتزی خمینی
با جسد او به خاک
سپرده شد.
سوگواری برای
خمینی
سوگواری برای
یک رهبر مذهبی
بود . به سختی
می توان ادعا
کرد که "اسلام
عزیز" نقش
محرکی
در به خیابان
کشیدن عزا داران
سلیمانی
داشت.
شیون و زاری
برای "سردار
ملی" سوگواری
از نوع دیگری
بود.
شش - در
زمان حیات
خمینی گسست
های مهمی در
پروسه ساختن و
متمرکز کردن
قدرت در دست
روحانیت صورت
گرفت و دستگاه
حاکمه با
خشونت آشکاری
به پاکسازی
دسته هایی از
"مردم" که در
مخالفت با شاه
و حامیان جهانی
آن به ویژه
ایالات متحده
همگرایی
داشتند، دست
زد. در اینجا
نیازی به
یادآوری مفصل
تصفیه حساب با
دولت موقت
بازرگان، بنی
صدر، کسانی که
با دنیای
فانتزی خمینی
کاملا موافق
نبودند، و
سرکوب
وحشیانه
نیروهای چپ،
نیست. تغییر
قانون اساسی
پس از مرگ
خمینی و رسمیت
دادن به مطلقه
بودن ولایت
فقیه نه گسست
در پروسه شکل
گیری حاکمیت
که اوج آن بود.
مراسم تشیع جنازه
خمینی پرده
آخر نمایش
جنبشی بود که
حول او گرد
آمده بود.
سوگواری برای
سلیمانی اما
در شرایطی
صورت گرفت که
به جرات می توان
گفت پرده آخر
نمایش جانشین
خمینی،
"خلیفه آلله"
و "مستضف"
اصلی نظام،
بالا رفته
است.
هفت -
روشن است که
کشته شدن
سلیمانی جناحهای
مختلف رژیم را
در سوگواری
برای او به هم
نزدیک کرده
است. اما،
اولا، این
وحدت در عزا
داری وحدت در
سیاست گذاری و
بویژه نحوه
مقابله با
بحران تنشهای
بین رژیم و
ایالات متحده
نیست. ثانیا،
همسنگر بودن
اصلاح طلبان
با ولی فقیه
مایه تعجب نیست.
اشتراک منافع
و هم سرنوشتی
اصلاح طلبان با
ولی فقیه بر
کسی پوشیده
نیست و از
خیزش دی ماه
۹۶ به اینطرف
با روشنی خیره
کننده تری خود
را نشان داده
است. عزا داری
اصلاح طلبان
برای مهرهای
که خود آنها
بارها در
مورد نفوذ
"غیر قانونی"
او گلایه کرده
بودند نشانه
درماندگی
آنها و اصلاح
ناپذیر بودن
نظام است.
ثالثا، وحدتی
که در سوگواری
برای "امام"
در سال ۶۸ به
نمایش درآمد
از بیهمتا و
غیر قابل سوال
بودن اتوریته
سیاسی و مذهبی
او نشات
میگرفت. وحدت
در عزا داری
برای سلیمانی
ذرهای به
افزایش
اعتبار
نداشته علی
خامنهای در
حاکمیت و
جامعه اضافه
نکرده است.
هشت -
سوگواری
برای خمینی در
زمانی اتفاق
افتاد که رژیم
دیگر قادر
نبود که شرایط
اسفبار
اقتصادی کشور
را به بهانه
اولویتهای
جنگی توجیه
کند. دوران
بعد از جنگ
قرار بود که
دوران
سازندگی باشد
و وعدههای
دستگاه حاکمه
برای
خودکفایی و
معجزه اقتصاد
اسلامی تحقق
پیدا کند. در
زمان به خاک
سپاری
سلیمانی هیچ
کس درباره
"اقتصاد اسلامی"
متوهم نبود.
نقش
ناسیونالیسم
ایرانی در
واکنش به مرگ
سلیمانی را
نمی توان و
نباید نادیده
گرفت. تبلیغات
ناسیونالیستی
و
سربرآوردن
احساسات
شوونیستی خطری
جدی برای جنبش
اعتراضی در
ایران،
فعالان جنبش
کارگری، و
انترناسیونالیسمی
است که کارگران
و زحمتکشان
ایران (و نه
دولت اسلامی)
بیش از هر
زمان دیگری به
آن نیازمندند.
جمهوری اسلامی
بیتردید با
تمام توان خود
برای مقابله
با خیزش مردم
از این
احساسات
استفاده میکند
و خواهد کرد.
اما تشدید تنش
نظامی در عین
حال تناقضات
دیگری، از
جمله
بازداشت،
شکنجه و به خون
کشیدن کسانی
که عمیقا
نگران
مداخلات نظامی
در ایران
هستند را،
برجسته خواهد
کرد. نرمش
"انتقام سخت"
رژیم از ترور
سلیمانی از محدودیت
واقعی و جدی
گزینههای
نظامی رژیم
پرده برداشته
است. تودهای
که برای
"سردار ملی"
سوگواری کرد
همچنان به
نان، مسکن و
آزادی نیاز
دارد. مقاماتی
که نسبت به
ادامه وضع
موجود هشدار
داده و
میدهند، همچنان
نگران
موجودیت نظام
اند. ترور
سلیمانی
مشکل
"کاهش
عاطفه" بسیج
به مقام رهبری
را جبران
نخواهد کرد.
زنان "بد
حجابی" که از
حضور آنان در
مراسم تشیع
جنازه سلیمانی
استقبال شد،
از حق آزادی
پوشش خود چشم
نخواهند
پوشید. و غیره.
حادثه
سوگواری برای سلیمانی
اهمیت سازمان
دهی با حوصله،
هوشیارانه و
عمقی برای
صفبندی و
رویاروییهای
بزرگ آینده را
بیش از پیش
برجسته میکند.
۲۰
دی ۱۳۹۸