Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
دوشنبه ۲۰ تير ۱۴۰۱ برابر با  ۱۱ جولای ۲۰۲۲
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :دوشنبه ۲۰ تير ۱۴۰۱  برابر با ۱۱ جولای ۲۰۲۲

 

 

پاکسازی قومی کردهای سوریه توسط اردوغان

آسیب جانبی جنگ در اوکراین

پاتریک کاکبورن

  برگردان: داود جلیلی

 

کردها از بزرگترین خسارت جنگی ناشی از جنگ دراوکراین رنج می‌برند. پناهجویان اوکراینی توجه جهانی را جلب می‌کنند، اما جنگ اوکراین راه را به روی اخراج جمعی دومیلیون کردِ سوری بازکرده است، اخراج اجباری آنان احتمالا در ماه‌های آینده صورت خواهد گرفت. [اردوغان تهدید کرده که به شهر و منطقه عفرین که در کنترل شبه نظامیان کرد (یگان‌های مدافع خلق) است و ترکیه آنان را یک گروه تروریستی می‌داند حمله نظامی خواهد کرد.] به این ترتیب ترکیه به کامل کردن پاکسازی قومی کردها از شمال سوریه تهدید می‌کند که ازپنج سال پیش آغازشده است.

صدها هزار کرد پیش از این تحت فشار نیروهای ترکیه ناگزیر شده اند محل اسکان خود در سمت سوری مرز ترکیه – سوریه را ترک کنند. اردوغان می گوید،” جایی برای (رزمندگان کرد) درآینده سوریه وجود ندارد. وی می گوید: “ما امیدواریم که… منطقه را از ترور تجزیه طلبی پاک خواهیم کرد.” در عمل، سیاست ترکیه در طی تهاجم‌های گذشته در داخل سوریه بیرون کردن کردهای سوری، غیرنظامی‌ها و نیز رزمندگان بوده است.

پس از آن که ترکیه وتو خود علیه پیوستن  سوئد و فنلاند به ناتو را پس گرفت، نسبت به گذشته احتمال کم‌تری دارد که قدرت‌های ناتو، اردوغان را از تجاوز تازه به شمال سوریه بازدارند. در درازمدت، آن‌ها خواهان به کارگرفتن ترکیه به عنوان متحدی علیه روسیه هستند.  

امریکا درحال حاضر کردهای سوریه را به ترکیه واگذارکرده است، اگرچه این کردها بودند که نیروی زمینی را تامین کردند، که درائتلاف با امریکا دولت به اصطلاح اسلامی را در سوریه شکست داد و ۱۱.۰۰۰ سرباز کرد درجنگ جان باختند.

خود کردهای سوری تردیدی درباره سرنوشت احتمالی خود ندارند و بسیاری ازآن‌ها درحال جستجوی راهی برای فرارهستند. پاکسازی قومی آن‌ها مهم ترین و تراژیک‌ترین قسمت خسارت جنگی ناشی از جنگ اوکراین است- و موضوعی است که تاحدزیادی از سوی جهان خارج، نادیده گرفته می‌شود.

ما با چهار نفر از اعضای یک خانواده کرد – پدر، مادر، پسر و عروس- درباره تجارب و احساسات آن‌ها که تلاش می‌کنند از پیشروی قریب الوقوع ترکیه برای سومین بار درعرض پنج سال فرارکنند مصاحبه کرده‌ایم. آن‌ها این بار به نقل مکان از کامیشلی، پرجمعیت ترین مرکز کردی در شمال شرقی سوریه، به اربیل، پایتخت منطقه کردنشین درعراق شمالی مجبور شده بودند. واکنش غمگینانه آن‌ها نسبت به سرنوشتشان آیینه احساسات پناهجویان در همه جا است.

چون این افراد با خطرهای متعددی مواجه می‌شوند تمام اسامی و دیگراطلاعات تشخیص هویت آن‌ها پاک شده است.

پدر

۵۸ سالمه، متاهل، شش پسر و یک دختر دارم. من در راس العین به دنیا آمدم و تا سال ۲۰۱۹ زمانی که ترکیه به شهرما تجاوز کرد همان جا زندگی می‌کردم. اولین جابه جایی من به الحسکه بود جایی که من نمی‌توانستم مدت طولانی آن‌جا بمانم چون اصلا امن نبود، به ویژه پس از جابجایی صدها هزار نفر آواره از رقه و دیر الزور که پس از آغاز جنگ در سوریه به شهرما آمدند.

شهرحسکه به مرکزدولتی و امن بودن معروف بود و به خوبی سازمان یافته بود، اما پس ازآن‌که  تعداد زیادی از افراد جابه جاشده به شهر آمدند، جرائم دزدی، غارتگری، آدم‌ربایی و قتل تا حدزیادی افزایش یافت.

بعد من درسال ۲۰۲۰ به قامیشلی نقل مکان کردم که امن‌تر و خیلی بهتربود. من خیاطم. وقتی که به قامیشلی منتقل شدم، مغازه ای اجاره کردم و چرخ‌های خیاطی و وسایل کارم را آوردم و کار را شروع کردم. این دومین جابه جایی من بود. بزرگترین پسرم نیز در همین شهر زندگی می‌کند، دیگر پسرانم در ترکیه، کردستان، استرالیا زندگی می‌کنند و جوان‌ترین آن‌ها درلاتاکیه پزشکی می‌خواند.

زمانی که به قامیشلی منتقل شدم، خوشحال بودم که نوعی ثبات احساس می‌کنم و دوستان و مشتریان زیادی دارم.  کارمن در طی دوسال گذشته خیلی خوب بود. من افراد زیادی را در قامیشلی شناخته‌ام. زمانی که خانه، حیات بزرگ و مغازه بزرگ دوزندگی را در شهر به یاد می‌آورم احساس می‌کنم که آواره‌ام، اما بازهم در کشور خودم زندگی می‌کنم وافرادی را که با آن‌ها صحبت می‌کنم درک می‌کنم و فرهنگ متفاوت نیست. تقریبا یکسان است.

بزرگ‌ترین پسرم در قامیشلی با خبرگزاری‌ها و سازمان‌های بشر دوستانه همکاری می‌کند. من همیشه نسبت به بزرگ‌ترین پسرم در قامیشلی و جوان‌ترین پسرم در لاتاکیه نگرانم  چون هنوز در سوریه هستند، اما بیشترین نگرانی من درباره پسربزرگم در قامیشلی است، چون وضعیت در دوسال گذشته امن نبوده است، به ویژه پس از ربودن تعدادی از کودکان توسط افراد نقاب دار و دستگیری تعدادی ازروزنامه نگارانی که دوستان پسر بزرگ من هستند. به علاوه، وضعیت مالی و نیازهای اساسی زندگی خراب شده است، برق، سوخت، آب و نان در دوسال گذشته برای همه قابل دسترس نبوده است

جدای ازهمه این‌ها، تهدیدهای مداوم ترکیه علیه رسانه‌ها و نیز حملات پهپادها و انفجارها درمنطقه و نیز بازداشت دلبخواه روزانه افراد بسیاری وجود دارد

تصمیم برای سومین جابه‌جایی و سفر به اربیل آسان نبود. زندگی ما مانند ترنی بوده است که به کندی پیش می‌رود و در ایستگاه های بسیاری توقف می‌کند. درهرایستگاهی که توقف می‌کنیم، با مردم، همسایه‌ها، دوستان آشنا می‌شویم… وشروع به احساس راحتی می‌کنیم که دراین ایستگاه می‌مانیم، اما ناگهان ازپشت فشاری دریافت می‌کنیم تا حرکت کنیم. وقتی که گسست طولانی دارید، انجام دوباره آن آسان نیست. ما ماشین نیستیم. هر گسستی و هر جنگ تازه‌ای مقدار زیادی از روح، احساسات و نیز بدن‌های مارا فرسوده می‌کند.

پسربزرگم ماه‌ها برای متقاعد کردن من به ترک کشورتلاش کرد. او به من گفت که ما به داشتن پاسپورت و برخی اسناد و تشریفات دیگرنیاز داریم. من حوصله انجام همه این کارها را نداشتم. او همه چیز را برای من فراهم می‌کرد. او اسناد پاسپورت‌ها را برای من و مادرش آماده کرد، بعد ویزای کردستان، و سپس بلیط‌های پرواز را خرید

من دوسال درقامیشلی کارمی‌کردم و توانستم ۲.۰۰۰ دلارو پسرم توانست تنها ۵.۰۰۰ دلار پس انداز کند. دو پاسپورت برای من و مادرش گرفت و چهار پاسپورت برای خود و زن و فرزندانش، هرپاسپورت ۵۰۰ دلار (درکل ۳.۰۰۰ دلار)، درحالی که قبل از جنگ تنها ۲۰ دلار هزینه داشت، بعد هر ویزا ۲۵۰ دلار(درکل ۱.۵۰۰ دلار)، بعد محل اقامت در کردستان برای یک سال، هرکدام ۶۰۰ دلار(درکل۲۵۰۰دلار)، به این ترتیب ما تمام پس اندازخود را تنها برای رفتن به کردستان هزینه کردیم.

یادم می‌آید زمانی که ساک هایمان را دست گرفتیم و به سمت فرودگاه قامیشلی رفتیم و زمانی که هواپیما بلند شد، من از پنجره هواپیما شهر را نگاه می‌کردم. احساس می‌کردم ما روحیم و کشور بدن است. من احساس یک مرده را وقتی که روح از بدن جدا می‌شود داشتم ، گمان می‌شود ارواح در بهشت یا در آسمان باشند، اما روح‌های ما در پروازند و رنج می‌برند.

من قبلا در سال ۲۰۱۹ زمانی که ناچار شدیم شهر زادگاهمان را ترک کنیم احساسی را تجربه کردم و بعد شنیدم که کسی از جای دور( دیرالزور، گوتا، حلب) درخانه ما زندگی می‌کند درحالی که ما درجستجوی خانه یا چادری برای زندگی بودیم. من اکنون همان احساسی را دارم که زمانی‌ درهواپیما از زادگاه خود دور می‌شدیم داشتم.

 من مطمئنم تُرک‌ها به شهرهای باقیمانده منطقه حمله و رزمندگان آن‌ها خانه‌های مارا اشغال خواهندکرد. وقتی‌که شما از قبل زخم آغشته به خونی دارید و این زخم هنوز التیام نیافته است، خنجر دیگری روی همان زخم فرود می‌آید بسیار دردناک است.

من با همسر، همسر پسربزرگم و بچه‌های او ( شش ساله و چهارساله) سفر می‌کردم. پسر بزرگ‌تر از من پرسید، کجا می‌رویم، من به او پاسخ دادم که برای گذراندن تعطیلات با بچه‌های دائیت سفر می‌کنیم. بچه‌ها خوشحال بودند. من امیدوارم آن‌ها درکشور دیگری بزرگ شوند و تمام این جنگ و تنشی را که تمام روح و اندیشه مارا فراگرفته است نبینند.

زمانی که در دمشق پیاده شدیم، من نشانه‌ای ازامید احساس کردم که هنوز در سوریه هستیم یا ممکن است زادگاه خودمان را ترک نکنیم، اما بازهم پروازی از دمشق به اربیل وجود دارد. زخم هنوز خون آلود است. ما عصر دوم ماه می دراربیل فرود آمدیم.

پسران برای استقبال ازما به فرودگاه آمدند. من الان در اربیلم، زبان متفاوت است و من به سختی می‌توانم لهجه کردی(سورانی) را که مردم در اربیل به آن صحبت می‌کنند درک کنم. در این‌جا همه چیز متفاوت است. من برای عادت کردن به این کشور به سال‌ها زمان نیاز دارم، اما از جابجایی خسته‌ایم. من امیدوارم این آخرین جابجایی باشد.

مادر

من بیش از چهل سال با شوهرم سرکردم تا خانه خود را بسازیم. هر قطعه از مبلمان در این خانه حکایتی از سختی واین که چگونه آن‌را خریدیم دارد. وقتی‌که من زادگاهم را درسال ۲۰۱۹ ترک کردم، به شدت غمگین بودم و بیمارشدم. مردم می‌گویند این‌ها فقط مادیات هستند و می‌توانید مادیات دیگری را وقتی به جای دیگری رفتید بخرید. نه، این مادیات روح دارند، خاطره و حکایت دارند. حتی بشقاب‌ها، قاشق‌ها، لیوان‌ها حکایت و خاطره دارند.

تُرک‌ها خانه‌های مارا می‌گیرند و آن‌ها را به دزدها و عفریته‌ها و بیگانه‌هایی ازدیرالزور و السفرا ( شهرکی درحومه حلب که گروه سلطان مراد مورد حمایت ترکیه اهل آن‌جا هستند) می‌دهند که مردم را تنها به خاطر کُردبودن می کشند. من هرگز ازعرب‌ها متنفرنبوده ام و با آن‌ها که دهه‌ها همسایه‌ها و دوستان ما بوده اند دشمنی نداشته‌ام، اما این بیگانه‌ها فرق دارند. آن‌ها خانه‌های مارا غصب می‌کنند.

من برای پیوستن به بچه‌هایم به اربیل سفر می‌کنم و امیدوارم زندگی با آن‌ها سبب تسکین درد تبعید و بی خانمانی شود. من امیدوارم اگر ترکیه قامیشلی راگرفت هیچ خبری درباره خانه خودمان در آن‌جا نشنوم.

عروس

من خیلی غمگینم و ازترک خانه ام با دست خالی خسته ام. من هشت سال پیش ازدواج کردم و شوهرم حدود ۲۰سال کارمی‌کرد و سرانجام  چهارسال پیش موفق به خرید خانه‌ای در قامیشلی شد وسال گذشته یک اتوموبیل خرید و ما اکنون همه چیز را پشت سر خود رها می‌کنیم. هیچ کس درمنطقه مایل به خرید و فروش املاک نیست ازاین رو مثل این است که شوهرم بیست سال کارمی‌کرده است تا تمام حاصل تلاش‌های خود را تقدیم بیگانه‌ها کند.

ترکیه به منطقه ما خواهدآمد و خانه‌های ما را به‌عنوان هدایا به بیگانه‌ها خواهد داد. من کشورم را نه تنها به خاطرآن که ترکیه به کشورم تجاوز خواهد کرد، بلکه به خاطرآن ترک کردم که  بچه هایم ممکن است در سرزمینی جنگ زده بزرگ شوند که برای آن‌ها امن نیست. دردو سال گذشته، کودکان بسیاری ازسوی گروه‌های مسلح ربوده شدند. سال گذشته یکی از بستگان من پسر خود را که حدود ۱۲ سال داشت از دست داد. او از سوی گروه مسلحی ربوده شد و تاکنون گم شده است.

چندماه پیش همسایه ام نیز دخترش را گم کرد. او ۱۵ ساله بود و یک روز که خانواده ازخواب بیدارشدند دختر خود را پیدا نکردند. پس از جستجوی او، معلوم شد که از سوی گروه مسلح جوانان انقلابی ( گروهی وابسته به پ.ک.ک که کودکان را در شمال سوریه به سربازی می‌گیرد) برده شده بود. خانواده توانستند بدانند دخترشان کجاست، اما گروه مسلح از بازگردان او خودداری کرد، و بعد شنیدم که دختر به کوه‌های قندیل درعراق ( که پ.ک.ک در آن‌جا رزمندگانش را آموزش می‌دهد) منتقل شده است.

شوهرم هر روز صبح پسرم را به مدرسه می‌برد و بعد از ظهر او را به خانه بازمی‌گرداند. پسر کوچک‌ترم گاهی می‌خواهد در خیابان زیر ساختمان ما بازی کند، اما نمی‌توانم بگذارم او برود. مردانی در اتوموبیل‌های بزرگ کودکان را از خیابان‌ها می‌دزدند و اعضاء بدن آن‌ها را می‌فروشند. یکی ازبستگان من در دِریک حدود شش ماه پیش پسر ۸ ساله خود را گم کرد و بعد پسر خود را مرده ، قصابی شده و اعضا از بدن جداشده یافت. جسد او درحومه رودخانه تیگریس نزدیک شهرک دریک پیداشد

به همین خاطر من به اربیل منتقل شدم، حداقل امن‌تر از روژوا است.

من تمام مدت نگران کودکان و همسرم هستم. حدود هشت ماه قبل، یک گروه مسلح روزنامه نگاری را که دوست شوهرم بود دستگیرکرد و وقتی که آزاد شد، برخی مقامات به او قول دادند که دستگیری او یک اشتباه بود، اما او بعد دوباره دستگیر و شکنجه شد و خانواده او مبلغ زیادی را برای آزادی او پرداختند.

پسر

من واقعا خسته ام و نمی‌دانم چه بگویم. فکر می کنم آن‌چه خانواده من گفت چیزی را که اکنون در منطقه رخ می‌دهد توصیف می‌کند.

منبع : کانترپانچ

 

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©