زنان و قدرت

 

                                                                   لاله حسین پور

 

 

قدرت چیست؟ نماد زور و خشونت، تحکم و سلطه؟ آیا چنین تعریفی در ذات "قدرت" نهفته است؟ یا اینکه می توان قدرت را در دست داشت، اما عادل و مهربان بود، مردمی، دمکرات و آزاده بود؟

 

بسیاری می گویند و زنان در رأس آنها. که قصد به دست گرفتن قدرت را ندارند و نمی خواهند در قدرت شریک باشند. در این دیدگاه، قدرت نهادی ست مردانه که قصد سرکوب دارد، قرار است بکشد، اعدام کند و ظلم و جور روا بدارد. تاکنون نیز همیشه این بوده و بعد از این نیز تغییر نخواهد کرد. بنابراین خود را از قدرت کنار می کشند و سبب می شوند، بعد از این نیز همان بماند، که بود.

 

قدرت در اینجا یعنی حاکمیت سیاسی و حکومت در تاریخ همواره نماینده طبقه حاکم بر جامعه بوده است. این طبقه حاکم نیز تاکنون اقلیتی در جامعه را تشکیل می دادند. حتی سابقا دراتحاد جماهیر شوروی نیز که حکومت به عنوان نماینده اکثریت جامعه، قدرت را به دست گرفت، بیراهه را برگزید و تبدیل به یک دیکتاتوری دولتی گشت.

 

بنابراین قدرت مفهومی ست نسبی و به سبب دارنده آن نقش آفرینی می کند. به تعبیری، قدرت فاسد است. البته قدرتی که در دست مفسدین قرار گیرد، فاسد می شود. قرار نیست مفاهیم را مقدس و ابدی بنگریم و کارکردی را که تاکنون داشته اند به ذات آن مفاهیم تبدیل کنیم. اگر قدرت تاکنون جز سلطه گری و سودآوری هدف دیگری نداشت، باید همت کرد و تغییرش داد. قدرت حاکم تاکنون نه تنها نماینده طبقه حاکم بوده، بلکه نماینده جنس حاکم در جامعه نیز بوده است. چنین امکانی هرگز در تاریخ بوجود نیامد که قدرتی دمکرات متشکل از هر دو جنس و به عنوان نماینده واقعی اکثریت جامعه ابراز وجود کند. از دمکراسی های بورژوایی برخی کشورهای اسکاندیناوی که حتی با سهمیه های 50 درصدی زنان، بر جامعه حکومت می کنند، می گذرم.

 

 چنین "قدرتی" هرگز به وجود نیامد. اما آیا این سرنوشت تاریخ بشری است که باید همواره تکرار گردد؟ چرا نباید تلاشی برای تغییر آن کرد؟ مگر مبارزات زنان در طول تاریخ هدفی جز این داشته که از زیر سلطه تبعیض جنسی خارج شود؟ فرهنگ مردسالارانه را نابود کند و عدالت جنسیتی برقرار نماید؟ نه تنها در خانه، بلکه در محیط کار و در کل جامعه؟ هم در قانون و هم در عرف و هم در زوایای تربیتی و فرهنگی حاکم؟

 

چگونه می توان بر این بی عدالتی فائق آمد؟ تصور اینکه در جایگاه اپوزیسیون می توان بی عدالتی جنسیتی را نابود کرد، اتوپیایی بیش نیست که هرگز متحقق نخواهد شد.  صحبت از جزیره ای خیالی نیست که همه چیز به عالی ترین نحو در جای خود قرار گرفته و نیازی به اعمال قدرت در آن نیست و روابط بر اساس قراردادهای دمکراتیک انجام می گیرد.  صحبت از جوامع واقعی بشری ست که اگر قدرت را به دست نیاوری، آن را به دست می آورند، و حکومت می کنند و قانون وضع می کنند و زنان را سرکوب می کنند و فقرا را فقیرتر می کنند و شیره کارگران را می کشند و بعد بیکارشان می کنند و کودکان را به حراج می فروشند و می دزدند و می برند و تاراج می کنند.

 

قدرت یعنی تعیین سرنوشت. اگر قرار است زنی سرنوشت خود را، خود تعیین کند، باید صاحب قدرت شود.  زنی که قدرت نداشته باشد، به راحتی بر او حکومت می شود. اگر قرار است زنان قوانین  تبعیض آمیز را تغییر دهند، بدون داشتن قدرت در دستان خود، قادر به تعویض هیچ قانونی نیستند.  تا زمانی که قدرت تنها در دست مردان قرار دارد، رفع تبعیض جنسی امکان ناپذیر است. در این جا تأکید می کنم که منظور از شرکت در قدرت، حاکمیت جمهوری اسلامی که سراپا ارتجاعی و اصلاح ناپذیر است، نمی باشد. بلکه قدرت به طور کل مد نظر است.

 

روشن است که هیچ گاه وجود چند زن در قدرت، این امکان را برای زنان بوجود نمی آورد که حضور واقعی خود را تأمین نمایند، بلکه نمایندگان واقعی و آگاه اکثریت زنان باید هم دوش مردان برای محو ستم مردسالاری مبارزه کنند. مبارزه ای حاد و جانانه که موانع بسیار جان سختی در مقابل خود دارد.

 

یکی از این موانع، از قضا دیدگاهی ست که آگاهانه یا ناآگاهانه می خواهد همواره در جایگاه اپوزیسیون ایفای نقش کند. این دیدگاه به طور واقعی نمی جنگد، خود را در جزیره معبود خود عاری از وجود مردان حبس می کند و به این ترتیب معضل تبعیض جنسی را برای خود حل می کند. این دیدگاه به دلیل آنکه زنان به سیاهی لشکر مردان تبدیل می شوند، آن ها را منع به شرکت در فعالیت های سیاسی- اجتماعی همراه با مردان می کند. اگر قرار باشد زنان با خود بحث کنند، خود را آگاه کنند،(کما اینکه به همین دلیل، زنان به طور واقعی نیز به لحاظ آگاهی فمینیستی رشد بسیاربیشتری از مردان کرده اند)، به دور خود جمع شوند، از جمع مردان بگریزند و آن ها را به درون خود راه ندهند، مسائل ویژه خود را در میان مردان نبرند، آنها را مجبور به پذیرش سهمیه بندی نکنند و جایگاه خود را به آنان تحمیل نکنند، چگونه می توانند در جامعه مردسالار ابراز وجود کنند؟  چگونه می توانند  فرصت های نابرابر را برابر کرده و از امکاناتی که توسط مردان اشغال می شود، استفاده کنند؟ چگونه می توانند جامعه را از غل و زنجیر فرهنگ مردسالارانه رها سازند؟

 

قرار بر این نیست که مردان از سر راه برداشته شده و یا نیست و نابود گردند. هدف این است که مردان نیز به آگاهی فمینیستی دست یابند و داوطلبانه و یا بالاجبار از برخی منافع جنسیتی خود که علیه جنس مقابل عمل می کند، بگذرند. قرار بر این است که مطالبات زنان در برنامه جنبش های اجتماعی آمده و برای آن به عنوان یکی از مهم ترین معضلات جامعه مبارزه انجام گیرد. قرار بر این نیست که تشکل های زنان قدرت را به دست گیرند، هدف این است که نمایندگان آگاه زنان به عنوان نیمی از جامعه بشری برای تغییر اجتماعی در قدرتی دمکراتیک شرکت کنند که تاکنون نقشی در آن نداشته ا ند.

 

اگر تجربیات تاکنونی نشان داده که زنان به محض شرکت در احزاب و جنبش های اجتماعی از مطالبات و خواسته های خود دست می شویند و دنباله رو اهداف عمومی جامعه شده و در نتیجه به سیاهی لشکر این جنبش ها تبدیل می گردند، دلیل بر ضعف تشکل های زنان و عدم قاطعیت آنها در طرح مطالباتشان است، نه دلیلی برموجه بودن  سیاست عدم شرکت در جنبش های اجتماعی.  البته شرکت در جنبش هایی مدنظر است که آماده اند تا از مطالبات و درخواست های زنان حمایت به عمل آورند و آنها را با قاطعیت پیش  ببرند. اگر ما زنان در این جنبش ها شرکت فعال نداشته باشیم و آن ها را دو دستی به مردان واگذار کنیم، چه انتظاری داریم که از مطالبات و درخواست های زنان قاطعانه حمایت به عمل آید؟ 

 

یکبار برای همیشه باید بدانیم که بدون حضور فعال زنان آگاه و فمینیست در جنبش های اجتماعی، دست یابی به هیچ کدام از درخواست های زنان امکان پذیر نیست. بدون شرکت فعال زنان در کلیه نهادهای یک حکومت دمکراتیک، به طور مساوی با مردان که می بایست از طریق سهمیه بندی متحقق گردد، تلاش مستمر برای تغییر قوانین تبعیض آمیز ناممکن است.