فدرالیزم
و
ناسیونالیزم
بهنام
چنگائی
موجودیت
کنونی و آتی
کشور ما دچار
آشفتگی ساختار
ِتاریخی و تا
حدودی ماقبل
امروزی ست و
آن هم بخاطر
داشتن فرهنگ
ویژه ملی ست
که در دوران
های بلند،
همواره با جنگ
های متعدد،
کمتر ثبات
سیاسی داشته و
مدام روند
تکوین طبیعی
اش سرکوب و
برای مقاومت
در برابر
دشمنان به
اشکال قهرمان
پروری(شاه و
شیخ)آراسته
شده است که
یکی داعیه
(سرافرازی) 2500
ساله بر تارک
مردم دارد و
دیگری معتقد
است 1400 سال
ایرانیان بی
دین و ایمان
را از خطر
(گمراهی و کفر
و جهنم) نجات
داده است! به باورمن(ایران
فردا) باید با
این دو سابقه
ی کهنه و
فرسوده، و
نگرش های افراطی
هر یک که با
استقلال
اراده ی آزاد
و حق تعین
سرنوشت ملیت
ها به دست خود
آنها متناقض
است، تصفیه
حساب روشن و
پایه ای کند،
وگر نه ساکنان
اش بدلایل
رنگارنگی
نگاه و سلیقه
های ملی،
مذهبی و
فرهنگی شان،
ناگزیرند همیشه
دچار
پراکندگی و
ستیز با خود
در جا بمانند و
آینده خود و
کشورشان نیز
در کنار چنین
زمینه های
بحران زائی
هرگز روند رشد
منطقی،
تکمیلی و
همگانی پیدا
نخواهد کرد.
تردید
نداریم که
اغلب بحران
های اجتماعی،
ملی و مذهبی
بسادگی
گسترده و
پیچیده می
شوند و فضای
سیاسی و
اقتصادی حاکم
بر هر کشوری
را ملتهب می
کنند، بویژه
در ایران با
این نظام
خودبین و
خودرای ولائی،
و بخاطر
برخورد
یکسوگرایانه
با مسئله اقلیت
های ملی و
مذهبی و سرکوب
کوچکترین
خواست آنها،
تاکنون هیچ
اقدامی نه به
حل ریشه ای و درست
معضلات پاسخی
داده شده و نه
وجود این
خواسته های
ملی ـ مذهبی
عملن پذیرفته
شده اند، و
طبیعتن به
تضاد و دامنه
ی انتظارات
حقوقی بحق
اقلیت ها بیش
از گذشته
افزوده است،
حقوقی که پاسخ
درست به آنها
در این
شرایطِ
حساس،
سرنوشت ساز و
حیاتی می باشد.
در ایران
بجز (حق و سهم
برابر زندگی)
که مادر مشکلات
است، هیچ
مقوله ای دیگر
چنین مناقشه
انگیزی وجود
نداشته و
ندارد که در
شرایط حاد و
درهم ریختگی
اوضاع، هر یک
از این خواسته
ها بتواند موجودیت
و آینده کشور
را بدلایل
فراوان از
مسیر اصلی و
سازنده، یعنی
(فردایِ آزاد
و آباد و متحد)
که خواست قطعی
و ضرورت مشترک
توده هاست دور
کند، و افکار
عموم را منحرف
کرده و تحت
تاثیر
پیشداورهای
منفی کشانده و
محرک تضاد ها
و تصادمات
کهنه و صِرفن
(ذهنی و
نظری)تاکنون
حل نشده، نفاق
برانگیز و
متناقض قرار
دهند. پس
نیروهای
مترقی چپ و
دمکرات
هوشیار باشند!
تمایل و
قبول حفظ هویت
ملیت ها با
ارزش است و
این یکی از
برجستگی های
هر کشور و
همزمان پاشنه
ی آشیل جامعه
رنگین نیز می
باشد: از یکسو
همین تنوع
سلایق ملی،
مذهبی،
فرهنگی و زبانی
و همه ی
مشتقات آن است
که در اقصا
نقاط جهان
منشأ کسب
توانائی ها
بوده و دردا
در بعضی از کشور
ها در صورت
برخورد غلط و
تشدید این
نقاط ضعف
تاریخی، ممکن
است به
پراکندگی و به
تبع آن عامل
رودرروئی های
بسیار نابجا و
نتایج خونبار
و اسفباری
بشود،
همانگونه که موارد
کافی ِ تلخ و
شرم آور آن در
سطح جهان گواه
این خطاهاست.
اگر
بخواهیم راه
درازی را برای
یافتن تجربه ی
تاکنونی
موضوع
که(ناسیونالیزم)
باشد گز
نکنیم، در آن
صورت باید
اقرار کرد که
فرهنگ سنتی
ایرانی درک
بسیار ناچیز و
تفرقه انگیزی
از(ملیت) دارد
و هر برخورد
ناشایست و
ناروشنی در
این بزنگاه
تاریخی مایه ی
نگرانی
آنهاست و این
بلاهت عام
ِتاریخی،
پیچیدگی مسئله
را تا حدود
زیادی دامن می
زند! و اما
چرا؟
تفاوت
نگاه نوع ِ
انسان با
انسانِ نوعی
آنچه که
بنام علوم
پایه برای کشف
هستی و چگونگی
گذشته انسانی
به خودِ
انسانِ نوعی
باز می گردد
در تضاد آشکار
با تعاریف
نژادی و ملی
در تفسیر ِنوع
ِانسان است و
اصولن پیدایش
شناخت و کشفیات
امروزی نیز
هدیه همین دانش
و پژوهش بلند
(اوی نوعی) یا
(دانش ِ
انسانی)می باشد
و نه عکس آن،
زیرا که پیآمد
تکرار فجایع زندگی
انسان، او را
در هر گوشه ای
از زمین، ناگزیر
به قانونمندی
تلاش برای کشف
چگونگی پیدایش
هستی خویش،
تکوینِ این
گستردگی عالی
و عللِ تنوع
ظاهریش کرده
است، او در
عرصه های علوم
مختلف و از
جمله
بیولوژیکی و
ژنتیکی برای
یافتن پاسخ به
پرسش های خود
مجبور شده و هنوز
می باشد که
پایه ی شناختِ
تاریخی از پد
یده ها را
بیابد، و
بمرور نیز
توانسته است
به راز پوشیده
ی تحول کمی و
کیفی خویش و
(تنها) با این
شیوه
دیالکتیک
تاریخی پی
ببرد، بگذشته
ی خود و هستی
پیرامون دست
بیابد و بر موانع
زندگی جمعی اش
با کسب تجربه
های تلخ مستولی
شود، البته که
به نتایج
گرانقدر و
چشمگیری رسیده
است.
بطور مثال
بنا به دعاوی
جامعه شناسان
و بیولوژیست
ها: عمر
انسانِ
جاافتاده و
مدرن را اگر با
اندکی تفاوت
زمانی نئاندرتال
ها بدانیم،
عمر آدم کنونی
در اقصا نقاط
جهان 140 تا 50
هزارسال
بیشتر نیست و
اگر منشأ این
تحول هستی ِ
(حیوان
دوپا)را با
کشف کشاورزی
اش که تصرف
زمان را باو
هدیه کرد،
باور کنیم،
انسان: اولین
بار حدود 11
هزار سال پیش
قوانین تکثیر
دان را
فراگرفت و عملن
در کشاورزی
بکار برده
است. یا مثلن
ژنتیکسین ها
باور دارند که
ژن اولیه و
کنونی انسان ها
با وجود
تحولات منطقه
ای و چربش
تفاوت های ظاهرن
برجسته، در
ریشه ی
ساختار(دی ان
آ) همه شان99 و 09 درسد از
یک (منشأ واحد)
می باشد.
محصول این
پژوهش بسیار
مهیج و تأمل
برانگیز می
باشد، که شاید
برای نگاه های
نژادپرست
همچون توهین و
تحقیر به
جایگاه برتر
انها باشد؟!
بهر حال
نمی خواهم از
موضوع پرت
شوم، هدفم از این
فاکت های
کوتاه این بود
که بگویم:
چگونگی استقرار
انسان بر روی
زمین، آب و
هوا، شرایط
محیط زندگی و
تقسیمات بلند
جغرافیائی
اقتصادی ـ
سیاسی
و...توانسته
است که بخشی از
ساکنان زمین
را بدلایل
قابل تشریح
بگونه ای خاص
و حدودن
متفاوت با
دیگران متحول
و مستقل تکوین
داده و آن
دسته، در دراز
مدت خود را با
نامی که
اصطلاحن(ملت)
باشد مزین
کرده است، و
به همین نحو
هر دسته و یا
تیره ای در
دراز مدت
توانسته است،
تاحدود نسبتن
زیادی بخشی از
همین زبان،
فرهنگ و آداب
موجود جهان و
خود را در هر
گوشه ی از این
زمین بنام خود
(صاحب ویژگی)
هائی کند که
بیشک ایجاد
عادت و تعلق
خاطر شده است
و چرا نه؟ این
ویژگی ها در
کشور ما و
جهان
فراوانند و هر
کدام در نوع
خود زیبایند و
باید مورد
پذیرش و
احترام همگان
قرار گیرند،
تا آنگونگی
خود آنها هم
از طرف مقابل
و در سطح جهان
مورد تائید و
ارزشگزاری
قرار گیرد.
"حق
تعین سرنوشت"
حق تعین
سرنوشت با
ناسیونالیزم
گنگ، خودخواه
و برتری طلب تفاوت
فاحش دارد،
بویژه در
کشوری همچون
ایران که نه
شاه و نه شیخ
اش بنام
(فرماندهان کل
قوا)لحظه ای
بدون تسمه بر
گرده ی اقلیت
ها از ترس جدائی
و تجزیه آرام
نداشتند وهر
دو از (اراده ی آزاد
و مستقل توده
ها و به تبع آن
ملیت ها)وحشت می
کرداند تا
مگر: با آن
شیوه ی قهرناک
بی دردسر تر
سرکردگی هرچه
گسترده تری را
با غرور
آویزان غبغب
خویش کنند.
ظرف زمانی سرکوب
اقلیت های ملی
و محرومیت های
سیاسی و اقتصادی
شان از دوران
تشکیل حکومت
مرکزی در دوران
(رضا خان
میرپنج) تا
همین امروز به
بی رحمانه
ترین شکل ممکن
ادامه داشته
است و این
دیگر قابل
تحمل نیست و
باید این (مهم)
مورد بررسی
همگانی جهت
یافتن راه
چاره فرار
گیرد.
دشمن:
روابط
نابرابر است
دشمن
دوستی، روابط
نابرابر
وغیراخلاقی
ساختار
گندیده ی
سرمایه است که
انسان را برای
حفظ خود در
مقابل همنوع
اش می نشاند،
ما باید با تمام
وجود علیه این
مناسبات
فرسوده
مبارزه ی متحد
کنیم و نه بر علیه
پایبندی و
تمایل به نوعی
از زندگی که
دلبستگی ملتی
ست!؟ ما حق
نداریم در
برابر
تمایلات
طبیعی و
بحقشان
بایستیم و در
صورت عدم
تمایل به
تمکین، همچون
همیشه به سبک
شاه و شیخ نسل
کشی راه
بیندازیم.
انسان امروز
در هر گوشه ی
ایران و یا
جهان که باشد،
تنها و تنها
یک دشمن مشترک
دارد و آن
مصیبت پست و
حیوانی جامعه
ی سرمایه
دارانه ست که
مانع رفاه و
تفاهم انسان
ها با هم شده
است.
راه چاره
فدرالیزم است
کشور ما
همچون بسیاری
دیگر در سطح
جهان مشکل عدم
درک و شناخت
درست از علایق
ملی را داشته
و دارد، ما
لازم است
بمرور خود را
با ضرورت های
زندگی رنگین
امروزی در
تنوع سلایق ملی
و مذهبی
انطباق داده و
بهتر آنکه از
بدبینی
تاکنونی نسبت
به حق تعین
سرنوشت ملت ها
نترسیم. آینده
کشور ما بدون
تسطیح قدرت
سیاسی که راه
حل اساسی
اش(فدرالیزم)
باشد، شانس آرامش
و امنیت
پایدار
ندارد، و
نباید فراموش کرد
که آسیب پذیری
کشور از تمرکز
گرایان راست و
ناسیونالیست
های طمعکار
البته با(زور) بیشتر
است تا از
تقسیم افقی
قدرت در بین
ملیت های
منطقه ای! دو
الگوی برجسته
ی جهانی شاهد
ثبات نسبی این
اهرم
فدراتیوی
سیاسی اند: امریکا
و آلمان و
بسیاری ار
کشورهای
ارویائی ودیگر
قاره ها نیز...
بنابرین
دل و چشم
نگرانی
منتقدان
بیانیه ی دو حزب
کرد، بیهوده و
بی نتیجه است
همه ی ما باید حول
موضوع
حق تعین
سرنوشت ملیت
ها با جسارت و
پذیرش و حمایت
آن بپا خیزیم
و در برابر راست
و راست ملی که
تابع درک گنگ
و کوری نسبت
به نژاد برتر
و مقوله هائی
بی ربط ملی
هستند فاصله
بگیریم، و به
اعتراض های
آنانی که حق
تعین سرنوشت
را با(جدائی
طلبی) یکی می
گیرند با
استدلال قوی
پاسخ داده و در
برابر تندروی
آن بایسیتم و
از علایق
عمومی ملیت ها
نسبت به زندگی
و سبک مورد نظر
سیاسی و
فرهنگی آنها
که بیگمان حق
مسلم شان است،
پشتیبانی
کنیم.
بهنام
چنگائی ـ ۲۰
شهریور ۱۳۹۱