«هر
فاشیسمی گواه
انقلابی شکستخورده
است.»
هژیر
پلاسچی
اول:
کمتر کسی در
اولین مواجهه
با من متوجه
میشود که من
تورکم. در
خانهی ما به
دلیل فارس
بودن پدرم
زبان اصلی،
زبان فارسی
بود و من
تورکی را تنها
از طریق صحبت
کردن با
مادربزرگم
آموختم که حتا
یک کلمه فارسی
بلد نبود و در
نُه سالگی من
درگذشت. بعدها
تلاش کردم خواندن
به تورکی را
بیاموزم اما
هرگز هنگام
فارسی حرف زدن
لهجهی تورکی
نداشتم. با
این وجود از
یاد نمیبرم
که برخی اقوام
و دوستان فارس
که به خانهی
ما در زنجان
میآمدند یا
ما به خانهی
آنها در تهران
و همدان و
شهرهای دیگر
میرفتیم
همین لهجهی
نداشتهی من
را مایهی
خنده میکردند.
تفریح سالمی
که برای آنها
تفریح بود اما
من بار تحقیر
آن را از همان
سنین کودکی تا
امروز هرگز
فراموش نکردهام.
اوضاع در مورد
برادر کوچکترم
که کمی هم
لهجهی تورکی
داشت بدتر بود
و لابد حالا
او باید این
تحقیر را
بیشتر از من
بشناسد. مسئله
لهجهی ما
نبود، مسئله
این بود که ما
برای آنها
همان تورکهایی
بودیم که در
لطیفهها و
جوکها شنیده
بودند و
پیشاپیش
آماده بودند
به ما بخندند
حتا اگر ما
شبیه جوکهای
آنها نبودیم.
دوم:
در تهران که
زندگی میکردم
یکی از «رفقا»
برای خوشمزهبازی
و گرم کردن
جمع، شمع مجلس
میشد و جوک
پشت جوک تعریف
میکرد. روشن
است که این
جوکها اغلب
در مورد تورکها
و لرها و رشتیها
و آبادانیها
بود. چندین
بار از او
خواستم که این
جوکها را
تعریف نکند.
برای من این
ماجرا بیش از
آن که سیاسی
باشد این بود
که وقتی آن
جماعتِ دور تا
دور اتاق هار
هار میزدند
زیر خنده
احساس میکردم
همهی آنها
دارند به من
میخندند. به
من که تنها
تورک در میان
آنها بودم که
اغلبشان «بچه
تهرون»های کول
و بامزه
بودند. یک بار
با جمعی از
آنها راهی
زنجان شدیم تا
تعطیلات را در
شهری که من از
آن آمده بودم
بگذرانیم.
دوست خوشمزهی
ما رانندهی
اتوموبیل بود
و از همان
ابتدا، بنا به
عادت مالوف
گفتن جوک را
آغاز کرد و با
توجه به اینکه
به سمت زنجان
در حرکت بودیم
تورکها
موضوع اصلی
جوکهایش
شدند. چند
باری به او
تذکر دادم و
نشنیده گرفت.
تذکرهای من
جدیتر شد و
باز نشنیده
گرفت. دوستان
دیگر که متوجه
تشنج موجود در
فضا شده بودند
پا در میانی
کردند، البته
نه چون از
تمسخر و تحقیر
تورکها
ناراحت شده
بودند بلکه
تنها چون من
هم در آن سفر
همراهشان
بودم، باز
افاقه نکرد و
«رفیق» قهرمانمان
با سینهی
فراخ اعلام
کرد که آنقدر
در مورد تورکها
جوک خواهد گفت
تا من از
«حساسیت
بیهوده»ام دست
بردارم. قزوین
را گذشته
بودیم و در
اتوبان خلوت
قزوین _زنجان
با سرعتی
بیشتر از صد
کیلومتر در
حرکت بودیم.
از دوست
خوشمزه
خواستم ماشین
را متوقف کند
تا من پیاده
شوم چون ادامهی
سفر با این
وضعیت برای من
مقدور نیست.
گوش نکرد و به
جوک گفتن
ادامه داد. در
همان سرعت
بالا درِ
ماشین را باز
کردم. رنگش
پرید و ماشین
را متوقف کرد.
دستهایش میلرزید
از شدت وحشت.
به معنای دقیق
کلمه به گه خوردن
افتاد و از آن
پس تا زمانی
که من در
ایران بودم
جوکی از او
نشنیدم و
البته تقریبن
اطمینان دارم
که من تنها
کسی بودم که
جوکی از او
نشنیدم.
سوم:
در تهران که
زندگی میکردم
روزی کمی از
ظهر گذشته بود
و خیابانها
پر شده بود از
بچهمدرسهیی
با لباس و کیف
مدرسه. داشتم
سلانه سلانه
به خانه میرفتم
و چند قدم
جلوتر از من
چند بچهمدرسهیی
توی سر و کلهی
هم میزدند و
بلند بلند _چنان
که بچههای
دوران
راهنمایی
برای جلب توجه
دیگران میکردند_
با هم حرف میزدند
و خاطره تعریف
میکردند. یکی
از آنها خاطرهیی
تعریف میکرد
در مورد
برخوردش با
فرد احمقی و
برای توصیف آن
فرد رو به
دوستش گفت:
«خیلی خر بود،
ترک دیگه،
ترک». و من که
تورک بودم
تنها چند قدم
با او فاصله
داشتم و رفیق
خوبم سعید متینپور
که با سواد
بود، که فلسفه
خوانده بود،
که زلال بود
مانند برفهای
سبلان، همان
روزها در
زندان تحت
بازجویی و
شکنجه کتک میخورد
چنان که کمرش
هرگز راست نشد
و بعدها دانستم
بازجو از او
خواسته است
اگر میخواهد
به زبان مادریاش
حرف بزند باید
چهار دست و پا
روی زمین بنشیند
و «عَر عَر» کند.
چهارم:
اینها که
تعریف کردم
تنها مشت
کوچکی، خیلی
کوچک، از آن
خروار خروار
تحقیری است که
مردم آزربایجان
در هر ثانیه
از زندگی
روزمرهشان
با آن مواجه
میشوند و من
پیشاپیش میدانم
که چون لهجهی
تورکی ندارم
حتا یک هزارم
تجارب آنهایی
را که فارسی
را با لهجه
حرف میزنند،
آنهایی که
فارسی را با
دشواری حرف میزنند،
آنهایی را که
در تمام دوران
تحصیل وادار
شدهاند به
تورکی فکر
کنند و به
فارسی
بنویسند و به
فارسی
بنویسند و به
تورکی بفهمند
را تجربه نکردهام.
آنهایی که
دوره افتادهاند
که برنامهی
«فیتیله» کاری
نکرده است و
توهینی در کار
نبوده است حتا
یک دقیقه هم
جای یک
آزربایجانی
نبودهاند تا
بفهمند از
همین کثافتکاریها
در رسانههای
ملی، از همان
خندیدن جمعی
به پیرمرد
«دوشواری»، از
همین عادی شدن
تحقیر لهجهی
تورکها کار
به جایی رسیده
است که تورکها
در کوچه و
خیابان تحقیر
شوند و همهی
خوشمزهها و
کولهای مقیم
مرکز بدون هیچ
شرمی، در مورد
تورکها برای
همدیگر جوک
تعریف کنند و
قاه قاه ریسه
بروند و ای
زهرمار. حالا
اما همه زرد
کردهاند.
جوانان اصلاحطلب
و برخی جوانان
ملی مذهبی به
اندازهی یک
سالشان در این
چند روز این
سو و آن سو
کامنت گذاشتهاند.
چپهای معتدل
با همان قیافههای
فیلسوفمآب
بر ما
مگوزیدشان
راه افتادهاند
که اصلن مگر مردم
آزربایجان
ستم مضاعفی
احساس میکنند؟
و همه با هم،
با یک صدا،
حتا با یک
طنین یک بیت
شعر از شهریار
را پیدا کردهاند
در وصف ایرانی
بودن و زر و زر
و زر.
پنجم:
در اینکه در
جنبش مردم
آزربایجان و
از جمله در
همین تظاهرات
چند روز اخیر
نمودهای
فاشیستی هم موجود
بوده است، شکی
نیست و موضوع
نه جدید است و
نه قابل
کتمان. اما از
سوی دیگر
کسانی که با
توسل به حفظ
تمامیت ارضی و
حفظ مرزهای
ایران به نبرد
با این
نمودهای
فاشیستی میروند،
مضحک و خندهدارند.
آنها از مردم
آزربایجان میخواهند
که خواستههای
ملی خود را به
نفع ملت بزرگترِ
ایران فراموش
کنند و
تبهکارانه
پنهان میکنند
که وقتی از
«ملت ایران»
حرف میزنند
در واقع دارند
از ملتی حرف
میزنند که
تورکها درست
مانند بلوچها
و عربها و
کوردها و
تورکمنها و
ملتهای دیگر
از آن بیرون
گذاشته شدهاند.
خواستهی
نهایی آنها نه
رهایی همهگان
بلکه بیش از
پیش به حاشیه
راندن و به
سکوت واداشتن
بخشهای
ناهمگون شدنیای
است که شکافهای
فعال درون
هویت پوشالی
«ملت ایران» را
نمایان میکنند.
ششم:
تنها راه نجات
جنبش مردم
آزربایجان از
سویههای
فاشیستی، نه
سرکوب و به
سکوت واداشتن
آن بلکه گره
زدن مبارزهی
ملی به مبارزهیی
است که نه
تنها منجر به
رهایی تورکها
شود بلکه برای
رهایی همهگان
تلاش کند.
اینجاست که
باید به صراحت
گفت آن جان
زیبای برخی
رفقای چپ و
کمونیست که با
عمده کردن سمت
و سوی
ناسیونالیستی
جنبش موجود تکلیف
خودشان را با
آن یکسره میکنند،
ربطی به سنت
مداخلهگر
چپِ انقلابی
ندارد. غیبت
چپ در تمام
طول این سالها،
حتا در سطح
تولید گفتار
مسیر را برای
جریانات
ارتجاعی و
فاشیستی باز
کرده است که
تودههای
ناراضی مردم
را، که از قضا
بخش عمدهیی
از آنها محرومترین
مردم
آزربایجانند،
سازماندهی
کنند. با این
وجود تجویز
درست کناره
گرفتن نیست،
اتفاقن باید
دستها را
آلوده کرد. در
تهران که
زندگی میکردم
وقتی در مورد
ستم ملی به
مردم
آزربایجان با
رفقایم حرف میزدم،
اغلب به اغراق
در وضعیت
موجود متهم میشدم
و کار به جایی
رسید که شایعهی
هنوز موجودی
در موردم
ساختند که
فلانی پانتورک
است. حالا
البته نه آن
ستم و نه آن
نارضایتی
قابل
لاپوشانی و
نادیده گرفتن
نیست. چپ اگر
در مبارزات
مردم
آزربایجان
مداخله نکند
در برآمد
فاشیسم و
تبعات آن مقصر
است.
هفتم:
سال گذشته
بیانیهیی
منتشر شد از
تبریز خطاب به
مبارزان
کوبانی. چارهی
کار ادامه دادن
منطق آن
بیانیه است.
آن بیانیه اما
با کمال تاسف
نه ما به ازای
عملی یافت و
نه در سطح
تولید گفتار
ادامه پیدا
کرد. هرچند
بازداشتها،
تهدیدها،
تعلیق از
تحصیلها و
مداخلههای
پلیسی و
امنیتی در این
وضعیت بسیار
موثر بوده
است، با این
وجود راههایی
برای رستگاری
جمعی موجود
است. تجربهی
روژئاوا به ما
نشان میدهد
که چگونه با
به رسمیت
شناختن
مبارزات هویتهای
تحت ستم باید
با آنها همدست
شد و از درون
با گرایشهای
فاشیستی و
شووینیستیای
که تلاش میکنند
این هویتها
را برای همیشه
تثبیت و تحکیم
کنند نبرد کرد.
و فراموش
نکنیم که ما
از والتر
بنیامین
آموختهییم
«هر فاشیسمی
گواه انقلابی
شکستخورده
است.»
پینوشت:
در جریانم که
در فارسیِ
مرسوم
آزربایجان و
تورکی را طور
دیگری مینویسند
اما این همه
نام شهرها و
روستاهای آزربایجان
را تغییر
دادند و نامهای
تورکی را
ممنوع کردند،
بگذارید این
دو کلمه را هم
من «اشتباه»
بنویسم.