Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
سه-شنبه ۶ بهمن ۱۳۹۴ برابر با  ۲۶ ژانويه ۲۰۱۶
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :سه-شنبه ۶ بهمن ۱۳۹۴  برابر با ۲۶ ژانويه ۲۰۱۶
رفیق پیکارگر تراب حق شناس،

رفیق پیکارگر تراب حق شناس،

کمونیست برجسته، یار و یاور خلق فلسطین درگذشت!

 

با کمال تأسف به اطلاع می رسانیم که دوشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۴، ۲۵ ژانویه ۲۰۱۶، حدود ساعت ۱۱ شب، رفیقمان تراب حق‌شناس پس از پنج سال مبارزه با بیماری آی. ال. اس، درگذشت.

یادش گرامی

اندیشه و پیکار

سه شنبه ، ۶ بهمن ۱۳۹۴؛ ۲۶ ژانویه ۲۰۱۶

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خاکسپاری و یادمان رفیق تراب حق‌شناس

به آگاهی می‌رسانیم که جمعه پنجم فوریه ۲۰۱۶ ساعت یک نیمروز با رفیق تراب در آرامگاه پرلاشز وداع خواهیم گفت.

آرامگاه پرلاشز، ورودی گامبتا

مترو خط ۳ - ایستگاه گامبتا GAMBETTA

خاکسپاری و یادمان رفیق تراب حق‌شناس

نویسنده: اندیشه و پیکار

چهارشنبه ، ۷ بهمن ۱۳۹۴؛ ۲۷ ژانویه ۲۰۱۶

به آگاهی می‌رسانیم که جمعه پنجم فوریه ۲۰۱۶ ساعت یک نیمروز با رفیق تراب در آرامگاه پرلاشز وداع خواهیم گفت.

شنبه ششم فوریه نیز به یادش گرد هم جمع می‌شویم. محل و ساعت این مراسم را در اطلاعیه بعدی به آگاهی خواهیم رساند.

اندیشه و پیکار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

د رسوگ یارزحمتکشان، رفیق تراب حق شناس

خبرکوتاه بود وجانکاه ، رفیق تراب حق شناس ازمیان مارفت. 

فقدان اوبارسنگینی است بسان کوهی ازغم، که هرانسان آزاده و برابری طلبی را دراندوه ژرفی فرومی برد. رفیق تراب حق شناس ازایام جوانی دل درگروآزادی زحمتکشان ولغو استثمارانسان ازانسان نهاد وبا حرکت ازچنین موضعی بود که درعمل انقلابی دریافت، تنها راه رهائی انسان ازقید وبند استثمارواستعمار، اندیشه وعمل کمونیستی است. اوکمونیسم را چراغ راهنمای مبارزاتی خود قرارداد وتا آخرین لحظه زندگی پربارش، وفای به عهد کرد، عهدی که نه تنها بازحمتکشان ایرانی بلکه با تمامی کارگران وستمد ید گان در سراسرجهان وبویژه مردم تحت ستم ورنجبران فلسطینی بسته بود.

تراب ازسلاله ی حیدرعمواوغلی ها وآوتیس سلطان زاده ها بود. یادش گرامی وراهش پردوام باد. درگذشت رفیق تراب حق شناس را به تمامی کارگران وکمونیستهای ایران وجهان وخاصه خلق فلسطین، وهمچنین یاران ودوستدارانش دراندیشه وپیکارتسلیت میگوئیم.

 

نهادهای همبستگی با جنبش کارگری درایران ـ خارج کشور

10 بهمن 1394 برابربا 30 ژانویه 2016

nhkommittehamahangi@gmail.com

http://nahadha.blogspot.com/

-------------------------------------------------------

نیاکان فراموش شده ی ما (9)- تراب حق شناس درگذشت،

اکبر معصوم بیگی

دریغا آن یل، آن شیر اوژن، آن بزرگ که جهان پریشیده ی ما را وانهاد و رفت.

 

تا سال ها فقط نامی از تراب حق شناس شنیده بودم و بزرگی های او. سال 2005 دو سه روزی در پاریس مهمان رفیق از جان عزیزترمان جمیله ندایی بودیم، من و نسترن و ستاره. همان روز اول جمیله پرسید: ”راستی می خواهید تراب و پوران خانم را ببینید؟“. من و نسترن نگاهی به همدیگر کردیم که: ”کور از خدا چه می خواهد؟ …“. گفتیم: ”معلوم است، پس چی که می خواهیم“. نسترن بعدتر به من گفت: ”پسر، این تراب به اندازه ی عمر من و تو مبارزه کرده، عمر من و تو روی هم!“. جمیله بی درنگ زنگ زد و یک ساعت بعد تراب و پوران خانم در خانه ی جمیله بودند. برای آن که آشنایی بدهم و و یخ ناآشنایی بشکند به پوران خانم گفتم که در عادل آباد شیراز هم زندان منصور برادرش بوده ام. سری به تحسر تکان داد و گفت: ”می دانید که …“، نگذاشتم حرف اش را تمام کند و گفتم ”می دانم …“. تا وقت ناهار , که دو سه ساعت بعد بود, چنان گرم گفت و گو بودیم که زمان حسابی از دست مان در رفت. ما بیش تر شنونده بودیم و می خواستیم شنونده باشیم و از این دریای زَخّار بهره ببریم. از همه جا و همه چیز و همه کس گفتیم. تراب را محکم تر، نستوه تر و جذاب تر از آن یافتیم که می پنداشتیم. به قول قدیمی ها یک پارچه جواهر بود. با آن که پوران خانم و تراب بچه نداشتند، در تمام مدتی که به بحث گذشت، ذره ای از توجه به ستاره کوتاهی نکردند. ستاره همیشه از مهربانی و عطوفت تراب و پوران خانم می گفت و خسته نمی شد.

عصری به پیشنهاد جمیله از خانه بیرون زدیم و رفتیم به گورستان «پرلاشز» که چندان از خانه ی او دور نبود. یادم نمی رود که تراب از همان لحظه ی اول اصرار داشت که حتما «دیوار یادبود کمون پاریس» را ببینیم -که دیدیم. همه جا را نشان مان داد: گور هدایت، ساعدی، مادر سنجری و … . بعد ما را به آبجو مهمان کرد. طرف های ساعت شش بعد از ظهر وقت خداحافظی بود. کار فرهنگی او را بسیار تحسین کردم. از من خواست به اش بگویم که از آن چه منتشر کرده است، چه چیز را در نظر دارم. گفتم: ”راست اش این کاری را که با شماره های «پیکار» کرده اید خیلی درجه ی یک است!“. پرسید: ”کی دارید بر می گردید برلین؟“. گفتم: ”همین فردا …“. گفت: ”اگر توانستم تا فردا صبح به خانه ی جمیله می رسانم، اگر نه قطعا در ایستگاه قطار به اتان می رسانم“. فردا ساعت 11 صبح تراب و پوران خانم زودتر از ما رسیده و کنار قطار ایستاده بودند. نمی دانستم چه واکنشی نشان دهم. راست اش تراب در نظرم چندان بزرگ می نمود که دست و پای ام را گم کرده بودم. او بیاید دمِ قطار تا دو سه سی. دی. را به من برساند؟ و من که باشم؟ وقتی قطار راه افتاد و نگاه ام برای آخرین بار در چشم تراب و پوران خانم گره خورد، انگار غم عالم به دل ام نشست. این آخرین و اولین دیدار ما بود

به نقل از

https://www.facebook.com/notes/akbar-masoumbaigi

-------------------------------------------------------

در گرامی داشت تراب حق شناس مبارز راه آزادی و سوسیالیسم

تراب حق شناس، رهرو و پیکارگر راه آزادی و سوسیالیسم، در ۲۵ ژانویه ۲۰۱۶ پس از پنج سال جدال با بیماری بی درمانی که او را در واپسین ماهها از سر به پایین فلج کرده بود، در بیمارستانی در حومه پاریس درگذشت.  تراب حق شناس زندگی سیاسی خود را با مبارزه علیه رژیم استبدادی سلطنت آغاز کرد و سپس راه مبارزه برای آزادی طبقه کارگر و سوسیالیسم را برگزید و آنرا تا پایان عمر همچون رهروی پیگیر و استوار با همه سختی ها و ناهمواری ها پیمود. او در طول زندگی سیاسی خود، یعنی بیش از پنجاه سال، همواره از مبارزه کارگران و زحمتکشان و حقوق آنان پشتیبانی کرد و در عمل، و نیز با قلم خویش، دربرابرقدرت های سیاسی سرکوب گر در ایران و یا هر جای دیگر جهان ایستاد.  تراب حق شناس انترناسیونالیست صادقی بود که از مبارزه و جنبش کارگران و زحمتکشان برای آزادی، نان و کرامت انسانی در هر نقطه ی جهان- از خیزش مردم در کشورهای خاورمیانه تا  مبارزات آنان در امریکای لاتین- شادمان می شد و از آن حمایت  می کرد. در این میان، مبارزه و جنبش آزادی خواهی  مردم فلسطین علیه حکومت اشغال گر اسرائیل برایش اهمیت ویژه ای داشت؛ او که بسیاری از فعالین و رهبران جنبش مردم  فلسطین را از نزدیک  می شناخت، نقش به سزایی در رساندن صدای این جنبش داشت. ترجمه های فصیح او از شعر شاعران فلسطینی و ادبیات مقاوت فلسطین، نشان دهنده تعهد انسانی او به اهداف این جنبش است.  ترجمه های دیگر او که عموما شامل آثار سوسیالیستی و متون تحقیقی روشنگرانه و مترقی است، به همراه دیگر فعالیت های او در بستر عمل و در عرصه نظری، همگی  حکایت گر تلاش خستگی ناپذیر جان سرکشی است که رهایی انسان را در گرو مبارزه علیه سرمایه داری و رسیدن به جامعه سوسیالیستی انسان محور و طبیعت محور می دید.  شورهموار کردن راه این آرمان، تا پایان زندگی، حتی هنگامی که دیگر توان حرکت نداشت در جانش شعله ور بود. بر روی تخت بیمارستان به رغم درد طاقت سوزی که تمام تنش را در چنبره می فشرد، وقایع اجتماعی و سیاسی را به یاری دوستان و رفقای نزدیک، پیگیری می کرد و تا انجا که می توانست هنوز ادای سهم می کرد. شکایت اش از بیماری نا درمان  این نبود که مدام آزارش می داد، بلکه بیشتر این بود که  نمی گذاشت به کارهایی برسد که ناتمام مانده بود.

 

ما در گذشت تراب حق شناس را به همه رهروان و مبارزان راه آزادی ، برابری و سوسیالیسم به ویزه به یاران نزدیک او که تا واپسین ماهها و روزهای زندگی در کنارش بودند و یاری اش کردند تسلیت می گوییم.

 

اتحاد بین المللی در حمایت از کارگران در ایران

۲۸ ژانویه ۲۰۱۶

info@workers-iran.org / www.workers-iran.org/ www.etehadbinalmelali

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اطلاعیه انجمن قلم ایران (در تبعید)

به‌مناسبت درگذشت تراب حق‌شناس

با کمال تاسف تراب حق‌شناس، این رزمنده راه آزادی و برابری و عدالت اجتماعی، دوشنبه شب ۵ بهمن ۱۳۹۴ برابر با ۲۵ ژانویه ۲۰۱۶، پس از پنج سال مبارزه با بیماری آی.‌ال.‌اس، درگذشت.

تراب حق‌شناس، بیش از پنجاه سال از زندگی سراسر تلاش انسانی و اجتماعی خود را در راه مبارزه با اختناق و دیکتاتوری و برای آزادی ستم‌دیدگان و محرومان و استثمارشدگان سپری کرد.

عشق به‌دانش و فرهنگ و ادبیات پیشرو انسانی، همبستگی با مبارزات کارگران و محرومان در ایران، فلسطین و به‌‌طور کلی در قاره‌های آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین و اروپا، بخش‌هایی از فعالیت‌های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی وی بود.

 

تراب، آثار بی‌شماری از نقدهای سیاسی و اجتماعی را به یادگار گذاشته است. وی کتاب‌ها و مقالاتی را نیز به‌فارسی برگردانده است از جمله: اشعاری از نزار قبانی، فلسطین: از تئودوراکیس تا کیهان کلهر؛ من شارلی نیستم!؛ «ریشه‌های آپارتاید در آفریقای جنوبی و اسرائیل یکی‌ست!»، موسم گیلاس اثر ژان فرا(کمون پاریس)؛ مانیفست حزب کمونیست پس از 162 سال، نویسنده: سلامه کیله؛ در سوگ ژرژ لابیکا فیلسوف و مبارز کمونیست؛ ارنست چه گوارا: یاداشت‌هایی برای مطالعه ایدئولوژی انقلاب کوبا؛ میشل کولولن روزنامه‌نگار بلژیکی، نویسنده کتاب: «اسرائیل درباره‌اش حرف بزنیم»؛ تفتیش عقاید در تاریخ‎ ‎عربی ـ اسلامی / زندقه و رابطه آن با دین و قدرت‌(قرن نهم و دهم میلادی)؛ اکو ـ سوسیالیسم و برنامه‌ریزی دموکراتیک، نویسنده: میکائیل‌(میشل) لووی؛ مارکس در سوهو‌(بازگشت مارکس) نمایشنامه تاریخی در یک پرده این نمایشنامه به نویسندگی هوارد زین و با اجرای برایان جونز: توسط تراب حق‌شناس و حبیب ساعی به فارسی برگردانده شده است؛ کتاب «زن در سنت و در تحول اسلام»، نویسنده: منصور فهمی، ترجمه تراب حق‌شناس و حبیب ساعی؛ سلمان رشدی و حقیقت در ادبیات صادق جلال العظم؛ و ...

انجمن قلم ایران در تبعید، درگذشت تراب را به‌نزدیکان و همه رزمندگان راه آزادی و برابری و عدالت اجتماعی صمیمانه تسلیت می‌گوییم.

یادش گرامی باد!

انجمن قلم ایران در تبعید

26 ژانویه 2016

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تراب حق‌شناس، آن رفيق عزيز همه ما، آن كه عاشق‌ترين عاشقان بود، آن كه صدايش، كلامش جان مي ‌داد و اميد مي‌داد، رفت. واي بر من

پرسيدم : تا كي

گفت در انتظار بمان

گفتم چيزي در چنگم نيست

تا به چنگم آوري

وصيتم را به خونم نوشتم

به آب اعتماد كنيد

اي ساكنان ترانه‌ام

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حسن مرتضوی

حالا رفيق تراب آرام بگير و كنار پورانت كه عاشقانه دوستش داشتي بخسب. اندكي آرام گير رفيق تراب حق‌شناس

مرگ براي ما بي‌معناست

ما هستيم

پس مرگ نيست

مرگ براي ما بي‌معناست

مرگ هست

پس آنگاه ما نيستيم

آنگاه

روياهاشان را

به گونه‌اي ديگر سامان دادند

و ايستاده

در خواب شدند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ابراهیم آوخ

صبح زود تلفن که زنگ خورد پیشاپیش دلم فرو ریخت . حدسم درست بود . از بیمارستان خبرداده بودندکه دیشب حدود یازده قلب تراب ایستاد . او رفت . خودم را به بیمارستان رساندم . چند رفیقی که در این سالهای بیماری هیچگاه تراب را تنها نمی گذاشتیم آمده بودند . بی هیچ کلامی دست در گردن هم گریستیم و گریستیم . علیرغم بیماری طولانی تراب ، باورمان نمی شد . آخر تراب در یک هفته گذشته بویژه نسبت به همیشه سر حال تر بود .

پس از انجام برخی کارهای اداری برای دیدن تراب همگی به سردخانه رفتیم . آرام خوابیده بود . مثل همیشه گونه و پیشانی اش را بوسیدم . آخرین عکس را با او گرفتم .

با رفیق ، برادر و یار تمام هفتاد سال زندگیم وداع کردم .

تراب رفت اما باورهایش ماندگار .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هژیر پلاسچی

او را همان‌گونه که بود به خاطر خواهیم آورد. همان‌گونه که زیست و تا آخرین لحظه، آخرین ثانیه‌ها دست از مبارزه نکشید. او را در هیات رزمنده‌یی که بود به خاطر خواهیم آورد. همراه با هم‌رزمان شهیدش، با عشق عمیقش به سوسیالیسم و آزادی. او را در نبردی که هنوز ادامه خواهد داشت به یاد خواهیم آورد. رفیق تراب حق‌شناس دیگر در میان ما نیست، هرچند یاد بلندش همیشه با ما باقی خواهد ماند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عسل اخوان

رفیق تراب حق‌شناس, رفیق پیکار‌گر, کمونیست‌ برجسته, یار و یاور خلق ستم‌دیده‌ی فلسطین, درگذشت. تراب حق‌شناس زندگی‌اش را مبارزه کرد, ایستادگی را برای ما هجی کرد و اینگونه است که در همین جهان هم جاودانه خواهد ماند. یاد و راهش زنده باد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عزیز عارفی

تراب حق شناس هم رفت

قلب عاشقی که بیشترین دردها را کشید از کار افتاد.

در حالیکه چاقو و دشنه جانیان پهلوی و اسلامی، خودش و آمال هایش را بی حد و مرز نشانه می رفتند، با این حال از ثانیه ثانیه حیات پر بارش مایع می گذاشت و به حق از کادر های برجسته جنبش کمونیستی و از پیشروان خستگی ناپذیر طبقه اش بود.

نیاز به این کادرها و انسانهای برجسته زمانی بیشتر احساس و درک میشود که عشق و صداقت، آگاهی و هوشیاری و مبارزه هدفمند و روشن، حرف اول و آخر را می زند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بیژن رستگار

در گذشت رفیق عزیز م تراب حق شناس را به همۀ رفقا تسلیت می گویم. یاد عزیز او و پوران بازرگان، دو کمونیستی تا آخر به آرمانهای خلق های ستمدیدۀ همۀ جهان وفادار ماندند همیشه با ما خواهد ماند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شهاب برهان

در سی و اندی سال که در پاریس هستم، جز یکبار بخت دیدار رفیق تراب حق شناس را نیافتم و آن زمانی بود که سال ها پیش از بیمار شدن اش به خانه یکی از نزدیکترین دوستان مشترکمان رفته بودم و ورود من با خداحافظی او مصادف شد و بعد از رفتن اش مطلع شدم که تراب بوده است.

در باره رفیق تراب حق شناس، آنچه گفتنی است گفته اند و می گویند. تنها چیزی که می خواهم بگویم که ناگفته است، حق شناسی تراب، از رفقائی است که برنامه ریختند، از فرانسه و از کشورهای مختلف، سال ها، چه آن زمان که هنوز در خانه بود و چه آن زمان که به بیمارستان منتقل شده بود، شب و روز، به نوبت به سراغ اش رفتند، تر و خشک اش کردند، برایش غذا بردند، برایش خبر بردند، کتاب خواندند، گفته هایش را نوشتند، جای پوران را برایش پر کردند و زمانی که دست ها و پاهایش او را ترک کرده بودند، ترک اش نکردند و تا جائی که توانستند، دست و پای او، نفس و هم نفس او شدند. درود من بر این انسان های شریف، کمتر از درود ام به تراب حق شناس نیست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مهرداد درویش پور

رفیق دور و دیردست مان تراب حق شناس پس از پنج سال مبارزه با بیماری آی. ال. اس، درگذشت!

همه ما می میریم، می رویم و در گوشه ای شاید گمنام شاید آشنا محو می شویم. اما برخی آنقدر بزرگ هستند که تنها در پهنه تاریخ جای میگیرند و می آرامند. بی آنکه هرگز حضورشان محو شوند. تراب حق شناس - از برجسته ترین چهره های سیاسی و پر سابقه در جنبش کمونیستی ایران، مترجم و آرشیو نگاری پرقدر و گرانمایه اما بی ادعا - بی شک یکی از آنها است. نجیب بود و فروتن. پرشور بود و پرکار. متین بود و مودب. صمیمی بود و مهربان. با پرنسیب بود و شفاف، گرچه حرمت آدمیان را حتی در هنگام مخالفت سرسخت سیاسی نیز حفظ می کرد. طنز پرداز بود و شاد و به پیرامونیانش انرژی می داد و شخصیتی سخت جذاب داشت. چه بگویم درباره او که هرچه بگویم کم گفته ام. تنها در دوره یک ساله و اندی در دفتر تحریریه پیکار درسال 1359 و آغاز سال شصت با هم از نزدیک کار کردیم و قلم زدیم. خاطراتم از او بسیار و براستی همگی نیک هستند. گرچه فضای فکری امروز من با آن گذشته سخت متفاوت است. اما این همه از جذابیت او چه در آن دوران و چه پس از آن نکاست. داستان های تراب از ملاقات های او و حسین روحانی با آیت الله خمینی در نجف در فضایی آشتی ناپذیر آنهم در اواسط دهه پنجاه و قبل از انقلاب اسلامی، قم را هم کنجکاو او ساخته بود. از معدود فرهیختگان سیاسی بود که به رغم آن که به لحاظ فکری اندیشه کمونیستی خود را به همان سر سختی گذشته حفظ کرد، اما در گذشته در جا نزد و با انتشار اسنادی پرقدر، رد پای جدی برای تاریخ نگاری چپ ایران از خود بر جای گذاشت. در فرانسه و سوئد در طی این سی سال تنها چند دیدار کوتاه با او و زنده یاد همسرش پوران بازگان داشتم. همیشه جویای احوال زنده یاد مادر بود. گاه هم گفتگوهای تلفنی کوتاهی با هم داشتیم که بیشتر به قصد احوال پرسی صورت می گرفت. آخرین بار که به پاریس رفتم با او تلفنی گپ زدم. گرچه امکان آن را نیافتم که به ملاقاتش روم. میدانم "جهان پهلوان" عالم سیاست ایران (در راستی و نیکو کرداری) چندان علاقه ای نداشت کسی او را با بیماری فلج کننده اش ببیند. کسی را نمی شناسم که در باره تراب حق شناس جز به نیکی سخن گفته باشد. پیرمرد چشم ما بود. چشم هایش بسته شد و اشک ما سرازیر. مرگش را به همه عزیزان و دوستدارانش تسلیت می گویم. یادش زنده و خاطره اش گرامی باد!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مرگ رفیق تراب حق شناس غمی سنگین برای همه همرزمانش

ناصر پایدار

تراب حق شناس از میان ما رفت. او چهره نستوه و استوار سالیان دراز مبارزه علیه استثمار، نابرابری و همه اشکال بی حقوقی انسان بود. تا چشم بر محیط زندگی گشود خود را شریک درد، رنج ، ستمکشی و تبعیضات بشرستیزانه طبقاتی آوار بر سر استثمارشوندگان و زحمتکشان دید. راه زیستن و بیان هستی خود را در پیکار مصمم علیه ریشه های واقعی این سیه روزی ها یافت. در این راستا راه افتاد، فعال مبارزات دانشجوئی سالهای شروع دهه 40 خورشیدی علیه رژیم جنایتکار سلطنتی سرمایه داری شد. زمین و زمان شرایط اجتماعی آن روز در ایران و جهان مالامال از بی راهه و برهوت بود. جنبش کارگری بین المللی به بدترین شکلی در گروگان بورژوازی اردوگاهی، سوسیال دموکراسی، امپریالیسم ستیزی خلقی محافل ناسیونال چپ و نیروهای مشابه قرار داشت. در هیچ کجا هیچ پرتوی از میدانداری یک جنبش رادیکال ضد سرمایه داری چشم های جستجوگر را خیره خود نمی ساخت. همه راهها به رژیم ستیزی فراطبقاتی و مبارزه علیه دیکتاتوری بربرمنشانه حاکم ختم می شد.

تراب حق شناس در دل چنین وضعی مثل خیلی از همراهان روی به اپوزیسون های متحزب مخالف رژیم شاه نهاد. او چند گام این طرف تر با شناخت چند و چون این نوع اپوزیسون بازی ها، دست در دست همرزمان فداکاری گذاشت که سنگ بنای تأسیس «سازمان مجاهدین خلق» آن روز را نهاده بودند. تراب با همه توان آماده کارزار در این میدان و کمک به شکل گیری جنبش مسلحانه چریکی ضد امپریالیستی و علیه رژیم شاه شد. بر اساس تصمیم تشکیلات، راهی فلسطین گردید. نقش مهمی در برقراری ارتباط فعال میان مجاهدین و سازمانهای مقاومت فلسطینی، انتقال اعضاء سازمان به اردوگاههای آموزشی الفتح، سازماندهی افراد در پایگاههای مختلف  درون منطقه، تماس با احزاب و محافل سیاسی گوناگون ایفاء کرد. در پروسه تحولات ایدئولوژیک و سیاسی سالهای 52 تا 54 درون سازمان، با آغوش باز به استقبال کمونیسم و گسست از ارتجاع اسلامی شتافت. مثل سابق با همه توان جنگید. در جریان تجزیه مجاهدین م. ل در سال 57 به سازمان پیکار برای آزادی طبقه کارگر پیوست. با شروع شبیخون ها و تهاجمات فاشیستی جمهوری اسلامی علیه جنبش کارگری و نیروهای اپوزیسون و به دنبال ضربات بسیار سنگینی که بر سازمان پیکار وارد شد، مجبور به فرار مجدد از کشور و بازگشت به پاریس گردید. از آن تاریخ تا دقایق منتهی به مرگ هر چه در توان داشت برای ادامه مبارزه به کار گرفت. ایفای بیشترین نقش در تغذیه و تحرک سایت اندیشه و پیکار، نوشتن مقالات و کتاب های متعدد، بیشترین افشاگری ها علیه دنیای بربریت ها، سبعیت ها و حمام خون های دولت اسرائیل و سرمایه داری جهانی علیه توده های کارگر آواره و سلاخی شده فلسطین، تلاش برای تهیه و تکمیل آرشیو سازمان پیکار، مجاهدین اولیه و سپس م. ل و فراوان کارهای دیگر صفحات مختلف کارنامه مبارزات دوره اخیر او  را تشکیل می دهندد. تراب از 5 سال پیش به این سوی در چنگال یک بیماری مهلک توانفرسا با مرگ دست و پنجه نرم می کرد. او بخشی از فعالیت های اشاره شده را در همین دوره و در فواصل فشرده میان مرگ و زندگی انجام داده است. او حتی تا چند ساعت پیش از نفس آخر هم از کارهای پیش روی خویش برای ادامه پیکار و جنگ علیه سرمایه داری می گفت. مرگ تراب غمی سنگین برای همه ماست. من این غم بزرگ را به همه همرزمانش و بیشتر از همه به رفقائی که در دوره بیماری وی از هیچ تلاشی برای همراهی با او دریغ نکردند تسلیت می گویم.

ناصر پایدار

26 ژانویه 2016

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اصغر ایزدی

تراب حق شناس، رفیق همواره و همیشه وفادار به کمونیسم؛ عاشق زندگی و امید برانگیز؛ و غمخوار و یار مددکار مردم فلسطین، خاموش شد! با مرگ رفیق تراب حق شناس از ما کاسته شد و برگرامی یادهای پایدار جان های شیفته افزون؛ دریغ و درد!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

محسن بهزاد کریمی

من متاسفانه مثل بسیاری دیگر از هم نسلانم به دلیل کاهلی تاریخ و تاریخ نویسی معاصر تا دوهفته پیش تراب حق شناس را نمی شناختم. شاید برای بعضی ثقیل باشد که یک جوان دست راستی امروزی از یک کهنه سوار مبارز چه می تواند بداند؟؟ اما دو هفته پیش که یکی از یاران جنبش از دیدار تراب حق شناس آمد و دوستان از ایشان می گفتند من هم با این چهره مبارز منطقه ای آشنا شدم. شاید از دیدگاه او تنها عدالت اجتماعی را با خود داشته باشم اما او امثال او که تمام حیاتشان را وقف مبارزه و آزادی کردند با تمام تفاوت نظر و عقیده برای من معلم اند و بزرگ. یادش گرامی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رضا کعبی

تراب حق شناس با صلابت و با کولەبار بیش از نیم قرن پیکار بی امان دیدە از جهان فروبست.

در آخرین ساعات روز دوشنبه در پاریس رفیق دیرینم، رفیق تراب حق شناس از مبارزان دیرین و از چهرەهای نامدار جنبش چپ و سوسیالیستی و پس از ٥ سال مبارزە با بیماری آی ال اس برای همیشە دیدە از جهان فروبست.

از بنیانگذاران سازمان مجاهدین و سپس از بنیانگذاران سازمان پیکار در راه آزادی طبقە کارگر بود. از سال های پایانی دهە سی مبارزات سیاسی اش را آغاز کرد که بسیار پیگیرانه تا واپسین نفس های زندگی اش ادامە داد.

جنبش چپ و سوسیالیستی ایران و خاورمیانه یکی از رهبران باارزش و پیگیرش را و بسیاری از جنبش های آزادیخوهی در جهان یکی از صادق ترین یارانش را از دست داد.

بدرود رفیق دیرینەام

نامت، نامی ماندگار

صلابت و استواریت سرمشق نسل کنونی و فردا

یادت در پیکارهای اجتماعی مشوق جنبش های عدالت خواهی و برابری خواهی است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منجنیق

هرگز از مبارزه بازنایستاد. این را بدون ذره‌یی مبالغه یا از آن دست چیزهایی که معمولن در مورد تازه‌درگذشته‌گان می‌گویند، می‌نویسیم. با بیماری سخت و لاعلاجی دست‌وپنجه نرم می‌کرد که ذره‌ذره جانش را می‌جوید و اندامش را از کار می‌انداخت، با این همه درست تا ثانیه‌ی آخر می‌خواند و می‌نوشت. عاشق زندگی بود اما نه برای چند صباحی بیشتر زنده ماندن، که مسئله‌ی مرگ را سال‌ها پیش برای خودش حل کرده بود، عاشق زندگی بود چرا که می‌دانست آرام‌آرام دارد از آستانه می‌گذرد و تنها اوست که باقی مانده تا حرف‌هایی را بزند که دیگران یا نمی‌دانند که بگویند یا نمی‌خواهند که بگویند. آخرین باری که چند نفری از رفقای ما به دیدنش رفتند گفته بود: «فاصله‌ی میان مرگ و زندگی خیلی زیاد است» و بلافاصله اضافه کرده بود: «من را بچلانید رفقا!». می‌خواست تمام آن چیزی را که باید بگوید، گفته باشد. و گفت. با زندگی‌اش فقط حتا، همه‌ی حرف‌هایش را گفت. تنها راه بزرگ داشتن تراب حق‌شناس ادامه‌ی نبردی است که او تمامی زندگی‌اش را عاشقانه وقف آن کرد و مبارزه در راه آرمانی که تا پایان زندگی به آن وفادار ماند. در عصری که پرچم تسلیم از هر سویی بلند شد و رزمنده‌گان سابق یکی پس از دیگری به مزایای سوسیال‌دموکراسی و لیبرالیسم پی بردند، با تمام وجود به کمونیسم وفادار ماند. دریغ و افسوس ما از درگذشت رفیق تراب حق‌شناس نیست بلکه از جای خالی اوست که خالی می‌ماند، از این‌که دستی برای برداشتن این بیرق در کار نیست. بزرگ‌داشتی اگر در کار باشد همین است که این جای خالی را به یاد بیاوریم، نشان بدهیم.

اغتشاش نهم. بی آنکه نامش را ببرم

ژرژ موستاکی. ترجمه‌ی تراب حق‌شناس

ژرژ موستاکی، سراینده، آهنگساز و خواننده‌ی ترانه‌ی «بی آنکه نامش را ببرم» فرانسوی بود اما تباری یونانی و مصری داشت. او که کار موسیقی را با ترانه‌سرایی آغاز کرد و به واسطه‌ی خوانده شدن ترانه‌هایش توسط «ادیت پیاف» به شهرت رسید. زمانی خوانندگی را آغاز کرد که ترانه‌های سیاسی نوشت، ترانه‌هایی که خودش باید آنها را می‌خواند. موستاکی در همان دورانی که تراب حق‌شناس یکی از برجسته‌ترین چهره‌های سازمان مجاهدین خلق ایران و سپس مجاهدین خلق مارکسیست _ لنینیست بود، به یکی از مهم‌ترین خوانندگان معترض در فرانسه تبدیل شد. مبارزه‌ی او اما تنها محدود به مرزهای فرانسه نبود بلکه با سرودن و اجرای ترانه‌های انقلابی از مبارزات مردم پرتغال و اسپانیا علیه دیکتاتوری حمایت و در کنار ملینا مرکوری و میکیس تئودوراکیس علیه حکومت نظامی سرهنگ‌ها در یونان مبارزه کرد، درست مانند تراب حق‌شناس که به همان اندازه که در مبارزه‌ی زحمتکشان ایران علیه سرمایه‌داری و استبداد شرکت کرده بود، در مبارزه‌ی مردم فلسطین و خلق ظفار نیز حضور داشت. ژرژ موستاکی، در چهار سال آخر زندگی‌اش به دلیل بیماری مجبور شد خواندن را کنار بگذارد اما تا پایان زندگی به آرمان‌هایش وفادار ماند، و تراب حق‌شناس نیز پنج سال آخر زندگی‌اش را به بیماری درمان‌ناپذیری دچار شد که سرانجام به زندگی‌اش پایان داد.

لینک ویدئو در یوتوب:

https://www.youtube.com/watch?v=Wi-a3G-ugqM

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تراب حق شناس درگذشت

بقلم ناصر اعتمادی

رادیو فرانسه

تراب حق شناس از اعضای اولیه سازمان مجاهدین خلق ایران و سپس از مؤسسان سازمان "پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر" دوشنبه ۲۵ ژانویه پس از سال ها جدال با بیماری در بیمارستانی در حومۀ شهر پاریس در سن ۷۲ سالگی درگذشت. با مرگ او در تبعید چپ ایران یکی از مهمترین شخصیت های تاریخی اش را طی نیم قرن گذشته از دست داد.

تراب حق شناس، به گفتۀ خودش، در دورۀ پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به اندیشۀ تغییر و در نتیجه به سیاست روی آورد. او در خانواده ای سنتی و پایبند به مبانی مذهبی در جهرم به دنیا آمد. پدرش دامدار کوچکی بود و غالب کارهای این دامداری از کودکی به دوش تراب حق شناس بود. او از همین دوران طعم زندگی محقر را چشید و از شکوه این زندگی محقر فلسفه ای برای خود ساخت که لحظه ای از آن فاصله نگرفت.

تراب حق شناس تا واپسین دم حیات سادگی و متانت و فروتنی یک روستایی را داشت، هر چند ساعتی گفتگو با او کافی بود تا عمق دانش و تجربیات مهم او را نه فقط در سیاست، بلکه در حیطه های تاریخ و ادبیات زبان های فارسی و عربی نشان بدهد.

تراب حق شناس در سال ۱۳۳۶ برای گذراندن دوره طلبگی به حوزۀ علمیه قم رفت و همزمان تحصیلات دبیرستانی اش را ادامه داد. برای اولین بار در همین سال ها با نام های مارکس، انگلس و واژه های ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک آنهم در کلاس های ایدئولوژیک حوزۀ علمیه قم علیه مادیگری آشنا شد.

روحیۀ جستجوگر تراب حق شناس همواره نجات دهندۀ او از بند تعصب و جزم اندیشی بود. گر چه او دیپلم متوسطه را در تهران گرفت، اما از همان دورۀ طلبگی در قم به آثار و کتاب های مهندس مهدی بازرگان جلب شد. به دلیل فقر تراب حق شناس به جای رفتن به دانشگاه، به دانشسرای عالی رفت که در آن زمان کمک هزینه ای در حدود پنجاه تومان به دانشجویان بی بضاعت می داد که البته بعد از اعتصاب به دویست تومان هم رسید.

تراب حق شناس از نخستین افراد جوانی بود که بعد از تشکیل نهضت آزادی به آن پیوست و همزمان عضویت خود را همانند محمد حنیف نژاد و سعید محسن و بسیاری دیگر از هم نسلانش در جبهۀ ملی ایران حفظ کرد.

از اواخر سال های دهۀ ۱۳۴۰ تراب حق شناس به عنوان نماینده از سوی سازمان مجاهدین خلق ایران به کشورهای عرب حوزۀ خلیج فارس مهاجرت کرد و از همین دوره پیوندهای عاطفی و سیاسی با سازمان های فلسطینی از جمله الفتح برقرار کرد که از اهمیت شان هرگز کاسته نشد.

تراب حق شناس در برابر سختی ها، ناملایمات و شکست های بی شمار همواره ایستاد. اما، مرگ همسرش، پوران بازرگان، که دیوانه وار دوست اش می داشت عاقبت وی را به زانو درآورد و در بند بیماری ای ناعلاج گرفتار کرد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مرگ تراب حق شناس

تراب حق شناس یکی از آخرين بازماندگان نسل مبارزان دهه پنجاه عليه نظام شاهنشاهي در سن 74 سالگي در پاريس در گذشت . او همراه با محمد حنيف نژاد و سعيد محسن از بنيان گذاران مجاهدين خلق بود. حق شناس زاده شهرستان جهرم و از خانواده اي مذهبي بود كه عليه رژيم مستبد شاهنشاهي دست به مبارزه مسلحانه زد. همسر او پوران بازرگان نیز که از بنيان گذاران همين سازمان بود، چند سال پيش در پاريس فوت كرد .

اين دو مبارز سال هاي عمر خود را پس از سرنگوني نظام شاهنشاهي بيشتر به كمك به ميارزان فلسطيني صرف كردند. تراب بيش از چها سال بود كه با بیماری آی. ال. اس (نوعي ام اس) دست و پنجه نرم مي كرد اما تا اخرين ساعات عمرش، با وجود از كار افتادن تدريجي دست ها و سایر اندام هايش همچنان به ترجمه و نوشتن مقالات مشغول بود . زندگي او پراز تلاش و پيگيري د ر راه آرمان كارگران و زحمتكشان و مردم تحت ستم سراسر جهان بود.

يادش گرامي باد

کانون مدافعان حقوق کارگر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درگذشت پیکارگر آزادی و سوسیالیسم:

تراب حق شناس

تراب حق شناس انقلابی کمونیست که بیش از پنجاه سال از زندگی سراسر تلاش خود را در راه مبارزه با استبداد، امپریالیسم و سرانجام برای آزادی طبقۀ کارگر در طبق اخلاص گذاشت شب گذشته در بیمارستانی در حومۀ پاریس به درود حیات گفت.

تراب در چند سال گذشته دچار بیماری بسیار سخت، جانکاه و نادری بود که به تدریج توانائی های جسمی و حرکتی او را گرفت و او را زمینگیر کرد. اما این رزمندۀ پیگیر آزادی و حقیقت، تمام توان فکری و ذهنی خود، تمام عزم و ارادۀ خود در مبارزه با مرگ و تباهی و عشق بی کران خود به زندگی و به توده های رنج و کار را تا آخرین لحظۀ حیات از دست نداد. او تمام عمرش را به طور کامل زیست چون تمام زندگیش سرشار از مبارزه بود. نترسیدن از خطرهای گوناگون، پیکار بی امان با ارتجاع ننگین و خونبار پهلوی و جمهوری اسلامی، مرزبندی با تسلیم طلبان، فریبکاران و فرصت طلبان از هر رنگ و قماش و تلاش برای بیداری توده ها و انتقال تجربیات چندین دهه مبارزه به نسل های جوان تر، به زیر سؤال بردن خود و غیره  صرفا بخشی از ویژگی های تراب را تشکیل می داد. عشق به دانش و فرهنگ پیشرو بشری در تمام عرصه ها، ترویج ادبیات و شعر انقلابی، ترویج سوسیالیسم، همبستگی رزمنده با مبارزات انقلابی کارگران و زحمتکشان در آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین و اروپا، پشتیبانی از مبارزان انقلابی و حفظ و انتقال دستاوردهای آنان پرتوی دیگر از چراغ زندگی او بود.

او تمام زندگی اش را با فروتنی و بی چشمداشت صرف مبارزه با ستم و استثمار، آموختن و آموزش دادن، روشنگری و مبارزه با جزم های دیرپا، یافتن راهی برای رهائی از اسارت سرمایه، پیکار با ارتجاع شاهنشاهی و اسلامی کرد: سودا چنین خوش است که یکجا کند کسی!

ما از دست رفتن رفیق تراب را به همۀ رزمندگان کمونیست و همۀ مبارزان راه آزادی و حقیقت تسلیت می گوئیم.

جمعی از کمونیست های ایران (آذرخش)

٦ بهمن ۱٣٩۴، ٢٦ ژانویه ٢۰۱٦

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مینا اسدی

تراب حق شناس هم رفت . .رژیم جنایتکار اسلامی اما پا برجاست و همچنان در کار درو کردن جوانان و دگر اندیشان است.. روزگار بدی ست .مرگ ما را به هم نزدیک می کند . . ما از ترس مرگ خویش ،از مردگان چهره های مقدسی می سازیم مبادا که دستشان را از گور بیرون بیاورند و ما را هم با خود به برند.ترس از مرگ خاموشمان می کند .. زندگان را آنقدر می زنیم که دق کنند و پس از مرگشان علم به دست می گیریم و سر در گریبان به دنبال جنازه راه می افتیم.بد مردمی هستیم .آنان که تراب را نمی شناسند بروندوبه خوانند و آنان که می شناسند می دانند که زندگی او با همه ی فراز و نشیب اش ،در راه مبارزه با جهل و استبداد گذشت. تراب مسلمان نماند.راه دیگری برگزید با همراهش پوران بازرگان ، در زندگی ساده ای ،در-تبعید- زیست.و گفت و نوشت و از سخن باز نماند .همراهانش در "پیکار" می دانند که او از دوسر مورد حمله بود .تنها مورد تهدید رژیم اسلامی نبود بل که همه ی دین پناهان برای خفه کردن صدایش ،دست به دست هم داده بودند واز هر دو سو مورد عنایت قرار می گرفت . کار من تطهیر مردگان و تقدیس آنان نیست .مرگ نباید و نمی تواند راهها و بیراهه هایی را که از آن گذشته ایم هموار کند .نقد تراب و زندگی اش کار رفیقان اوست که همراه و هم نظر او هستند اما من مثل یک دوست یاد او را گرامی می دارم و مبارزاتش را و اندیشه اش را پاس می دارم.

مینا اسدی- سه شنبه-بیست ششم ژانویه دوهزار وشانزده -استکهلم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رفيق تراب حقشناس در تبعيد در گذشت . نام شريفش در كنار نام عدالت بر صفحه تاريخ مبارزاتي ايران همواره سربلند خواهد درخشيد . //نامه ي عاشقانه از تراب حق شناس به پوران بازرگان در هشتمین سالگرد درگذشت او

نویسنده: تراب حق‌شناس

شنبه ، ۲۳ اسفند ۱۳۹۳؛ ۱۴ مارس ۲۰۱۵

توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. چاپ

"عشق من و تو/ آه، این هم حکایتی ست"

دو سال است که در چنین روزی نمی‌توانم به دیدارت بیایم. فکر کردم خوب است گوشه کوچکی از زندگی مشترک مبارزاتی و رفیقانه‌ای را که با تو داشته‌ام برایت بنویسم.

طی بیش از سی سال ما حتی بهانه‌ای برای اختلاف نداشتیم زیرا هدف‌های والایی که به آنها باورداشتیم همه امور را تحت الشعاع قرار می‌داد. اگر دستاوردی در کار باشد بخش مهمی از آن مدیون توست.

باری، در ۱۳۴۱ کنگره‌ای از انجمن‌های اسلامی کشور که تحت تاثیر افکار مهندس بازرگان بود، در تهران برگزار شد. درست است که ما مصدقی بودیم ولی شاه از اینکه کمی امکان تنفس به ما دهد استفاده می‌کرد تا به چپ‌ها هیچ امکانی برای ابراز وجود ندهد. در این کنگره که یک جلسه آن در مسجد هدایت برپا شد، نمایندگان انجمن‌های اسلامی و مهندسین، پزشکان، معلمین، دانشجویان شرکت داشتند. در کنگره پیامی از سوی انجمن اسلامی بانوان مشهد قرائت شد که امضای پوران بازرگان داشت. در آن زمان هم تو دانشجو بودی هم من. بعدها با برادرت منصور که مثل ما نهضتی بود آشنا شدم و اتاقی کوچک نزدیک میدان فوزیه (امام حسین) مشترکا اجاره کردیم. طولی نکشید که منصور را دستگیر کردند و گهگاه به ملاقات او و دیگر دوستانم که در زندان قصر بودند می‌رفتم. چند ماه بعد تو برای دیدار با برادرت از مشهد به تهران آمدی با یک حلب روغن و دو جعبه بزرگ میوه که همه را بی کم و کاست برای کمون زندان بردیم. سال ۴۳ برای فوق لیسانس به تهران آمدی و سپس دبیر تاریخ و جغرافیا در دبیرستان‌های دخترانه تهران شدی. تو و برادرت از نخستین اعضای جمع مجاهدین بودید و تا آخر دهه چهل، مانند دیگران، هم به کار اشتغال داشتید و هم به فعالیت سازمانی می‌رسیدید. در همین دوره بود که مدیریت دبیرستان دخترانه رفاه را به عهده‌ گرفتی. من که کارم در گیلان معلمی بود هر هفته به تهران می‌آمدم و بسیاری اوقات به تو هم سر می‌زدم. آدمی بودی بسیار منظم و با وقار. لیاقتی که در کار سیاسی در اشکالی که با آنها سروکار داشتی کسب کرده بودی باعث شد که تجربه فعالیت علنی در دانشگاه مشهد و در انجمن بانوان و آموخته‌هایت در چندین سال فعالیت مخفی سازمانی از تو عنصری فعال چه در زمینه فعالیت توده‌ای و چه در مقابله با پیگردهای ساواک بسازد.

اواخر سال ۴۷ که صحبت از ازدواج تو در میان بود، سعید محسن به من گفت: «کسی که شایسته‌ی پوران باشد، فقط محمد است، حنیف نژاد». یادت هست وقتی محضردار به خانه آمد تا ازدواج را ثبت کند، غیر از محمد، منصور برادرت و من به عنوان شاهد حضور داشتیم؟ وقتی پرسید مهریه چقدر است؟ همه خندیدیم. یادت هست قبلا گفته بودی «صحبت از مهریه نکنیم. فقط یک مسلسل به من بدهید»؟. چند سال بعد، وقتی ماموران ساواک را که به دبیرستان ریخته بودند تا ترا دستگیر کنند و تو ماهرانه از در دیگر دبیرستان در رفتی و آن ها را قال گذاشتی و زندگی مخفی ات شروع شد، گفتاری رادیوئی نوشتم که از رادیو میهن پرستان پخش شد، تحت عنوان «زنی که مهریه اش یک مسلسل بود».

از برخوردهای خونسردانه و دقیقی که در خانه‌های تیمی داشته‌ای، چیزی نمی‌گویم. ولی بر می‌گردم به فعالیت تو پس از ضربه اول شهریور ۵۰ که کمر سازمان را شکست. تو آدم شرایط سخت بودی. فرهنگ مردسالار از اصطلاح "مردِ شرایطِ سخت" یاد می‌کند، ولی تو زنِ شرایطِ سخت، انسان شرایط سخت بودی. هر وقت به یاد کوشش‌هائی که تو در آن زمان برای حفظ روحیه خانواده‌ها، سازماندهی جوانان آن‌ها از دختر و پسر، جمع آوری کمک مالی، ملاقات با زندانیان و تماسِ بازِ دوستانه‌ای که با خانواده‌های دیگر گروه‌ها داشتی، ارتباط با زندان و ارسال و دریافت پیام با زندانیان می‌افتم ترا تحسین می‌کنم. همان طور که رفیق قدیمی‌ام ابراهیم آوخ، زندانی آن سال‌ها می گفت تو چقدر در انتقال اسناد و جاسازی زیرکی و نظم از خود نشان داده بودی به طوری که با مخفی شدنت ارتباط با زندان مدتی دچار اختلال بود. تو بدرستی دبیرستان رفاه را به پشت جبهه سازمان بدل کرده بودی، همراه با رفعت افراز و دیگر دوستان‌تان.

آیا یادت هست در جلسهء دادگاه نظامی که گروه اول مجاهدین را محاکمه می‌کرد، در فاصله ده-پانزده دقیقه استراحت، چنان یکی از متهمین را در آغوش فشرده بودی و با گذاشتن لب بر لبانش، او توانسته بود پیامی را که روی کاغذ کوچک نوشته و در دهان گذاشته بود، به دهان تو منتقل کند؟ و همه پیش چشم مامورین رسمی و غیر رسمی رژیم!

سال ۱۳۵۳، همراه با چند تن از رفقای سازمانی، مخفیانه از طریق افغانستان به خارج آمدی. بهرام آرام به محمد یقینی گفته بود، پوران را باید از ایران خارج کرد، چون اگر او را بگیرند، خانواده‌های زندانیان دق می‌کنند. بعد گفته بود، او را ببر خارج، پیش تراب. در بغداد با فعالیت‌هائی که داشتیم، تو هم مشغول بودی. آن جا بود که به تو پیشنهاد ازدواج دادم. وقتی در کنار دجله قدم می‌زدیم. شعر ایرج میرزا را که هنگامه اخوان با صدای زیبایش خوانده بود، زمزمه می‌کردیم: «عاشقی محنت بسیار کشید... تا لب دجله به معشوقه رسید». زندگی مشترک ما با احترام متقابل بیش از سی سال طول کشید. همه به این امید که برای عدالت گامی کوچک برداریم.

گفتم زن شرایط سخت بودی. خودت می‌گفتی که اگر آدم خیلی چیز هم بداند، ولی در دعوا که حتما پیش می‌آید، نتواند جا خالی بدهد، ضربه می‌خورد. و از آن دانسته‌ها کاری بر نمی‌آید. هر دو را باید با هم داشت. یادت هست سال ۵۵، طبق وظیفه‌ای که آن سال‌ها در سازمان داشتیم، برای تامین سلاحِ رفقای داخل کشور، از خاورمیانه اسلحه تهیه می‌کردیم و مسافر با خود می‌برد، چه از راه زمینی، چه هوائی؟ یک بار هم که با هم بودیم، از لبنان با دو سلاح کمری خوب همراه با حدود سیصد فشنگ که به خود بسته بودی، به سوریه رفتیم و از آن جا به ترکیه. وقتی از این مرزها به سلامت و خونسردی گذشتیم، متوجه شدیم که در منطقه حکومت نظامی برقرار است و اتوبوس‌ها را بازرسی می‌کنند. نزدیکی‌های شهر آدنا سه نفر از گشتی‌های پلیس، دو مرد و یک زن، برای کنترل مسافران وارد اتوبوس شدند، زن و مردی را که در صندلی جلو ما نشسته بودند، چک کردند و پلیس زن، زنی را که جلو ما بود، به خوبی برانداز کرد و دست به سینه او برد. اما نوبت که به ما رسید، آن قدر طبیعی و خونسرد بودیم و به عنوان دو توریست ایرانی با احترام پاسپورت‌ها را نشان دادیم که به ما گفتند بفرمائید بنشینید. در بین راه چقدر خوشحال بودیم. به شهر آدنا که رسیدیم، پیاده شدیم، به رفقا در آنکارا زنگ زدیم. همان جا بودیم تا شاکر آمد و سلاح‌ها را از ما تحویل گرفت و جاسازی کرد و به آنکارا برد. بعد هم در ترمینال آنکارا منتظرمان ایستاده بود و گفت که "امانتی" را به مقصد رسانده است.

یادت هست دشواری‌های کار سازمانی، زندگی در تبعید و امرار معاش از طریق کارگری در هتل و سِری دوزی در آنکارا، گرفتن اتاقکی محقر که از دیدن موش در گوشه و کنار آن منزجر بودی؟ یادت هست چگونه با خونسردی و در عین حال هُشیاری و انتقاد از مسئولین، شرایط سخت مبارزاتی را تحمل می‌کردی؟

بعد از انقلاب که به ایران رفتیم، زمانی که دولت بازرگان بر سرِ کار بود و همکار سابقت در دبیرستان رفاه، محمدعلی رجائی معاون وزیر آموزش و پرورش بود، به او مراجعه کرده و گفته بودی می‌خواهم کار معلمی را از سر بگیرم. و او گفته بود قبول نداریم. تو در گذشته قرآن و دین به بچه‌ها می‌آموختی و حالا، کمونیسم. ترا به کار برنمی‌گردانیم. اما رجائی آن قدر بی حیا بود که چیزی نگذشته وقتی می‌خواست کاندیدای ریاست جمهوری شود، در تبلیغاتش نوشته بود "در زمان شاه در کنار مجاهدین مبارزه می‌کردیم و رابط ما با سازمان، پوران بازرگان همسر حنیف نژاد بود".

یادت هست گویا برای بزرگداشت شهرام یا یکی دیگر از رفقای شهید، با جمعی از رفقای دختر سازمان پیکار به بهشت زهرا رفته بودی، جمعی از پاسداران دور شما حلقه می‌زنند و دسته جمعی به مقری می‌برند تا بازجوئی کنند. تو ماهرانه چنان خود را به بیهوشی زده و نقش زمین شده بودی که ترسیدند و همه‌تان را رها کردند؟

برای تو، از آغاز جوانی، تنها یک راه و روش معنا می‌داد، زندگی، مبارزه و دیگر هیچ؛ چقدر در شرایط سخت به من کمک دادی که ضربه‌ای را تحمل کنم. سال ۱۳۶۳ در بیمارستانی در پاریس به ‌خاطر فشار خون شدید بستری بودم، نامه‌ای از یکی از بچه‌های داخل کشور که به شدت علیه ما موضع گرفته بود، رسید. ما را ضد انقلاب خوانده بود. من که فرزند نداشتم، ولی نامهء او به مثابه مرگ فرزند، آه از سینه‌ام بیرون کشید. تو که حدس زده بودی نامهء شاد کننده‌ای نباشد، استثنائا آن را باز کرده بودی و پس از چند روز با مقدمه چینی و آماده کردن من، نامه را دادی بخوانم. چقدر حواست جمع بود.

رابطه ما همواره، اگر هم جنبه فردی داشته، در چارچوب آرمانی و جمعی قرار می‌گرفته؛ لذت دمساز بودن با ترا هرگز فراموش نخواهم کرد. وقتی مرا ترک کردی، بارها این شعر مولوی را تکرار می‌کردم که "با لب دمسازِخود گر جُفتمی؛ همچو نِی من گفتنی ها گُفتمی".

دو شعر زیبای عاشقانه نزار قبانی را، خودت می‌دانی، که برای تو ترجمه کرده بودم و وقتی محمود درویش نوشته بود به تماشای فیلم عاشقانه نشستیم، و لحظاتی بعد، دو قهرمان فیلم به تماشاگر ما بدل شده بودند، وصفی از حال ما بود.

شاید با رفتن تو بود که بیماری من بروز کرد. حالا دوستانم هر چه چوب گیر می‌آورند، زیر بغل من می‌زنند تا مرا زنده نگه دارند و کاری را که تو گفته بودی حتما انجام دهم، به پایان بَرَم. از تک تک شان و مهر و وفاشان ممنونم و داشتن چنین دوستانی را ادامهء خوشبختی خودم در زندگی با تو می‌دانم.

اجازه بده تا به این زودی ها پیش تو نیایم! وقتی بیایم که شرمندهء تو نباشم.

نمی‌توانم از تو یاد کنم و رفقای دختر و خانواده‌های عزیز شهدا و زندانیان را که در مراحل مختلف مبارزهء انقلابی می‌شناخته‌ای، به یاد نیاورم. چه آن‌ها که در ایران بودند، چه در تبعید.

فردا ۸ مارس است. چقدر جای تو و بسیاری دیگر از جمله آذر درخشان خالی‌ست. نامه را با شعری از علی عمو (علی محمد حق شناس) که او را خوب می‌شناسی به پایان می‌برم که چه زیبا جاودانگی را سروده و ستوده است:

 

"جاودانگی

شعردیگران سرودن است

خواب دیگران غنودن است

در خیال این و آن جاودانه بودن است".

درود بر تو جاودانهء خیال من.

 

تراب، ۷ مارس ۲۰۱۵

(نامه فوق بر مزار پوران خوانده شد )

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©