آی... ای
کوبانی
باشد
که این عجوزه
ی دیجور را سر
بکوبانی
این
آسمان این آبی
آبستن
خورشیدِ
دیگری است
تا
دختران دلاور
پهنه ی
پندارهای
غریب
نشسته
اند بر گرده ی
خِنگ راهوار
آرزوهای خویش
و
بر چهره ی این
عجوزه ی دیجور
رنگین
کمان آتش
گلوله می
بارند
آن
دلبرانِ دلیر را
بگویید
لب
هاشان را به
نغمه بگشایند
و به لایه های
آواز
پَل
هاشان را به
غنچه
بیارایند و به
آرایه های ناز
این
آسمان این آبی
آبستنِ
خورشید
جوشانی است
که
گرماش
وامدار
زمین کوبانی
است
تا
پهلوانان
پهنه ی
پندارهای
غریب
بر
گرده ی اسبان
تیزتک
رؤیاهای
انسانی ی خویش
سوارند
و
به قامت تاریک
شب می تازند
در
دوردست این
تاریک
آن
شعله ی کوچک
جوشان
خورشید
زایان فرداست
سیاوش
میرزاده
دوشنبه ۲۱
مهر ۱۳۹۳
برابر با ۱۳
اکتبر ۲۰۱۴