یادنگاشتۀ
رفیق آلبرت
سهرابیان
پیشکشِ
سیرانوش
عزیزم
سیاوش
میرزاده
بارِ
آخری که دیدمت
تکیده بودی
با
چشمانی زرد و
خسته
حلّاج
دهانت امّا
سرخ بود
بارِ
آخری که دیدمت
نشسته
بودی
چونان
درختی تنومند
و بارآور و
کهنسال و
نسب از
بیمرگان
بُرده
خانهات
پُر از ستاره
بود
آن ستارۀ
رخشانِ شبهای
تاریک و
ره
گمکردگی را
بر
پیشانیات
سوسوزن دیدم
دانستم
که دیگربارت
باز نخواهم
دید
به
خیلِ چاووشان
گسترۀ
آرزوهای محال
و
قلمرو
پندارهای
شگفت پیوسته
بودی
تا مرگ نفسِ
سردش را
بر ما
نَوَزد
همۀ
آرزوهای
درخشان
پرندگانِ
آسمانِ تو
بودند
با
بالهایی نازک
و منقارهایی
کوچک
در
وقتهای تنگ و
زمانهای
درماندگی
به گاه
آماجِ
خدنگهای
بیامان
اسفندیاران
پَری
از پَرهای
سیمرغِ جانت
را آتش
میزنیم و
درمانِ
زخمهای
ناسورِ تنِ
تهمتنانمان
میکنیم
بارِ
آخری که دیدمت
اشکِ
خونبارِ
حسرتِ تهمینه
و
زخمِ
کاری گردۀ
سهراب
به
گوشۀ چشمانم
نَم
نشاند
دانستم
که
دیگربارت
بازنخواهم
دید
دوشنبه
۲۰ شهريور ۱۳۹۶
برابر با ۱۱
سپتامبر ۲۰۱۷