Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۱ برابر با  ۱۵ ژوئن ۲۰۱۲
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۱  برابر با ۱۵ ژوئن ۲۰۱۲
ساخت سدگتوند بر روی رود کارون که مسئولان جمهوری اسلامی از آن به عنوان افتخار ملی یاد می کردند، به فاجعه ای ملی تبدیل شد

مجله زیست محیطی

برنامه ای از مازیار واحدی

 ساخت سدگتوند بر روی رود کارون که مسئولان جمهوری اسلامی از آن به عنوان افتخار ملی یاد می کردند، به فاجعه ای ملی تبدیل شد. جدا از عدم توجه مسئولین به هشدارهای علاقه مندان به حفظ محیط زیست و هزینه کردن سرمایه این مردم برای ساخت سدی که سه روز پس از افتتاح شکست، نحوه برخورد رژیم برای بیرون راندن روستائیان ساکن محدوده سدّ، شاهدی است بر این مدعا که انچه که برای مسئولین رژیم اسلامی ارزش ندارد انسانها هستند و نحوه زندگی آنان.

روزنامه تهران امروز گزارشی تهیه کرده از زندگی روستائیان منطقه، و اینکه رژیم اسلامی با چه ترفندهائی اقدام به وادار کردن انان به کوچ اجباری کرده است.

 یازده روستاي بالادست سد گتوند درحالي شاهد زير آب رفتن زمين هاي كشاورزي خود هستند كه آب نيرو هنوز پول زمين و خانه آنها را نداده است. با اين وجود 83 روز است كه برق آنها قطع شده و 8 ماه است كه اهالي اين روستا آب شرب ندارند. آن‌هم در هواي 50 درجه خوزستان.

در بالادست سد گتوند در شهرستان لالي جنگي نابرابر بين یازده روستاي منطقه آب‌ماهيك و آب نيرو شروع شده است. اهالي مي گويند:« شرايط را آنقدر برايمان سخت كرده‌اند تا تسليم شويم، بگذاريم و برويم. اما نمي‌گويند كجا برويد؟ نمي‌گويند چه بكنيم؟ آب نيرو قيمت برخي خانه‌ها و زمين‌هاي روستايي را مشخص كرده. چيزي بين هشت تا پانزده ميليون، كه البته فقط به يك روستا پرداخت شده است! هشت تا پانزده ميليون قيمت شغل، خانه و همه دار و ندار يك خانواده روستايي است. حالا آنها يك سوال بزرگ دارند. با اين پول چه كنيم؟ خانه بخريم؟ شغل ايجاد كنيم؟ كجاي ايران مي شود با پانزده ميليون، هم خانه خريد، هم شغل داشت؟! كجا مي شود با اين پول زندگي كنيم؟ البته اگر پولي به دستمان رسيد.


كوچ هاي اجباري

همين الان هم برخي رفته اند. كوچ اجباري، بي‌خاطره. هر آنچه داشته اند را در لابه لاي همين خانه هاي سنگ چين شده گذاشته و رفته‌اند. برخي هم مانده‌اند و چشم به آسمان دارند. البته آنها كه رفتند، پاي رفتن نداشتند اما جاي ماندن هم نبود! آنها كه رفتند نه پول واقعي خانه هايشان را گرفته‌اند و نه هزينه زمين‌هاي زراعي را. برق روستا را كه قطع كردند، آب را كه از آنها گرفتند، شرايط زندگي برايشان سخت شد. يكي همين «گلنسا خانم حسيني» كه 77 سال زندگي اش را در ميان همين خانه هاي سنگ چين شده گلزاري گذرانده است. 77 سال كم نيست اما به يكباره گلزاري برايش جهنم شد. گرما، بي آبي، بي برقي و فشار خون دست به دست هم داد و او سكته خفيفي كرد. جانش را برداشت و از روستا فرار كرد. ترسيد مسافر آخرت شود

رفتني بي بازگشت كه غم بزرگ آن را در صداي خسته "كل‌امير محمدي" مي‌شنوي. چنان روي كلمه «رفت» تاكيد مي‌كند و به جايي دور كه در كاسه چشمانش گم شده، اشاره مي‌كند كه تو را هم با گلنسا بانو مي برد به ناكجا آبادي دور. ناكجا آبادي كه نگاهي آشنا منتظرت نيست. غريب و تنها و بي‌كس.

براي ايلي كه كوچ كردن و پا به پاي جاده بودن پيشينه آبا‌واجداديشان بوده است، رفتن سخت نيست؛ اما اين كوچ؛ بي دوست ، بي يار و بي سايه همسايه، به اجبارِ ساخت سدي است كه در آن به شغل، مسكن و جايگاه اهالي منطقه فكر نكرده اند. مي‌گويند: فقط آنقدر شرايط را براي آنها سخت كرده‌اند تا جانشان را بگيرند و فرار كنند. اينجا از هركسي سراغ همسايه اش را مي‌گيري، نمي‌گويد رفت، مي گويد جانش را برداشت و فرار كرد.

كل‌امير دل پري دارد. آنقدر كه تكيه به عصا دادن هم ديگر از او بر نمي‌آيد. كل امير در ميان گلزاري‌ها براي خودش كسي است. فقط يك خانه اش هزار متر مي‌شود. طاقي دارد و آغل بزرگي براي گله اش. البته بايد همين روزها گله را بدهد دست سلاخ، ديگر بايد با شغل قديمي‌اش خداحافظي كند.


پول را بدهند براي خودم قبر بخرم

كارشناسان همه دار وندارش، خانه و خانمانش را چهار سال پيش یازده ميليون كارشناسي كردند بعد هم رفتند و ديگر نيامدند! حالا دست به زانو نشسته است.

زمين كشاورزي اش هم در دل سد گتوند غرق شد. حالا گوشش به اين باد ناموافق است تا كي خبر سيلاب ديگري را برايش بياورد. مي‌گويد: بگذار ما را هم آب ببرد. اصلا گيرم اين یازده ميليون را هم بدهند، با پنج نفر عائله كجا بروم؟

راست مي‌گويد پيرمرد. كجا برود كه همسايه اش از پيشينه اش خبر داشته باشد و زن وبچه‌ها به زاغه نشيني كشيده نشوند؟ به گفته «سامان فرجي» كه چند فيلم مستند از زندگي روستا نشين بالادست ساخته ، در قيمت‌هاي كارشناسي شده از سوي آب نيرو مصالح ساختمان‌ها در نظر گرفته نشده است! آنها فقط پول زمين‌ها را داده‌اند. آناني كه زير چادر عشايري زندگي مي‌كنند كه وضعيت‌شان اسفبارتر است. هرآنچه دارند هرسال در كوله بار خود مي‌نهند و سرزمين‌شان را با خود مي‌برند. آنها چه كنند؟ هيچ‌كس پاسخي براي اين سوال‌ها ندارد.
خانه‌هاي اينجا هم خشكه چين هستند. سنگ‌ها را مي‌تراشند و خانه مي‌سازند. اما آب نيرو سنگ‌چين‌ها را مصالح نمي‌داند و پولي هم بابت آنها پرداخت نمي‌كند. همين است كه قيمت خانه‌ها افت مي‌كند. مرد روستايي خسته از همه چيز میگويد پولمان را كه دادند براي خودم قبر مي‌خرم. با اين پول هيچ كاري نمي‌شود كرد.

مي‌گويم: قرار بود براي او و ساكنان یازده روستاي ديگر شهرك بسازند و شغلي دست و پا كنند. كل امير برمي‌آشوبد. تحمل از كف مي‌دهد: به پير، به پيغمبر، به خدا؛ دروغ مي‌گويند.
-
چرا از فرمانداري لالي كمك نمي‌گيرند؟ هرم داغ اين روزها خوزستان كم آتش به جانشان نزده است. لب تشنه و جگر سوخته اند، تحمل ندارند اينها. اين سوال‌ها آتش ديگري به جانشان مي‌اندازد. تمام صورتش چين و چروك مي‌شود، هزار چين برمي‌دارد دل سوخته اش: كجايين شما كه همين ‌فرماندار گفته که بهشون آب ندين.
"مريم مهدي پور" دوست داشت كه فرزندش را در همين «تنگ هليل» به دنيا بياورد. اما مجبور شد جان خودش و بچه اش را بردارد و برود. خانه و زمين كشاورزي اش را هم گذاشت بدون اينكه با آب نيرو تسويه كند. به گفته همسرش محمدعلي، فقط يك پيش پرداخت از مجريان سد گتوند گرفتند. خانه بهداشتي كه نبود، هست اما بي برق ، بي‌آب با داروهايي كه از گرما فاسد شده‌اند، چكار مي‌تواند بكند! قطع برق و بي‌آبي ممكن بود هزار بلا سر همسر و فرزندش بياورد. رفت تا در دل يكي از روستاها يا شهرهاي اطراف آواره شود.

اگر زاغه نشين شود چه مي‌شود؟ چه برسر فرزندش مي‌آيد؟ دختر باشد چه؟ جاده‌هاي خاكي و آسفالتي كه به روستاي گلزاري و ده‌ها روستاي ديگر اين منطقه مي‌رسند پر از همين سوال‌هاي سمج بي‌پاسخ است و رفتن‌هاي بي‌برگشت؟
خانه «محمد محمدي» و همسرش «طلابس رامك» هم سوت و كور شده است. آنها هم رفتند بي خاطره؛ بي بازگشت. هر دو ديابت داشتند. شوك زندگي كم بود، گرما هم شوك ديگري به آنها وارد كرد. اهالي آنها را به بيمارستاني در اهواز رساندند. حالشان كه بهتر شد، در جايي در شوشتر گم شدند، بي‌همسايه، بي‌گذشته.
كل امير حرف‌هاي زيادي دارد. در گلزاري دویست تا سیصد خانوار زندگي مي‌كرد. در لابه‌لاي همين ديوارهاي سنگي كه به چشم آب نيرو نمي‌آيد، زندگي جريان داشت اما همه گذاشتند و فرار كردند. كل امير مانده است و ده خانوار ديگر.

حالا او هر روز منتظر آبي است كه قرار است تا پاي آن كوه بلند كشيده شود و همه گذشته او را و گلزاري‌ها را با خود ببرد، بدون اينكه چيزي را به آنها بدهد
روستاي گلزار در ميان يك بريدگي است. سنگ روي سنگ مي‌چينند و مي‌رسند به جاده خاكي. خانه‌هايشان و خاطره‌هايشان پاي همين جاده كشيده شده است.

اين روزها همه خانه‌ها چشم به جاده دارند. كافي است تا سايه ماشيني يا سياهه آدمي‌نمودار شود.

 دخترك كوچك روستاي «پابرافتو» هم به «گلزاري » آمده است. او اين روزها درد بيشتري مي‌كشد. ديابت دارد و مادر دلنگرانش مجبور است داروهايش را زير مشك بگذارد تا كمي‌سرد شود كه داروهايش بي اثر نشود.

حلقه كبود زير چشمان سبزرنگش نشان از كسلي و بي حالي او دارد. اينجا قرص و داروها هيچ اثري ندارد. به قول منيژه خانم همه فاسد شده‌‌اند. قرص و داروهاي او هم زير مشك قرار دارند. هرچند ديگر هيچ دردي را دوا نمي‌كنند. آفتاب وگرما اينجا هر درماني را بي اثر كرده است.
در خانه «مانده محمدي» اما غوغاي ديگري است. خانه و زمينش را چهار ميليون كارشناسي كرده‌اند. يعني همه چيزش را . از جمله شغلش را كه كشاورزي است. حالا هم مي‌خواهد گوسفندهايش را بفروشد. چاره چيست؟ اول و آخرش كه بايد برود. راه ديگري برايش نگذاشته اند. گوسفندهايش را جلوي چشم همگان فروخت جفتي چهارصد تومان. سرجمع شد چهار ميليون. حالا با پولي كه قرار است از آب نيرو برسد، همه زندگي او مي‌شود هشت ميليون با ده نفر عائله. با اين پول چكار كند؟ خانه بخرد؟ شغل ايجاد كند؟ چه كند؟ تازه اگر پولي برسد. سوال‌هايش بي‌پاسخ مي‌ماند. مثل آغلي كه حالا بي‌صداي گله اش خالي خالي مانده است.
روستاي پابرافتو

ابتداي ماجراي روستاي پابرافتو تانكرهاي آبي است كه مدت‌هاست آب به خودشان نديده اند. مثل همين كپسول‌هاي گاز خالي كه روزگاري از سوي سازمان جنگل‌ها، منابع طبيعي و آبخيزداري در اختيار اهالي یازده روستاي منطقه «آب ماهيك» قرار داده شده بود تا با استفاده از سوخت فسيلي، جلوي قطع درختان منطقه را بگيرند. همان درختاني كه پا‌به‌پاي خانه‌هاي روستاييان يكي‌يكي در سد غرق مي‌شوند. اما به يكباره همه‌چيز قطع شد. آب را كه بستند، برق را كه قطع كردند، گاز هم ديگر ندادند.

حال ما بد است اما هيچ‌كس باورنمي‌كند

شاكي است وخسته. سني از او گذشته است. مي‌گويد:«به‌خدا ما بدبختيم. حالمون خرابه اما هيچ‌كس باور نمي‌كند. پسرش هم با او همراه مي‌شود: ما دلمان نمي‌خواهد زاغه‌نشين شويم. دوست نداريم سربار دولت باشيم. ما شغل مي‌خواهيم. اينجا شغل داريم. خانه داريم.
هم ندارند. هشت ماه پيش كه آب را قطع كردند، آب از مسجد سليمان خريدند. هر دبه‌اي پانزده تا بیست هزارتومان. اما ديگر پول
. از دريا آب مي‌آوريم حالا چه مي‌كنيد؟ در اين گرماي پنجاه درجه كه سنگ را سياه مي‌كند، در بي‌آبي و بي‌برقي؟
اينجا مگر دريا دارد! دريا نام جديد سدي است كه زمين‌هاي آنان را غرق كرده است. تازه درد دلش شروع مي‌شود. در دبه را باز مي‌كند و مي‌گويد: دست بزن، ببين ما چه آبي مي‌خوريم.

دستم تميز نيست

 دست بزن. دست شما از اين آب تميزتر است
آب گرم‌گرم است. خوردنش در اين هواي داغ نه‌تنها آتش دل را نمي‌نشاند كه بيمارت هم مي‌كند. پيرمرد حق دارد. دل پري دارد: آب پر از حيوان‌هاي سقط شده‌است. اينجا گونه‌هاي جانوري داشت كه در دل زمين لانه كرده بود. زير درخت‌ها. زماني كه آب را در پشت سد رها كردند غرق شدند و مردند. حالا مردم روستا بايد همين آب را بخورند.
به وزير بگو من با اين دوتا چه كنم؟
دوبار ازدواج كرده و حاصل آن چهارده فرزند است. با هر دو خانمش زندگي مي‌كند. زندگي محقر وساده. حالا مانده است چكار كند. مي‌گويد: به خدا دو روز تمام روستاي عقيلي را زير پاگذاشتم تا جايي پيدا كنم. اما نشد.
اگر پول بدهند كجا مي‌روي؟
مي‌روم زير خاك. با اين پول چه‌كار كنم؟ يك چشمم هم كور شده‌است. توان كاركردن هم ندارم. زمين هم كه ديگر ندارم.
به همسرانش اشاره مي‌كند و مي‌گويد:« با اين‌ها چكار كنم؟ نه به رخت و لباسشان مي‌رسم نه به خورد وخوراكشان؟ به آقاي وزير بگوييد تكليف مرا مشخص كند

گزارش از زهرا کشوری

 

 

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©