Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱ برابر با  ۰۴ اکتبر ۲۰۱۲
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱  برابر با ۰۴ اکتبر ۲۰۱۲
انترناسیونالیسمِ ما

 

انترناسیونالیسمِ ما

ادامه گفتگو با رفقای «آلترناتیو»

 

آرش عزیزی

 

»من اصلا حوصله ی این موضع را ندارم که «ما» باید تنها یا بیشتر به آن اموری بپردازیم که «مال ما» است» ادوارد سعید، «اسرائیل، عراق و آمریکا» (الاهرام، ۱۶-۱۰ اکتبر ۲۰۰۲)

 

مطلبی که ما به قصد «گپ و گفت» با رفقای نشریه «آلترناتیو» نوشته بودیم در شماره ۱۰ام این نشریه به همراه پاسخی از سوی رفیق علی عطارپور منتشر شد. ما ضمن پوزش از رفقا بخاطر به تاخیر افتادن در این گفتگو در اینجا آنرا ادامه میدهیم، بخصوص به این علت که مهمترین موضوع آن، انترناسیونالیسم، تم این شماره از «مبارزه طبقاتی» هم هست.

 

رفیق عطارپور «به بهانه ی» پاسخ به ما مطلب مفصلی در مورد «نسل ما و تروتسکیسم» نوشتهاند که چنانکه زیرتیتر آن میگوید همراه با «برخی نکات پراکندهی دیگر» آمده است. در اینجا ما سعی میکنیم تمرکز اصلی را روی همان موضوع اصلی بحث و اختلاف (تروتسکیسم، انترناسیونالیسم، پیوستن ما به گرایش بینالمللی مارکسیستی (گ.ب.م)، …) بگذاریم و ضمنا پاسخهایی کوتاه به بعضی نکات «پراکنده» (که هر کدامشان میتوانند موضوع بحثهایی وسیعتر باشند) هم ابراز کنیم. 

 

بحث و گفتوگو: چرا و چگونه؟

 

نفس همین گفتگویی که میان ما دو جریان نسل جوان چپ ایران در گرفته است، علیرغم انتقاداتی که به رفقا داریم و مطرح خواهیم کرد، نشان میدهد که چطور در خیلی موارد از «جدل»های اینترنتی مرسوم در میان چپ نسل قدیم جلوتریم. بحثهای هر دو طرف ما مستدل و بر سر مسائل واقعی و راههای پیشروی است. در عوض، تنها نگاهی به کامنتهایی که بعضی از رفقای آن نسل در فیس بوک نثار نویسندهی این سطور، «آلترناتیو» و «مبارزه طبقاتی» کردهاند نشان از این شکاف عظیم میدهد. با خواندن بعضی از این کامنتها آدم به این فکر میافتد که آیا واقعا با هیچ درجهای از خوشبینی میتوان تصور کرد که نویسندهی آنها هدفی مثبت و رو به جلو را دنبال میکند؟ (تا چه برسد به اینکه در جستجوی این هدف موفق باشد!). آیا واقعا خودش یک لحظه به این فکر میکند که این مطلب چطور میتواند به رشد فکری طرفِ بحث یا هرگونه تاثیرگذاری مثبت منجر شود؟

 

جو مسموم موجود در چپ ایران که رفیق عطارپور نیز در نوشتهی خود اشارهای به آن کردهاند از اصلیترین نکاتی است که «مبارزه طبقاتی» میکوشد، به سهم کوچک خود، اصلاح و ترمیم کند و از نو بنیان گذارد. با تاسف البته باید بگوییم این جوِ مسموم را نمیتوان به طور نسلی تعریف کرد و قضیه محدود به «نسل قدیم» نیست (که بعضی از رفقا و سازمانهای آن نسل اتفاقا برخوردی صحیح و درست را دارند.) اگر بسیاری از فعالین و گروه های آن نسل به علت سالها دوری از گود و صحنهی واقعی سیاست و شرایط تلخ تبعید به دنیایی فرو رفتهاند که حاصلش را بیش از هر چیزی با «بیربطی» میتوان توضیح داد، جو موجود در میان بسیاری از فعالین نسل جدید چپ، که سهم خود از سرکوب و تبعید را چشیده و میچشد، به مجموعه علتهایی همچون سرخوردگی، گمراهی، نومیدی، بیبرنامگی، بیعملی و … همیشه خیلی بهتر نیست. اتهامزنی بدون مدرک، مشکوک بودن همیشگی (گویی که فرض بر «مسالهدار»  بودن فرد است مگر اینکه خلافش ثابت شود!)، سایهی یکدیگر را با تیر زدن و …. همه و همه در میان چپ نسل جدید نیز موجود است.

 

آلترناتیو مینویسد که «هم راهی و اشتراک نظر» با ما در موارد مشخص را به «فال نیک» میگیرد و «آنرا به مثابه زمینهای برای همگرایی و همکاری بیشتر» تلقی کند. تاکید میکند که ادامهی گفتگویش با ما به علت «اعتقاد راسخ به این مساله بود که نسل جدید مارکسیست باید به جد تلاش کند تا شیوۀ غالب بحث و جدل میان بخش بزرگی از چپ و به ویژه بسیاری از گروهها و افراد چپ قدیم را که مبتنی بر جعل، توهین، افتراء، گیسکِشی، هتاکی، تحقیر و تمسخر طرف مقابل، یقه گیری و چاقوکشی اینترنتی و ... است را از بیخ و بن   ریشه کن سازد و چونان توموری سرطانی با تمام رگ و پیوندهای آن به دور اندازد».

 

ما نیز، بی آنکه قصد داشته باشیم باصطلاح نوشابهی دیگری برای خود باز کنیم، کاملا با این حرفها موافقیم و از پیشروی گفتگوها و جدلهای نظری و سیاسی بر سر مسائل مختلف استقبال میکنیم. از دل چنین گفتگوها و در ضمن همکاریّهای عملی است که سطح تئوریک، سیاسی و در ضمن عملی-اخلاقیِ کل چپ ایران ارتقا پیدا میکند.

 

رفع سه سوتفاهم

 

با وجود این برداشت مثبت عمومی از شیوهای که بحث ما و «آلترناتیو» تا بحال پیش رفته باید در همین آغاز به چند سوتفاهم عمده که در مقالهی رفیق عطارپور وجود دارد نیز اشاره کنیم. سوتفاهمهایی که اگر در نیت خیر رفقا شک داشتیم (که نداریم) میتوانستیم آنها را مخدوش کردن مواضع خود تلقی کنیم.

 

۱- اینکه ظاهرا ما «انترناسیونالیسم» را صرفا به معنای پیوستن به «گرایش بینالمللی مارکسیستی» یا یکی از سازمانهای موجود تلقی میکنیم و یا به قول رفیق عطارپور این «درک نادرست» را داریم: «در هم آمیختن انترناسیونالیسم به مثابه یک پایه اصلی بینش و تحلیل و یک اصل مبارزاتی مارکسیستی و «انترناسیونال» به مثابه یک نهاد و تشکل مشخصی انقلابی.» امیدواریم مقالهی حاضر نشان دهد که ما به هیچ وجه این دو را یکی نمیدانیم و اختلافمان با رفقا اتفاقا بر سر همان برداشت عمومی از خصلتهای انترناسیونالیستی لازم برای یک جریان چپ است.

 

۲-  رفقا در جایی موضعی به گ.ب.م نسبت دادهاند که صاف و ساده دور از حقیقت است. و آن اینکه ما خود را معادل انترناسیونال کنونی و فیالحال موجود طبقهی کارگر میدانیم و اینکه حتی فراخوان به تشکیل انترناسیونال پنجم دادهایم. هیچ کدام از این دو ادعا حقیقت ندارد. آنچه این سوتفاهم را حتی خیرهکنندهتر میکند این است که ما در همان مقالهی قبلی که رفیق عطارپور به آن پاسخ میدهد نوشته بودیم: «مساله این نیست که ما قرار است همهی حرفهای گ.ب.م را چشمبسته بپذیریم و یا آنرا کاملا بینقص و بدیل انترناسیونالی جدید بدانیم. (که یکی از بنیانهای نظری گ.ب.م وقوف به عدم وجود انترناسیونالی تودهای است که قرار نیست سازمان هنوز کوچک ما جای آنرا بگیرد.)» مشاهده میکنید؟ عدم وجود انترناسیونالی تودهای یکی از بنیانّهای نظری گ.ب.م است. و ما هرگز فراخوان به تشکیل انترناسیونال پنج ندادهایم! بلکه وقتی این فراخوان از سوی تشکلی تودهای، یعنی چاوز و سوسیالیستهای ونزوئلا اعلام شد موافقت عمومی خود با آنرا اعلام کردیم، چنانکه در متن بیانیهی گ.ب.م در این مورد مشهود است ( http://www.mobareze.org/index.php?option=com_content&view=article&id=119:2010-05-12-19-44-00&catid=24:international&Itemid=47). برای روشن شدن بیشتر موضوع به چند نقل قول از این بیانیه توجه کنید:

 

- «در حال حاضر هیچ انترناسیونال توده ای حقیقی وجود ندارد

- «ما حمایت کامل خود از برپایی انترناسیونال انقلابی تودهای را اعلام میکنیم و پیشنهادهای روشنی در مورد اینکه به نظر ما برنامه و عقاید انترناسیونال جدید چه باید باشد مطرح میکنیم. ما نمیخواهیم نظراتمان را بر کسی تحمیل کنیم. انترناسیونال و بخشهای تشکیلدهندهی آن در طول یک دوره بر اساس بحث دموکراتیک و در ضمن بر پایه تجربه مشترک، مواضع سیاسی خود را تدوین میکنند

 

۳- موردی دیگر، که پاسخ مشخص خواهد گرفت این ادعا است که ظاهرا شرکت ما در کنگرهی سازمان راه کارگر خبر از قصد ما برای «ورود» به آن را میدهد و این نشانهی «نادرستی سیاستهای قالبی و کلیشهای» ما است. رفقا در کجای نوشتهها و تحلیلهای ما چنین برداشت کردهاند که ما «راه کارگر» را سازمانی تودهای مینامیم و قصد «ورود» به آن را داریم؟ آیا هیچ یک از بخشهای گ.ب.م در هیچ کجای دنیا «ورود» به سازمانی را بدون اعلام علنی و رسمی و «با صدای بلند» انجام دادهاند که حالا ما دومیاش باشیم؟

 

واقعیت در اینجا است که ما در «راه کارگر» سازمانی شریف و رفیقانه میبینیم که هم سیر تاریخی قابل توجهی دارد و هم در بسیاری مقاطع به جمعبندیهای درستی رسیده است. از این جهت آنرا، مثل «آلترناتیو» از سازمانهای نسبتا نزدیک به خود میدانیم. ما در ضمن اختلافاتی جدی نیز داریم (که اتفاقا آنها نیز تا حدودی به مسالهی ملت، ناسیونالیسم و انترناسیونالیسم مربوط میشوند.) اما آنچه قاعدتا بر سر آن هیچ شکی وجود ندارد این است که این سازمان را نمیتوان سازمانی «تودهای» نامید. در حال حاضر هیچگونه سازمان تودهای چپ و کارگری (حتی با رفورمیستترین رهبری و گرایش سیاسی) در ایران وجود ندارد. تاکید بر این واقعیت از آن سو مهم است که رفقا جوری جلوه میدهند انگار این ماجرای «کار در سازمانهای تودهای»، که از مهمترین بنیانّهای نظری ما است، یک «کلیشه»ای است که ما سعی میکنیم هر طور هست آنرا سر هم کنیم. خیر! این چنانکه گفتیم از بنیانهای نظری مهم و از دلایل پیوستن ما به گ.ب.م است که حتما در فرصتهای آینده بیشتر به آن، و کاربست آن در مورد ایران، خواهیم پرداخت.

 

از انترناسیونالیسم تا بنیانگذاری انترناسیونال

 

چنانکه در بالا (شماره ۱) اشاره کردیم یکی از انتقادات اصلی رفقا به ما این است که دچار خلط مبحث شدهایم و نیاز عمومی به انترناسیونالیسم را با ضرورت پیوستن به یکی از سازمانهای بینالمللی موجود (که طبق تحلیل خود ما هیچ کدام، منجمله گ.ب.م، «انترناسیونال حقیقی تودهای» نیستند) اشتباه گرفته ایم. همین است که میگویند: «مارکسیست ها در کشورهای گوناگون در تحلیل شرایط و تعیین وظایف خویش لزوما از سطح بینالمللی آغاز میکنند و خود را ابدا به چارچوبهای ملی محدود نمینمایند اما این مساله ضرورتا در ارتباط با وجود یک تشکل و یا نهاد تحت عنوان ”بینالملل“ قرار ندارد چرا که شکل گیری چنین نهادی در گرو تامین پیشفرضهای دیگری است

 

ما نیز با این گفته موافقیم!

 

انتقاد ما به رفقا این نیست که «چرا به سازمانی بینالمللی نپیوستهاید؟» که چنانکه خود رفقا به درستی اشاره میکنند در بسیاری مواقع شاید امکان عملی چنین کاری نباشد. رفقا نیازی نیست از مارکس و انگلس مثال بیاورند. خود تد گرانت، بنیانگذار نظری گ.ب.م در بریتانیا، در طول چندین و چند دهه یا بدون هیچ سازمان بینالمللی بود و یا فقط به شکل صوری در صفوف «انترناسیونال چهار» قرار داشت و به کلی مخالف خط حاکم بر آن بود.

 

اما آنچه مورد نقد ما است نوع نگاهی است که رفقا نه فقط به مسالهی سازمانهای بینالمللی که به مسالهی ماهیت بینالمللی تحلیلهای مارکسیستی و ماهیت «انترناسیونالیسم» مورد نیاز کمونیستها دارند.

 

پیش از مطرح کردن بعضی از این اختلافات، اشاره به اشتباه فاکتی-تاریخی که تاریخچهی مختصر رفیق از انترناسیونالهای جنبش ما با آن آغاز میشود، خالی از لطف نیست.

 

رفیق میگوید مارکس و انگلس از سال ۱۸۴۸ (نگارش مانیفست) تا مقطع تشکیل انترناسیونال اول (۱۸۶۴) ۱۶ سال «بدون ارتباط با یک تشکل بینالمللی» بودهاند. اما این حرف حقیقت ندارد. آنچه رفقا فراموش میکنند «اتحادیهی کمونیست» (Communist League) است که پیش از نگارش مانیفست در ژوئن ۱۸۴۷ در لندن تشکیل شد. با وجود اینکه این سازمان نیز اعضای چندانی نداشت، از همان ابتدا به عنوان یک حزب سیاسی بینالمللی مطرح شد. مارکس و انگلس پیش از آن «کمیته ارتباطات کمونیستی» را در بروکسلِ بلژیک شکل داده بودند (باز هم به عنوان سازمانی بینالمللی) و از طریق پیوستن این کمیته به «اتحادیهی عادلان» به رهبری کارل شاپر (با گرایش سوسیالیسم تخیلی) بود که «اتحادیهی کمونیست» تشکیل شد. «مانیفست کمونیست» نیز به عنوان بیانیهی همین «حزب بینالمللی» نوشته شد و نه نماینده نظرات «کمونیسم آلمانی»! این «اتحادیه» البته مدت کوتاهی بعد (۱۸۵۲) پس از محاکمهی کمونیستی کلن (که علیه رهبران «اتحادیهی کمونیست» نه در لندن، محل تاسیس آن، که در کلنِ آلمان برگزار شد!) انحلال خود را اعلام کرد. اما مارکس و انگلس در تمام این مدت هم چشمانداز و هم فعالیت خود را در سطح بینالمللی حفظ کردند. تنها نگاهی به آثار آنها در این مدت برای اثبات این امر کافی است.

 

اگر مارکس در انترناسیونال اول (که به هیچ وجه نقشی در ابتکار اولیهی راهاندازی آن نداشت) به عنوان نمایندهی «کارگران آلمان» حاضر شد نیز این بخاطر تقاضایی بود که بنیانگذاران انجمن از آن کردهاند. (در این شماره ترجمهی فارسیِ نامهای که مارکس در مورد افتتاح این انترناسیونال به انگلس نوشت منتشر کردهایم که به روشنتر شدن قضیه کمک میکند.)

 

بنابراین روشن است که تا آنجا که به تاریخ برمیگردد، مارکس و انگلس، بر خلاف آنچه رفیق ادعا میکند، هرگز بدون «ارتباط با یک تشکل بینالمللی» نبودهاند یا حداقل سازمانی صرفا ملی نداشتهاند.

 

اما ما نمیخواهیم از این نتیجه بگیریم که صرف صوری عضو یک سازمان بینالمللی بودن امری اجباری است که در همه حال باید از آن تبعیت کرد. روشن است که هر سازمان واقعی ابتدا باید در دولت-ملت خاصی پایی روی زمین داشته باشد و هر گونه رابطهی بینالمللی بستگی به واقعیتهای موجود و امکان وجود تماسها و ائتلافها و نهایتا وحدتهای مشخص با سازمانهای موجود در کشورهای دیگر دارد. اما آنچه مورد انتقاد ما است نوع نگاه رفقا به انترناسیونالیسم است.

 

انترناسیونالیسمِ ما

 

کجا است آن نیروی سیاسی، چه چپ و چه راست، که اعتقاد به نوعی تماس با همفکرانش در سراسر جهان را نداشته باشد؟ امروز نه تنها سوسیال دموکراتها که لیبرالها و محافظهکاران هم سازمانهای بینالمللی خود را دارند. حتی احزاب قومگرا و جداییطلب کشورهای مختلف هم اتحادهایی بینالمللی با یکدیگر برقرار کردهاند. از سیاست هم که بگذریم، امروز اصلا کمتر سازمانی موجود است که در کنفدراسیونی بینالمللی عضویت نداشته باشد.

 

پس طبیعی است که نفس لزوم اتحاد با همفکران و همپیمانان در کشورهای مختلف را به هیچ وجه نمیتوان «انترناسیونالیسم» نامید.

 

انترناسیونالیسم مارکسیستی که مقالات متعددی در نشریهی این شماره به موضوعِ آن اختصاص دارند بیش از هر چیز بر یک باور «جنجالی» و بنیادین نهاده شده که استوار ماندن به آن نه تنها از دشوارترین معضلهای پیش روی کمونیستهای هر کشور است که آنرا میتوان تست لیتموسی برای محک زدن وفاداری هر جریانی به اصول راستین انقلابی دانست. آن باور چنین است: طبقهی کارگر طبقهای است جهانی و «بدون وطن» که در مقابل طبقه ای جهانی به نام بورژوازی صفآرایی کرده است. این طبقه درون مرزهای دولت-ملتهای مشخص سازمان یافته و تاریخ تولدش کم و بیش (از لحاظ کل دورهی تاریخی) برابر با پیدایش این موجود دیگر، یعنی دولت-ملت مدرن، است اما سرنوشتش نه درون این ملت و «منافع» مشترک آن که در راه فراتر رفتن از آن و حرکت به سوی جهانی بدون مرز است. بنابراین بسیار مهم است تاکید کنیم که برای کمونیستها، به عنوان پیشروترین بخش طبقهی کارگر، از نظر اخلاقی-سیاسی هیچگونه ملیتی وجود ندارد. ما در هر لحظهی مبارزه، در هر قامتی که باشیم، تنها یک هدف را در نظر داریم و آن «منافع مشترک همه پرولتاریا مستقل از هر گونه ملیت» است. سپس به این باز میگردیم که چرا موضع آلترناتیو متاسفانه با چنین موضعی فاصله دارد.

 

در اهمیت این موضع برای کمونیسم همین بس که «مانیفست کمونیست» آنرا یکی از دو تمایز کمونیستها با بقیه مبارزین کارگری میداند.اینکه «در مبارزات ملی پرولتارهای کشورهای گوناگون، آنان منافع مشترک تمام پرولتاریا، مستقل از هرگونه ملیت، را پیش میگذارند

 

و سپس در آن چند پاراگراف کوبنده توضیح میدهد که چرا «کارگران کشور ندارند.» و البته بلافاصله اضافه میکند: «پرولتاریا باید اول از همه به برتری سیاسی برسد، باید خود را به مقام طبقهی رهبری کننده ی ملت برساند، باید خود را به عنوان خودِ ملت مستقر کند و به این معنی، طبقه ای است ملی گرچه نه به هیچ وجه به معنای بورژوایی کلمه

 

پس نتیجهی سادهای که میتوان به آن رسید این است که حداقل تا جایی که به بنیان سیاسی-اخلاقی کمونیستها و اهدافشان بر میگردد، صرف نظر از اینکه در کدام نقطه کرهی خاکی فعالیت میکنند، «منافع کمونیستهای ایران» یا هر کشوری (که قاعدتا باید وابسته به نوعی «منافع ملی» باشد) نمیتواند معنا داشته باشد. در هر مقطعی چراغ راهنمای ما باید «منافع مشترک تمام پرولتاریا، مستقل از هرگونه ملیت» باشد. نه به دلایل احساساتی و «فداکارانه» که به این دلیل واضح که پیروزی پرولتاریا در نهایت به پیروزیای جهانی گره خورده است و در هر مرحله از مبارزه نیز «وحدت ملی» همیشه قویترین سلاح در دست بورژوازی برای خدشهدار کردن چشمانداز پرولتاریا است. 

 

این آن نوع انترناسیونالیسم است که «مبارزه طبقاتی» به آن اعتقاد دارد و گرچه قاعدتا به همین دلیل به گ.ب.م پیوستهایم، این از اساس هیچ ربطی به اینکه ما عضو سازمانی بینالمللی باشیم یا نه، نیز ندارد. اگر فردا به هر دلیلی ما از گ.ب.م جدا شویم یا اصلا این سازمان فرو بریزد، ما همچنان به تمام مسائل پیش روی خود از زاویهی «منافع مشترک تمام پرولتاریا، مستقل از هرگونه ملیت» نگاه میکنیم. از نظر اخلاقی-سیاسی ما خود را «ایرانی» یا متعلق به هیچ ملیتی نمیدانیم. ما رزمندگان جهانی طبقهای جهانی در مرز دولت-ملت موجود به نام «ایران» هستیم. تمام عشق ما به مردم این زاد و بوم و به فرهنگهای موجود در آن به معنای کنار رفتن این موضع بنیادین اخلاقی-طبقاتی نیست.

 

پس پاسخ ما به این سوال که آیا  در این مدت مارکس و انگلس به دلیل عدم ارتباط با یک تشکل بین المللی، به کارهای ”غیرممکن“ و ”پوچ“ مشغول بودهاند؟» (صرف نظر از اینکه چنانکه نشان دادیم بنیان این سوال اشتباهی فاکتی در تاریخ است) این است که «خیر»! آنچه ما، از زاویهی کمونیستی، «پوچ» میدانیم نه هر گونه عدم ارتباط با سازمانی بینالمللی (که شاید جبر زمانه آنرا تحمیل کند) که این تلاش است که مسائل سیاسی محدود به «پاسخ گفتن به مسائل مبارزه طبقاتی در یک کشور» شود و دنبال «دردسر»های بینالمللی رفته نشود. مسلما چنین چیزی را نمیتوان در آثار هیچ دورهای از مارکس و انگلس و یا هیچ یک از بزرگان مارکسیسم پیدا کرد.

 

اما دم خروس برخورد غیرانترناسیونالیستی رفقا وقتی پیدا میشود که دلایل خود برای ایراد گرفتن از پیوستن «مبارزه طبقاتی» به گ.ب.م را مشخصا مطرح میکنند.

 

میگویند «اتفاقا انتخاب ‪IMT از میان این همه ”انترناسیونال“ مختلف تروتسکیست، کمونیست چپ و ... به نوعی به انتخاب جرجیس از میان صد و بیست و چهار هزار پیغمبر شباهت داشت چرا که نظریات و عملکرد ‪IMT در ارتباط با ایران، هیچ حسن و لطف قابل توجهی ندارد که هیچ، فیالحال یک عیب و نقص و یا حداقل یک چالش بسیار بزرگ دارد و آن موضع گیریهای خاص ‪IMT در حمایت از چاوز و ونزوئلا و در نتیجه پدید آمدن معضل نوع توجیه تبدیل چاوز به نزدیکترین متحد رژیم اسلامی در آمریکای جنوبی و تبدیل ونزوئلا به مهمترین پایگاه رژیم برای نفوذ در این منطقه است

 

موضع گ.ب.م در مورد ونزوئلا و سایر موارد را البته میتوان از زوایای مختلف نقد و بررسی کرد و ما همیشه از چنین رویکردی استقبال میکنیم. اما سوال اینجا است که این نقد از چه زاویهای مطرح میشود؟ از زاویهی «منافع مشترک تمام پرولتاریا، مستقل از هرگونه ملیت»؟ از این زاویه که آيا کمونیستها در ونزوئلا باید بخشی از جنبش حامی چاوز باشند یا خیر؟ که کمونیستها در سطح بینالمللی (و از جمله در ایران) باید از انقلاب ونزوئلا و جنبش چاوز حمایت کنند یا خیر؟ و اینکه چگونه باید سیاست خارجی سازشکارانه و اپورتونیستی او و دفاع بیشرمانه اش از جمهوری اسلامی را به نقد بکشانند؟ بحثهای اینچنینی بسیاری در جریان است و ما از شرکت در آنها استقبال میکنیم. رفقا اما کل مساله را تنها از زاویهی «دردسری» (چه کلمه گویا و چه لغزش فرویدی جالبی!) که این قضیه برای «ایران» ایجاد میکند بررسی میکنند. ظاهرا پیوستن به گ.ب.م «یک عیب و نقص و حداقل یک چالش بسیار بزرگ» دارد که آن موضعگیری «خاص» این سازمان در «حمایت از چاوز و ونزوئلا» است.

 

رفقا، جواب شما خیلی مشخص است. «مبارزه طبقاتی» به موضعی که در مورد ونزوئلا اتخاذ کرده (و مشروح آن در مقالهی «کمونیستّهای ایران و انقلاب ونزوئلا» از همین قلم آمده)  پایبند است و از آن دفاع میکند، چه عضو گ.ب.م باشد و چه نه. روابط بینالمللی که هیچ، اگر گروه ما از هم بپاشد و یک رفیق ما در گوشهی سلول زندانی در شهری دورافتاده در ایران هم باشد از همین موضع دفاع میکند! چرا که بنیانِ زاویهی دید ما نه «چالش»های موجود که «منافع مشترک تمام پرولتاریا، مستقل از هرگونه ملیت» است.

 

البته این به این معنی نیست که ما توجهی به این «چالش»ها نداریم. برای ما شیوهی مطرح کردن موضوع نزد تودهی مردم ایران، که با توجه به اعمال رئیسجمهور بولیواری حق دارند نظری منفی نسبت به چاوز داشته باشند، از اهمیت بسیاری برخوردار است. این درست است که بیان این موضع ما، مثل خیلی از سایر مواضع کمونیستیمان، با «چالش»هایی روبرو است. علت اصلی این چالشها اگر اشتباه مهلک چاوز در حمایت از جمهوری اسلامی است، علت دیگرش آن جو سیاسی است که حمله به سیاستمداری چپگرا با زبان ضدکمونیستی را سادهتر میسازد. این بخشی از همان گفتمان غالب لیبرال-دموکراتیکِ پروغرب است که در تئاترِ سیاسی آن «آزادی و دموکراسی و حقوق بشر» ظاهرا قرار است مرکز صحنه باشد و خیرین جهان و در صدرشان آمریکا در مقابل آدم بدها از پوتین و قذافی تا چاوز و کاسترو قرار دارند.

 

بله، حمایت از انقلاب ونزوئلا و نکات مثبت آن برای ما «چالش برانگیز» است. همانطور که حمایت از دستاوردهای انقلاب کوبا هم بسیار «چالش برانگیز» است. همانطور که مخالفت همیشگی، فعال و شجاعانه ی رفقای ما نه فقط در ونزوئلا که در ضمن در بولیوی و برزیل با ارتباط چاوز و مورالس و لولا با جمهوری اسلامی نیز برای آنها «چالش برانگیز» است چرا که مردم بسیاری از این کشورها نیز در توهم رهبران خود به انقلابی بودن احمدینژاد شریکند. اما اعتقاد ما است که تنها بر خطوط چنین سیاست راستین انترناسیونالیستی است که میتوان انقلاب سوسیالیستی در ایران و سایر کشورها را به پیروزی رساند. ما بیتوجه به زمین سیاسی ایران نیستیم و شعار لنین، «صبورانه توضیح دهید»، همیشه در صدر پرچممان قرار گرفته اما در عین حال «عار داریم» که مواضع اصولی خود را برای مصلحتهای سیاسی موجود کنار بگذاریم و قایم کنیم. این دقیقا آن نکتهای است که رفقا از ما طلب میکنند!

 

ما دوست داریم از خود آنها بپرسیم چه تحلیلی از ونزوئلا و مثلا انتخابات پیشروی ریاست جمهوری در این کشور دارند؟ در این انتخابات از چاوز، علیرغم اشتباهاتش، دفاع میکنند، یا از پیروزی نامزد ضدانقلاب که مورد حمایت هیئت حاکمه آمریکا و نیروهای راست است؟ در چنین شرایطی مسلما نمیتوان راه وسطی را پیش گرفت و پاسخ «این حرفها به ما مربوط نیست» کسی را قانع نمیکند.

 

تو پشت مرا بخاران و من پشت تو را!

 

اما رویکرد غیرانترناسیونالیستی و نوعی اعتقاد تلویحی به «منافع» مجزا برای پرولتاریا و کمونیستهای ایران خودش را در رویکرد آنها به سازمانهای بینالمللی نیز نشان میدهد.

 

رفقا ابتدا میگویند «کلید حل مساله»ی اختلاف ما «توجه به این نکته است که یک انترناسیونال کمونیستی، باید به معنای واقعی کلمه مرکز جهانی فرماندهی گردان های گوناگون جنبش کمونیستی یعنی تجمعی از نیروهای واقعی کمونیستی و ذینفوذ در طبقۀ کارگر و سایر اقشار اجتماعی در کشورهای مختلف باشد و نه تجمعی از محافل و نشریات از کشورهای مختلف و به زبانهای گوناگون.» ما توضیح دادیم و فکر میکنم در بالا به خوبی نشان دادیم که چرا این اصلا «کلید حل مساله» نیست. اینجا میتوانیم بار دیگر تصریح کنیم که ما اتفاقا با رفقا کم و بیش در تعریفشان از انترناسیونال کمونیستی (به معنی واقعی و تودهای آن) موافقیم و نه ما و نه گ.ب.م خود را چنین سازمانی نمیدانیم.

 

اما گ.ب.م اگر این نیست، پس چیست؟

 

مجددا پیش از پاسخ به این سوال باید بپرسیم با کدام چراغ راهنما و کدام «کلید جدول» به سراغ حل این معما میرویم؟

 

برای ما مساله همیشه روشن بوده است. پس از فرض گرفتن این واقعیت که امروز بینالملل کمونیستی واقعی موجود نیست، سوال ما، در قالب پراگماتیسمی سیاسی، این بوده: کدام یک از نیروهای موجود در سطح بینالمللی بهتر از همه نماینده بهترین سنتهای بلشویکی، چه در زمینهی تئوری و چه در زمینهی پراتیک و عمل سیاسی، است؟ (توجه کنید که پاسخ به این سوال میتوانست «هیچکدام» نیز باشد.)

 

ما در مقابل این سوال به پاسخ «گرایش بینالمللی مارکسیستی» رسیدیم. دلایل این انتخاب در نوشتههای دیگری آمدهاند  و در اینجا به چند مورد از آنها اشاره میکنیم اما پیش از آن بگذارید ببینیم «آلترناتیو» با چه «راهنمایی» به دنبال حل این سوال میرود؟

 

رفقا میگویند «ما به راستی نتوانستیم مبنای عینی و قابل توجهی برای تصمیم گیری یک مارکسیست در ایران که حیطۀ مبارزهاش در وهلۀ نخست میبایست با مسائل این کشور در ارتباط باشد، برای پیوستن به ‪IMT پیدا کنیم. مگر اینکه مبنای این تصمیمگیری دغدغهها و دل مشغولی های شخصی باشد که آن، بحث دیگری است و به ما ارتباطی ندارد.» و سپس فهرستی از کارهای شقالقمری که گ.ب.م میتوانسته «برای ما» انجام دهد و نداده را میآورند.

 

به نظر میرسد رفقا در انترناسیونالیسم خود نزدیک به تئوری «تو پشت مرا بخاران و من پشت تو را» هستند که متاسفانه در جنبشهای «همبستگی» موجود در چپ بسیار رایج است. یعنی به جای اینکه از خود بپرسند وضعیت چپ بینالمللی کجا است، سیر تاریخ آن کدامست و چگونه میتوان جریانهای بینالمللی موجود را بررسی کرد سوالشان این است که «پس به ما چه میرسد؟» یعنی نهایت همبستگیشان این است که پشت جریانی را بخارانند و منتظر مقابله به مثل باشند.

 

عجیبتر آنکه یکی از انتقادهایشان به ما این است که چرا از عناوینی مثل مندلیست و کلیفیست در اشاره به جریانات بینالمللی موجود در چپ استفاده کردهایم. میگویند: «مندلیست، لامبرتیست، پابلویست و ... خواندن این و آن فرد یا گروه، تنها میتواند مصرف درون-فرقهای داشته باشد و تنها برای هم فکران فرد اتهامزننده قابل پذیرش باشد

 

ما از رفقا میپرسیم آیا واقعا کاری «فرقه»ای است که از نام بنیانگذاران گرایشهای مشخص سیاسی که هر کدام حداقل چهار پنج دهه عمر دارند و خط سیاسی معینی را نمایندگی میکنند، برای مشخص کردن و نقد آنها استفاده کنیم؟ هم جریان موسوم به «انترناسیونال چهار» مندل را متفکر اصلی خود میداند و هم جریان «گرایش سوسیالیستی بینالمللی» کلیف را بنیانگذار خود. پس دیگر اشکال کار ما کجا است؟ آیا اگر مثلا در چارچوب سیاست ایران از اصطلاح «جریانات پیرو منصور حکمت» یا خط حمید تقوایی، کورش مدرسی، مهدی سامع، شالگونی یا ... استفاده شود ایرادی به آن وارد میشود؟ فقط قضیه این است که ما کمونیستهای ایران باید کاری به کار «تقسیمبندیهای بلاموضوعیت بینالمللی» (به زعم رفقا) نداشته باشیم؟

 

جالب است که خود رفقا جریان تونی کلیف («گرایش بینالمللی سوسیالیستی» و بزرگترین گروه آن، حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا) را به همراه «تروتسکیسم» به لقب دهان پر کن «مهمترین تلاش نظری و عملی در جهت تداوم سنت مارکسیسم کلاسیک از دههی ۱۹۳۰ به این سو» مفتخر میکنند و در ضمن در سیر انتشار ترجمه و تحلیلهای خود مشخصا بیشتر به این جریان و جریان مندل رجوع میکنند، یعنی معلوم است خود نیز ترجیحی به آنها دارند اما ظاهرا فرق آنها این است که خیلی غیرفرقهای هستند و از دیدن توفیق همهی سازمانها خوشحال میشوند و از پیشرفتهای تئوریک همه استفاده میکنند اما ما خیلی فرقهای هستیم و چنین نمیکنیم.

 

رفقا، چه چیز باعث شده باور کنید «ما نقاط مثبت و قابل استفاده و بهرهبرداری همه این افراد و گروهها» را نمیبینیم؟ خیر ما نیز از هرگونه پیشرفت چپ خشنود میشویم، برای آن کف میزنیم و نظرات خودمان در مورد چگونگی بهبود اوضاع را ارائه میکنیم. مثلا گروه «سوسیالیستهای انقلابی» در مصر، متعلق به جریان کلیفیستها، تا پیش از اشتباه اخیر و مهلک دو هفته پیش خود که مورد انتقاد رفیقانهی ما از طریق نامهای سرگشاده واقع شد، همیشه بخاطر فعالیتهای قهرمانانه و بیباکانهی خود مورد تحسین ما بوده و در معرفی آن به چپ ایران تلاش کردهایم. امروز هم که میبینید با نامهای سرگشاده خواهان اصلاح موضع آن شدهایم و نه مثلا، «افشای» این سازمان (چنانکه بعضی گروههای دیگر در چپ ایران و جهان انجام دادهاند.)

 

تا جایی که به تئوری بازمیگردد رفقا ظاهرا یک ارجحیت بزرگ بر ما دارند و آن این است که چون به هیچ گروه بینالمللی نپیوستهاند میتوانند از «دستاورهای تئوریک» همه استفاده کنند اما ظاهرا به ما که میرسد ما قادر به چنین کاری نیستیم. به این میگویند شیوهی «مترسک» در بحث کردن. یعنی رفقا کاریکاتورترین تصویر از فعالیت در قالب گرایشی بینالمللی را مطرح میکنند و بعد به نقد آن مینشینند. این البته همیشه انتقاد وسیعتر راست به مارکسیستها نیز بوده است که چون به خودش میگوید «مارکسیست» صداقت فکری ندارد و قادر به استفاده از دستاوردهای علمی سایرین نیست. پاسخ ما مشخص است: ما از هر «دستاورد تئوریک» که به دردمان بخورد استفاده میکنیم، نه فقط از تحلیلگران مارکسیستی که جزوی از گ.ب.م نیستند که حتی از تحلیلگران و دانشمندان بورژوا (وبسایت ما شامل بسیاری از مقالات از جریانات و گروههای خارج از گ.ب.م و تروتسکیسم به طور کلی است که در موافقت کلی با ما قرار دارد). اگر ما ارج چندانی برای قالب تئوریهای آن تحلیلگرانی که رفقا به آنها ارادت دارند مثل کالینیکوس، بن سعید و هارمن قائل نیستیم، این دیگر به علت «فرقه»ای بودن ما نیست، بلکه نظر ما است که میتوانیم وارد بحث در مورد آن هم بشویم. (همینقدر بگوییم که برای ما اینکه اینها میان رفقا ارج و قربی دارند واقعا جای تعجب است. یک اشتباه «لپی» هر دوی این جریانها دفاع از خمینی و جمهوری اسلامی و بعدها از حزبالله و اسلام سیاسی بوده است که برای بدنام کردن و تعطیل کردن ده تا بینالملل کافی است. بیهوده نیست که هیچ کدام از این دو جریان نتوانستهاند پایگاهی در ایران پیدا کنند و خود رفقا هم  نقد خود به این سیاست آنها را ها مطرح میکنند. اما آیا شایسته نیست بپرسیم چنین اشتباهات فاحشی مگر میتواند حاصل چیزی به جز برخوردی از بنیاد غلط و مخدوش بودن چشمانداز طبقاتی-سیاسی باشد؟ آخرین شاهکار کلیفیستها در دو خبرسازترین کشور دنیا در حال حاضر جالب است: در مصر، آنها از رای به اخوان مسلمین و فراخوان به «تشکیل دولت وحدت ملی» دفاع کردهاند در حالی که در یونان در کمال فرقهگرایی به فراخوان «ائتلاف چپ رادیکال» (سیریزا) برای پیوستن به صفوف آن و تشکیل دولت چپ نه میگویند.)

 

نقد یک پاراگرافی رفقا به «رویکرد» بینالمللی ما چنین است: «این رویکرد، یکی از جریانات مارکسیست انقلابی موجود در سطح بینالمللی را، که عموما تروتسکیست هستند، را به عنوان جریان مرجع و مادر انتخاب کرده و به عنوان ”بخش“ آن ”بینالملل“ در ایران عمل میکند. چنین انتخابی وسعت نگرش در بهره برداری از دستاوردهای گوناگون بین المللی برای پاسخ گویی به مسائل مبارزۀ طبقاتی در ایران و جهان را به شدت کاهش می دهد. یک مخاطرۀ جدی دیگر چنین فعالیتی این است که به جای سازمان دادن یک مبارزۀ جدی در خارج از کشور در ارتباط با مسائل ایران، با درگیر کردن فرد و گروه در فعالیتهای روزمرۀ جریانات تروتسکیست، از یک سو انرژی و وقت آنان را در مسیرهای بیتاثیر در مسائل مربوط به ایران مصرف کرده و از سوی دیگر با ایجاد حس اشتغال به مبارزۀ بین المللی، باعث ایجاد انفعال در او    می شود. این در شرایطی است که به باور ما بزرگترین وظیفۀ فعالین نسل جدید مارکسیست که بخش بزرگی از آنان به خارج از کشور مهاجرت کردهاند، باید به مرکز و محور سازماندهی اشکال جدید و مفید مبارزه در رابطه با ایران در خارج از کشور تبدیل بشوند

 

این ادامه ی همان رویکرد «مترسک» است که گفتیم.

 

اولین سوال این است که چه کسی گفته ما جریانی را به عنوان «مرجع و مادر» انتخاب کرده ایم؟ آیا تنها تصویری که رفقا میتوانند از یک سازمان بینالمللی تصور کنند تصویر کمینترنِ استالینیستی است که از قدیم در تحلیلّهای ناسیونالیستی «ضدوطنفروش» ایران حک شده است؟ که افرادی «خارجی» دارند از جایی چیزی را به ما دیکته میکنند؟ نخیر رفقا در گ.ب.م کسی مادر و پدر کسی نیست! ما جریاناتی فعال در کشورهای مختلف هستیم که در پیوندی بینالمللی گرد هم آمدهایم تا مبارزات خود را با یکدیگر هماهنگ کنیم و از هم درس بگیریم. تصمیمات سازمان ما در سطح بینالمللی را کنگرهی جهانی میگیرد که هر بخش از گ.ب.م در سراسر جهان در آن نمایندهی صاحب رای دارد.

 

و بالاخره به آخرین انتقاد رفقا میرسیم که چندین و چند بار تکرار شده است. مساله ظاهرا این است که چرا ما «درگیر فعالیتهای روزمره جریانات تروتسکیست» در محل زندگی خود هستیم و «انرژی و وقت(مان) در مسیرهای بیتاثیر در مسائل مربوط به ایران مصرف» میشود. در جای دیگری میخوانیم: «اگر سخن بر سر پاسخگویی به ”غریزۀ انترناسیونالیستی“ هر کمونیستی به شکل شخصی و انسجام بخشیدن به یک زندگی فردی شرافتمندانه بر مبنای شرکت در مبارزۀ سیاسی-اجتماعی به هر شکل و شیوهای است که هیچ، اما اگر مساله و دغدغۀ محوری رفیق آرش و ”مبارزۀ طبقاتی“ مانند ما، پیگیری چنین اهداف و  دغدغه های فردی از طریق مشارکت در امر پیشروی جنبش کمونیستی در ایران است، فکر نمی کنید راههای بهتری برای این کار وجود دارد؟»

 

این پاسخ به آن مطلبی است که ما در مقاله ی قبلی «در پرانتز» مطرح کرده بودیم و نوشته بودیم که «ما تقریبا بلافاصله پس از آغاز زندگی در تبعید مشارکت و فعالیت در جنبش طبقه ی کارگر کشورهای محل سکونت خود به عنوان مارکسیست و بلشویک سازمانیافته و نه فقط «شرکت کننده»ی عمومی را ضروری دانسته ایم و این بدون تشکل یابی در دل نیرویی بلشویک ممکن نبوده است.) »

 

در اینجا جا دارد کمی این پرانتز را باز کنیم!

 

فعالین «مبارزه طبقاتی» افتخار میکنند که در سالهای تبعید خود از کشور در جنبش طبقهی کارگر کشورهای محل سکونت خود، در هر کجای دنیا، فعالیت داشتهاند. اما این قضیه برای ما «شخصی» و «شرافتی» و این داستانها نیست. نه تنها چنین نیست که ما یکی از دلایل اصلی انحطاط چپِ در تبعیدِ نسل قبلی را دوریاش از فعالیت بلشویکی و کمونیستی در محل سکونت زندگی خود میدانیم. این چپ اصولا دو رویکرد عمومی را اتخاذ کرده: در رویکرد اول، به طور کلی (مگر به استثنای بعضی افراد به عنوان آحاد و نه گروهی) از کار سیاسی در کشور محل زندگی خود دوری جسته و در نتیجه یا فعال صرف «همبستگی» است که آخرهفتهها گاهی به جای پیک نیک سری به جلوی سفارت ایران میزند و اسم این را میگذارد «فعالیت سیاسی» و یا تمام زندگیاش سی سال است که پای اینترنت و «جدال»های اینترنتی گذشته که رفقای «آلترناتیو»خود  بهتر از هر کس این رویکرد را نقد کردهاند. و در رویکرد دوم (که مشخصه حزب کمونیست کارگری است) خیلی هم در سیاست محل فعال است… اما تنها «از زاویه مسائل ایران» و در نتیجه این صحنهی غریب که «کمونیستهای» ما به نیروهای چپ و کارگری ظاهرا از زاویهی چپ نقد دارند و از آنها دوری میکنند اما مشکلی در همکاری با دشمنان طبقاتی ما مثل لیبرال آتئیستها و حقوق بشریها و غیره ندارد. (در این زمینه، ترجمهی نامهی کوتاهی از نگارنده در مورد مسالهی همبستگی با جنبش ایران در غرب که در نشریهی تئوریک «آپینگ ده آنتی» (Upping the Anti) در کانادا منتشر شده در همین شماره آمده است.)

 

رفقا میگویند: «به باور ما بزرگترین وظیفۀ فعالین نسل جدید مارکسیست که بخش بزرگی از آنان به خارج از کشور مهاجرت کردهاند، باید به مرکز و محور سازماندهی اشکال جدید و مفید مبارزه در رابطه با ایران در خارج از کشور تبدیل بشوند.» «مبارزه طبقاتی» وظیفه اصلی خود را ساختن گروهی از مارکسیستها حول این نشریه، چه در تبعید و چه در داخل، میداند. تمام تلاش ما معطوف به این هدف است. تا جایی که به «مبازره در رابطه با ایران در خارج از کشور» میگذرد ما، نسبت به وزنِ کوچک خود، در کشورهایی مثل کانادا که حضوری کم و بیش منظم داشتهایم، کارنامهای داشتهایم که قضاوتش را به عهدهی رفقا و سایرین میگذاریم اما فکر میکنم کارمان بد نبوده است. اما کلید موفقیت ما در این زمینه اتفاقا همین است که فعالین ما مبارزه در صفوف طبقهی کارگر کشورهای خود را وقت تلف کردن و کارهای بیربط و بیمصرف نمیدانند. برای ما مبارزهی سیاسی در محل زندگی بخشی از خودِ زندگی است. مگر میتوانیم کمونیستی داشته باشیم که بخاطر زندگی در کشوری خارجی درگیر جنبشهای موجود در کشور خود نباشد؟ همین است که شرط عضویت افراد مقیم خارج ایران در «مبارزه طبقاتی» شرکت حتیالامکان فعالانه در جنبش طبقهی کارگر کشور اقامتشان به عنوان بلشویک سازمانیافته و نه فردی و شخصی است.

 

راستش به باور ما خود رفقا (آن دسته که تبعیدی هستند) نیز حتما در کشورهای محل زندگی خود فعالیتهایی دارند و مثلا در تظاهراتها و … شرکت دارند تنها فرقش این است که گرچه هر دوی ما («آلترناتیو» و «مبارزه طبقاتی») خود را بلشویک میدانیم، فعالیت ما در قالب سازمانهای بلشویکی است که عضو و فعال جدی آن هستیم و در ضمن تا جایی که وقتمان اجازه دهد به پیشروی سیاست کمونیستی در کشورهای محل زندگی خود یاری میرسانیم اما رفقا به عنوان فعال صرف «همبستگی» و یا به صورت عمومی این شرکت را دارند.

 

فعالیت ما در قالب بلشویکی البته نه تنها با انتقال تجربیات و دانشِ ما به جنبش کمونیستی کشورهای محل زندگی خود یاری میرساند که برای خود ما نیز مفید است. این همان چیزی است که ما را زنده و تازهنفس نگاه میدارد تا از آن انحطاطی که چپ تبعیدی نسل قبل دچارش شد بگریزیم. تمام آن «فعالیتهای روزمره»ای که رفقا بیربط به ایران میدانند، (اعم از در خانهها را زدن، سازماندهی در محلات کارگری، تهیه نشریات انقلابی، جذب نفرات به سازمان و …) باعث میشود ما ارتباط خود با مبارزه و با جریان زندگی تودههای زحمتکش را از دست ندهیم و در ضمن سلاح مهارتهای خود را برای «روز انتقام»، یعنی هنگام بازگشت به ایران، صیغل دهیم.

 

و اما به نظر ما رویکردی که اتخاذ کردهایم نه تنها منطبق با وجدان طبقاتی-انترناسیونالیستی ما است، که حتی در ساختن «همبستگی» نیز مفیدتر است.

 

ثابت کردن این قضیه کار دشواری نیست. کافی است نگاهی به کارنامهی گروههای «همبستگی» با جنبش کارگری ایران در غرب داشته باشیم. آن گروههایی که مثل «مبارزه» تنها دنبال اشکال «جدید و مفید مبارزه در رابطه با ایران در خارج از کشور» نیستند و در جنبش کارگری کشور خود نیز نقشی مثبت و موثر دارند بلااستثنا موفقتر بودهاند. «مبارزه طبقاتی» افتخار میکند که امروز قلب کارگران و جوانان بسیاری در سراسر جهان، از لاهور تا بوینس آیرس، برایش میزند. ما در بسیاری از این نقاط حامیان مالی داریم (نامهی یکی از آنها که کارگری ایتالیاییتبار در تورنتوی کانادا است در این شماره منتشر شده.) بسیاری از امور مختلف دیگر ما، از طراحی وبسایت تا چاپ نشریات، با کمک رفقای مختلفی که لزوما ایرانی نیستند انجام میشود. اما مهمتر از همه اینکه با حضور خود در مقابل تمام تبلیغات و سو منفی که در مورد ایرانیها در جهان پراکنده میشود پیغام زحمتکشان و مردم ایران را به نزد آنها بردهایم. همین است که وقتی که به ایران برگردیم، که عهد این نویسنده و تمام رفقای بنیانگذار «مبارزه طبقاتی» همین است، در روزها دشوار و طاقتفرسای پیش رو روی حمایت هزاران نفر از زحمتکشان کشورهای مختلف، که سابقهی نبرد ما در کنار خود را به خاطر دارند، حساب میکنیم.

 

ما در مورد وظیفهی اصلی که بر دوشمان قرار دارد هیچ شکی نداریم: سرنگونی جمهوری اسلامی و جایگزینی آن با حکومت کارگران و زحمتکشانِ ایران. اما چشماندازِ انترناسیونالیستی ما در راه درازی که تا تحقق این وظیفهی «ملی» پیش رو داریم همیشه چراغ راهمان خواهد بود.

 

کویوآکان، مکزیکو،

۱۲ ژوئن ۲۰۱۲ / ۲۲ خرداد ۱۳۹۱

 

انتشار اول در: «مبارزه طبقاتی»، نشریه مارکسیستی کارگران و جوانان ایران، شماره ۱۰

 

 

 

 

 

 

 

 

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©