فاز
زدودن رهبران
تندروِ مذاهب
اسلامی
بهنام
چنگائی
چنین
که در
خاورمیانه (بزرگ)
مشهود است استعداد
همکاری تاریخی
و همبستگی
سران دین و
سرمایه با
سیاق تاکنونی
اش شکست خورده
و رسما عمر
این دیپلماسی سپری
شده است.
لاجرم بردباری
بیش از این
برای سرمایه بحرانزده
ی گلوبال و آشفته
حال و کنار
آمدن سیاستمداران
هار لیبرال آن
در برابر رهبران
نا فرمان بنیادگرای
مذاهب و
مستبدان مخالف
آمریکا در منطقه
که دامن به
بحران
سرکردگی
آمریکا زده و
می زنند، دیگر
میسر نیست.
این دو قطب متحد
و خشونتگرا (اسلامیسم
و امپریالیسم)
پس از موفقیت
و پیروزی در
جنگ سرد و فرو
ریزی بلوک چپ،
دیگر حرکت
مکمل و به سود هم
چندان
نداشته، بلکه امروز
علیه هم منفی
و زیانبار عمل
می کنند. پس
شرایط به مقطع
دفع مزاحم ها،
رودر روئی اجتناب
ناپذیر و
تسویه حساب اصولی
و نهائی با این
موی دماغ های
مزاحم که محرک
جنگ های مذهبی
هستند فرا
رسیده است.
زیرا
اینک، در قالب
ظریف و شکننده
بحران جهانی
سرمایه،
ادیان و مذاهب
تنها با تبعیت
از فرمان
سرمایه و به
تبع آن حفظ آرامش
اجتماعی و نتیجتا
سود تولیدی و
تجاری و بانکی
ست که دین و
سرمایه در
کنار هم خوب و
مفید انجام
وظایف محول را
موثر و میسر کرده
و می توانند بقای
سرکردگی هم را
در ساختارهای
متنوع کشورها
و در بین
جوامع مختلف آنها
با ادیان و
مذاهب
گوناگون تأمین
و تضمین کنند
و نه با
آنارشی رهبری،
جنگ های داخلی
مذاهب اسلامی
با فرقه های غیر
وابسته و تشدید
مبارزات ایدئولوژیک
آنها با
تحریکات ویژه ای
که بین نزاع رهبران
مذاهب شیعه و
سنی، آنهم در
مرکز جهانی
انرژی رو به
فزون است!
(بنابرین،
عملا آمریکا و
دول غرب
امپریالیست
بی نیاز از سبک
کار و ترور
اسلامی گذشته و
حال که کاملا
در خدمت
کمونیسم
ستیزی بود شده
اند و همکاری
و همسوئی آنها
به شکل پیشین دیگر
به سر رسیده
است. همینک
نیز قوا و
پایگاه توده
ای هیچکدام از
جریان های تند
رو در کشورهای
مسلمان از القاعده
ها، طالبان ها
و حزب الله ها همچون
گذشته نیست و
کمتر قادر به
حکومت مستقل
در کشورهای
شان هستند؛
زیرا آگاهی
اجتماعی نسبت
به دوره ی قدیم
متحول شده و
بیداری عمومی
استعداد
پذیرش جنگ و
خونریزی آنان
را ندارد؛ و همزمان
هزینه ی
امروزی آن
برای غرب، که
خود در بحران
سرمایه است
بیش از این
ممکن و مقبول
نیست.)
با این
تفاسیرِ
کوتاه، ظاهرا و
علنا برای ساختار
شکننده ی
نئولیبرال و
سرکرده ی آن
آمپریالیست
آمریکا، ضروری
که امنیت منطقه
و بطبع روابط مغشوش
سرمایه را
مخصوصا در
خاورمیانه بزرگتر
و به ویژه در
قلب منطقه ی
نفت خیز برای تغذیه
ی سرکردگی
حیات خود
تثبیت کند و
برای این مهم،
قطعا ناچار به
آغاز فاز دوباره
ی زدودن جدی رهبران
تندروی مذاهب
اسلامی ست که
این امر ضروری
می تواند با
تصمیم قبول و
یا حتی رد
گنگره ی
آمریکا به
زودی به شکلی
از اشکال آغاز
و پیگیری شود.
شرایط خاص (اسد
ـ روحانی) بهترین
فرصت را به
دست قلدران
امپریالست
دست داده تا
دو قطب مستقل
و مزاحم خود(خامنه
ای و
بنیادگرائی)
را به سادگی
کنار نهد. در
این راستا دو پایگاه
قدرتمند و
آسیب پذیرفته
ی اصلی در
منطقه: آمریکا
و فرانسه تصور
دارند که بیشترین
سود را با
شیوه قهرآمیز برای
خود منظور
داشته و خواهند
برد و مصمم
هستند که
بحران ساختار سیاسی
و افتصادی خود
را به سوی
خاورمیانه و
کشورهای
مسلمان نا آرام
و شرور جاری
کنند. و ریشه ی
علوی اسد می
تواند با همکاری
و حمایت دولت روحانی
شراش کنده شود
و به دنبال آن
کار حزب اللهِ
لبنان چندان
سخت نیست!
رشد و
شدت رقابت قطب
های سرمایه جهانی
از یکسو و ادعای
سرکردگی آمریکا
و اروپا در
قاموس تداوم
حیات
نئولیبرالیسم
سیاسی و
اقتصادی که می
خواهند بدون
سازش همچنان سروری
خود را بر جهان
حفظ کنند از سوی
دیگر، رقبای
نوپائی دارد، که
این محوریت و قدرت
را از غرب
گرفته و تا
حدودی به آسیا
برده و یا در
حال بردن آن
هستند.
هدایت،
نفس این نبرد
و سرانجام
چگونگی آن بستگی
مستقیم به این
دارد که تمامی
کشورهای خاورمیانه
و یا احتمالا
خاورمیانه
بزرگ، همچون
گذشته زیر
رهبری و
مرکزیت اراده آمریکا
و یاران اش در
ناتو همچنان باقی
بماند. آرزو و
هدفی که
پشتیبانی
مطلق دوستان و
وفادارانی
همچون
عربستان
سعودی، قطر،
کویت، بحرین، اردن
و تا حدودی
عراق امروز را
دارد و همزمان
در برابر آن دشمنانی
از قبیل ایران:
خامنه ای،
سوریه: اسد و
حزب الله
لبنان: حسن
تصرالله و شعیان
عراق: حکیم و
مالکی نیز وجود
دارند که تند
روی این
رهبران مذهبی
بزرگترین
مانع آرامش
منطقه به نفع
آمریکا و دول
غرب بوده و
مناسبات
بحران برافکن
سیاسی ـ
ایدئولوژیک
آنها به مذاق
آمریکا و غربی
ها نبوده و
هنوز بخشی از
آنها نیست، که
باید بروند.
بی
نظیر بوتو و صدام
حسین هر کدام
به نوعی اولین
و دومین قربانیان
سمبولیک این دیپلماسی
تشنجزدا
مذهبی پس از
فروپاشی دول
شرق برای این دگرگونی
ضروری و نسبتا
خام بوده اند،
معمر قذافی اما
بر عکس، شکار
چرب و چله ای
بود که بخشی
از هزینه ی
مداخلات
نظامی ناتو را
تعدیل و عملا
سرنگونی اش تأمین
کرد. فضای سیاست
جدید برای انعطاف
مرُسی بیش از
یکسال فرصت
نداشت، تا او
را به زیر
بکشد. و حالا: می
تواند نوبت بشار
اسد، سید حسن
نصرالله و
توامان سید
علی خامنه ای باشد
که در دست
انجام است. اینجا
کاملا اساسی
ست که روشن
شود: برای
آمریکا و همه
ی دول غرب
همکاری و هم
پیمانی همراهی
با دول مطیع
در کشورهای
مسلمان امری نه
ضروری و
متقابل که
برای همگی شان
مطلقا حیاتی
ست. و البته تنها،
مشروط به
اینکه عناصر
مستبد از رأس
حکومت و دولت
های خودکامه و
ایدئولوژیک زدوده
گشته و به
جایشان طیفی
از افراد آرام
و کثرتگرا و
وابسته به غرب
جایگزین شوند.
حسن
نصرالله،
بشار اسد و
خامنه ای در
پیوند با هم و
زیر حمایت
مستقیم چین و
روسیه با دادن
باج های کلان
از جیب مردم
گرسنه ی ایران
توانسته اند
جبهه ای
تدافعی ایجاد
نموده و تاکنون
از مهلکه در
روند و یا با جان
سختی تمام از
مواضع مشترک هم
دفاع کرده و
هنوز ناچار می
کنند. ظاهرا
اگر آمریکا و
غرب با شیوه های
آرام و از
بالا، آنچه که
مرسوم
تاکنونی آنان بوده
است، یقینا توانسته
بودند آنان را
کنار نهند؛ و
می بایست هم تاکنون
مواضع و اهداف
غرب در منطقه به
صورتی مطلوب
به سرانجام رسیده
باشد؛ در
حالیکه چنین
نیست.
نصرالله
با یاری حکومت
ایران قدرتی در
دل دولت لبنان
است و سال
هاست که ساز شیعه
ی خود را می
زند. اسد نیز
با حمایت
روسیه و ایران
با وجود 2 سال جنگ
داخلی و
قتلعام بیش از
صدهزار
شهروند خود همچنان
استعداد سرکوب
و پا برجائی
دارد. و چشم
انداز تغییر و
یا نرمش در ساختار
حکومتی ایران
با وجود دعاوی
مکارانه ی روحانی
تا بقای توان
و اراده ی خامنه
ای غیر ممکن و چندان
ساده و میسر
نیست و به
همین خاطر
باید آمریکا و
هم پیمانانش
بهانه ی
بمباران شیمیائی
حکومت اسد را
تا تنور داغ
است از دست
ندهند و از
شواهد موجود
چنین استنباد
می شود که
برنامه هائی
دقیقی طرح
ریزی شده و
باید هر چه
سریعتر، اما
پایه ای تر و
جانبدارانه
تر در میان
اپوزیسیون
دولت ها بکار
روند و خواهند
رفت و بهانه ی
یکهفته ای
تصمیمگیری
گنگره آمریکا
جهت صدور جواز
دخالت نظامی
به اوباما،
تنها یک فرصت
تمرکز بهتر و دقیق
تر بر اهداف
از پیش تعیین
شده آنهاست تا
با بررسی
عوارض
احتمالی و
جانبی این دخالت
نظامی به
چگونگی بازتاب
عمق آن که در
این جنایات برنامه
ریزی شده است و
واکنش های
متعاقب توده
ای پاشخ داده بشود
روی احنمالاتش
بیشتر کار
کنند.
شاید
دلیل عجله و سرعت
عمل آمریکا و
فرانسه محوری
کاملا متفاوت
از بررسی فوق داشته
باشد که اهمیت
اش آنانرا
ناگزیر به
پریدن از روی رد
مداخله نظامی
توسط بان کی
مون و شورای
امنیت سازمان
ملل می کرد که
به مرور آن
نیز پیدا و علنی
خواهد شد. و
شاید هم ناشی
از خوشبینی
آمریکا و
فرانسه به این
آش خوشمزه
باشد که قطعا
بدان سادگی که
آنها تصورش را
کرده اند
نباشد، و نه
لذیذ بلکه
سوزان و بد
مزه هم باشد و
آنها داخل دیگ
بزرگتر و
سوزانتری از
گذشته ها بیافتند
که در آمدن از
آن کم هزینه تر
از آن همه
تجربه ی شکست
خورده در این
مناطق نباشد و
قطعا نجات از
این ماجراجوئی
آمپریالیستی نیز
ای بسا نچندان
ساده آخر بخیر
شود. زیرا،
مطامع و منافع
چین و روسیه
منتظر این
فرصت اند!؟
بهنام
چنگائی 8
شهریور 1392