حقوق
بشر مختص
کسانی که توان
خریدش را
دارند نیست
گفتگو
با علی اکبر
معصوم بیگی
درباره
محمد جعفر
پوینده
امید
رضایی
دفتر
کودکی در خصوص
ویژگیهای
خاص پوینده و
تفاوت نگاهش
به مقولههای
مختلف در
مقایسه با
گفتمان غالب،
با اکبر معصومبیگی،
نویسنده،
مترجم و عضو
کانون
نویسندگان
ایران، که از
نزدیکان و دوستان
پوینده در
دوران حیاتش
بود، گفتوگو
کرده است.
معصومبیگی
مترجم کتابهایی
چون «شاهکار»
(اثر امیل
زولا)، دربارهی
فلسفهی هگل
(اثر ریموند
پلنت)، «مارکس
و آزادی» و
«درآمدی بر
ایدئولوژی»
(هر دو اثر تری
ایگلتون) است.
رضایی
: پوینده
علاوه بر
نویسنده و
مترجم، فعال
حقوق بشر نیز
بود و دغدغههای
حقوق بشری هم
داشت. در واقع
اولین کسی بود
که «اعلامیهی
جهانی حقوق
بشر» را به
فارسی
برگرداند. اما
به نظر میرسد
نگاه ایشان به
حقوق بشر،
متفاوت با
نگاه و گفتمان
غالب حقوق بشر
در ایران و
جهان است. شما
به چنین
تفاوتی
اعتقاد دارید؟
معصوم
بیگی : واقعیت
قضیه این است
که آنچه که
در گفتمان
غالب حقوق بشر
در دنیا و در
ایران هست، و
نگاهی که
پوینده به این
گفتمان داشت،
تفاوت بزرگش
در این بود که
پوینده یک
سوسیالیست
بود. یک
سوسیالیست
معتقد به مبانی
سوسیالیسم
علمی.
بنابراین بیتردید
وقتی به حقوق
بشر و به خصوص
در این جا که تمرکز
بر مسئلهی
آزادی بیان و
قلم و اندیشه
است، وقتی به
این حوزه نگاه
میکرد
طبیعتاً یک
دموکرات
پیگیر بود.
یعنی آزادی را
نصفه نیمه نمیخواست.
آزادی را فقط
برای طبقات
خاص نمیخواست.
آزادی را
محدود نمیکرد.
آزادی را با
معیارهای
دوگانه چنانکه
در دنیا مرسوم
است، و آزادی
را با شرط و
شروطی که
آزادی را
محدود میکند،
چنانکه در چپ
سنتی، نمیخواست
. آنطور که من
در دوستی با
پوینده
دریافتم،
پوینده هرگز
آرمانهای
سوسیالیستیاش
را از آرمانهای
حقوق بشریاش
و آرمانهای
دموکراتیکاش
جدا نمیدانست.
اعتقاد و باور
تام داشت که
اگر بخواهیم
به یک دنیای
برابر دست
پیدا کنیم،
باید آنچه به
عنوان آزادیهای
اساسی شناخته
میشود، یعنی
آزادی بیان،
آزادی
احتماعات،
آزادی
مطبوعات،
آزادی
اتحادیهها و
تشکلهای آزاد
کارگری و
آزادی احزاب و
دیگر آزادیهای
اساسی را پاس
بداریم و
گسترش دهیم.
معتقد نبود با
آمدن یک نظام
برابریخواه،
آزادی محدود
میشود، بلکه
معتقد بود در
این صورت،
همان آزادیهای
محدودی هم که
از عصر
روشنگری به
بعد در غرب،
ظهور کرده، تا
بیشترین
کرانهها و محدودهها،
گسترش پیدا میکند.
نه تنها حفظ
میشود، بلکه
گسترش پیدا
میکند. این
دید به آزادی
در پوینده، به
اعتقاد من یک
دیدگاه
آزادیخواهانهی
رادیکال بود.
پوینده حقوق
بشر را فقط محدود
به طبقات
متوسط نمی
دانست. به طور
واقعی معتقد
بود، نه به
طور صوری، که
باید حقوق کار
کاملاً رعایت
شود، حق داشتن
کار، حق داشتن
مسکن، حق
داشتن یک
زندگی شرافتمندانه
و همهی آن
چیزهایی که
مندرج در
اعلامیهی
جهانی حقوق
بشر هم هست،
باید رعایت
بشود. حق زنان،
در برابری با
مردان در همهی
عرصهها باید
رعایت شود.
تفاوت گفتمان
پوینده با دیگر
گفتمانهای
موجود سراسر
جهان، چه
گفتمان های
لیبرال، چه
راست، و چه
حتی چپ سنتی
این بود که
اساساً برای
آزادی حد و
مرز نمیشناخت.
معتقد به این
بود که تمام
همت ما باید صرف
گسترش این
دامنه شود. یک
بحث هم در
کانون نویسندگان
ایران و در
جمع مشورتی در
آن زمان درگرفته
بود دربارهی
اصل اول منشور
ما، اصلی که
میگوید:
«آزادی اندیشه
و بیان و نشر
در همهی عرصههای
حیات فردی و
اجتماعی
بیهیچ حصر و
استثنا حق
همگان است.
این حق در
انحصار هیچ
فرد، گروه یا
نهادی نیست و
هیچکس را نمیتوان
از آن محروم
کرد». همان
موقع در جمعهای
مشورتی بحثی
درگرفته بود
که آیا این بیهیچ
حصر و استثنا
متوجه آزادی
است یا متوجه
همگان است.
پوینده از
جمله افراد و
البته از جمله
افراد مهمی
بود در آن جمع
مشورتی که این
بیحصر و
استثنا را نه
تنها متعلق به
همگان میدانست،
بلکه اساساً
متعلق به
آزادی بیان میدانست.
یعنی این که
ابتدا نباید
آزادی بیان را
محدود کرد به
هیچ شرطی. این
تفاوت اساسیای
بود که پوینده
داشت. یک این
که اساساً
برای آزادی حد
و مرز نمیشناخت.
نه اینکه فکر
میکرد این بی
حد و مرزی را
میشود همین
امروز و همین
لحظه به دست
آورد. بلکه استراتژیای
بود که برای
به دست آوردن
کل این بیحد
و مرزی، باید
به طرفش پیش
رفت. دوم
اینکه پوینده
این آزادی را
محدود به
طبقات خاص و
قشرهای خاص و
لایه های خاصی
از نویسندگان
و هنرمندان و
نخبگان نمیدانست
و اساساً دیدش
متوجه طبقات
فرودست، طبقات
کارگر و طبقات
زحمتکش بود و
این که این
اصول حقوق
بشری باید
تمامی این
طبقات را
دربرگیرد.
رضایی
: با این اوصاف
و با توجه به
آثار پوینده،
آیا میتوان
گفت پوینده،
علاوه بر حقوق
فردی و سیاسی که
در گفتمان
غالب دفاع از
حقوق بشر نیز
مورد تاکید
است، توجه
خاصی به حقوق
اجتماعی و
اقصادی داشت و
این حقوق را،
کماهمیتتر
از حقوق فردی
و سیاسی نمیدانست؟
معصوم
بیگی :اول به
دیدگاه
پوینده در
مورد دموکراسی
میپردازم.
پوینده معتقد
بود که
دموکراسی فقط
عبارت از این
نیست که شما
آزادی سیاسی
داشته باشید،
آزادی فردی
داشته باشید،
آزادی
اجتماعی داشته
باشید،
پوینده به
عنوان یک
سوسیالیست
معتقد بود که
همهی این
آزادیها،
آزادیهای
فردی اجتماعی
و سیاسی،
آزادیهایی
هستند که
دلخواه
بشراند، بشر
برایشان
کوشیده و
جنگیده و به
دستشان
آورده، اما اساساً
معتقد بود که
این آزادیها
کافی نیست.
این آزادی نمیتواند
خواستها و
مطالبات اساسیِ
اقتصادی و
اجتماعی
طبقات محروم
را تامین کند.
بنابراین
دموکراسی
سیاسی نیاز به
این دارد که
دامنهاش
چنان گسترده
شود که
دموکراسی
اقتصادی را هم
دربربگیرد. در
غیر این
صورت،
دموکراسی و
آزادی فردی و
اجتماعی ازآن
کسانی خواهد بود
که پولش را
دارند. پولش
را دارند که
از فرهنگ
برخوردار
بشوند.
بنابراین طبقات
پایین نمیتوانند
از فرهنگ
برخوردار
بشوند. کسانی
که پولش را
دارند از
آموزش خوب
برخوردار
میشوند و طبقات
پایین از این
آموزش محروم
میمانند. کسانی
که پولش را
دارند از
بهداشت درست
برخوردار میشوند.
طبقات پایین،
زحمتکش و
کارگر پولش را
ندارند.
بنابراین
همیشه یک
شکافی بین
آزادیهای
صوری یا همان
آزادیهای
اساسی وجود
دارد با آزادیهای
اقتصادی یا
بگوییم
برابریهای
اقتصادی که میتواند
نه فقط آزادی
های سیاسی،
بلکه آزادیهای
واقعی را هم
در بربگیرد.
من آزادیهای
اساسی را تعریف
کردم که
شامل چه
مواردی
میشود. آزادی
واقعی تطبیق
آزادیهای
صوری با
آزادیها و
برابریهای
اقتصادی است.
تنها در آن
صورت است که
شما میتوانید
بگویید که
دموکراسی، در
آزادیهای
فردی و سیاسی
متوقف نمانده
است. یعنی این که
فقط این گونه
آزادیها را
داشته باشی.
شما آزادی
داشته باشی که
از همهی این
مواهب
برخوردار
باشی، ولی
پولش را نداشته باشی که
از مواهب
آزادی
برخوردار شوی.
تفاوت اساسی
امثال پوینده
و خود پوینده
آن طور که من
به خاطر دارم
این بود. خوب
به یاد دارم
در یکی از
انتشاراتیها
در سال ۷۱ بحث
گستردهای
کردیم در خصوص
خود مسئله ی
دموکراسی،
تاکیدش بر این
نکات بود.
چنانکه الان
هم در دنیا میبینیم
کسانی که در
باب حقوق بشر
صحبت میکنند،
حرفهایشان
تماماً محدود
به این آزادیهای
صوری است و
این آزادیهای
صوری هم مطمئن
باشید دست کم
از صد سال گذشته
دامنهاش
مدام محدود
شده است. من
فکر میکنم
فضاحتهایی
مثل افشاگریهای
اسنودن و
شنودهایی که
ماجرایش رو میشود،
نشان میدهد
دموکراسی
چقدر در این
صد سال اخیر
دامنهاش
دائما در حال
محدود شدن است.
رضایی
: در خصوص
اعتقاد راسخ
پوینده به
آزادی بیان
صحبت کردید.
در خصوص موضع
ایشان در
برابر این
سانسور چه میتوان
گفت؟
معصوم
بیگی : پوینده
یک روشنفکر،
مترجم و نویسنده
بود. ترکیب
کارهایش را که
میبینیم،
ترکیب خاصی
است. زمانی که
پوینده به کانون
نویسندگان
ایران میآید
و آن «نامهی
۱۳۴ نویسنده»
را امضا میکند،
اساسا همان
چیزی را عمل
میکند که در
«نامه ی ۱۳۴
نویسنده» آمده
است. یعنی این
که ما به
تنهایی نمیتوانیم
به منویات و
خواستهایمان
دست پیدا
کنیم،
بنابراین جمع
میشویم تا
بتوانیم
مشترکاً این
خواستها به
دست بیاوریم.
آن خواست
چیست؟ آن
خواست این بود
که سانسور در
همهی
عرصههای
بیان و نشر برچیده
شود. آزادی
بیان محدود به
هیچ گروه و نهاد
و فرقهی خاصی
نشود. آزادی
به همهی
کسانی تعلق
داشته باشد که
در این عرصهها
کار میکنند.
پوینده
اساساً به هیچگونه
سانسوری
معتقد نبود و
معتقد نبود که
در درجهی اول
بیاییم فرهنگ
را تابع یک
فرهنگ در
گیومهی تعریفنشدهای
بکنیم که فرضا
بگوییم «ایران
کشوری است اسلامی
و مطابق
قوانین
اسلامی اداره
میشود»،
بنابراین تا
بیکران میتواند
سانسور شود،
میتواند حتی
تا شخص
نویسنده هم
سانسور شود،
چنانکه
پوینده خودش
مشمول همین
سانسور عظیم
شد. یعنی
کشتندش، یعنی
حذف فیزیکیاش
کردند. مطلقاً
در آنچه که
پوینده میاندیشید
سانسور وجود
نداشت. حتی در
بسیاری از نویسندگان
ما، به محض
اینکه شما
صحبت از آزادی
میکنید
بلافاصله به
شما خواهند
گفت یعنی
آزادی بی حد و
حصر؟! انگار
هر کسی در
خودش یک جنبهای
برای محدود
کردن آزادی
دارد و در
درجهی اول
قبل از اینکه
بخواهد آزادیخواه
باشد، میخواهد
ببیند چطور میشود
آزادی را
محدود کرد. آنجا
که اشاره کردم
به بحث های
گسترده در
کانون که
پوینده طرفدار
آن چیزی بود
که در واقع «بی
هیچ حصر و
استثنا» را نه
تنها متوجه
همگان به این
معنا که بهایی،
بابی،
مسلمان،
یهودی،
مسیحی،
کمونیست،
آنارشیست،
سوسیالدموکرات،
دیندار یا
بیدین، هرکسی
بتواند منویاتش
را اظهار کند،
بلکه به این
معنا که نباید
هیچ سدی برای
کسی وجود
داشته باشد.
این سدهای
خودساخته،
دیگرساخته یا
دولتساخته
نباید وضع
شود. با وضع
کردنش بگوید
این تکه را
باید سانسور
کرد، اینجا
را باید چید.
چیزی که همین
الان در ایران
حاکم است.
یعنی آن
سانسور کلی که
عرصهی کتاب و
نشر و هنر را
تا لبهی
نابودی کامل
برده و چیزی
تا نابودی
کامل نمانده
است. پوینده
با این
ساختارها از
بیخ مخالف بود.
رضایی
: پوینده
ترجمهای
داشت با عنوان
«پیکار با
تبعیض جنسی»
که نشاندهندهی
توجه او به
حقوق زن،
اشاره به این
واقعیت که حقوق
زن پایمال میشود،
و اعتقاد به
مبارزه برای
احقاق این
حقوق است.
نگاه پوینده
به مقولهی
حقوق زنان
چگونه بود؟
معصوم
بیگی : کتاب
پیکار با
تبعیض جنسی
نوشتهی خانم
آندره میشل
است و شاید
خانم میشل در
کشور خودش به
آن حقی نرسید
که در ایران
رسید. چون علاوه
بر جعفر
پوینده، کس
دیگری هم این
کتاب را ترجمه
کرد. تا
آنجا که من
خبر دارم، در
محافلی که
زنان در آن ایام
تشکیل میدادند
و کار میکردند،
این کتاب
بسیار خوب
خوانده شد.
آندره میشل و
جعفر از این
بابت آدمهای
خوش اقبالی
بودند که
کتابشان در
محفلها و
گروههای
زنان بسیار
خوب خوانده شد
و کتابی بود
که نسبتاً
محبوبیت داشت.
نفس انتخاب
این کتاب در آن
سالها، یعنی
دههی هفتاد
شمسی، نفس
انتخاب کتابی
دربارهی
زنان، مهم
است. من در این
جا به دنیای
راست کاری
ندارم.
راستگرایی در
ایران فاقد
فرهنگ عینی
است و اصلاً
بهتر است در
خصوصش صحبت
نکنیم. من به
یاد ندارم که
اصلاً هیچ
گرایش راستی
اساساً چندان
به فرهنگ
تمایل داشته
باشد. نظر
صریحم را
بخواهم
بگویم، راست
وقتی میتواند
دزدی بکند و
غارت بکند، چه
کار دارد به
فرهنگ؟ البته
راست برای
سرکوب زنان
دمودستگاه گستردهیی
از همان آغاز
بر پا کرد و با
بخشنامهها و
بگیر و ببندها
خواست فرهنگ
واپسگرایانهیی
را بر زنان
تحمیل کند اما
به راست باید
در جای دیگری
پرداخت.
بپردازیم
به چپ: در همان
ایام هم چون
به ندرت کسانی
را میشناختیم
که اساسا به
مسئلهی زنان
بپردازند، یک
چیزی در چپ
سنتی ایران از
خیلی سالهای
پیش وجود
داشته که
بقایای آن
هنوز هم وجود
دارد و آن
اینکه «مسئلهی
زن را علم
نکنید. زن
مسئله دارد،
ولی با حل تضادهای
طبقاتی، خود
به خود مسئلهی
زن هم حل میشود».
پوینده از این
رگهی چپ نبود.
معتقد بود زنان
میتوانند
برای حقوق
خودشان
مستقلاً
بجنگند و متحد
با مردها پیش
بروند. یعنی
این که
بخواهند مستقلاً
برای حقوقشان
بجنگند و نظر
مردهای سوسیالیست
را جلب کنند
تا بتوانند در
احقاق حقوق
خودشان توفیق
پیدا کنند، در
این هیچ
تناقضی نیست.
بیتردید
حساسیتهای
پوینده نسبت
به زنان بود
که باعث شد
این کتاب را و
کتاب دیگری که
به مسئلهی
زنان میپرداخت،
ترجمه کند و
آن سالها در
ایران منتشر
کند. این
حساسیت را
پوینده در
دورهی همکاری
با مجلهی
«آدینه» هم به
خوبی نشان
داد. در گفتوگوهای
گاهگاهی که
بینمان پیش
میآمد، این
حساسیت را
آشکارا در
پوینده میدیدم،
حال آنکه این
حساسیت را در
خیلی افراد دیگر،
نمیدیدم.
یعنی اساساً
مطابق همان
گفتمان سابق
چپ که مسئلهی
زنان را از
مبارزه
طبقاتی جدا
نمیدانست،
نه این که من
بخواهم بگویم
از مبارزهی
طبقاتی
جداست، به
مسئلهی زنان
بیاعتنایی میشد.
اما هرکسی میداند
رگههایی از
فمینیسم وجود
دارد، مثل
فمینیسم سوسیالیستی،
فمینیسم
مارکسیستی که
با هم تفاوتهای
آشکاری
دارند، اما
اساسا به
مسئلهی رابطهی
طبقه و جنسیت
میپردازند.
به عبارت
دیگر، روی دو
مسئله کار میکنند:
بُن طبقه، بُن
جنسیت، بُن
مبارزه طبقاتی
و بُن
مبارزهی
جنسیتی. به
هرحال پوینده
از کسانی بود
که معتقد به
این دو بُن
بود و همین گرایش
به بُن طبقاتی
و بُن جنسیتی
بود که او را میبرد
به طرف اینکه
که به مآخذ و
منابع مربوط
به رهایی و
آزادی زنان
توجه داشته
باشد و فکر میکنم
اگر نابهکاران
و تبهکاران
رشتهی عمرش
را نمیگسستند،
بیتردید
کارهای
بیشتری در این
زمینه میکرد.
رضایی
: یکی از
مفاهیم مورد
تاکید
پوینده، مسئلهی
«توسعهی
فرهنگی» بود.
مقصود پوینده
از توسعهی
فرهنگی چه بود
و چه تفاوتی
با نگاه غالب
نسبت به فرهنگ
و توسعهی
فرهنگی داشت؟
فکر میکنید
اگر امروز
پوینده در
میان ما بود،
همچنان همانقدر
روی این مفهوم
تاکید میکرد؟
معصوم
بیگی : من فکر
میکنم نه
تنها تاکید ۱۵
سال پیش را
داشتند، بلکه
تاکید را
موکدتر هم میکردند.
توسعهی
فرهنگی از دید
پوینده، از
دید کلیاش
درمورد گسترش
هرگونه
ساختار
فرهنگی به طبقات
محرومی که از
این مواهب
فرهنگی
محرومند، جدا
نبود. از نظر
پوینده،
گسترش فرهنگی
به معنی ایجاد
جزایر کوچک که
یک عده از
نخبگان فرهنگی
از همهی
مواهب فرهنگی
برخوردار
باشند، نبود.
نظر پوینده در
تقویت بنیادی
فرهنگ عمومی
بود. پوینده
معتقد نبود
اگر ایران
حافظ و فردوسی
و خیام و
مولوی دارد،
یا در عصر
جدید نیما و
شاملو دارد،
همینها نشاندهندهی
این است که
«وای ملت
ایران چقدر با
فرهنگاند» یا
«بافرهنگترین
مردم دنیا
هستند!». اصلا
معتقد به این
دروغهای
شاخدار
حکومتی نبود.
معتقد بود در درجهی
اول فرهنگ
باید عمومی
شود. یعنی
اساساً باید
بر میزان
گسترش مسئلهی
فرهنگ در
جامعه و به
خصوص در میان
طبقاتی که پولش
را ندارند
فرهنگ به دست
بیاورند،
افزوده شود.
تمام همّ و غم
خودش را هم،
اگر میتوانست
سدها و بندهایی
را که اساساً
جلوی
نویسندگان و
هنرمندان
ایران ایجاد
میشود پس
بزند، صرف این
میکردکه باید
رفت و این گسترش
را بین محرومترین
طبقات از لحاظ
فرهنگی ایجاد
کرد. چرا که به
هرحال کسانی
که امکانش را
دارند که
فرهنگ به دست
بیاورند،
خیلی آسان به
دست میآورند.
فقط همت شخصی
میخواهد که
معمولاً هم
خیلی شاید به
خرج ندهند. ولی
طبقات پایین
امکان به دست
آوردن فرهنگ
را ندارند.
بنابراین
توسعهی
فرهنگی جزو
ملزومات است و
از نان شب
واجبتر. و
این اساساً در
چارچوب فرهنگ
عمومی میگنجد.
چقدر فرهنگ
عمومی را میشود
گسترش داد و چقدر
میتوان
پرورده کرد و
چقدر میشود
به آن پروبال
داد. این هدفی
است که پوینده
برایاش میکوشید.
یعنی اگر
پوینده
تفاوتی داشت،
تفاوت دید او
با نخبگانی
بود که اساساً
فقط و فقط برای
نخبگان و
برگزیدگان میاندیشند.
او از شمار
کسانی بود که
معتقدند باید
در اساس و در
ابتدا و بیش و
پیش از هرچیز
به گسترش و
توسعهی فرهنگ
عمومی کمک کرد.
رضایی
: نهایتاً، از
نظر شما
پوینده چه
ویژگی خاصی
داشت که
دستگاه سرکوب
چارهای جز
حذف فیزیکی او
ندید؟
معصوم
بیگی: آن
ویژگی را در
آغاز سخن گفتم
و هرکسی نگاه
سطحی هم به آن
چه من گفتم بیندازد،
میفهمد که
چرا پوینده را
کشتند. پوینده
یک دموکرات
پیگیر بود.
پوینده کسی
بود که اهل پا
پسکشیدن از
مبارزه نبود.
پوینده با
تهدید و تشر وزارت
اطلاعات، با
بردن و آوردن
و تهدید کردن،
چنانکه این
کارها را کرده
بودند، (یعنی
قبل از اینکه
پوینده به قتل
برسد، این
تهدیدها را
کرده بودند،
به دادگاه
انقلاب برده
بودندش و
تهدید کرده
بودند و حتی
یادم است در
آن موقع
روزنامهای
درمیآمد به
نام «شلمچه». در
آن جا راجع به
پوینده صحبت
کرده بودند.
معمولاً
«شلمچه» و
«کیهان» و این
قبیل
روزنامهها
وقتی اسم کسی
در آنها میآید،
به طریقی از
منابع امنیتی
راه پیدا کرده
و نوعی هشدار
تلقی می شود.
من خوب یادم
است، شاید نزدیک
به یک ماه قبل
از قتلش، در
یکی از
انتشاراتیها
پوینده را
دیدم و همین
را نقل کرد که
چطور این
تهدیدها
دارد، افزون
میشود)
پوینده جا نمیزد.
علت اساسی قتل
پوینده را این
میبینم که
اولاً پوینده
آدم خوشفکری
بود. ثانیا
سازمانده
بود. سوم و مهمتر
اینکه یک
دموکرات
پیگیر بود و
باز مهمتر این
که معتقد به
کار متشکل
برای دستیابی
به آزادی بیان
بود. پوینده
اهل سازش
درباره مسئلهی
آزادی نبود.
ما میبیینم
در بین
نویسندگان ما
یک طیف وجود
دارد که با هر
تغییر و تحول
رژیم، مثلاً
این که یک
جناح برود، یک
جناح بیاید،
یک جناح ملایمتر
باشد، یک جناح
لبخند بزند،
یک جناح غضب
کند، بر حسب
این،
ایدئولوژیشان
نرم میشود،
کند میشود،
تلخ میشود،
شیرین میشود،
ولرم میشود،
گرم میشود،
داغ میشود. پوینده
اهل هیچکدام
از اینها
نبود. یعنی
نوع تفکرش و
نوع دیدش به
آزادی با این
چیزها تغییر
نمیکرد.
واقعیت این
است که پوینده
این میزان از
مواضع قوی و
قویم را داشت.
اساساً هم لبهی
تیز حملهی
نیروهای
سرکوبگر،
متوجه آدمهای
پیگیر است.
متوجه کسانی
است که آرمان
آزادی برایشان
جدی است.
آرمان آزادی
چنانکه برای
معدودی
اینطور است،
قابل معامله
نیست. آزادی
برای او تکهپاره
نیست. آزادی
یک امر واحد
هست. شما نمیتوانید
بگویید این
میزان از
آزادی را قبول
دارم، این تکهاش
را قبول
ندارم. اینطور
نیست. حقیقت
نصفه بدتر از
هر دروغی است.
آزادی نصفه و
آزادیای که زیر
سایه یک جناح
می آید، آزادی
نیست، یک مشت
اداهای آزادی
است، اصلا در
روح پوینده
نبود. پوینده
حاضر نبود
برای این که
مثلا نوشتهاش
به دست کسی
برسد، روی و
ریا به خرج
دهد. پوینده
حاضر نبود
آزادی را
مشروط بکند به
اوضاع و احوال
ما و این که ما
داریم در
اینجا زندگی
میکنیم،
اصلا از این
توجیهها در
کار پوینده
نبود و این از
پوینده یک دموکرات
پیگیر ساخت.
یک دموکرات
پیگیر به این
معنا که آزادی
را بیهیچ حصر
و استثنا برای
همگان میخواست.
این ویژگیای
بود که آن
سرنوشت را
برای پوینده رقم
زد و باعث قتل
او شد.
برگرفته
از «دفتر
کودکی راه
دیگر»
http://koodaki.rahedigar.net/1392/10/12/hoghoogh-bashar-tavan-kharid/