Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۴ برابر با  ۱۲ ژوئن ۲۰۲۵
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۴  برابر با ۱۲ ژوئن ۲۰۲۵

استقرار آرش در ونک:

کمان کشیده‌ی دولت علیه «دیگری‌«ها

در رثای مجاهد کورکور

امین حصوری

 

تاسیسات غنی‌سازی اورانیوم و موشک‌ها در اعماق زمین پناه گرفته‌اند؛ صدها متر زیر زمین. چون امنیت آنها امنیت نظام حاکم را تامین می‌کند. فعالان سیاسی-مدنی، به‌سان «تهدیدات امنیتیِ» بالقوه برای نظام حاکم، یا با احکام قضاییِ فضایی در زندان‌ها محبوس‌اند، و یا بیرون دیوارهای زندان زیر نگاه ناظر کبیر - چنان گرفتار برزخ تعلیق‌اند که - ناچارند هزینه‌های شخصی هر گام سیاسی خود را چندین‌بار محاسبه کنند. به‌موازات روندها و رویدادهای مربوط به چانه‌زنی حاکمان جمهوری اسلامی با قدرت‌های بزرگ‌تر برای بقا، زندانیان با روال منظمی (میانگین: چندین زندانی در روز) اعدام می‌شوند تا کسی از «توده‌ی محکومان» در تداوم اقتدار حاکمان و توان مهار نابودکننده‌شان تردید نکند. از میان جیره‌ی روزانه‌ی اعدام‌ها، هر از گاهی یک زندانی سیاسی هم اعدام می‌شود تا پیام ارعاب هرچه رساتر به‌ گوش همگان (مخالفان و معترضان بالفعل و بالقوه‌ی وضع موجود) برسد. گرچه در جغرافیایی که سازوکارهای ستم و بحران‌های اقتصادی-اجتماعی چنین ابعاد هولناکی دارند، تفکیک زندانی سیاسی و غیرسیاسی چندان موجه‌ به‌نظر نمی‌رسد؛ نه‌فقط از آن رو که جان و زندگی همه‌ی انسان‌‌ها به یکسان ارزشمند است؛ و نه‌فقط از آن رو که همه‌ی این اعدام‌ها مصداق قتل دولتی‌اند؛ بلکه همچنین از آن رو که مجموع تنگناهای دیرینِ اجتماعی-اقتصادیِ تحمیل‌شده توسط نظم دولتی مسلط، اساسا همه‌چیز را - در معنایی حاد - سیاسی (یا متاثر از پیامدهای سیاست مسلط) کرده است و لذا دایره‌ی فاعلیت شخصی در کنش فردی به‌اصطلاح «مجرمانه» را به‌شدت تنگ کرده است. وانگهی، دولتی مرگ‌بنیاد که بازتولید حیات و امنیت‌اش به ناامن‌سازی حیات شهروندانش وابسته است معمولا ابزار مرگ و اعدام را بیش از همه در مورد کسانی به‌کار می‌برد که بیش از سایرین مُخل امنیت دولت فرض می‌شوند؛ و از آن میان، خصوصا کسانی که‌ به‌دلیل رانده‌شدن به حاشیه‌‌های نظم مسلط اساسا نفس حیات‌شان از منظر حاکمان به‌رسمیت شناخته نمی‌شود، چه رسد به امنیت‌شان (یا حقوق اجتماعی-رفاهیِ حداقلی‌شان)؛ کسانی که - به‌همین اعتبار - اغلب فاقد هویت/جایگاه اجتماعیِ بازشناسی‌شده‌ (recognized) هستند؛ زیست و زندگی‌شان همانند کار و‌ شغل‌شان غیررسمی و/یا بی‌ثبات است؛ و لذا بخشا می‌توانند در هنگامه‌ی بحران‌های فراگیر سیاسی خطری عینی برای ثبات دولت مرکزی باشند؛ آن‌چنان که طی قیام ژینا و‌ خیزش‌های توده‌ای پیش‌تر دیدیم.  به‌همین علت است که دست‌کم طی دو سال گذشته بیشترین قتل‌های مستقیم دولتی (خصوصا اعدام‌ها) از میان مردمان بلوچ بوده است؛ همان مردمان گمنامی که ابژه‌های دیرینِ  تبعیض- ستم‌های سیستماتیک برآمده از مرکزگرایی دولتی بوده‌اند؛ کسانی که هم قربانیان اصلی «شکار دولتی متمردان» بوده‌اند و هم قربانیان فجایع دولت‌ساز (نظیر انفجار مرگ‌بار در بندر شهید رجایی‌).

 از طرفی، تلاش رقت‌انگیز حاکمان برای تعویق کابوس فروپاشی‌ نظام سیاسی فرتوت‌شان تنها به‌مدد بسط نظامی‌گری (سیاست‌های هسته‌ای و موشکی و راهبرد منطقه‌ای) و تشدید سازوکارهای سرکوب-کنترلِ امنیتی-قضایی میسر نیست، مگر آنکه همه‌ی این ملزومات بقا را با چسب ناسیونالیسم پیوند زده و موجه جلوه دهند؛ ناسیونالیسمی که فعلا (تا اطلاع ثانوی) پسوند شیعی دارد. ولی از آنجا که رهیافت پرورش-تکثیر ناسیونالیسم ایرانی-شیعی ازطریق مفصل‌بندی‌اش با «خطر دشمن خارجی» (گفتمان «امنیت ملی») و یا افسانه‌ی قاسم سلیمانی چندان پایا و بسنده‌ نبود، دولت با جدیت بیشتری به مولدهای کلاسیک ناسیونالیسم روی آورده است که مهم‌ترین آنها بی‌گمان سازوکارهای «دیگری»سازی‌ در درون قلمرو ملی‌ست: دیگری‌هایی که بتوان دست‌کم بخشی از معضلات فراگیر موجود (یا پیامدهای عام بحران‌های درهم‌تنیده‌ی دولت‌ساز) را به آنها نسبت داد و بخشی از خشم و‌ نارضایتی عمومی را به‌سمت آنان کانالیزه کرد. چندی‌ست که برای احیای موثرتر این سازوکار دیرین دولتی، در میان کاندیداهای معمول، تمرکز دستگاه پروپاگاندا و سرکوب دولتی بر مهاجران افغانستانی‌ست: همان‌هایی که اغلب فاقد هویت رسمی (و فاقد امکانات حداقلی متعارف مهاجران) هستند؛ سخت‌ترین و کم‌درآمدترین مشاغل غیررسمی را - بدون برخورداری از هرگونه حمایت حقوقی - برعهده داشته‌اند؛ از شمار تلفات انسانی در «حوادث کاری» بیشترین سهم را دارند؛ و از شمار قتل‌های دولتی (اعدام‌ها) نیز سهم بالایی دارند. چندی‌ست که این توده‌ی از دیرباز ستم‌کش مهاجرانِ «کشور هم‌سایه و هم‌زبان و هم‌دین» (افغانستان) مجبورند بار ستم مضاعفی را هم به دوش بکشند که چیزی نیست جز تامین محملی درجهت بسط و استقرار موفق ناسیونالیسم ایرانی برای حاکمان مستاصل ایران؛ محملی که هدف و کارکرد‌ اصلی‌اش مشارکت هرچه‌بیشتر «شهروندان ایرانی» (عمدتا ستمدیدگان همین نظم سیاسی‌) در درونی‌سازی باورها و رفتارهای نژادپرستانه (علیه مهاجران افغانستانی‌) به‌نفع هویت برساخته‌ی ملی است؛ و این‌ همان وجهی‌ست که - به‌سهم خود - به رنج و بی‌عدالتیِ تجربه‌شده شدتی وصف‌ناپذیر می‌دهد.

 اما ردپای گسترش راهبرد دولتی استقرار ناسیونالیسم ایرانی، نه‌فقط در مصوبه‌های دولتی و دستگاه سرکوب قانونیِ مجری آنها و یا در پروپاگاندای وسیع دولتی، بلکه  همچتین در حرکت‌های نمادین دولت هم به‌طرز بارزی مشهود است (ناگفته پیداست که مطابق معمول، طبقه‌ی متوسط فرهنگی نخستین آماج این‌دست تحرکات نمادین دولتی‌ است). از آخرین نمودهای آن ساخت و نصب مجسمه پانزده متری آرش کمانگیر در میدان ونک است. ذکر این نمود مشخص از چند جهت حایز اهمیت است: توسل دولت اسلامی به یکی از قهرمانان اساطیری شاهنامه فردوسی؛ نصب آن در میدانی مرفه‌نشین (میدان ونک) از مناطق پایتخت؛ هم‌خوانی بارز ویژگی رزمی استعاری آرش (توان تیر انداختن تا دوردست) با سیاست راهبردی دولت ایران درخصوص توان موشکی‌اش؛ فروختن سیاست موشکی دولت (همانند سیاست هسته‌ای) به توده‌ی ستمدیدگان جغرافیای ایران به‌عنوان یک دستاورد و حماسه‌ی ملی و مایه‌ی فخر ناسیونالیستی؛ و در همین‌ راستا، نرمالیزه‌کردن نظامی‌گری و جنگ‌طلبی دولتی به‌عنوان یک ضرورت ملی و به‌مثابه‌ی خواست و‌ اراده‌ی «ملت ایران»، آن‌گونه که همواره در پروپاگاندای داخلی و خارجیِ جمهوری اسلامی بیان شده است.

 پروژه‌ی ساخت این نشان ناسیونالیستی (مجسمه‌ی آرش)، در کنار توازی با اَبَرچالش‌های ژئوپلتیکی و اَبَرسازش‌های راهبردی دولت ایران، در برهه‌ای کلید خورده است که موج اعدام‌ها علیه «دیگری‌«های نظام حاکم جریان دارد؛ روند هولناک بلوچ‌کشی کماکان ادامه‌دارد؛ و نفرت‌پراکنی و ستم سیستماتیک علیه مهاجران افغانستانی‌ (افغانستانی‌ستیزی) مرزهای سازوکارهای دولتیِ «دیگری‌سازی» و «دیگری‌ستیزی» را به سرحدات فاشیستی آن (در معنای کلاسیک) رسانده است. وجود این تقارن‌‌ها اصلا تصادفی نیست، بلکه با رویه‌های ساخناری حکمرانیِ جمهوری اسلامی پیوند دارد. و به‌همین سان، تقارن زمانیِ رونمایی از این ابژه‌ی «فخر ناسیونالیستی» با قتل دولتی مجاهد کورکور* دست‌کم به‌طور نمادین نشان می‌دهد که مسیر گسترش پروژه‌ی ناسیونالیستی دولت ایران تنها از روی استخوان‌های خُردشده‌ی مطرودان و «دیگری‌شده‌ها» می‌گذرد. چون مجاهد کورکور نمادی واقعی بود از وضعیت زندگی و مقاومت مردمان حاشیه؛ بدین اعتبار که شهر ایذه توامان هم یکی از کانون‌های زیست ستم‌بار مردمان حاشیه («دیگری‌شده»ها) بوده است، و‌ هم (دست‌کم از دی ۹۶ تاکنون) یکی از کانون‌های مقاومتِ آنان. پس، این قتل دولتی یکی از بزنگاه‌هایی‌ست که به توده‌ی ستمدیدگان جغرافیای ایران نهیب می‌زند: `مبادا بر این «شاهراه» ناسیونالیستی به‌دیده‌ی فخر بنگرید؛ چون بر این جاده تنها صلیب رنج/مرگ خود را حمل خواهید کرد.`

--------------------------------------------

* پی‌نوشت: افزون بر این، تقارن زمانیِ اعدام مجاهد کورکور با تولد کیان پیرفلک دلالت‌های مهمی دارد که شاید مهم‌ترین آن اعلام فاتحانه‌ی پیروزی قطعی دولت و عبور ظفرمندانه‌‌اش از چالش تاریخی قیام ژیناست. به‌لحاظ نمادین و از منظر منطق دولتی، نسبت قتل دولتیِ مجاهد کورکور با خیزش ژینا همانند نسبت قتل دولتیِ نوید افکاری (شهریور ۱۳۹۹) با خیزش‌های توده‌ای مابین دی ۹۶ و آبان ۹۸ است.

برگرفته از:«کارگاه دیالکتیک»

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2025 ©