Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۶ برابر با  ۱۰ اگوست ۲۰۱۷
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۶  برابر با ۱۰ اگوست ۲۰۱۷
گل سرخ مرده است اما گل بان نه

 

 

گل سرخ مرده است اما گل بان نه.

از خاله هایت سخن میگویم

از شهین(اصلی نیا)  میگویم

 

فروغ اسدپور

 

تصور کنید زنی سی ساله را با استخوان بندی ظریف، قامت کشیده و بلند، ، چشمانی سیاه که زیر سایه بان ابروانی کمانی میدرخشند، دهانی خنده ناک، پوستی سبزه گون، و موهایی فر و کوتاه که در تیر ماه سال ۱۳۶۰ دستگیر شده است. احتمالا دو سه سال پیش از آن هم از درس و کار و زندگی در خارج از کشور بریده و به داخل برگشته تا در دگرگونی های اجتماعی کشور نقش خود بازی کند. در خارج به قول خودش (و دوستانش) علاوه بر درس خواندن، کار ظرفشویی هم میکرده است تا زندگی اش را تامین کند و به مردی محتاج نباشد. ازاعضای اتحادیه کمونیست های ایران است. زیر بازجویی خیلی کتکش زده اند. به وقت دستگیری کت و دامن تنش بوده است. میگوید هنگام بازجویی به صندلی اش بسته بودند و به وقت کتک زدن همراه با صندلی زیرش واژگون می افتد و دامنش به بالا سر میخورد. تصور هیستری شهوت ناک و به عمد پس زننده و خشمناک بازجو دشوار نیست. با لگد به ران ها و پاهایش میکوبد که فلان فلان شده پاشو خودت را جمع کن بیحیا. شهین با خونسردی وظیفه ای بی اندازه خطرناک به عهده میگیرد و آن تحقیر مرد شکنجه گر است. تاکنون تن زن ندیده ای؟ دستهایم را به پشت صندلی می بندی، جفتک پرانی میکنی و صندلی برمیگردانی و سر و تن مرا زمین می کوبی. اما چگونه است که جرات میکنی و مرا به بیحیایی متهم میداری ای دژخیم حقیر؟ بابت خونسردی و زبان آوری اش بیرحمانه کتکش میزنند و پیکر درهم شکسته اش را به درون سلول پرتاب میکنند. خودش میداند که حکم اعدام خواهد گرفت و با این حال دهانش همواره به خنده ای گشوده است همان طور که جان خوشبین و نیکخواهش به زندگی. غم به دل راه نمیدهد. مرا که در اتاق های بند ۲۴۰ اوین پرسه میزنم و به هر گوشه ای سرک میکشم و از گفتن نام جریان سیاسی ام واهمه دارم چون نمیخواهم به بحث هایی که از عهده شان برنمیایم تن بدهم، زیر بال و پر«مائوییستی» خود میگیرد و میگوید مائوئیست بودن همان قدر خوب است یا بد که لنینیست بودن. از این هیاهو و فضای متشنج به خود بیم راه نده. موهایم را نوازش میکند و به نوجوان پیش رویش دل میدهد: بیست ساله که بشوی یک کادر خوب جنبش کمونیستی خواهی بود، آه که «بالاتر از ستاره ها می نشاندم». در اطراف خود زندگی و گرما می پراکند این زن.

چند روز بعد که خبر شپش زدن موهای بچه های اتاق کناری در بند میپیچد موهایم را از ته کوتاه میکند و بر رویه های بهداشتی بند نظارت سختگیرانه ای اعمال میکند. خود را به دستهای مهربان و نوازشگر آموزگار خوش بیانم سپرده ام که همه چیز را با من در میان میگذارد. از لجظات ناب همنشینی و آموزش «به چنگ و دندان مسلح شدن» زیر نگاه سختگیر و مهربان او لذت میبرم. ساعت ها با من و دیگر بچه های نوجوان و تازه جوان در حیاط بند از هر دری سخن میگوید. نمیدانم، هیچ یادم نیست از چه سخن میگفت فقط میدانم که اشتهای زندگی و میل به «آرام نگرفتن و عدم را نپذیرفتن» را در من و اطرافیان خود تقویت میکرد. دهانش به هر بهانه ای می شکفت. همه چیز برایش بذری بود که کشت شود و به بار آورده شود . یک بار میانه ی گفتگوی جالبی سر رسیدم و گوش تیز کردم تا سخن دوست را از دست ندهم. به یکی از دوستانش میگفت شوهر کردن؟ اوف و دماغش را به نشانه ی تحقیر چین انداخت. کمی بعد با خنده افزود: شوهر در خیابان ریخته مبادا به دام شان بیفتیم. میگفت مردها معمولا کارشان را دارند و با آن سر خود گرم میدارند اما زنان باید سخت مراقب باشند که به کنیزکان «دل» بدل نشوند. تا زمانی که با چشمی مردانه خودمان را صبح و شام برانداز میکنیم و از آن چه در آینه میبینیم خشنود نیستیم، از آزادی خبری نخواهد بود. تا زمانی که آرزوی بزرگ مان «مادر» شدن است و جور کردن جنس دکان زناشویی، کارمان نخواهد گرفت.

از شهین (اصلی نیا) میگویم که از تمام امتیازات خرد و کلانی که میتوانست داشت، چشم پوشی کرد تا زندگانی را با چشمان باز و به رغم اضطراب و تشویش هایش در بر بگیرد. از حمایت مردانه و شانه های پهنی که ماوایت میدهند و هم زمان در زنجیرت میکنند، می گریخت و امنیتی را هم که خانواده میتوانست به او ارزانی دهد، با رغبت خاطر دور انداخته بود. یادآور قهرمان های زن رمان های روسی بود که کمی پیشترک در باره شان خوانده بودم. زن هایی که از خانواده های ملاک و ثروتمند خود قهر میکردند و سلطه ی مردان خانواده را تاب نمیاوردند. چه میدانست «امنیت بلال شیردانه ای است که جز در قفس به نصیب نمی رسد». در پاییزسال ۶۰ رفت و دیگر هرگز برنگشت. بازوان ناتوانم که با خشم و اندوه و دیوانگی به گرد گردن و سر به پایین فرودآورده اش حلقه شده بودند به فشار دوستان، رهایش کردند. تنها نامی از او در تلویزیون در اخبار پراضطراب و نحس غروب برده شد که میگفت در زمره ی اعدامی ها بوده است، به جرم محاربه با نمیدانم چه کس و چه چیز. یکی از معدود فمینیست های جسور و رزمنده و قهاری بود که به زندگی دیده ام. ستم بزرگی به شهین خواهد بود اگر (ضد)خاطره ای که از او نقل کردم بهانه ای شود برای به یادآوری حقارت «فمینیسم» در آن خاک بلادیده و در فردای آن کشتار بزرگ. با این حال ناچاریم که چنین غول هایی را از قعر بایگانی تاریخ مان بیرون کشیم تا بتوانیم کوتوله های امروزی را در قامت واقعی شان در پرتو آن جان های تابناک محک بزنیم و «بر سرنوشت خویش» بر عمق انحطاط اجتماع انسانی مان «گریه ساز کنیم». با به یاد آوردن شهین ها است که میتوان «فمینیست های» کوچه بازاری و سبکسر این روزها را سنجید. مقیاس دیگری در دست نیست. «فمینیست هایی» که از خوان گسترده ی پدران سرکوب گر و ظالم خود بهره برده اند و فقط گلیم خود از آب بیرون کشیده اند و یا در غیاب پدری که حمام خون براه انداخته است و اردو اردو کشته پس پشت خود به جای گذاشته، از او دفاع میکنند و از نامه ی اعمالش اظهار بیخبری. ما شهین رزمنده و درهم شکسته را نشان میدهیم: این ساخته ی ما است از آن ما است، ما چنین بوده ایم چنین خواهیم بود.

....................................

برگرفته از فیسبوک فروغ

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©