Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۵ برابر با  ۳۰ نوامبر ۲۰۱۶
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۵  برابر با ۳۰ نوامبر ۲۰۱۶
ash Azizi

 

فیدل کاسترو از زاویۀ نگاه های متفاوت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در مورد فیدل چه می‌توان گفت؟

آرش عزیزی

فیسبوک

دوستی گفت در مورد کاسترو بنویس و «جدی» بنویس به جای این همه پست استتوس پراکنده و گفتیم چشم.

در مورد فیدل چه می‌توان گفت و چگونه می‌توان توجیه کرد فردی را که هیچوقت با انتخابات دموکراتیک به رهبری کشورش انتخاب نشده اینقدر بزرگ بداریم که من و هم‌فکرانم می‌داریم؟‌

۱- آيا فیدل کاسترو «دیکتاتور» بود؟ طرفداران این لقب با چنان یقینی حرف می‌زنند که انگار مچ طرف مقابل را گرفته‌اند و او دیگر چاره‌ای به «اعتراف» ندارد اما قضیه واقعا به این سادگی نیست. مشکل اولا به خود این لفظ برمی‌گردد. علتی دارد که سازمان‌های خبری و نوشته‌های علمی-دانشگاهی در سال‌های اخیر اغلب از این واژه استفاده نمی‌کنند. قضیه هم مشخصا سهو تاریخی آن است. واقعا معنی «دیکتاتور» چیست؟ احتمالا بگویید که کسی که در انتخابات آزاد و منصفانه انتخاب نشده باشد. اما مگر انتخاباتی که در آن تمامی شهروندان بتوانند رای بدهند اصلا چقدر سابقه دارد؟‌ زمانی که فیدل کاسترو انقلاب کرد و دولت جدیدش را ساخت (۱۹۵۹) اصلا در چند جای دنیا انتخابات جامع برگزار می‌شد؟ با این حساب آیا باید جان اف. کندی را که زمانی رئیس‌جمهور شد که سیاهان هنوز به طور کامل حق رای نداشتند دیکتاتور بدانیم؟ و همچنین تمام روسای جمهور پیش از او را؟ و آیا این واقعیت که امروز نیروهای نظامی کشورهای قدرتمندی مثل آمریکا بدون این‌که انتخاب بشوند در خیلی نقاط جهان حضور دارند باعث می‌شود اوباما هم دیکتاتور باشد؟ جرج دبلیو. بوش که دیگر حتما؟ و واقعا این چه قضاوت اخلاقی است که شیوه انتخاب شدن یک نفر به رهبری کشور را ملاک اصلی قضاوت قرار می‌دهد. با این حساب مثلا پوتین امروز،‌ که بالاخره در این‌که اکثریت آرای مردم را گرفته شکی نیست، بهتر از «دیکتاتور»هایی مثل کاسترو و جمال عبدالناصر است؟ انصاف است که مثلا کاسترو و بشار اسد و خامنه‌ای را در یک جایگاه قرار دهیم؟ با کمی شکافتن مساله می‌بینیم که «دیکتاتور» الحاق و بالنصاف نه لقب تاریخی مشخصی است و نه معیار سیاسی-انقلابی خوبی برای محک زدن و به جای آن باید از انواع مختلف کسب مشروعیت رهبران سیاسی در قرن بیستم صحبت کنیم. در ارزیابی بهتر است عملکرد رهبران سیاسی به طور عمومی بررسی شود و نه این‌که فقط بر شیوه انتخاب شدن‌شان تمرکز شود.

۲- در مورد ناقض حقوق بشر بودن کاسترو چطور؟ در این‌جا بهترین بیانیه‌ای که من دیدم مال «عفو بین‌الملل» بود که همگان به عنوان یکی از مهم‌ترین سازمان‌های فعال در این زمینه می‌شناسندش. «عفو» چه کرد؟ آیا شروع کرد حمله به کاسترو و گفت این دیکتاتور ناقض حقوق بشر مرد؟ خیر. این سازمان کاسترو را «رهبری مترقی با معایب بسیار» دانست و به خوبی‌ها و بدی‌هایش اشاره کرد. از این گفت که چطور حقوق اجتماعی مردمش را از طریق بهبود نظام بهداشت و آموزش و پرورش افزایش داده اما آزادی‌های شخصی را منکوب کرده است. این نکته بسیار مهمی است که این سازمان در تیتر ارزیابی خود از فیدل از واژه‌ای مثبت استفاده می‌کند! این به دو علت است: اولا، حقوق بشر (از نظر قانون بین‌الملل) تنها حقوق سیاسی و مدنی نیستند. اگر به یاد داشته باشیم که حق اشتغال و مسکن نیز جزو حقوق بشر مصوب قانون بین‌المللی هستند باید گفت که امروز تمامی رهبران جهان به نوعی ناقض حقوق بشر بوده‌اند. کار فعالیت صادقانه حقوق بشری محکوم کردن مشکلات در حین ارزیابی منصفانه است. متاسفانه سیاسی‌کاری در حقوق بشر باعث می‌شود که این اغلب اتفاق نیافتد. مثلا وقتی نخست‌وزیر لیبرال کانادا از کاسترو تعریف می‌کند این همه مورد حمله واقع می‌شود اما ستایش‌های بسیار تمام رهبران غربی از مرگ ملک عبدالله، پادشاه سعودی (که نسبتش با «حقوق بشر» باید برای همه‌مان روشن باشد) چنین واکنشی نمی‌گیرد. ثانیا این‌که گرچه شکی نیست که دولت کوبا حقوق سیاسی و شخصی مردمش را منکوب می‌کرد اما در طول پنجاه سال زمامداری فیدل این کارنامه آن‌قدرها هم سیاه نیست. هر کس که مثل خود من به کوبا سفر کرده باشد متوجه تفاوت جو این کشور با کشورهایی که در آن شهروندان اصلا جرات انتقاد از دولتشان را ندارند می‌شود. مثلا خود من در دانشگاهی در این کشور سخنرانی کردم و فقدان دموکراسی را محکوم کردم. در کتابفروشی‌ها هم نشریات و کتاب‌های منتقد پیدا می‌شود. تعداد زندانیان سیاسی هیچوقت به دویست نفر هم نرسیده است. در زمینه اینترنت البته کوبا به نظرم یکی از سیاه‌ترین کارنامه‌ها را دارد و کاسترو باید به این خاطر شدیدا مورد انتقاد وارد شود.

۳- در این شکی نیست که پروژه سیاسی-اجتماعی کاسترو در نهایت به شکست خورد. در این هم شکی نیست که حکومت تک‌حزبی بدون نشریات آزاد و ارائه آزادی‌های سیاسی و حقوق مدنی جزو نکات سیاه نظام سوسیالیستی در کوبا است. اما اولا شکست خوردن تلاش نجیبانه کوبا برای هر انسانی که ذره‌ای علاقمند به ترقی باشد باید جای افسوس باشد و ثانیا نمی‌توان نکات بسیار مثبت این نظام را ندید. ما چپ‌ها را بی‌خیال. شما اگر پای صحبت اقتصاددانان بانک جهانی بنشینید (که من نشسته‌ام) همه با شگفت می‌گویند که در نیمه دوم قرن بیستم تقریبا هیچ کشوری را نمی‌توان مثال زد که با فقر و کمبود منابع مدنی کوبا توانسته باشد این همه خدمات اجتماعی سطح بالا ارائه کند، بخصوص در زمینه خدمات درمانی که کوبا تا چند سال پیش یکی از بهترین‌های جهان بود (و متاسفانه در سال‌های اخیر افت کرده). توجه داشته باشید که مثلا از نظر «شاخص توسعه انسانی» کوبا از بسیاری کشورهای خیلی ثروتمندتر مثل مکزیک، برزیل، ترکیه یا آفریقای جنوبی بالاتر است. حالا این‌که چطور بعضی‌ها کوبا را با کشورهای ثروتمند با سابقه امپریالیستی مثل سوئد و نروژ مقایسه می‌کنند واقعا در مخیله من یکی نمی‌گنجد و باعث شگفتی‌ام است.

۴- پس از نظر کارنامه داخلی کوبای کاسترو کارنامه‌ای با نکات مثبت و منفی دارد اما دلیل کافی داریم که نکات مثبتش را بسیار بیشتر بدانیم، بخصوص اگر به یاد بیاوریم که چطور غول‌همسایه بزرگ این کشور، آمریکا، با تحریم‌های شدیدی که مخالف تمامی قوانین بین‌المللی است علیه این کشور عمل کرده و چطور دست به اشغال نظامی آن زده و چطور بیش از ۶۰۰ بار تلاش به ترور کاسترو را داشته. به نظرم عموم مردم کوبا هم که حتما خواهان تغییر هستند امروز و در آینده نظری عموما مثبت نسبت به کاسترو خواهند داشت، آن‌جوری که مطمئن نیستم مثلا در مورد محمدرضا شاه صدق کند، حاکم غیرمنتخبی که او هم صحبت از توسعه کشور می‌کرد اما کارنامه‌اش در این زمینه خیلی سیاه‌تر از کاسترو است (گرچه نسبت به او هم باید انصاف خرج داد و «دیکتاتور»‌خطاب کردنش کافی نیست).

۵- و اما از نظر کارنامه بین‌المللی؟ در این‌جا است که کارنامه‌ای عموما درخشان از کوبای کاسترو می‌بینیم. دولتی انقلابی که در جنگی جهانی که در آن یک طرف طرفداران سرمایه‌داران و ملاک بزرگ قرار گرفته بودند و یک طرف مبارزین ضداستعمار و بهبود وضعیت توده‌های مردم، طرف دومی را گرفت. من واقعا دوست دارم بدانم چطور کسی می‌تواند نیمه دوم قرن بیستم و جنگ سرد را بررسی کند و نقش مثبت این طرف جنگ را نبیند؟ در آفریقای جنوبی، سربازان کوبا علیه نظام آپارتاید که هم فاشیستی بود و هم هیچ حقوقی برای اکثریت عظیم مردم قائل نبود (و با این حال جزو «جهان آزاد» پذیرفته می‌شد) می‌جنگیدند. در ویتنام، کوبایی‌ها در کنار اکثریت عظیم جمعیت علیه اشغال‌گران آمریکایی می‌جنگیدند. و ده‌ها نمونه دیگر. (البته نقش کوبا در مواردی مثل جنگ اوگادن ۱۹۷۷ که باعث شده بسیاری از سومالی‌ها نظر خوبی نسبت به کاسترو نداشته باشند هنوز برای من خیلی روشن نیست و نیازمند مقایسه بیشتر است). روابط دیپلماتیک و نزد کاسترو با حکومت‌های ارتجاعی مثل جمهوری اسلامی و سوریه بشار اسد هم حتما می‌تواند مورد نقد قرار بگیرد اما این نقد هم باید منصفانه و غیربچگانه و با علم به این باشد که بالاخره هر کشوری باید در بعضی مواقع با جهان همان‌طور که هست سر کند و روابط روتین داشتن با دولت‌ها قابل انتظار است گرچه رویکرد کل چپ آمریکای لاتین نسبت به جمهوری اسلامی و خاورمیانه جای انتقاد بسیار دارد و ما هم که سال‌ها است همین کار را در بالاترین سطوح کرده‌ایم.

۶- و در پایان، خودمان را گول زده‌ایم اگر فکر کنیم مساله بررسی فیدل تنها مساله بررسی منصفانه است. میراث او مثل تمامی شخصیت‌های بزرگ امروز محل دعوا است. آنانی که مثل ما از میراث فیدل دفاع می‌کنند (علیرغم انتقاد از کمی‌ها و کاستی‌ها و خطاهای بخشودنی‌ناپذیر) دارند از آن گام نجیبانه و بزرگ قرن بیستم برای ساختن نظامی سوسیالیستی و انقلاب علیه ظلم و استثمار و امپریالیسم دفاع می‌کنند. آن گام و آن تلاش در نهایت شکست خورد و تلاش‌های ما در آینده حتما باید فرق داشته باشد (همین‌طور که می‌بینیم در مورد ونزوئلای چاوز و چپ‌های آمریکای لاتین در سال‌های اخیر چقدر فرق داشت و البته آن الگو هم از بعضی جهات به بن‌بست خورده است). اما در پرتوی عمومی تاریخ اگر بتوانیم شخصیت‌ها را مورد ارزیابی کلی مثبت و منفی قرار دهیم، به نظر من با هر ملاک منصفانه‌ای فیدل باید مترقی و مثبت دیده شود.

۷- در ضمن اگر کسی خواست بیشتر روده‌درازی‌های من را در این مورد بشنود سفرنامه مفصلی که در سال ۲۰۱۱ پس از سفرم به کوبا نوشتم در «شهروند» کانادا چاپ شده است و این هم لینکش: http://www.shahrvand.com/archives/21057

-------------------------------------------

 

يك سمفونى مغشوش براى فيدل

رضا علامه زاده

عصر نو : يکشنبه ۷ آذر ۱۳۹۵ - ۲۷ نوامبر ۲۰۱۶

مرگ فيدل كاستروى نودساله كه ده سال است از قدرت رسمى بركنار است تمامى اخبار رسانه‌هاى جهان را بخود اختصاص داده و موجى از واكنش‌هاى كاملا متضاد و حتى مغشوش را موجب شده است، از پيام محترمانه‌ی باراك اوباما رئيس جمهور امروز آمريكا گرفته تا پيام سراسر توهين دانالد ترامپ رئيس جمهور فرداى آمريكا؛ از رقص و پايكوبى در هاواناى كوچك (در ميامى فلوريدا) كه سه نسل از كوبائيان تبعيدى و مهاجر در آنجا زندگى مى‌كنند گرفته تا اشك و غم بسيارانى در هاواناى اصلى در كوبا.

از فيدل نوشتن كارى سهل و ممتنع است. مى‌توان صدها صفحه را با يادآورى آنچه در هفت دهه گذشته در كوبا رخ داده سياه كرد ولى بسيار سخت است تصويرى واقع‌بينانه و بدون پيشداورى از شخصی به دست داد كه هم رهائى‌بخش بود و هم آزادى‌ستيز؛ هم محبوب مردمش بود و هم منفور.

حالا وقتی به این چند قطعه از نوشته‌هاى خودم که در دو دهه گذشته در مورد فيدل کاسترو نوشته‌ام نگاه می‌کنم می‌بینم که به يك سمفونى مغشوش مى‌ماند که برای نواختن در روزمرگ فيدل كاسترو مناسب است!

 

من زنده‌ام پس نمی‌میرم!

 

نمی‌دانم تصویر فیدل کاسترو را که مثل آدمک کوکی جلو دوربین راه می‌رود در اخبار دیده‌اید یا نه. این فیلم بسیار کوتاه، دیروز (شنبه بیست و هشت اکتبر دوهزار و شش) از تلویزیون دولتی کوبا پخش شد تا به شایعه مرگ کاسترو پایان دهد. برای این که همه باور کنند که این فیلم قبلا گرفته نشده، کاسترو جلو دوربین تیترهای روزنامه‌ی "گرانما"ی همانروز را خواند ("گرانما" ارگان حزب کمونیست کوباست). با دیدن این فیلم من هم مثل همه‌ی عالم باور کردم که او هنوز زنده است، ولی آن چه را همچنان باور نمی‌کنم این است که کسی ناچار باشد برای زنده بودنش سند قانع کننده ارائه بدهد! مگر او تا حالا به مردمش دروغ می‌گفته است که آحر عمری حرفش را بی‌قسم و آیه باور نمی‌کنند؟ تازه مگر آدم بالاخره روزی نمی‌میرد؟ آخر اگر من و او، آن دنیا و بهشت و جهنم را قبول نداریم مرگ را که باید قبول داشته باشیم. بسیار دیده‌ام جوانانی را که به مرگ باور نداشته‌اند و خود جوانمرگ شده‌اند. اما آن‌ها جوان بودند و چنان شور زندگی گرفته‌بودشان که مرگ را در دیدرس نداشتند. اما آخر آیا هشتادسالگی هم برای اندیشیدن به مرگ هنوز زود است؟ قدرت فقط آدم را نابینا نمی‌کند، ساده لوح هم می‌کند. آیا اگر کسی ثابت کرد که امروز زنده است به این معنی است که هرگز نمی‌میرد!؟

 

«لا چینا!»

 

در هر کجای کوبا اگر بگوئید لا چینا (البته به صدای آرام که به گوش غریبه نرسد) همه می‌فهمند منظورتان رائول کاستروست. «لا چینا» یعنی زن چینی، در مقابلِ «ال چینو» که یعنی مرد چینی. در کوبا سال‌هاست شایع است که رائول مردگراست (یعنی همجنسگرای مفعول)، و چون مثل چینی‌ها چشمان بادامی و پلک پف کرده دارد لقب «لا چینا» را برازنده‌اش می‌دانند. در مورد او یک شوخی دیگر هم در کوبا همه‌گیر است به این مضمون: که عدم شباهت آشکار رائول به برادرش فیدل که حتی در کلانسالی مردی بسیار خوش تیپ است از این روست که مادرشان قبل از تولد رائول از یک شیرفروش چینی که به خانه‌شان رفت و آمد داشت گهگاه شیر مجانی دریافت می‌کرد!

 

از شوخی که بگذریم تفاوت میان شخصیت این دو برادر بسیار بیشتر از تفاوت تیپ ظاهری آن‌هاست. فیدل در جنبش جهانی کمونیستی خودش را هنوز که هنوز است یک قطب می‌داند و با همه‌ی انواع دیگر جریانات مارکسیستی، چه آن‌ها که جز نامی ازشان باقی نمانده است و چه آنانی که همچنان به راهشان ادامه می‌دهند خط‌کشی آشکار دارد و حاضر نیست راه‌هائی را که مثلا کشوری مثل چین کمونیست برای برونرفت از مشکلاتش آزموده است بیازماید، چرا که بعنوان یک تئوریسین خود را بی‌نیاز از دنباله‌روی از دیگران می‌داند.

 

جالب است بدانید که فیدل چنان به تئوریسین بودن خود ایمان دارد که پس از کناره‌گیری کامل تنها کاری که در بستر بیماری پیگیرانه انجام می‌دهد ادامه‌ی تئوری‌ نویسی است که به صورت یادداشت‌های روزانه هر شب در اختیار تلویزیون قرار می‌دهد. بنابراین، آنچه امروزه مردم کوبا از تنها رهبری که در طول نیم قرن می‌شناختند می‌شنوند روخوانی روزنوشت‌های اوست در ساعت هشت شب که برنامه اخبار با آن شروع می شود. این روزنوشت‌ها که گاهی یکی دو پاراگراف و گاهی چندین صفحه است توسط خواننده‌ی خبر روخوانی می‌شود که هیچ حرف تازه‌ای ندارد ولی برای شنیدن خبر همه ناچارند تا پایان آن صبر کنند!

 

پدر بزرگ بد

 

تا شما را با ذهنیت مردم کوبا نسبت به فیدل آشنا کنم از شما می‌خواهم مونولوگ (تک‌گوئی) زیر را بخوانید که رئوس آن را بلافاصله پس از شنیدنش در هاوانا از زبان همسر یکی از آشنایان قابل اعتمادم در دفترچه‌ای یادداشت کردم تا بازگوئیش تا آنجا که امکان داشته باشد با حقیقت بخواند:

 

«بگذار برایت از آن روز اواخر فوریه بگویم که قرار بود در مجمع همگانی حزب، جانشین فیدل تعیین شود. هیچکس شک نداشت که رائول جانشین او خواهد بود. بنابراین نباید هیجانی در کسی ایجاد می‌شد. ولی تو رضا، می‌دانی که من نه هیچوقت عضو حزب بودم و نه هیچ وقت از سیاست‌های حزب راضی بودم ولی وجدانا بگویم نه با حزب و نه با دولت خصومتی هم نداشتم و ندارم و حتی بسیاری از سیاست هایشان را هم تائید می‌کنم. ولی می‌خواهم بگویم با همه این‌ها آن روز چه روز سنگینی برای من و خانواده‌ام بود. خوزه، شوهرم، صبحانه نخورده انگار دنبالش کرده باشند رفت سر کار و گفت شب با دوستانش قرار دارد و خیلی دیر برمی‌گردد. فهمیدم اعصابش به خاطر همین مسئله‌ی کناره گیری فیدل خراب است و حرفی نزدم. خودم اما نه سر کار رفتم و نه پسر هشت ساله‌ام را به مدرسه بردم. پدر و مادر پیرم که با ما زندگی می‌کنند از ساعت هشت صبح پای تلویزیون نشستند با این که می‌دانستند خبر مربوط به جایگزینی رائول دوازده ساعت بعد یعنی ساعت هشت شب پخش خواهد شد. من اما دیدم دیگر خانه یک وجبی ما جای نفس کشیدن برایم ندارد. دست آلکس، پسرم، را گرفتم و رفتیم بیرون. پیاده از این بازار تا آن بازار راه رفتیم بی‌آنکه هیچ چیز بخریم. فقط موقع نهار یک ساندویچ برای آلکس خریدم. خودم هم یک گاز با آن زدم ولی دیدم از گلویم پائین نمی‌رود. به هر پارکی که رسیدیم نیمساعتی نشستیم. آنقدر بچه را این ور و آنور کشاندم که پایش تاول زد. وقتی رسیدیم خانه ساعت هشت و نیم شب بود، درست همان وقتی که دلم می‌خواست برسیم. تلویزیون خاموش بود و پدر و مادرم به همان زودی رفته بودند توی رختخوابشان. یک لقمه نان و پنیر دادم الکس سق بزند و بردمش توی رختخواب. خواستم چیزی بخورم دیدم دهانم باز نمی‌شود. چراغ را خاموش کردم و رفتم توی رختخوابم. نیمساعت نکشید که آلکس خزید زیر ملافه‌ام. بغلش زدم بخوابد. نخوابید. دست کوچکش را کشید روی صورتم و فهمید دارم گریه می‌کنم. پرسید مگر چی شده؟ گفتم دلم درد می‌کند. گفت مامان بزرگ چرا گریه می‌کند؟ گفتم لابد سرش درد می‌کند. پرسید بابا بزرگ هم سرش درد می‌کند که دارد گریه می‌کند؟ به جای جواب سفت بغلش زدم تا جلوی هق هقم را بگیرم. نه فکر کنی از کنار رفتن فیدل غمگین بودم. نه، اصلا نه. معتقدم سالیان سال پیش باید کنار می‌رفت. ولی حس می‌کردم پدربزرگ نازنینی را از دست داده‌ام. یک پدربزرگ نازنین ولی مزاحم. یک پدر بزرگ خودخواه، پر آزار ولی دوست داشتنی. در یک کلام یک پدربزرگ بد ولی با محبت را از دست داده بودم.

 

مبارزه با بيسوادی و تحصيل رايگان

 

پيش از پرداختن به اين مهم می‌خواهم بيادتان بياورم كه كوبا كشوری است با یازده ميليون جمعيت در سرزمينی كه منابع غنی همچون نفت و فلزات قيمتی و معادن بزرگ ديگر ندارد و تنها شرط درك شرائط اقتصادی آن مقايسه‌اش با ديگر كشورهای آمريكاي لاتين همچون بوليوی و كلمبيا و نيكاراگوئه است. در سراسر آمريكای لاتين (من به برخی از اين كشورها سفر كرده‌ام و از نزديك با شرائط دردناك آنها آشنايم) كوبا تنها كشوری است كه بيسواد در آن وجود ندارد؛ تنها كشوری است كه تحصيلات ابتدائی، متوسطه، عالی و فوق عالی برای همگان بدون هيچ قيد و استثنائي رايگان است، نه تنها در حرف و قانون و مقررات بلكه در عمل. شهريه در هيچ سطحی در سيستم تحصيلی كوبا وجود ندارد و اين امر حتی در پيشرفته‌ترين سيستمهای تامين اجتماعی موجود جهان كه در اروپای شمالی (هلند و كشورهاي اسكانديناوی) و يا در كانادا و استراليا برقرار است بدين گستردگی ديده نمی شود. روشن است كه من دارم از توزيع امكانات عمومی حرف می زنم نه از ميزان آن. به سخن ديگر می‌دانم مثلًا دسترسی دانشجويان دانشگاههای هلند به كامپيومتر به مراتب بيش از دانشجويان كوبائيی است. اما اين نكته، بی‌همتا بودن سيستم عادلانه توزيع امكانات تحصيلی در كوبا را منتفی نمی‌كند.

 

آنها كه هاوانا را ديده‌اند می‌دانند كه هاوانا شهري است با خانه های فوق زيبای دوره‌ی استعماری با رواقها و سرستونها و گچبريهاي چشمگير كه حالا هر كدامشان به مخروبه‌ای می‌مانند كه سالهاست هيچكس دستی به سر و رويش نكشيده است. همين خيابانهای كهنه با اسفالتی تكه پاره وقتی زنگ مدارس به صدا در می‌آيد و دختران كوچك با بلوزهاي سفيد و دامنهاي كوتاه خردلی، و پسركها با پبراهن و شلواری به همان رنگ، نظيف و منظم به خيابانها می‌ريزند شهر انگار باغی می‌شود سالخورده اما با غنچه‌هائی نوشكفته و تازه و چشمنواز.

 

همينجا لازم به يادآوری است كه مشكل بچه‌های خيابانی در كشورهای آمريكای لاتين يكی از بزرگترين مشكلات اين جوامع است. سالها پيش وقتی برای ساختن فيلم مستندی در سانتا كروز ٬ شهر نسبتا بزرگی در بخش مركزی بوليوی بودم آنقدر مسئله‌ی بچه‌های خياباني ذهنم را گرفت كه طرحی با عنوان "بچه‌های بدون سقف" نوشتم تا در مورد دهها هزار كودك بوليويائی كه در خيابانها متولد می‌شوند، در خيابانها رشد می‌كنند، در خيابانها كار می‌كنند، در خيابانها با بچه‌های خيابانی ديگر همخوابه می‌شوند، در خيابانها زاد و ولد می‌كنند و در نهايت در خيابانها می‌ميرند بی آنكه حتي يكروز يا شب را زير سقفی گذرانده باشند فيلم مستندی بسازم. اين فيلم را نساختم اما اين تصوير را كه در تمامی كشورهای آمريكای لاتين وجود دارد به ذهن سپردم و به جرات می‌گويم كه كوبا تنها كشور اين منطقه است كه با اين تصوير زشت و دردناك بيگانه است.

 

ديكشنرى عاشقانه، تاليفِ يك برنده‌ى نوبل ادبيات!

 

کتاب "ديكشنرى يك عاشق آمريكاى لاتين" در واقع مجموعه مقالات و نوشته‌هاى كوتاه و بلند بارگاس يوساست در مورد هرآن‌چه به آمريكاى لاتين مربوط است. همان‌طور كه از عنوانش برمى‌آيد اين كتاب مثل يك فرهنگ لغت به ترتيب حروف الفبا تنظيم شده.

 

در مدخل حرف (c) در مورد فيدل كاسترو فقط يك مطلب كوتاه كمتر از نيم‌صفحه‌اى آمده كه در سال ١٩٧١ نوشته و منتشر شده و مربوط به ديدارش با كاسترو در سال ١٩٦٦ است، يعنى تنها شش سال پس از پيروزى انقلاب. به لحن نوشته توجه كنيد:

 

"تنها بارى كه با فيدل كاسترو گفتگو كردم – گرچه البته كاربرد لغت "گفتگو" غلوآميز است چون فيدل كاسترو كه باور دارد نيمه خداست گفتگوى دوجانبه را نمى‌پذيرد و فقط شنونده مى‌خواهد -، به شدت تحت تاثير انرژى و كاريزمايش قرار گرفتم. ديدارمان عصر يك روز در سال ١٩٦٦ در هاوانا بود. گروه كوچكى از نويسندگان بوديم كه بدون توضيح بيشتر ما را با ماشين بردند به خانه‌اى در محله ى بدادو. فيدل بلافاصله آمد. در طول دوازده ساعت بعدى تا دم دماى صبح نشست و برخاست و ژست گرفت و حرف زد، و در اين ميان بدون كمترين نشانه‌اى از خستگى سيگارهاى كلفتش را كشيد... وقتى، به همان سرزندگى كه آمده بود رفت، ما همگى شگفت زده و از پا افتاده بوديم."

 

ستایش فیدل از اوباما در روزنوشته‌اش

 

قبلا هم گفته بودم که فیدل کاسترو در بستر بیماری ناشی از کهولت، به نوشتن روزنوشت‌های کوتاهی مشغول است با عنوان «تفکرات رفیق فیدل»، که به طور منظم در رسانه‌های همگانی کوبا منتشر می‌شود. روزنوشت کوتاه زیر را که پس از سوگند خوردن باراک اوباما نوشته، از متن اصلی آن ترجمه می‌کنم، چرا که آن را سندی تاریخی می‌دانم.

 

[سه‌شنبه گذشته، ۲۰ ژانویه ۲۰۰۹، باراک اوباما به عنوان یازدهمین رئیس جمهور ایالات متحده، از پیروزی انقلاب کوبا در ژانویه ۱۹۵۹ تا کنون، ریاست حکومت را به عهده گرفت.

 

کسی نمی‌تواند به صداقت سخنان او شک کند آنجا که تاکید کرد کشورش را به نمونه‌ای برای آزادی، احترام به حقوق بشر در جهان و استقلال ملت‌های دیگر تبدیل خواهد کرد. پیداست که این، کسی را بد نمی‌آید مگر مردم‌گریزان را در هر گوشه از جهان. او هم اکنون به صراحت تائید کرد که زندان و شکنجه در پایگاه غیرقانونی گوانتانامو را بلافاصله تعطیل می‌کند، کاری که آغاز بذر شک پاشیدن است بر فرهنگ کسانی که استفاده از ترور را بعنوان وسیله ‌اجتناب ناپذیر سیاست خارجی کشورش می‌دانند.

 

چهره‌ی نجیب و آگاه اولین رئیس جمهور سیاه‌پوست ایالات متحده، از حدود دو قرن و نیمی که از تاسیس آن به عنوان یک جمهوری مستقل می‌گذرد، که با الهام از آبراهام لینکلن و مارتین لوترکینگ شکل گرفته بود، حالا به سمبل زنده‌ی رویای آمریکائی بدل شده است.

 

با این وجود، علیرغم همه آزمایشات موفق، اوباما هنوز اصلی‌ترینش را پس نداده است. او چه خواهد کرد وقتی معلوم شود قدرت عظیمی که به دستش رسیده است توان حل تناقضات حل ناشدنی سیستم کشورش را ندارد؟

 

کاسترو در کلیسا

 

کاسترو دیروز سرزده در کلیسائی در هاوانا حاضر شد و در مراسم مذهبی عزاداری برای پاپ ژان پل دوم، یا به لفظ خودشان "خوان پابلو" شرکت کرد.

 

کاسترو در موقع امضاء دفتر یادبود، سخنانی گرم در مورد شخصیت استثنائی و انساندوست پاپ بیان کرد و اصلا به روی خودش نیاورد که اولین رخنه در دیوار آهنین "سوسیالیسم واقعا موجود" که دولت کاسترو یکی از اقمارش بود توسط همین شخصیت ایجاد شد. برای آنها که مثل من سرنگونی امپراتوری قلابی کارگری را به نفع همه بویژه "کارگران و زحمتکشان جهان" می‌دانند شخصیت پاپ از این نظر البته ستودنی است اما برای کاسترو که همچنان بر همان طبل کهنه می‌کوبد عملش بیشتر به موج سواری در جامعه‌ای می‌ماند که پس از نزدیک به نیم قرن تبلیغ بی‌پرده لامذهبی، هنوز هم مردمش به مذهب و خرافات ناشی از آن وابسته‌اند.

 

یک اتفاق ساده!

 

بی‌تردید باید بیش از یکبار تصویر زمین خوردن فیدل کاسترو یا آنطور که کوبائیها می‌نامندش "کوماندانته = فرمانده" را در تلویزیون‌هایتان دیده باشید. پیرمرد که پس از یک سخنرانی پرشور در سانتا کلارا از پشت تریبون به طرف صندلیش برمی‌گشت و با سری افراشته شق شق راه می‌رفت اختلاف سطح سکوی زیر پایش را ندید و با تمام قد پخش زمین شد. خودش در مصاحبه‌ای که با دست و پای شکسته انجام داد پیش‌بینی کرد که عکس زمین خوردن او همین فردا در صفحه اول روزنامه‌های امریکا چاپ خواهد شد. او کاملا درست می‌گفت چرا که لحظه به لحظه‌ی این اتفاق ساده در نشریات امریکا انتشار یافت.

 

البته نه تنها امریکا که تمام رسانه‌های خبری جهان این صحنه را در سرلوحه اخبارشان جای دادند. اما آنچه این قصه را جالب‌تر می‌کند این است که تصویر زمین خوردن کاسترو هرگز از تلویزیون خود کوبا پخش نشد. آنچه پخش شد مصاحبه او بود بلافاصله پس از زمین خوردنش که بی آه و ناله از احتمال شکستگی در چند جا از استخوان دست و پایش حرف زد.

 

اینها را گفتم تا کمی در این باب باریک شوم. اصطلاح زمین خوردن به معنای شکست خوردن یا حذف شدن باید از مسابقات کشتی آمده باشد چون بازیکن زمین خورده در فوتبال یا بسکتبال همان معنائی را نمی‌دهد که در ورزش کشتی. به هر حال این اصطلاح از هر کجا که آمده باشد در ذهن دولتمردان کوبا همان معنائی را دارد که در ذهن مخالفان غربی آنها. به اعتقاد من تلویزیون کوبا از نشان دادن این صحنه بسیار ساده به این دلیل سر باز می‌زند تا مبادا شکست و حذف "کوماندانته" به ذهن کسی متبادر شود. و در مقابل تلویزیونهای دیگر صد بار آنرا پخش می‌کنند تا به دنیا بگویند او هم شکست پذیر است!

 

دنیا کوچکتر از آن است که به نظر می‌آید

 

با «ماریا النا» از طریق دوستی آشنا شدم که از او خواسته بود با ماشین «لادا»ی بیست و پنجساله‌اش به دنبال من در خانه‌ای در مرکز هاوانا بیاید و مرا به دهکده ساحلی «گوانابو» ببرد. خانه ماریا النا در دهکده‌ای نزدیک «گوانابو» است و محل کارش در هاوانا. از این رو هر روز با ماشین خودش به هاوانا می‌آید و بازمی‌گردد، و سر راه البته مسافرکشی غیرقانونی هم می‌کند، که در آمد ماهانه‌اش از این راه بیش از ده برابر حقوق رسمی‌اش است.

 

در یک ساعت و اندی که از هاوانا تا گوانابو در راهیم گفتگوئی پر و پیمان با ماریا النا را دنبال می‌کنم و به محض اینکه مرا به اتاقی که دوست دیگری برایم در خانه‌ای روستائی در کنار دریا اجاره کرده است می‌رساند قراری با او می‌گذارم تا سه روز بعد برای برگرداندم به هاوانا به دنبالم بیاید. پانزده دلار که دقیقا معادل یک ماه حقوق اوست به او می‌پردازم و اولین کاری که می‌کنم یادداشت کردن سریع گفتگویم با اوست. حاصل آن را تا آنجا که امکان دارد به همان صورت گفتگو در زیر برایتان می‌آورم:

 

من: گفتی کجا کار می‌کنی؟

 

ماربا: در دفتر روابط آمریکای لاتین. دفتری است زیر نظر حزب برای مطالعات در مورد کشورهای آمریکای لاتین و تعیین سیاست برای مناسبات با آن‌ها.

 

من: تو خودت عضو حزبی؟

 

ماریا: البته. عضو حزب نباشی در چنین دفتری نمی‌توانی کار کنی.

 

من: کارت را دوست داری؟

 

ماریا: خیلی. من دکترای جامعه شناسی و روابط بین‌الملل دارم و این کار دقیقا در رابطه با تخصص من است. بعلاوه امکان سفر به کشورهای دیگر هم دارم چون من یک شیلیائی/ کویائی‌ام و محدویت کوبائی‌ها را ندارم.

 

من: یعنی چه؟

 

ماریا: مسلما از کودتای پینوشه مطلعی، نه؟ پدر من کمونیست بود و بعد از کودتا توانست من و مادرم را از کشور خارج کند. من فقط شش ساله بودم که به کوبا آمدم. پدر و مادرم همین جا فوت شدند و من حالا با شوهر کوبائی و دو فرزندم زندگی می‌کنم.

 

من: نه فقط من از کودتای شیلی آگاهم که یک ایرانی نمی‌شناسی که این تراژدی را نشناسد.

 

ماریا: ایرانی؟

 

من: آخه من ایرانی‌ام.

 

ماریا: «هانیبال» گفت هلندی هستی؟

 

من: من همانقدر هلندی هستم که پدر تو کوبائی بود! بگذار چیزی ازت بپرسم. تو می‌دانی بیست سال پیش از کودتای شیلی عین همین تراژدی در ایران اتفاق افتاد؟

 

ماریا: ماجرای مصدق را می‌گوئی؟

 

من: به راستی که چه دنیای کوچکی است! می‌دانی آخرین کاری که کردم نمایش‌نامه‌ای بود در مورد مصدق؟

 

ماریا: مگه تو هنرمندی؟ هانیبال می‌گفت معلمی.

 

من: هر دو هستم! برگردیم سر حرف خودمان. تو بعد از تغییرات در شیلی به کشورت برنگشتی؟

 

ماریا: یک بار رفتم. ولی فرق زیادی ندیدم.

 

من: حالا که یک زن مخالف کودتا رئیس جمهور شیلی شده. واقعا فرق زیادی نکرده؟

 

ماریا: ببین، خیانت پینوشه به ملت ما در کشتن سالوادور آلنده و دیگران محدود نمی‌شه. او قانون اساسی را به گونه‌ای تغییر داد و به زور به تصویب رساند که هر رئیس جمهوری که بیاید دست و بالش در مقابل ارتش بسته است. تنها راه حل تغییر قانون اساسی است که عملی مطلقا غیر ممکن است به این خاطر که برای تغییر آن، شرائطی در همان قانون آمده است که به دست آوردنش به تخیل می‌ماند.

 

من: به عنوان یک زن یک کمی از شرائط زنان در اینجا برایم بگو.

 

ماریا: زن‌ها در اینجا با همان مشکلات معشیتی روبرویند که مردها. از این نظر برابری مطلق وجود داره!

 

من: در زمینه‌های دیگر چی؟ در زمینه یافتن شغل مثلا.

 

ماریا: فکر می‌کنم در این زمینه هم برابری کامل وجود داره. شانس کار برای همه هست اما اینکه حقوقش برای یک زندگی ساده کافی باشد باید بگویم که برای هیچکس نیست، چه زن چه مرد. این مشکل کوباست. ولی وقتی وضع زن‌ها را در اینجا با کشورهای فقیر دیگر مثل بولیوی و اکوادور مقایسه می‌کنم این وضعیت را مثبت می‌بینم. بگذار یک چیزی را برایت بگویم. هیچ چیز برای یک زن، یک مادر، مهمتر از این نیست که بچه‌اش بی‌سرپناه نباشد،‌ امکان تحصیل داشته باشد و دسترسی به پزشک داشته باشد. باید کشورهای دیگر آمریکای لاتین را دیده باشی تا آرامش مادران کوبائی را نسبت به دیگران درک کنی.

 

من: به نظر می‌رسد از زندگی در اینجا راضی باشی.

 

ماریا: نه همیشه. ولی هر وقت از چیزی در جامعه کوبا عصبی می‌شوم به یاد این واقعیت می‌افتم که در آن سال‌های سیاه دیکتاتوری نظامی در قاره آمریکا، منظورم فقط شیلی نیست، از این سر قاره تا آن سر قاره، این تنها فیدل و مردم کوبا بودند که به آزادیخواهان تحت تعقیب پناه می‌دادند. آن‌ها لقمه از دهان بچه‌هایشان گرفتند و به من و پدر و مادرم دادند. یادت باشد آدم با ناسپاسی به هیچ جا نمی‌رسد!

------------------------------------------

هم اینمان مانده بود که ترامپ هم فیدل کاسترو را دیکتاتور بی رحم بخواند

رضا جابر انصاری

فیسبوک

هم اینمان مانده بود که ترامپ هم فیدل کاسترو را دیکتاتور بی رحم بخواند...یاللعجب...ترامپ هیچ...من مانده ام که این چپول های ورشکسته ی وطنی دیگر چه می گویند ؟...راستی چند نفر در تصادف قطار کشته شدند؟ راستی تازگیها کسی لیبی رفته است ؟ سوریه چطور؟عراق ؟ افغانستان ؟ کنگو برازاویل؟پاتریس لومومبا را به یا د می آورد آیا کسی ؟ شیلی ؟سالوادور آلنده ؟ مصدق خودمان ؟ اندونزیِ سوهارتو با قتل عام دو ملیون مخالف ؟ گرانادا ؟موزامبیک؟ زامبیا ؟ جنگهای استقلال؟ رودزیا ؟ مکزیک ؟ املیانو زاپاتا ؟ جنگ کره ؟ جنگ ویتنام ؟ وَ وَ وَ وَ وَ وَ ... در کدامیک از اینها رد پای پنهان وحضور آشکارعمو سام و قدرتهای بزرگ استثماری وجود ندارد ؟ اساسا جنگ ویتنام با ارتش ایالات متحده و فرانسه به یاد کسی مانده است؟ خلیج خوکها چطور؟ تاکید می کنم خلیج خوکها را چه کسی به خاطر دارد؟...این طنز تلخ زمانه است...هفتاد سال است کشوری کوچک در در یای کاراییب در محاصره و تحریم کشنده یِ قدرتمند ترین میلیتاریسم و قدرت اقتصادی دنیاست آنوقت کاسترو می شود دیکتاتور بی رحم و این حضرات می شوند دمکراتهای تی تیش مامانی.

-----------------------------------------------

فیدل , شورشگر افسانه ای دولت مرد عبرت انگیز

مرتضی ملک محمدی

فیسبوک

بک شنبه ۷ آذر ۱۳۹۵ برابر با ۲۷ نوامبر ۲۰۱۶

.آنکه الهام می بخشید آینه عبرت شد.ستاره سرخ سیرا مایسترا آنگاه که در کاخ مستقر شد رو به زردی و خاموشی نهاد. چه تضاد بزرگی . و چون پای انسان در میان است تراژیک است . زندگی فیدل تراژیک است ولی این فقط او نبود که چنین سرنوشتی داشت. همه فیدل های قرن بیستم قصه ای چنین غم انگیز دارند. همه انقلابیون آنگاه که به قدرت رسیدند و با دستگاه دولت در آمیختند از افسانه به عبرت گذر کردند. تعداد بسیار اندکی از این دام جهیدند . این تراژدی سرگذشت افراد نیست داستان جنبش هایی است که برای رهایی برخاستند و در باتلاق قدرت فرو رفتند. چرا چنین شد؟ چرا جنبش های انقلابی و کمونیستی که درمقیاسی تاریخی و بی نظیر عمیق تری لایه های مردم را به سیاست کشاندند , جنبش هایی که اراده وسیعتری توده های پایمال شده را سازماندهی کردند , از سازماندهی همین اراده در ساختار های قدرت در ماندند؟ برخی می گویند مارکسیسم تئوری دولت نداشت . مارکسیسم ایدئو لوژی بسیج انقلابی است و فاقد برنامه سازماندهی اقتصاد و دولت است. کسانی مانند رابرت میشل از همان آغاز انقلاب اکتبر گفت هر سازماندهی سازماندهی دیوان سالاری است و دولت هیولایی است که انقلاب را می بلعد و فاسد می کند. نویسندگانی پاسخ می دهند انقلابات قرن بیستم از ظرفیت تاریخی خود فراتر رفتند و درام آنها درام سوبژتویست است . .درام سرپیچی از آموزش ماتریالیسم تاریخی است . سرنوشت رهبرانی که می خواهند نقش پروردگار را بازی کنند جز این نیست که مفلس گردند. فیدل را دوست داشتم او الهام بخش بود .کاش همانطور می ماند و این لکه دیکتاتوری چهره زیبا و مردانه اش را سیاه نمی کرد .دوست داشتم نامش را که می برم سرم را بلند کنم , افسوس , افسوس فیدل.

-------------------------------------------------

جهان در کوبا و راه آن خلاصه نمی شود

مهرداد درویش پور

دوشنبه ۸ آذر ۱۳۹۵ برابر با ۲۸ نوامبر ۲۰۱۶       

فیسبوک

نخستین کتابی که در زندگی ام خواندم و مسیر زندگی مرا برای همیشه دگرگون کرد، رمانی درباره کوبا و عملیات جاسوسی آمریکا علیه فیدل کاسترو و بحران موشکی کوبا بود. سال چهارم یا پنجم دبستان بودم. تازه عضو کتابخانه کانون پروش فکری کودکان و نوجوانان در منطقه امیریه تهران شده بودم و این نخستین کتابی بود که به امانت گرفتم. با خواندن آن یکسره مشتاق کتاب خوانی شدم. داستان آن را برای همکلاسی هایم با آب و تاب تعریف کردم. اما بیش از جذب کتاب جذب فیدل قهرمان انقلاب کوبا شدم. بزرگتر که شدم کتاب سارتر "جنگ نیشکر در کوبا" مرا با آن سرزمین و فعالیت های فیدل کاسترو بیشتر آشنا کرد. با خواندن هرچه بیشتر کتابهایی درباره انقلاب کوبا همچون یک نوجوان چپ گرای پر شر و شور بیش از همه، فرمانده چه و فیدل را الگوی مبارزاتی خود یافتم. هرچه بزرگتر شدم، احترام و اشتیاقم به فیدل که به جنبش های آزادی بخش جهان نیز یاری بسیار می رساند، بیشتر شد. با این همه این حس تحسین با فاصله گرفتن آغازینم از مشی چریکی "کاستریسم-گوارائیسم" با اما و اگر همراه شد و در نهایت فیدل جذابیت سابق خود را بتدریج برایم از دست داد. هرچند هنوز به عنوان یک انقلابی سوسیالیست که دربرابر قدرقدرت جهان ایستاد و استقلال و اعتماد به نفس و غرور را به مردم کوبا بازگرداند، برایم از احترام بسیاری برخوردار بود. زمانی هم که به "خط سه" گرویدم، باز هم نسبت به نزدیکی کوبا و شوروی به دلیل دشمنی و تهدیدهای آمریکا به کوبا با اغماض نگریستم و آن را ناگزیر یافتم. زمانی که در آنگولا نیروهایی کوبایی در کنار نیروهای چپ گرای "مپلا" علیه جریان های راست و رنجرهای مزدبگیر مورد حمایت آفریقای جنوبی نژادپرست جنگیدند، آن را نمونه ای از تعهد انترناسیونالیستی کوبای کاسترو تحسین کردم. ارسال پزشکان کوبایی نیز به کشورهای نیازمند بهداشت را نیز در این رابطه تحسین برانگیز دانستم. با این همه گویا بین درجه علاقه ام به کاسترو با رشد سنی و تجربه و دانشم رابطه ای منفی ایجاد شد. در بیش از سه دهه زندگی ام در سوئد با آن که بسیاری از دوستان سوئدی و ایرانی از جذابیت سفر به کوبا و دیدنی هایش و امکان تدارک آن سخن گفتند، هرگز اشتیاق آن را نیافتم که به کوبا سفر کنم. شاید هم چرخش های فکری و اهمیت یافتن هرچه بیشتر ارزش های دمکراتیک و حقوق بشری در نزد من باعث شد تا از آن احترام پیشین به کاسترو بیش از پیش کاسته شود. روابط گرمش با مستبدانی همچون احمدی نژاد نیز تنها فرجام دل خوش کردن به گفتمان های "ضد امپریالیستی" را در بدترین شکل آن به نمایش گذاشت. هرچه است نمی توان انکار کرد من و بسیاری از هم نسلانم در دوردست ترین نقاط جهان با الهام از فیدل آغاز کردیم، از او شجاعت نه گفتن به بی عدالتی و فساد و رشوه خواری و دست نشاندگی را آموختیم، با او بزرگ شدیم و طریق مبارزه انقلابی را آموختیم. اما به تدریج دریافتیم که جهان در کوبا و راه آن خلاصه نمی شود. چالش های به قدرت رسیدن و در قدرت باقی ماندن را حتی در کوبای انقلابی باز شناختیم و دیدیم آن نیز مانع فساد و دیکتاتوری نیست و سرانجام راهمان را جدا کردیم. گرچه میسر جدایی امان از ان گونه که چه گوارای انقلابی دنبال کرد نبود و نیست. امروز نیز بی آنکه نقش منحصر به فرد و تاریخ ساز فیدل را در قرن بیستم و سالیان آغازین قرن بیست و یکم (که احترام رئیس جمهوری بزرگترین دشمن کوبا را نیز برانگیخت) کمرنگ کنیم، با او - با همه دستاوردها و کاستی هایش برای مردم کوبا و دنیا - وداع کردیم. وداعی با آرزوی عدالتی طلبی با سیمایی انسانی تر، زنورانه، دمکراتیک، ضد تبعیض و محیط زیست گرا!

--------------------------------------------

فیدل کاسترو، و تجربه قرن بیستم!

و نگاهی به برخورد بی بی سی با آن

 

تقی روزبه

سه‌شنبه  ۹ آذر ۱٣۹۵ -  ۲۹ نوامبر ۲۰۱۶

کاسترو تجسم درک مسلط از سوسیالیسم در یک دوره تاریخی- قرن بیستم- بود. او از قضا از صادق ترین و پرشورترین و با وفاترین به آرمان های خود بود، و بهمین دلیل هم برای بسیاری الهام بخش بود و در حوزه عدالت هم دست آوردهائی داشت. نباید فراموش کنیم که مثلا چین و ویتنام از دیگر بت های قرن بیستم بودند که امروزه در دفاع از تجارت آزاد و اتحادیه تجارتی که مثلا خانم کلینتون مجبور شد در برنامه انتخاباتی با آن مخالفت کند، کوس سبقت گذاشته اند. آن نوع درک از سوسیالیسم خواه ناخواه به همین نوع نتایج و مشخصا اقتدارگرائی منجر می شد. بنابراین ما با پایان یک نوع درک از سوسیالیسم تجربه شده تحت عنوان سوسیالیسم اقتدارگرا و حکومتی که در آن عدالت و آزادی باهم همسازی نداشتند و عدالت بر آزادی اولویت داشت مواجه هستیم. نحوه کنش چپ امروز به این پارادوکسی که نهایتا سوسیالیسم را زمین گیر و متلاشی کرد، بیانگر نگاه و درس های برگرفته و یا ناگرفته اش از آن تجربه است که البته یکسان نیست و یکی از عوامل تشتت آن است. قبل از هرچیز ضرورت دارد که چپ این مشکل خود را حل کند که انتقاد به خود و از جمله به تجربه صورت گرفته اگر واقعا از منظر وفاداری به آزادی و عدالت و جدائی ناپذیری آن ها باشد و نه چراغ سبزدادن به سرمایه داری، نمی تواند نازشصتی به امپریالیسم و سرمایه داران باشد و این که نمی توان تحت هیچ شرایطی عیوب خویش را پنهان ساخت و آن را تابع مصلحت اندیشی های کوته بینانه شرایط قراردارد. البته می توان گفت که فشارهای سنگین غول آمپریالیسم آمریکا کوبای کوچک را به این نقطه راند و از آن گریزی نبود. در وجود این فشارهای سنگین حرفی نیست و باید دائما آن دولت آمپریالیستی و همراهان او را از این جنبه هم زیرضرب قرارداد. اما نمی توان از آن واقعیت به نوعی تقدیرگرائی تن داد و آن را توجیهی طبیعی برای ناگزیرانگاشتن انحراف از مسیراصلی رهائی دانست. عاملی که فقط به این مورد هم محدود نمی شود و تا زمانی که سرمایه داری هست همواره وجود خواهد داشت. چرا که سرمایه هیچ گاه با اضداد خود کنار نخواهد آمد. کوبا گذشته ما و بخشی از افتخارات مبارزه و مقاومت ما علیه ستم سرمایه داری است. اما برای عبور از خود دیروزمان و آن تجربه تاریخی باید بیش از هر زمانی هم چون قطب نمای حرکت بر پیوند جدانشدنی برابری اجتماعی و آزادی اجتماعی پای فشرد.

نقد توأمان مناسباست سرمایه و مناسبات قدرت هم چون دو عنصر جدانشدنی و درهم تنیده نظام سرمایه داری و لاجرم سوسیالیزه و اجتماعی شدن هردو به موازات همدیگر که مبنای نقش آفرینی و سوژه گی همه عوامل و نیروی ضدسرمایه و از جمله مولدین و استثمارشوندگان است و نه سوژگی رهبران و احزاب و یکه تازی آن ها، زیربنای درک نوین از سوسیالیسم را تشکیل می دهد. بزرگداشت کاسترو هم چون نماد مقاومت همراه با نقد او، هم چون نقد خودمان، و سوسیالیسم تجربه شده جدا از هم نبوده و نیروی محرکه پیشروی ما را تشکیل می دهد. انتقاد و تأکید بر خط پیوسته مقاومت تاریخی دیالتیک حرکت ماست.

 

نکات زیر در پاسخ به برخی واکنش ها در فیسیوک و تشریح بیشتر مطلب فوق نگاشته شده است:

فشار دشمنان (و سوءاستفاده از انتقادها) همیشه تاریخ بوده است و شبکه و غیرشبکه هم نمی شناسد. و همیشه هم مستمسکی بوده است برای پوشیده ماندن ضعف ها تحت عنوان سوءاستفاده دشمن که البته مستمسکی مادام العمر هم هست. درحالی که اگر اشکالات مابازاءاجتماعی داشته باشند دیگر درونی و بیرونی مطرح نیست. اصل قضیه این است که اگر قرار باشد صرفا دشمن رفتار و کنش و واکنش ما را تعیین کند، نطفه فاجعه بسته شده و در حقیقت او بر ما مسلط شده است و به آنجا خواهد برد که می خواهد. از این منظر بیان انتقادات و نقد معطوف به ریشه ها بخشی از روند بازآفرینی چپ و فارغ از این نوع مصلحت شناسی هاست. به ویژه وقتی این انتقادات معطوف به ریشه های بنیادی چون اقتدارگرائی و پارادوکس تقابل آزادی و برابری اجتماعی باشد. مثلا اکنون درمیان برخی چپ ها مثل نقل و نبات از او به عنوان "فرمانده" ستایش می شود. انگار که مناسبات مبتنی بر فرمان دادن و فرمان بردن و براساس انقیاد قرار نیست مورد نقد بیرحمانه سوسیالیسم رها از اقتدارگرائی باشد و انگار به خاطر ماهیت همین نوع مناسبات (سوای اشکال گوناگونش) نیست که باسرمایه داری مبارزه می کنیم. و چنین می شود که مثلا با آراء صددرصدی (چیزی شبیه به معجزه) قدرت از بالا در یک کنگره حزبی از کسی که دیگر قادر به ادامه کار نیست به کسی دیگر (برادر) منتقل می شود و کسی هم صدایش در نمی آید. طبیعی است که دشمنان، مچمان را بگیرند. آن گاه آیا ماهم باید مصلحت گرایانه از کنارش بگذریم؟ چنین سکونی قبل از این که به دشمن ضربه بزند (که البته او را فربه ترمی کند)، ضربه ای کاری تربه سوسیالیسم بدست خودی و ضربه به فرایند بازآفرینی چپ از درون خطاهای بزرگش است. دقیقا همین نوع ملاحظات در زمان سرکوب استالین که البته ابعاد دیگری داشت، توجیه و هموارکننده مسیر یکه تازی او شد. بهمین دلیل نوشته ام که انتقاد و تأکید بر خط پیوسته مقاومت تاریخی، دیالتیک حرکت ماست و من معنای بزرگداشت فیدل کاسترو را هم چون نماد مقاومت، همراه با نقد او، و هم چون نقد خودمان و سوسیالیسم تجربه شده می دانم.

 

قدرت جداشده از جامعه ذاتا یک نیروی سرکوبگر و مشرف و مسلط بر مردم است و خوش و بدخیم و چپ و راست هم ندارد

اشکال رویکردهای توجیه کننده قدرت و گرفتار نسبی گرائی شدن و داشتن نوعی همذات پنداری با قدرت های مطلقه سوای عنصر فرعی نیروی ماند نوستالوژی برای برخی ها، اساسا ریشه در نگاه به منشأ دموکراسی و تغییر از یکسو و ماهیت قدرت جداشده از توده ها و مشرف بر آن ها که ذاتا و تماما بورژوائی- طبقاتی است دارد که برخی حداکثر آن را اشکال و خطای قابل گذشتی می دانند. در اصل منشأ تحولات و از جمله دموکراسی تا جائی که دموکراسی است محصول فشار مردم و جامعه و تحمیل آن به سبستم های حاکم بوده است و گرنه این ادعای پایه ای که لکوموتیو حرکت تاریخی مبارزات طبقاتی-اجتماعی است حرفی مفت و تنها یک تعارف می بود. نگاهی به همین اعتراضات کره جنوبی بیاندازید تا روش شود منشأ دموکراسی کجاست. رئیس جمهور فاسد و باندباز در اوج قدرت را وادار کرده اند که استعفا هم بدهد. تاریخا منشأ اصلی دموکراسی مثل دست یابی به حق رأی شهروندی مردم و "بردگان قدرت" بوده اند. البته سیستم ها بدرجاتی سعی می کنند که آن را مصادره کرده و با مسخ و بهداشتی کردن آن را در خدمت خود و تحمیق جامعه بکار بگیرند. یعنی همان که امروزه با عنوان بحران دموکراسی با آن مواجهیم. بهمین دلیل به آن شکل فرمالیته و صوری می دهند که البته از این جنبه در قیاس با جائی که دموکراسی سطحی هم وجود نداشته باشد شاید جای بهتری برای نفس کشیدن و فریادزدن باشد. به هرحال آزادی و برابری از هم جدا ناپذیرند و مبنای حرکت رهائی بخش در زمانه ما. کمتر از این دیگر رهائی نیست. اگرغرب "آزادی" را شعار خود قرار داده و آن را در مقابل برابری قرار داده است، شرق در آن سو "عدالت" در برابر آزادی قرارداده شده و البته چوبش هم را خورده است. شاید درگذشت کاسترو هم چون یکی از قهرمانان "چپ عدالت خواه"، فرصت تازه ای برای خانه تکانی چپ هم فراهم کرده باشد. به همین جهت نفس گشودن این نوع بحث ها بی فایده نیست. به شرط آن که قواعداانسانی دیالوگ و گفتگو را نقض نکند.

 

بی بی سی فارسی و هنربرقراری موازنه پیرامون درگذشت فیدل!

طبیعی بود که مدیای بی بی سی بخاطر درگذشت کسی که از یک سو حیات سیاسی اش با بخشی ازمهم ترین فرازهای تاریخ قرن بیستم گره خورده بود و بقول خود این موسسه، یکی از بازیگران بزرگ دوره جنگ سرد بود، و از سوی دیگر به نماد انقلاب کوبا و مقاومت بسیاری از مردمان آمریکای لاتین و جهان تبدیل شده بود، درنگ نماید و البته طبیعی تر از آن بخواهد از این نمد کلاهی هم برای مشروعیت بخشیدن به سیستمی که فیدل کاسترو علیه اش می جنگید فراهم کند. اما ان چه که در این میان به چشم آمد، شورشدن بیش از حدآش و نقض آشکار ادعای بی طرفی اش در ارائه این رویداد بود. ظاهرا بی گدار به آب زده بود و دونفری را به عنوان مخالف و موافق گزین کرده بود که هردو دارای یک نظر بودند و هم چون مهاجمان تیمی مشترک علیه هدفی مشترک عمل کردند. "ظاهرا" بی بی سی گول کتاب "کوبا جزیره امید" را خورده بود که بابک امیر خسروی چندین دهه پیش نگاشته بود. او در سخنانش خیلی صریح گفت که این کتاب را تحت تأثیر فضای آن دوره نگاشته بود و هنوز فکر می کرد که فیدل یک دموکرات انقلابی بوده و خواهد ماند و به وادی خطرناک و مین گذاری شده کمونیسم گذر نخواهد کرد. بابک امیرخسروی برای آن که نشان دهد جوگیرشدن وی امری عجیب نبوده گفت که حتی پلنوم کمیته مرکزی حزب توده هم (لابد برای آن که از قافله عقب نماند ناپرهیزی کرده و) در طی یک مصوبه پنهانی، تصمیم به ایجاد گروه های چریکی می گیرد!. عباس میلانی هم وقتی دید خود یک توده ای سرشناس و سابق (امیربابک خسروی) می گوید هیچ میراث مثبتی از تجربه 55 ساله دوره فیدل کاسترو سراغ ندارد و اساسا نفس مبارزه برای سوسیالیسم را تخطئه کرد، دیگر کاتولیک تر از پاب بودن زیبنده او نخواهد بود. لاجرم ماسک یک تاریخدان "بی طرف" را از چهره اش کنار زد، و اعلام داشت که اساسا اندیشه های فیدل ربطی به کمونیزم نداشته است و بی آن که ذره ای هم به خدمات فرهنگی و بهداشتی و... و حمایت های انترناسیونالیستی کوبای فقیر به کشورهای دیگر علیه بیماری و بی سوادی و یا مبارزه علیه امپریالیست ها، و یا نتایج مخربی که محاصره طولانی اقتصادی و فشار سیاسی و نظامی و... یک ابرقدرت همسایه نسبت به کشوری کوچک بجا گذاشت، اشاره ای کند. گوئی که عقده های انباشته شده دوران جوگیرشدن هردوشان به یک باره دهان باز کرده باشد تا جائی که اوباما رئیس جمهور آمریکا و اولاند رئیس جمهورفرانسه را با پیام هایشان نسبت به مرگ فیدل "روسفید" کردند! به هرصورت آش آنقدر شور شده بود که اتاق فکر بی بی سی که نمی توانست نسبت به نفوذ نمادهای مقاومتی چون چه گوارا و فیدل کاسترو در افکارعمومی بی اعتنا باشد، بلافاصله به دنبال یک توده ای سابق دیگر، فرهاد فرجاد رفت تا قدری از شوری آشی که پخته بود بکاهد و در موازنه بهم ریخته تعادلی برقرار سازد. اما این بار برای این که موازنه از آن سو بهم نریزد، این سوال کننده بود که با همطراز کردن صدام و خمینی با فیدل کاسترو با به نمایش درآوردن تصاویر جشن کوبائی های تبعیدی در آمریکا موازنه را برقرار می کرد. باین می گویند هنر برقراری موازنه در صنعت تبلیغات!

 

www.bbc.com

--------------------------------------------------

فیدل کاسترو

 

اقبال اقبالی

‏نوامبر 27‏، ساعت ‏23:19‏ ·

*************

1- 10 رئیس‌جمهور آمریکا را پشت سر گذاشت.

2- در طول 46 سال رهبری، نتوانست فردی خارج از خانواده برای رهبری کوبا تربیت کند ویا بشناسد.

3- کاسترو علیرغم دفاع از دمکراسی در گفتار، رهبری را در کوبا موروثی کرد.

4- رکورددار طولانی‌ترین سخنرانی‌ها بود. در 26 سپتامبر 1960 به مدت 4 ساعت و 29 دقیقه در مجمع عمومی سخنرانی کرد. در تاریخ 24 فوریه 1998 در جلسه تمدید دوران ریاست‌جمهوری‌اش در مجلس ملی کوبا به مدت 7 ساعت و 30 دقیقه به سخنرانی پرداخت.

5- نقد کاسترو، جدا از نقد خودمان نیست که اگر قرار باشد منصفانه انجام گیرد، قطعن باید نقدی سیاسی و دیالکتیکی-تاریخی باشد.

بنظر میرسد که اسماعیل خوئی این انتقاد از خود را سروده است:

***************************

خود سنجی

من آن رهجوی رهپویم به سوی حق که، تا کردم،

خطا کردم،خطا کردم،خطا کردم، خطا کردم،

حق انسان است وهر مطلق نمودی آمد از ناحق؛

چه ناحق ها که خود با حق منِ مطلق گرا کردم.

به کوسِ بی خدایی کوفتم، کز دین بلا دیدم؛

خود، امّا- بی که دانم – بی خدایی را خدا کردم.

نخستین درد را دین یافتم؛خود، در مثل، امّا،

به دردِ دیگری دردِ نخستین را دوا کردم:

که یعنی با خطای دیگری نفی خطا گفتم؛

که یعنی با بلای دیگری دفعِ بلا کردم.

ز بی دینی چو دین کردی، زدین بدتر گزین کردی:

بدا بنیاد ِ دینی که منِ دین آزما کردم!

رسیدم،در مصافِ دین،ز کینِ دین به دینِ کین:

چو دیدم، نفی دین نه،دین ودین را جا به جا کردم.

چو مسلک جای دین آید، خدا سوی زمین آید:

عبث پنداشتم هر کبریایی را فنا کردم.

خدا را ز آسمانِ دین کشانیدم به خاکِ دین؛

نخستین نامش این پایین پرولتاریا کردم.

پس ،آنگه، سازمانی را به جای خلق بنشاندم؛

سپس، خود کامه ای را جانشینِ کبریا کردم.

سزَد گر می گَزد جانم: که آلوده ست دستانم:

که بشکستم عصای مار و ماری را عصا کردم.

رهایی نیست از دامی به دامِ دیگری رفتن؛

بدین معنا- دریغا!- گوشِ جان دیر آشنا کردم.

رها بودم به دشتِ شک؛ ولی ، در حالگشتِ شک،

دریغا کز ندانستن رهایی را رها کردم.

حقیقت از دلِ”امّآ” ی پُر چون وچرا زاید،

حقیقت را من،امّا، خالی از چون وچرا کردم.

حقیقت ها که در باید هم از زهدانِ شک زاید:

یقینم شد که جز شک هر چه کردم ناروا کردم.

خطا ناکردنی نه کس نه آیینی ست نه حزبی:

جز این گفتم و کردم،غلط گفتم،خطا کردم.

خطا کارم؛ولی شاید اگر بر من ببخشایید:

خطا ها کردم ، امّا جمله در راهِ شما کردم.

--------------------------------------------

شب، هاوانا می‌رقصد

به یاد فیدل کاسترو

همنشین بهار

https://www.youtube.com/watch?v=A-6ChE4uafk

فایل صوتی

http://www.hamneshinbahar.net/mp3files/Be_Yade_Castro.mp3

چراغ عمر فیدل کاسترو نیز خاموش شد و او که یکی از ماندگارترین انقلابیون قرن بیستم بود درگذشت. وی از ۱۹۶۵ تا ۲۰۱۱، انقلاب کوبا را در «حیاط» خلوت آمریکا رهبری می‌کرد. دشمنانش بارها کوشیدند وی را سر به نیست کنند اما او با وجود نقشه‌های ترور، حمله آمریکا به خلیج خوک‌ها و پنج دهه تحریم اقتصادی توانست در دوران بیش از ۹ رئیس جمهوری آمریکا از دولت آیزنهاور گرفته تا بیل کلینتون در راس حکومت و انقلاب کوبا باقی بماند...ولی این همه داستان نیست.

من چندین بار به کوبا سفر کرده‌ام. از هاوانا و ماتانزاس و تری نیداد تا پی‌نار دل‌ریو و سانتاکلارا و کاماگوئه، از گوانتانامو و لاس توناس و هولگین تا سانتیاگو و باراکوآ و بایآمو، از وآرادرو و کاردناس و لاس ترازاس تا وینیالس و اسپری توس و سین فئه گوس... همه جا را گشته‌ام و قاطی مردم شده‌ام.

از هولگین تا سانتیاگو را با دوچرخه هشت شبانه روز پا زدم، به جاهای دورافتاده، مناطق کوهستانی و کوره دهات هم رفته‌ام.

پای صحبت مردم، از استاد دانشگاه و روشنفکر و عضو حزب کمونیست تا کارگر و کشاورز و هنرمند و کشیش و دانشجو و زن خانه دار و دختران زیبایی که روسپی یا «خینه‌تریا» jinetera نبودند اما پی همدمی یا درهمی می‌گشتند، نشسته‌ام.

به یک کنسرت پر از شور و حال هم، با شرکت ملکه‌ی موسیقی کوبا «اومارا پورتوندو» Omara Portuondo (ادیت پیاف کوبا)، رفته و، با هواداران هنرمندان بزرگی چون نوئل نیکولا، Noel Nicola ترانه‌سرا، آهنگساز و خواننده‌ی فقید کوبایی پابلو میلانس، سیلویو رودریگز Silvio Rodríguez ، انریکه خورین Enrique Jorrín خالق موسیقی و رقص چاچاچا و بنی موره Benny Moré که ترانه‌ای «یا سون لاس» YA SON LAS DOCE با صدای او است ــ گپ زده و نظرشان را در مورد کوبا و ایران... پرسیده‌ام.

...

گذارم به چند موزه و بیمارستان و تعاونی و کلیسا و مزرعه و کارخانه و مدرسه و مرکز سالسا salsa (رقص بومی مردم کوبا) و، «کاسا پارتیکولار» Casa Particular (خانه‌هایی که مسافر می‌پذیرند)، نیز افتاده و تلخ و شیرین کوبا را تا حدودی می‌شناسم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آنکه یوغ را بپذیرد کامیاب مى گردد...

کوبا، سرزمین خوزه مارتی است. همو که در شعر ستاره و یوغ گفت:

بنگر این دو مظهر زندگانى را که چه دردناک به تو ارمغان مى‌دهم فرزند. بنگر و بگزین یکى یوغ است هر که آن را بپذیرد کامیاب مى‌گردد چونان نر گاوى رام، در خدمت خان بر بسترى از کاه گرم خواهد آرمید و یونجه فراوان خواهد یافت و دومى رمزى است که خویشتنِ من پدید آورده‌است چونان قله اى که با کوه به دنیا مى‌آید و آن ستاره است که نور مى‌افشاند و نابود مى‌کند و چون در دست حاملان خود بدرخشد تباهکاران مى‌گریزند. آن که نور به همراه دارد همیشه تنها است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من کوبا هستم Soy Cuba

در هاوانا مناطقی مثل میرامَر Miramar، لاپلایا la playa و کرجاتا querejeta را دیدم که شیک و اعیان نشین است و باور نکردم با همه وسعتش صرفاً مخصوص دیپلمات‌هاست.

به آلونک‌ها و به اصطلاح آپارتمان‌های سر به گریبان و درب و داغون هم که پَسابِ فاضلاب از پله‌ها سرازیر می‌شد و در هر گوشه‌اش جُل و پلاس پهن بود و ساکنین آن به طرز عجیبی در هم می‌لولیدند، سر زدم و همآن جا در یک کاساپارتیکولار (خانه محقری که مسافر می‌پذیرفت)، اُتراق کردم.

با آنچه فحشا می‌نامیم تصادف کردم. یکی دوتا نبود و مرا به فکر فرو برد. البته نمی‌دانم واقعاً فحشا چی هست و چی نیست. آیا فحشا صرفاً فروش بدن است؟ آیا در جوامع دیگر کم‌اند کسانی‌که فکر و وجدان خود را می‌فروشند؟

...

در جامعه شاد و سراسر رقص و آواز کوبا، حضور سنگین فحشا(به معنی متعارف آن) حس می‌شود، ولی در عوض ما به‌ازای آن، اعتیاد و جیب‌بُری و خشونت نیست و این خیلی قابل تأمل است. از این لحاظ کوبا یکی از سالم‌ترین مناطق توریستی است.

...

در هاوانا دو دختر آلمانی را دیدم که جداگانه به دو مرد کوبایی دلار می‌دهند و همدیگر را می‌بوسند. فردی که کنارم ایستاده بود گفت: این دخترها با دوست پسرشان به هم زده‌اند و آماده‌اند کوبا، و از این نمونه فراوان است.

یک زن هلندی می‌گفت اصلا برای همین منظور به کوبا آمده و فرد دلخواهش را یافته‌است. مردی کانادایی را هم دیدم که...

...

هنوز هم در مناطق توریستی و در حوالی هتل‌ها و رستوران‌ها، فحشا (البته نه فقط از سوی کوبایی‌ها) جریان دارد.

به یاد فیلم ارزشمند «من کوبا هستم» Soy Cuba اثر کارگردان گرجستانی، میخائیل کالاتوزوف افتادم که ظاهر و باطن کوبا و مسئله فحشا را به تصویر می‌کشد. بخشی از فیلم گرچه به زمان باتیستا اشاره دارد اما انگار آینه تمام نمای امروز کوبا هم هست.

از فیلم من کوبا هستم نیز پیداست که در زمان باتیستا، کوبا عشرتکده آمریکایی‌ها بوده‌است. البته انقلاب که شد فحشا از جامعه غیبش زد اما بدجوری دوباره سَرَک کشیده‌است.

آیا سیخکی و به زور دَگنگ با آن مقابله شد که دوباره سر و کله‌اش پیدا شده‌است؟ آیا چشم بستن به روی فحشا، همانند رواج دو نوع پزو (واحد پول کوبا) و رواج دوباره شرکت‌های خصوصی و امکان مالکیت بر لوازم تولیدی، از پس لرزه‌های شرایط دشوار حاکم بر کوبا است و با صنعت توریسم رابطه دارد؟

آیا مُسبّب فحشا، گردشگران بی احساسی هستند که دوست داشتن را غذا خوردن یک گرسنه می‌پندارند و آمیزش را با گاز زدن همبرگر یکی می‌گیرند؟ یا، فقر بیش از حد، این چنین به آن دامن زده که گاه مادری (مادری واقعی) دختر جوانش را تعارف می‌کند؟

من خودم دو بار این منظره را از نزدیک دیدم. یکبار در هاوانا و بار دیگر در سانتیاگو.

یک شب در هاوانا قدم می‌زدم که دو زن بسیار زیبا سلام کردند و گفتند: شب هاوانا می‌رقصد.

به من فهماندند گرچه ثروتمند نیستند اما پول نمی‌خواهند و اگر بخواهم یکی (و مدام تأکید می‌کردند فقط یکی از ما) می‌تواند همراهم بماند.

چون انگلیسی را خیلی خوب صحبت می‌کردند گفتم ببخشید شما کوبایی هستید؟ هر دو با صدای بلند جواب دادند: سی...سی Sí... Sí (بله...بله)

اینگونه موارد را ندیده بودم. شگفت زده و وسوسه شدم. تنزه طلبان باید برایشان پیش بیاید تا حس کنند چه می‌گویم.

آنکه مُسن‌تر بود گفت این که گفتیم فقط یکی از ما، برای این است که من مادر، و او دختر من است. دخترم دکتر بیمارستان سالوادور آلنده در هاوانا است. ضمناً ما انقلابمان را دوست داریم و از آنها نیستیم که خودشان را به توریست‌ها می‌چسبانند تا به تورنتو و مونترآل بروند یا یک مهیتو Mojito (نوشیدنی ویژه کوبا که روی آن چند برگ نعناع می‌گذارند) بنوشند.

از قیافه شان پیدا بود که در پی کلک و مَلک نیستند و قصد دزدی و تیغ زدن ندارند. نمی‌دانم چرا راهم را گرفتم و رفتم اما پاک وسوسه شده بودم. کمی بعد پشیمان شدم و برگشتم. گفتم هرچه باداباد، می‌گویم باشد، گمشان کردم، هرچه گشتم پیدا نکردم و با خودم گفتم ای بابا چه غلطی کردم گفتم نه...

فردا از سر کنجکاوی و شاید هم پستی رفتم بیمارستان و بعد از پرس و جو، خانم دکتر را دیدم. فوری آب پاکی روی دستم ریخت و گفت:

 No se puede entrar dos veces en el mismo río

از یک رودخانه بیش از یکبار نمی‌توان عبور کرد [برای بار دوم نه رودخانه آن رودخانه است و نه آدم آن آدم...]

خیال نکن پیشنهادم را تکرار می‌کنم. دیشب، دیشب بود. گذشت. من روسپی نیستم. فقط انسانم...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از بین وابستگی و تنهایی، دومی را انتخاب می‌کنیم

در کوبا قطع آب و برق و خرابی تلفن‌های شهری و سیستم حمل و نقل امری کاملاً عادی است. وصل کردن یک مینی‌بوس به انتهای یک اتوبوس و حرکت به وسیله موتور اتوبوس، ساختن اتاق بسیار بزرگ روی تریلی هیجده چرخ ارتشی برای حمل مسافر، گاری‌هایی که به وسیله قاطر کشیده می‌شود...

 

سه چرخه‌های قراضه‌ای که راننده‌اش عرق ریزان، مسافران را هِن‌و‌هَن‌کنان می‌کشد...

همه و همه عادی است. من خودم (اگرچه نباید، چون پلیس اگر ببیند صاحب سه‌چرخه را جریمه می‌کند) یکبار به جای راننده نشستم و پا زدم تا خستگی در کند. با اینکه کوهنوردی کرده‌ام و دوچرخه سوار هستم و چابک، بیچاره شدم و رّب و رُبّ م در آمد. سه چرخه‌ها مال عهد بوق بود و قِژقِژ صدا می‌داد.

...

البته اگر کسی برای ییلاق و قشلاق راهی کوبا شود، همیشه سوار تاکسی‌های شیک توریستی و اتوبوس‌های ویژه بشود و سر از هتل‌های سوپر لوکس پنج ستاره وآرادرو varadero که در اروپا و آمریکا هم مانندش کم است در آورَد و میگو و بوقلمون و قرقاول و مُهیتو Mojito نوش جان کند و کنار دریا، ماساژ و ناز و کرشمه‌های آنچنانی مدهوش‌ش نماید، از کوبا جز بهشتی برین چیزی نمی‌بیند.

...

در شهرها که مردم فقط مواد غذایی سهمیه‌بندی‌شده گیرشان می‌آید (و نه روستاها که به مواد غذایی مستقیماً دسترسی دارند)، به کودکان زیادی برخوردم که گرسنگی و کمبود پروتئین از چهره‌شان نمایان بود.

در هاوانا نزدیک مرکز شهر(در محلی که مثلاً شهر بازی کودکان بود)، بُزی نر (قوچی)، گاری کوچکی را می‌کشید و بچه‌ها به ترتیب سوار گاری می‌شدند و دور میدان می‌چرخیدند. همانجا به رهگذران آبرومند(و نه گدا) برخوردم که عکس بچه خردسالشان را نشان می‌دادند و از من تقاضای یک سیب یا یک بیسکویت داشتند...

...

گرچه اغلب گزارش‌های خبرگزاری‌های غربی و آمریکایی که هر یک منافع خاصی را دارند، اساساً بر سیاه نمایی و یک کلاغ، چهل کلاغ استوار است اما، فقر و رنج مردم کوبا، واقعیتی است که مسقل از گزارشات آنان نیز وجود دارد و نباید مثل کسانی که در مورد کاسترو، خوب را خوبتر می‌بینند، با آمار و ارقام دروغ ماست مالی کرد.

فقر و رنج مردم کوبا واقعی‌تر از تبلیغات نئوفاشیستها و میامی‌نشینان کوبایی است، اما واقعیت بزرگتر، شدت تحریم‌ها و توطئه‌هاست و نیز، مردمی که گرچه با درآمد بسیار اندک، شرایط مسکونی بسیار تأسف‌بار دارند اما، روی پاهای خود زندگی می‌کنند و خود را از تا نمی‌اندازند. مردمی که فیدل کاسترو را عاشقانه دوست دارند و از او شنیده‌اند:

«از بین وابستگی و تنهایی، دومی را انتخاب می‌کنیم.»

... 

البته کسانی هم هستند که به کاسترو و برادرش رائول بد و بیراه می‌گویند و از ویوا فیدل (زنده باد فیدل)... Viva Fidel...Viva Fidel که گاه تلویزیون از عالی‌ترین مرجع دولتی و قانونگذاری کوبا یعنی مجلس ملی پخش می‌کند، چِندِششان می‌گیرد.

اینها به طنز و طعنه آواز می‌خوانند:

پدرم کمونیست بود، ولی من نه چندان، پدرم فیدلیست بود، ولی من نه چندان...

گویی ترانه انقلابی‌ها که «گروه اینتراکتیو» در اعتراض به شرایط موجود خوانده‌اند، زبان حال‌شان است:

ما باید هر روزه با مشکلات روزمره‌مان بجنگیم

از من مخواه آن‌چه آن‌ها می‌گویند بکنم

که دهنم را ببندم

که دست روی دست بگذارم

که در حاشیه زندگی کنم

از خودم می‌پرسم آیا فرزند من هم

همین شرایط سختی که در آن زندگی می‌کنیم را

به ارث خواهد برد،...؟

کی من بدون به همراه داشتن کارت کوچک شناسایی‌ام

می‌توانم رفت و آمد کنم؟

چه وقتی؟ ما داریم با همین مبارزه می‌کنیم

ما، ما انقلابی‌ها !

انقلابی‌های واقعی ماییم.

که می‌جنگیم تا آشتی را قانونی کنیم.

...

عملکرد نفس‌گیر و نه چندان پویای کاستروها، به جای خود، اما سالیان دراز تحریم دراز مدت کوبا توسط آمریکا، و تأثیر دوز و کلک شرکت‌های چند ملیتی را هم نباید از قلم انداخت.

نمی‌توان کشوری را به همراه ایده‌ها و نظمش به داوری نهاد، هنگامی که با همه وسائل سعی می‌شود از پیشرفت آن جلوگیری به عمل آید و با فشار گرسنگی و بیماری، مجرای تنفسی‌اش را مسدود سازند و به زانو درآورند.

...

به نظر من کوبا را نباید با سوئیس و دانمارک و هلند مقایسه کرد، باید با همسایگان خودش و مثلاً با هائیتی سنجید که یک سیل نابهنگام آن را به زانو در آورد، بر عکس کوبا که مهیب تر از آن را از سر گذراند و آن را به خوبی مدیریت کرد. کوبا را باید با بولیوی سنجید که مُعضل «بچه‌های خیابانی» در آن بیداد می‌کند...

تنها شرط درك شرائط اقتصادی کوبا مقایسه‌اش با دیگر كشورهای آمریكای لاتین است. كوبا تنها كشوری است كه بيسواد در آن وجود ندارد و تحصيلات ابتدائی، تا عالی برای همگان ممکن و رايگان است. مردم کوبا با همه محدودیت‌ها و سختی‌ها، بسیار شاد و سر حال‌اند و این را هر گردشگری حس می‌کند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فیدل، کار تو حرف ندارد

از حادثه سقوط هواپیما و مرگ انقلابی بزرگ کوبا کامیلو سینفوئگوس Camilo Cienfuegos بیش از پنجاه سال می‌گذرد اما، هنوز مردم کوبا یادش را گرامی می‌دارند و دولت کوبا نیز خود را به او می‌چسباند و از او تأئیدیه می‌گیرد.

در اکتبر ۲۰۰۹ تندیس ۱۰۰ تُنی عظیمی از او در میدان انقلاب شهر هاوانا نصب شده که زیر آن جمله‌ای از او خطاب به فیدل کاسترو دیده می‌شود:

 Vas bien, Fidel فیدل، کار تو حرف ندارد!

 

داستان این جمله از این قرار است: در هشتم ژانویه سال ۱۹۵۹ وقتی کاسترو گفت به جای زندان، مدرسه ساخته شود نظر کامیلو سینفوئگوس را پرسید که او اینگونه پاسخ داد:

Vas bien, Fidel کار تو حرف ندارد.

...

آیا واقعاً عملکرد رهبری کوبا و شخص فیدل کاسترو، حرف ندارد؟

البته ساختن مدرسه به جای زندان حرف ندارد و کار بسیار درستی است ولی آیا سخن کامیلو سینفوئگوس در همه موارد صادق است؟

اینکه با کنار زدن ژنرال باتیستا، زمین‌های کشور پس‌گرفته شد و به برزگران و کارگران کشاورزی منتقل گردید و مردم کوبا خودشان صاحب اختیار منابع طبیعی، صنایع و خدمات اولیه شدند،

اینکه بیماری‌های عفونی و مسری تحت کنترل در آمد و کوبا به عنوان یکی از کشورهای جهان سوم، در زمینه بهداشت عمومی پیشرفت زیادی کرده‌است،

اینکه انقلاب کوبا برابری و برادری همه شهروندان را عرضه نمود،

اینکه در کشور، جوخه‌های مرگ وجود ندارد و برخلاف انقلاب فرانسه هیچ کشیشی اعدام نشد،

اینکه بیسوادی، ریشه کن گردید و آموزش رایگان برای همه در دستور کار قرار گرفت،

اینکه شهروندان کوبا این امکان را در اختیار دارند که بدون پرداخت حتی یک سِنت، از کودکستان تا سطح دکترا تحصیل کنند،

اینکه در رادیو، تلویزیون و رسانه‌های چاپی کشور، آگهی‌های تجارتی جای ندارد،

این واقعیت که کوبا، دو سال بعد از انقلاب، تجاوز سازمان داده شده از سوی دولت آمریکا به خلیج خوک‌ها را خُرد و نابود کرد و بیش از نیم قرن، از این جزیرهٔ کوچک کارائیب که فاصله چندانی با مراکز توطئه ندارد، به ایستادگی خود ادامه داد،

این واقعیت که کوبا با غروب اتحاد شوروی و تحولات اروپای شرقی در سالهای ۱۹۸۹- ۹۱، هشتاد و پنج درصد تجارت خارجی و ۷۰ درصد از واردات و منابع مالی و اعتباری‌اش را از دست داد، اما، جان به در برد و دوباره سرپا ایستاد،

این واقعیت که تولید ناخالص ملی از هشت میلیارد دلار به ۲ میلیارد دلار کاهش یافت، با سقوط بازار شکر که سالانه ۳ بیلیون دلار برای کشور درآمد داشت، و با شدت گرفتن تحریم‌های آمریکایی و از دست رفتن همه بازارها... کوبا غرق ماتم شد اما، دوباره زندگی را از سرگرفت و شادی کرد و رقصید ــ همه و همه نیکو است و حرف ندارد، ولی آیا سخن کامیلو سینفوئگوس در همه موارد صادق است؟

گرچه رکود جهانی Global recessions با ضربه به صادرات اصلی کوبا و کاهش فرصت‌های لازم برای تأمین مالی خارجی، تهدید‌های جدیدی را متوجّه اقتصاد کوبا کرد،

گرچه بحران جهانی موجب کاهش اعتبارات موجود در نزد وام دهندگان بین‌المللی و یا افزایش بهای این اعتبارات شد و کوبا از اثرات ناشی از آن مانند کاهش در واردات موادّ خام برای صنایع، بی نصیب نماند،

گرچه سقوط قیمت نیکل، به عنوان یکی از صادرات عمدۀ کوبا، موجب شد تا درآمد کشور از این محل، ۲۵۰ میلیون دلار- کمتر از آن چه که پیش بینی می‌شد، باشد و در پیامد رکود جهانی فروش سیگار برگ کوبایی هم کم و کمتر شد و روی منابع موجود برای برنامه‌های اجتماعی و توسعه تأثیر زیادی گذاشت،

درست است که از قدیم و ندیم دشمنان کوبا تلاش کرده‌اند در آن کشور منافع از دست رفته شرکتهای چند ملیتی احیا شود و آب رفته به جوی باز گردد،

اگرچه در حمله به خلیج خوک‌ها و با نقشه‌های امثال آیزنهاور و کندی و جانسون و نیکسون، تا کارتر و ریگان و بوش و... همین آهنگ را ‌نواختند و قانون توریچلی (لایحه دموکراسی برای کوبا) و قانون هلمز- برتون (لایحه آزادی و همکاری دموکراتیک برای کوبا) و کمیسیون کمک به کوبای آزاد، همه همین منظور را دنبال کرده‌است، اما، آیا واقعاً عملکرد رهبری کوبا و شخص فیدل کاسترو حرف ندارد؟

...

آیا پیروی کوبا از مدل توسعه اقتصادی اتحاد شوروی(سابق) که بر اساس ارزشهای مادی استوار بود، روحیه خودمحوری را بین مردم دامن نزد و به گسترش بورکراسی کمک نکرد؟ آیا از پشت کردن به نظرات چه گوارا و استراتژی وی برای مدیریت و کنترل اقتصادی، چیزی عاید مردم و انقلاب شد؟

آیا به به و چه چه بیش از حد نسبت به رهبر اعظم Máximo Lider (کاسترو)، در کشوری که قرار نبود هیچ کیش شخصیتی پیرامون انقلابیون زنده، در قالب مجسمه‌ها، عکس‌های رسمی، یا نام خیابان‌ها و مؤسسات وجود داشته باشد و گقته می‌شد رهبران انسان هستند نه خدا ــ به توطئه‌های آمریکا مربوط است؟

...

آیا به جای صرف آنهمه نیرو در سومالی و اتیوپی...بهتر نبود رهبران کوبا در خط ایجاد کارخانه‌ها و سیستم‌های تولید زیربنایی(در کوبا) می‌رفتند؟ آیا واردات همه چیز از شوروی و کشورهای سوسیالیستی سابق که روش حکومت کوبا شده بود، نفع مردم را در بر داشت؟

خط واردات آنقدر غالب بود که می‌گفتند در گذشته پیشنهاد می‌شد کوبا قطعات بسیار بزرگ یخ را از قطب شمال و سیبری شوروی، وارد کند تا درجه هوای هاوانا عوض شود!

آیا زد و بند در تعاونی‌ها و فروش بخشی از تولیدات به دلالان شهری، حضور دائمی پلیس در هر کوی و برزن، زاغ سیاه زدن همه جا و همه چیز، مُمّیزی کردن دموکراسی، اطلاع رسانی قطره‌چکانی(حتی در مورد زمین‌خوردن کاسترو، سال ۲۰۰۴ در سانتاکلارا که همه تلویزیونهای جهان فیلم آن را هم پخش کردند و در خود کوبا سانسور شد)،

نسبت دادن هر اعتراضی به عوامل نفوذی بیگانه، مرگ معترضینی چون «پدرو لوئیز بویتل» شاعر و رهبر دانشجویی و «اورلاندو زاپاتا تامایو» زندانی سرشناس سیاسی در پی ۸۵ روز اعتصاب غذا، یا رسمیت یافتن فحشا در مراکز توریستی... هم ــ تماماً به بحران اقتصادی جهانی، به دسیسه‌های آمریکا و به میامی‌نشینان کوبایی مربوط می‌شود؟

چرا بعد از نیم قرن که از انقلاب کوبا می‌گذرد، این انقلاب کادر انقلابی تازه نفس ارائه نداده‌است؟ امروز کاسترو غزل خداحافظی را خواند و فردا پس‌فردا برادرش رائول هم می‌میرد، آیا علی می‌مانَد و حوضش؟ مگر کاسترو و برادر‌ش، فردگرا و مستبد بودند و سلطنت مابآنه عمل می‌کردند که جلوی رشد نیروهای تازه را بستند؟ آیا انقلاب کوبا زایش کادرهای جدید و تئوریسین نداشته است؟ آیا این نیروها اگر هم وجود داشته باشند، تحلیل جدیدی از اوضاع جهانی دارند؟ چرا حزب کمونیست کوبا با تمام تجارب پشت سرش، تحلیلی از اوضاع جهانی در اختیار نیروهای علاقمند در سطح جهان قرار نداده‌است؟...

وقتی از قتل عام هولناک سال ۶۷، روشنفکران کوبایی نیز بی خبرند و قاتلین زندانیان سیاسی را ضد امپریالیست تصور می‌کنند، چگونه می‌توان انتظار تحلیل از آنان داشت؟

 

پانویس

خلیج خوک‌ها

خلیج خوک‌ها شاخابهٔ کوچکی از دریای کارائیب در جنوب کوبا است. عملیات خلیج خوک‌ها Bay of Pigs Invasion که در کوبا از آن به نام La Batalla de Girón یاد می‌شود، یک عملیات نظامی ناموفق بود که توسط آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا برای ساقط کردن حکومت فیدل کاسترو در کوبا طراحی شده بود. در ۱۷ آوریل ۱۹۶۱ به دستور جان کندی رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا و با ارزیابی اشتباه سازمان سیا، نیروی ۱۷۰۰ نفری از ضد انقلابیون کوبایی با کمک عوامل سیا در خلیج خوک‌ها در جنوب کوبا پیاده شدند تا با رژیم تازه به قدرت رسیده کاسترو رهبر کوبا مبارزه و آن را سرنگون نمایند. هواداران کاسترو، با غافلگیر کردن ضد انقلابیون کوبایی، ظرف ۴۸ ساعت، نیروهای شرکت کننده در عملیات خلیج خوک‌ها را قلع و قمع کردند.

...

فیدل کاسترو در ماه دسامبر ۲۰۰۷ در نامه‌ای که به مجلس ملی کوبا نوشت، اشاره نمود زمانی بر این باور بوده که می‌دانسته‌است چه باید کرد و قصد انجام آنچه را بدان معتقد بوده داشته‌است، اکنون اما چنین اعتقادی ندارد و زندگی چیز دیگری به ‌او آموخته‌است. وی تصریح نمود: «من در گذشته بر اساس نظم نانوشته‌ای که مبنای آن بر ناآگاهی سیاسی استوار بود به سوسیالیستی خیال‌پرداز تبدیل شده بودم.»

...

یاد فیدل کاسترو بخیر. او نماینده اراده مردم کوبا در برابر زورمندان و یکی از بزرگترین و ماندگارترین انقلابیون قرن بیستم بود. در سال‌های سیاه دیکتاتوری نظامی در قاره آمریکا، فقط امثال او به آزادیخواهان تحت تعقیب پناه می‌دادند.

http://www.hamneshinbahar.net/article.php?text_id=441.html

سایت همنشین بهار 

http://www.hamneshinbahar.net

 

--------------------------------------------

زمانی مردی به نام «فیدل» قهرمان من هم بود!

ناهید حسینی

iran-emrooz.net | Mon, 28.11.2016, 22:31

 

در زمان انفلاب ۵۷ چاپ هر نوع کتابی در ایران آزاد بود، من هم کتاب جنگ شکر در کوبا را خریده و خواندم. ازچگونگی ریشه کن کردن بیسوادی در کوبا نوشته بود. در انفلاب فرهنگی کوبا، فیدل کاسترو به مدت دو سال دانشگاه‌ها را بست و دانشجویان را به سراسر کشور و به میان خانه‌های مردم فرستاد، هر خانه‌ای که دیگر بی‌سواد نداشت، یک پرچم سفید بربام اش آویزان می‌کرد. بعد ار دو سال سراسر کوبا پر از پرچم سفید شده بود. امروز کوبا یکی از ۵ کشور جهان است که بی‌سواد ندارد.

 

سالها بود که خیلی دلم می‌خواست سفری به این کشور داشته باشم و واقعیت‌ها را از نزدیک ببنیم. سفری فرهنگی با تور به ۵ شهر اصلی کوبا در سال ۱۳۹۱ (۲۰۱۲) جور کردم. در دفترچه سفر نوشته بود برای کودکان دبستاتی کوبا وسایل آموزشی ببرید. من هم تقریبا نصف چمدانم را با خودکار و دفتر و غیره پر کردم. مسئول تور به درخواست من، گروه ما را به چند مدرسه برد. طبق قانون، حتی اگر ۳ خانواده در جایی جمع باشند باید یک مدرسه دایر می‌شد، با یک معلم و سیستم آموزشی مداربسته، به کودکان آموزش داده می‌شد. به دو مدرسه در دو نقطه مختلف کوبا رفتیم. مدرسه یعنی فقط یک اتاق با چند میز و صندلی و تعداد انگشت‌شمار دانش‌آموز. کادوها را دادم و با معلم و بچه‌ها عکس یادگاری گرفتم.

 

می‌توانم بگویم، تقریبا همه مواد خوراکی در کوبا طبیعی و همه محصولات، ارگانیک بودند. طبیعت زیبا و دست نخورده بود و در مزارع آن آثاری از کودشیمیایی دیده نمی‌شد. در طی یک گردش گروهی، قرار بر این شد همه در جلو بنگاه مسافری جمع شویم، در کمال تعجب ۴ تا سگ نیز دیدیم که در کنار ما نشسته بودند، مسول تور گفت اصلا از این سگها نترسید، آنها نگهبانان شما هستند. از زمان حرکت تا گذر از مزارع لوبیا و قهوه تا بالای تپه پر از آناناس، سگ‌ها همراه ما بودند. آنها قیافه تک تک ما را می‌شناختند و به کوبایی‌هایی که به صف ما نزدیک می‌شدند پارس می‌کردند. در آخر هم غذا و آب خود را با آنها تقسیم کردیم و البته من که از بستنی هرگز نمی‌گذرم، نصف بستنی‌ام را به یکی از سگها دادم که خیلی گرمش بود.

 

خلیج خوکها نیز محلی برای دیدار توریست‌ها شده بود، هنوز یک تانک امریکایی که توسط سربازان کوبایی به غنیمت گرفته شده، در میدان شهر حفظ شده بود. موزه انقلاب نیز بوی کهنگی می‌داد. در کارخانه‌های سیگار برگ کوبایی، شرایط بسیار اسفناکی وجود داشت. بوی سیگار خام و نبودن هوای تازه، حال آدم را به‌هم می‌زد. دو عکس بزرگ کاسترو در بالا و پایین کارخانه با سیگار کوبایی در گوشه لب‌اش دیده می‌شد. بعد از پیروزی انقلاب، فیدل یکی از همین سیگارها را در دست گرفت و گفت که مرزها تا اتمام سیگار او باز هستند تا هر کسی که ناراضی است کشور را ترک کند و در همان چند دقیقه، هزاران نفر، خانه و زندگی خود را گذاشته و به امریکا مهاجرت کردند.

 

فقر و نارضایتی مردم آشکار بود. من چون شوروی سابق را از نزدیک دیده و تجربه کرده بودم، تشابهات زیادی را بین آنجا و کوبا دیدم و شاید همین سیستم باعث تقسیم مساوی فقر در میان مردم کوبا شده بود. بر دیوار ساختمان‌های مهم‌ هاوانا تصویر فیدل و چه‌گوارا با سیم‌کشی و گذاشتن لامپهای برقی نورانی کرده بودند. به سختی در هتلی توانستم از اینترنت استفاده کنم و خبری از تلفن‌های همراه هم نبود. می‌توانم بگویم هر حرکتی تحت کنترل پلیس و مامورین دولتی بود، البته امنیت در کوبا حرف نداشت، ولی مردم و به‌خصوص جوانان بسیار خشمگین بودند، آزادی می‌خواستند، مسافرت می‌خواستند ولی نمی‌توانستند.

 

یک قسمت از شهر هاوانا و بعضی از ساختمان‌های تاریخی آن به ویرانه تبدیل شده بود ولی نه دولت آن را تعمیر می‌کرد چون پول نداشت و نه مردم، چون خود را صاحب آن نمی‌دانستند. ماشین‌های کهنه و فرسوده نیز در خیابانها دیده می‌شد. در خود‌ هاوانا زنان و دختران جوان و حتی مردان جوان در مقابل ۱۰ دلار، آشکارا با مشتریان برای تن فروشنی می‌رفتند. نکته خیلی چشمگیرتر دیگر ازدواج مردان مسن کانادایی با دختران جوان کوبایی بود برای خریدن خونه و داشتن تعطیلات در کوبا، در حالیکه گفته می‌شد بعضی از آنها هنوز از همسرانشان جدا نشده‌اند.

 

اما اصل داستان:

با مسول تور چند بار صحبت کرده بودم که مرا کمک کند تا بتوانم پیش فیدل کاسترو بروم، چون او معمولا بار عام داشت و مردم به‌راحتی می‌توانستند وی را ملاقات کنند. بالاخره مسئول تور به من گفت که اگر می‌خواهی جان سالم بدر ببری و دستگیر نشوی، از این فکر بیرون بیا. گفتم نه من باید اورا ببنیم. برایم توضیح داد که شدنی نیست ولی من به او گوش ندادم و فقط گفتم اگر امکان دارد به من بگوید او کجا زندگی می‌کند، در حالیکه با ناباوری به من نگاه می‌کرد آدرسی به من داد که خودشم هم در درستی آن شک داشت!

شاید بیش از ۵ ساعت وقت خود را گذاشتم و به آن قسمت شهر که محل سکونت فیدل بود رفتم، و با داشتن یک نامه در دست از هفت خوان رستم گذشتم، فاصله‌ها زیاد و پراز درخت بود و من به تنهایی و پیاده آنها را طی می‌کردم. بالاخره به ساختمان بسیار ساده‌ای رسیدم ، دو سرباز در دو طرف در ایستاده بودند. از دیدن من زمانی تعجب کردند که گفتم من ایرانی هستم. کمی انگلیسی بلد بودند. ابتدا مرا بازجویی کردند. برایشان از جنبش سبز در ایران گفتم که بسیاری از جوانان ما در زندان و در خطر اعدام قرار دارند، مردم ایران فیدل کاسترو را در ایران پدر صدا می‌زنند. او رابطه خوبی با حکومت دارد، شاید بتواند جلو اعدام این جوانها را بگیرد.

 

آنقدر از ته دلم این حرفها را می‌زدم که سربازها، دلشون سوخته بود. یکی از آنها به درون رفت و دیگری به من گفت که فیدل کاسترو شدیدا مریض است و فقط پسرش حق دارد به اتاق او برود. هیچکسی را اجازه نمی‌دهند اورا ملاقات کند، من هم گفتم باشد فقط بگذارید این نامه را خودم به دستش بدهم. در همین موقع سرباز دومی برگشت و گفت اصلا امکان ندارد، حالش بسیار بد است. نامه را به ما بدهید، حتما به او می‌دهیم. من هم ناچارا نامه را دست سرباز دادم و او نامه را باز کرد و یکباره مثل اینکه سم خطرناکی روی نامه دیده باشد گفت «این که به انگلیسی نوشته شده». من هم گفتم خوب من اسپانیایی بلد نیستم. سرباز گفت، به‌هیچ‌وجه، چون او نامه انگلیسی را نمی‌خواهد و نمی‌خواند. نامه را بدستم داد و گفت خداحافظ. چه نفرتی حتی از زبان انگلیسی داشتند!! خسته و کوفته برگشتم ولی نامه را برایش پست کردم البته با همان زبان انگلیسی. چقدر سخت بود تمبر پیدا کردن و نامه پست کردن در ‌هاوانا!! اما هرگز از دفتر فیدل جوابی نگرفتم که حتی بگویند نامه‌ات دریافت شده!

 

امروز می‌بینم طیفی از نظرات ملایم و افراطی در قبول و رد وی نوشته می‌شود. برای دهه‌های طولانی، او و چه‌گوارا قهرمانان جوانان ایران و بسیاری از کشورهای دیگر بوده‌اند. مشی چریکی در کوبا کار کرد ولی برای ما حادثه دردناک سیاهکل را بجا گذاشت. فیدل کاسترو همرزم خمینی شد و در جریان حرکت مردمی سال ۸۸ سکوت کرد. ما در ایران مادران عزادار داریم و در کوبا مادران سفیدپوشی که فرزندان و یا همسرانشان هنوز در زندان‌های فیدل هستند.

 

فیدل ۴۰ سال حکومت کرد، او به دموکراسی هرگز اعتقاد نداشت. ولی برای آموزش و بهداشت رایگان و زندگی بخور و نمیر مردم تلاش کرد و موفق شد. پدر جوانی کوبایی را دیدم که می‌گفت در یک اتاق با خانواده‌اش زندگی می‌کند و دوست دارد برای بچه‌های خردسالش اسباب بازی بخرد ولی نمی‌تواند، اما هرگز حاضر نیست کشورش را ترک کند، و از سوی دیگر قهرمان ژیمناستیک کوبا که مربی ژیمناستیک در اتریش بود به نبود آزادی در کوبا اعتراض داشت، او می‌گفت هر کوبایی باید با خود شناسنامه حمل کند و هر زمان پلیس خواست، باید آنرا نشان دهد. بله، داستان در مورد کوبا زیاد است، فقط میتونم بگویم، دنیا عوض شد ولی فیدل گفت مرغ من یک پا دارد ولی در این اواخر، دیگر مرغش هم می‌لنگید، نمی‌دانم چرا ما لنگیدن مرغ یک پای اورا نمی‌بینیم؟

ناهید حسینی

لندن- ۲۸/۱۱/۲۰۱۶

-----------------------------------------------

قهرمان کوبا به پایان‌خط رسید

آرمان ـ  يکشنبه ۷ آذر۱۳۹۵

آرمان- امین نایینی: «مرا محکوم کنید، مهم نیست تاریخ مرا تبرئه خواهد کرد»؛ این جمله از یک انقلابی چپ پرچم دار مبارزه با استعمار بود. خبر مرگ کاسترو درسن۹۰ سالگی در بسیاری از خبرگزاری‌های دنیا با تحلیل‌هایی متفاوت منتشر می‌شود، اما حدود ۸۰ درصد مردم کوبا بدون دسترسی به اینترنت اخبار مرگ رهبرشان را دنبال کنند. برخی خبرنگاران حاضر در هاوانا می‌گویند مردم هنوز مردد هستند که باید خوشحال باشند یا ناراحت. کاسترو در سال ۱۹۴۷ عضو حزب مردم کوبا شد که به حزب ارتدوکس هم شهرت داشت. وی سپس رهبر جناح چپ حزب شد و همان سال داوطلب عضویت در یک گروه مسلح برای مبارزه علیه نظام رافائل تروخیو در جمهوری دومینیکن شد. هر چند این گروه نتوانست از کوبا خارج شود اما کاسترو بارها در برنامه‌ریزی و اجرای چنین طرح‌های ضد‌‌امپریالیستی نقش داشت. وی سرانجام در۱۹۵۹ توانست نظام فالگنسیو باتیستا را شکست دهد و حکومت در کوبا را در دست گیرد. وی علاوه بر رهبری انقلاب کوبا، از سال ۱۹۵۹ تا ۱۹۷۶ به عنوان نخست وزیر کوبا و سپس به عنوان رئیس جمهور این کشور از سال ۱۹۷۶ تا ۲۰۰۸ مشغول فعالیت بود. در چند سال اخیر قدرت به برادر او رسید و کاسترو در پشت صحنه سیاست کوبا نقش آفرینی کرد. او در همان حال که قهرمان سوسیالیست‌ها و یک مبارز انقلابی است به همان اندازه هم به دلیل نوع حکومت‌داری مورد انتقاد بود؛ انتقادی که بیشتر از سوی غرب مطرح می‌شد. دولت کوبا به ریاست جمهوری رائول کاسترو ۹ روز عزای‌عمومی اعلام کرده است. تلویزیون کوبا هم پخش برنامه‌های ملی گرایانه در کوبا را در پیش گرفته است. کوبایی‌های مقیم آمریکا بیش از همه خوشحالند. شهر میامی که کوبایی‌ها زیادی را در خود جای داده است ساعت‌ها جشن و شادی کوبایی‌هایی را به خود دید که از مرگ رهبر انقلابشان خوشحالند. اغلب آنها افرادی هستند که به آمریکا پناهنده شده‌اند و به دلایل مختلف نتوانستند در کوبای تحت حاکمیت کاسترو زندگی کنند. با این حال نباید یکطرفه به کاسترو نگاه کرد او مبارزی بود که استقلال کوبا را هدف خود قرار داده بود. بسیاری از مردم کوبا کاسترو را دوست دارند و او را سمبل مبارزه با استعمار در کوبا می‌دانند. کاسترو کوبا را به حکومتی کمونیستی تبدیل کرد. وقتی جهان در جنگ سرد به سر می‌برد و روابط شوروی و آمریکا در تیره ترین وضع ممکن قرار داشت. با توجه به موقعیت جغرافیایی کوبا و نزدیکی به آمریکا انقلاب کاسترو برای ایالات متحده قابل تحمل نبود اما تلاش‌های آنها بی‌سرانجام بود. حتی سازمان جاسوسی آمریکا CIA طرح قتل کاسترو را هم پیش برد اما با شکست روبه‌رو شد. وقتی شوروی سابق با دیدگاه‌های کمونیستی خود نتوانست در نظام بین الملل دوام بیاورد و از هم فروپاشید از اهمیت کاسترو هم به شدت کاسته شد اما او همچنان میراث‌دار کمونیست‌ها در کوبا باقی‌ماند کاسترو همواره مورد توجه بوده است شخصیتی که ویژگی‌های مثبت و منفی خود را داشت. مبارزه او با استعمار باعث شده تا در صحنه نظام بین‌الملل مرگ او با واکنش‌های زیادی همراه شود.

واکنش‌ها در ایران

رئیس جمهور درگذشت فیدل کاسترو را به رائول کاسترو تسلیت گفت. در پیام روحانی آمده است:«خبر درگذشت مبارز خستگی‌ناپذیر و رهبر انقلاب کوبا، برادر گرامی‌تان جناب آقای فیدل ‏کاسترو، موجب تاسف و تاثر عمیق گردید. در عصری که ملت‌های ستم‌دیده دنیا از نقض بدیهی‌ترین و اساسی‌ترین اصول انسانی نظیر ‏صلح، عدالت و آزادی رنج می‌برند، خوشبختانه آزادمردان و مبارزانی هستند که تا آخرین ‏روزهای حیات خود دست از مبارزه برنمی‌دارند تا پرچم عدالت‌طلبی و آزادی‌خواهی را در ‏اعماق جان و قلوب مردم برافراشته نگه‌ دارند. ‏از سوی خود و ملت بزرگ ایران، درگذشت رهبر انقلاب کوبا را به جناب‌عالی، دولت و ‏مردم مقاوم کوبا و منطقه آمریکای لاتین تسلیت می‌گویم و برای مردم کشورتان سربلندی ‏آرزو می‌نمایم.‏» از دیگر واکنش‌ها در ایران می‌توان به خاطره آیت‌ا...حسن خمینی از دیدار با کاسترو اشاره کرد. آیت‌ا...سید حسن خمینی از دیداری گفت که در سال ۸۰ به کوبا داشته است:« در این مدت پنج بار ایشان را دیدم. یک راهپیمایى ملى داشتند که علیه آمریکا بود و همراه او در آن شرکت کردیم و بعد از راهپیمایى به دفترش رفتم و تا یکى دو ساعتى از طریق تلویزیون تصاویر راهپیمایى را تماشا کردیم، خوش سخن بود و از هر درى حرف مى زد و معلوم بود که پر مطالعه است. آخر الامر هم بر خلاف سنت خودش که به هیچ سفارتخانه اى نمى رفت، شام را به سفارت ایران در کوبا آمد. احترام به امام در همه حرکات و سکناتش مشهود بود». همچنین محمد جواد ظریف در گذشت او را تسلیت گفت. در بخشی از پیام وزیر خارجه کشورمان آمده است: «درگذشت جناب آقای فیدل کاسترو، رهبر انقلاب کوبا که شخصیتی کم نظیر در مبارزه علیه استعمار و استثمار و الگوی مبارزات استقلال طلبانه ملت‌های ستمدیده بود را به دولت و ملت مقاوم و انقلابی کوبا تسلیت عرض می‌کنم. بهرام قاسمی سخنگوی وزارت امور خارجه هم گفت: «هیاتی از جمهوری اسلامی ایران در مراسم بزرگداشت فیدل کاسترو رهبر فقید انقلاب کوبا حضور می‌یابد.»

واکنش‌های جهانی به درگذشت فیدل

 فدریکا موگرینی مسئول سیاست خارجه اتحادیه اروپا در بیانیه‌ای اعلام کرد: «اول از همه صمیمانه‌ترین تسلیت خودم را به رائول برادرش و خانواده و دوستانش ابراز می‌کنم».او تصریح کرد: «فیدل کاسترو مردی با عزم و شخصیتی تاریخی بود. او در زمانی پر از چالش‌ها و تردید‌ها و البته تغییرات بزرگ در کشورش فوت کرد». میخائیل گورباچف آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی در پیام تسلیت خود گفت:«فیدل در جریان شدیدترین تحریم‌های آمریکا مقاومت کرد و کشورش را تقویت کرد، ­زمانی که فشار دائمی بر او وجود داشت، او توانست کشورش را در مسیر توسعه مستقل پیش ببرد.» رئیس‌جمهور روسیه که بزرگ‌ترین دولت تشکیل شده از شوروی از هم پاشیده سابق است در پیامی درگذشت فیدل کاسترو رهبر انقلاب کوبا را «نماد و سمبل یک دوره» خوانده و او را تحسین کرده است. پوتین تاکید کرد که یاد و خاطره فیدل کاسترو برای همیشه در قلب مردم روسیه باقی می‌ماند. رئیس‌جمهور فرانسه هم فوت فیدل کاسترو به رائول کاسترو رئیس‌جمهور کوبا، خانواده او و مردم کوبا را تسلیت گفت. در بیانیه فرانسوا اولاند البته کاسترو، «تجسمی» از امیدها و ناامیدی‌های انقلاب کوبا خوانده شده و تصریح شده است:«او یک شخصیت متعلق به دوره جنگ سرد بود دوره‌ای که به سقوط اتحاد شوروی انجامید». «جاکوب زوما» رئیس‌جمهور آفریقای جنوبی در پیامی ضمن تسلیت گفتن فوت فیدل کاسترو تاکیدکرد:«رهبر فقید کوبا در مقابله‌مان با رژیم آپارتاید همراه بود و الهام بخش کوبایی‌ها برای پیوستن به مقابله با آپارتاید بود.» «شی جین پینگ» رئیس جمهور چین در بیانیه‌ای به مناسبت درگذشت رهبر فقید کوبا تاکید کرد:«یاد و خاطره فیدل کاسترو برای همیشه باقی خواهد ماند».پراناب موکرجی رئیس جمهور هند در پیامی در صفحه توئیتر خود نوشت: درگذشت فیدل کاسترو رهبر انقلاب کوبا، رئیس‌جمهور سابق این کشور و دوست هند را تسلیت می‌‌گویم.

کوبای بعد از فیدل کاسترو

از زمانی که سیاست و قدرت در کوبا به رائول کاسترو سپرده شد تغییراتی در این کشور به وجود آمد. تغییراتی که شاید مورد پسند فیدل کاسترو نبود اما رقم خورد. از جمله در آگوست ۲۰۱۵ وقتی در راستای بهبود روابط کوبا و آمریکا سفارت ایالات متحده در کوبا بازگشایی شد تا کاسترو اهتزاز پرچم آمریکا در هاوانا را ببیند. سفر اوباما به کوبا هم برگ دیگری از تاریخ روابط آمریکا و کوبا را به وجود آورد. مسیری که نشان می‌دهد رائول کاسترو برخلاف فیدل کاسترو مسیر تعامل با آمریکا و نظام سرمایه داری را دنبال می‌کند.

---------------------------------------------

پايان افسانه فيدل كاسترو

آرمان ـ  يکشنبه ۷ آذر۱۳۹۵

فريدون مجلسي*

زماني كه فيدل كاسترو در هشتادسالگي به‌شدت بيمار شد، محافل ضدامپرياليستي نوشتند كه او زير بار مبارزه با امپرياليسم سلامت خود را از دست داده است! البته دوام عمري هشتاد ساله چندان نشاني از تحمل فشار در زير بار امپرياليسم يا فشارهاي ديگر ندارد. مرحوم هوگو چاوز، مريد جوان کاسترو و رئيس‌جمهور پيشين ونزوئلا، چند بار سراسيمه به بالينش شتافت و تيمارش كرد، اما سال‌ها گذشت و چاوز بمرد و كاسترو بيمار بزيست. فيدل كاسترو در زماني كه اوج هيجان روشنفكري چپگرا بود مبارزه مسلحانه‌اي را به پيروزي رساند، كه الگويي شد براي جوانان بسياري كه به گمان پيروزي آسان با بهره مندي از حمايت مردمي، جان‌هاي عزيز خود و ديگران را بر سر قماري نهادند كه شانس نشستن گوي گردانش در جايگاه برنده بسيار اندك است. فيدل كاسترو وجوانان آرمانخواه نسل او براي خودشان و ديگران شعارهاي دلگرم كننده بسيار مي‌دادند. با پيروزي او نسل تازه‌اي بر سر كار آمد و چنان به قدرت چسبيد كه اكنون پس از بيش از نيم قرن كشوري زير سلطه پيراني عليل برجاي نهاده است، كه خود را بستانكاران و قهرمانان رهايي مي‌دانند و ملتشان را رها نمي‌كنند. فيدل كاسترو در مبارزه‌اش براي به زير كشيدن حكومت استبدادي و فاسد «باتيستا» پيروز شد، اما در نيل به شعارهاي عدالت و برابري و رفاه عمومي نسبت به توهمات و افسانه‌هاي دوران جواني ما پيروزي چنداني نداشت. بيشتر درآمدها صرف امور امنيتي براي بقاي نظامي شد كه بايد نيم قرن به سروري او تن مي‌داد. شايد بتوان با مقايسه كوبا و عدالت و بهداشت و رفاه مورد ادعاي پيروان كاسترو، با كشوري بالقوه مشابه از لحاظ مساحت و جمعيت، بتوان نتيجه ملموس‌تري گرفت. زماني كه كوبا به دست فيدل كاستر افتاد، در كنج ديگر جهان كشور تقسيم شده و جنگ‌زده و ويران ديگري به نام كره‌جنوبي تشكيل شده بود، با رئيس‌جمهوري مستبد و فاسد به نام «سينگمان‌ ري». سينگمان ري را همه با «باتسيتا» مقايسه يا تشبيه مي‌كردند. چندان حركت حادي براي ساقط كردن سينگمان ري رخ نداد. آن‌گونه آرمان «علمي» نيز بر آن كشور كوچك حاكم نشد. اما امروز جمعيت كره‌جنوبي با بالاترين رقم كمي و كيفي سواد در بالاترين سطوح جهاني قرار دارد. بهداشت عمومي و رفاه و فرهنگ آن كشور نيز به همچنين. لازم نيست براي نشان دادن توسعه اقتصادي آن به مثال و مرجع و منبعي استناد شود. همه جهان شاهد نقش و جايگاه اقتصادي و مالي كره جنوبی هستند! نيمه اصلي كره يعني كره شمالي نيز جمعيت و ابعادي به همان اندازه دارد. شايد مقايسه درباره آن كشور لازم نباشد، كه دست كم كوبا بر آن برتري دارد! پس از بيماري و كناره‌گيري فيدل كاسترو برادر كهنسالش به رياست‌جمهوري رسيد. در زمان اوباما اندكي از آن كين خواهي‌هاي زيانبخش كاسته و روابط دوكشور همسايه برقرار شد. شايد مرگ فيدل كاسترو با آن ملت فرهيخته نيز فرصت دهد كه با حفظ استقلال و اعتبار ملي به جايگاه اجتماعي و سياسي مناسبت‌تري درخور زمان دست يابد. كوبا وارث فرهنگ غني اسپانيا، از نخستين كشورهاي آمريكاي لاتين است كه به استقلال رسيد و آمريكا نيز از همان آغاز نسبت به آن كشور طمع داشت. اما زماني كه فيدل كاسترو با شوروي متحد شد و ماجراي تاسيس پايگاه موشكي شوروي در زير گوش آمريكا پيش آمد، در آن شرايط جنگ سرد براي آمريكا تحمل پذير نبود. با هشدار جان كندي جهان تا آستانه جنگ جهاني سوم پيش رفت، و فقط بازگشت كشتي روسي حامل موشك‌ها جهان را از مصيبتي ديگر نجات داد. اكنون كه فيدل كاسترو به ديار‌باقي شتافته است، عصر كمونيسم در شوروي و اغلب كشورهاي كمونيستي پيشين و آن نوع جنگ سرد به سر آمده است. ديگر خطر توسعه كمونيسم در مرز آمريكا مطرح نيست و ادامه تحريم كوبا آخرين بهانه خود را كه بقاي فيدل كاسترو بود از دست داده است. كوبا در صورت خروج از انزوا، با بهره‌مندي از توسعه فرهنگي و زمينه‌هاي انساني و اجتماعي و سرزميني اين قابليت را دارد كه به سرعت به جايگاهي در شان كشوري توسعه يافته دست يابد.

* كارشناس مسائل بين‌الملل

--------------------------------------------

«اعتماد » شماره ۳۶۸۲  |   يکشنبه ۷ آذر۱۳۹۵

«اعتماد »كوباي با فيدل و كوباي بدون كاسترو را تحليل مي‌كند

بدون فرمانده

هواداران و منتقدان رهبر انقلاب كوبا او را با اشك‌ها و لبخندها‌بدرقه مي‌كنند

گفتارهايي از: داوود صالحي

 

هادي اعلمي فريمان

 

مرتضي الويري

 

احمد پورنجاتي

 

و صادق‌زيبا كلام

 

 

 

سارا معصومي

 

 «تقريبا ٩٠ ساله‌ام. به زودي مانند هر انسان ديگري مي‌ميرم. مرگ اتفاقي است كه براي همه رخ مي‌دهد با وجود اين، آرمان‌هاي كوبايي‌هاي كمونيست همچنان به عنوان شاهد اين مدعي باقي خواهد ماند كه اگر ملتي از صميم قلب و با حفظ منزلت تلاش كند، مي‌تواند به ثمرات مادي و معنوي دست پيدا كند كه بشر به آن نياز دارد.» اين عبارات را در سخنراني كنگره حزب كمونيست كوبا در سال ٢٠١٦ بر زبان راند و چند ماه بعد در شامگاه ٢٥ نوامبر درگذشت. بيخ گوش امريكا نيم قرن تمام ايستاد و از ايدئولوژي دفاع كرد كه حتي پس از سقوط جماهير شوروي سابق هم زنده ماند و نفس كشيد. حتي منتقدانش او را غول سياسي نيمه دوم قرن بيستم مي‌دانند. رائول كاسترو ٨٥ ساله در حالي كه يونيفورم نظامي سبزش را بر تن داشت در تلويزيون ملي كوبا ظاهر شد و گفت: «ساعت ١٠ و ٢٩ دقيقه شب فرمانده كل انقلاب كوبا، فيدل كاسترو درگذشت. پيش به سوي آزادي.» رائول دليل فوت برادر بزرگ‌تر را اعلام نكرد و البته كه كهولت سن احتمالا به زندگي چريك پيري كه همه قصد جانش را كرده بودند، پايان داد. مرگ رهبر انقلاب كوبا نيز مانند زندگي‌اش مجموعه‌اي از عكس‌العمل‌هاي متفاوت را به دنبال داشت: برخي براي چريك پيري كه آخرين بازمانده از نسل انقلابي‌هاي قرن بيستم بود، مرثيه سرايي كردند. برخي دور از كوبا در خيابان‌هاي شهرهاي مختلف امريكا به خورشيد ٢٦ نوامبر فرصت طلوع ندادند، شبانه به خيابان‌ها آمدند و فرياد شادي سر دادند.

انقلابي‌اي كه حقوقدان بود

از ١٣ آگوست ١٩٢٦ تا ٢٥ نوامبر ٢٠١٦ به دنيا آمد، جنگيد، بر اريكه قدرت تكيه داد، عقب نشست و درگذشت. جهان از او با عنوان رييس‌جمهور سابق و رهبر انقلاب كوبا ياد مي‌كند. از ١٩٥٩ تا ١٩٧٦ عنوان نخست‌وزير جمهوري كوبا را به خود اختصاص داده بود و از ١٩٧٦ تا ٢٠٠٨ هم قدرت مطلق در وطنش با عنوان رييس‌جمهور بود. از منظر خط مشي سياسي او را ماركسيست - لنينيستي مي‌خوانند و مردم عادي وطن‌پرست و ناسيوناليست صدايش مي‌كردند. البته شخص وي در ابتدا كمونيست بودن خود را رد مي‌كرد و مي‌گفت: عقايد ما كمونيستي يا ماركسيستي نيست. اساس فلسفه سياسي ما بر دموكراسي غيرمستقيم و عدالت اجتماعي در اقتصادي است كه به خوبي برنامه‌ريزي شده است. با اين‌همه او از ١٩٦١ تا ٢٠١١ نخستين رهبر حزب كمونيست كوبا بود. دستاوردها و تبعات ٤٩ سال حضور وي در راس قدرت متناقض است اما بديهي‌ترين آنها اين است كه در سايه او كوبا يك كشور تك حزبي سوسياليست شد، صنعت و تجارت را دولتي كرد و اصلاحات سوسياليستي در سرتاسر كشور اجرايي شد. كاسترو برخلاف آنچه عوام گمان مي‌كنند تحصيلكرده بود، از خانواده كشاورز اما مرفه برخاسته و در هاروارد حقوق خوانده بود. نگاه‌هاي غليظ ضداستعماري و گرايش‌هاي چپ داشت كه در سايه همين نگاه‌ها به مغز متفكر تلاش‌ها براي فروپاشي دولت باتيستا در كوباي وقت بدل شد. وي دوشادوش چه گوارا و برادرش رائول كاسترو جنبش ٢٦ نوامبر را راه انداخت و در نهايت با فعاليت‌هاي آنها دولت باتيستا در ١٩٥٩ فروپاشيد و از همان زمان كاسترو قدرت مطلق سياسي و نظامي در كوبا شد. رابطه حسنه‌اي كه فيدل با اتحاد جماهير شوروي سابق از همان ابتدا برقرار كرد زنگ‌هاي خطر را در ايالات متحده به صدادرآورد و با وجود آنكه فيدل در طول زندگي خود دوره رياست‌جمهوري ١٠ نفر را در امريكا شاهد بود اما يخ روابط دوجانبه ميان هاوانا و واشنگتن تا زماني كه وي قدرت را به برادر كوچك‌ترش واگذار كرد و رفت، آب نشد. امريكايي‌ها در چنددهه نخست حضور كاسترو در قدرت براي سربه نيست كردن وي به هر ابزاري متوسل شدند از سوءقصد تا اقدام‌هاي ضدانقلابي و البته تحريم‌هاي اقتصادي. برخي منابع مي‌گويند كه فيدل در طول عمرش از ٦٠٠ سوءقصد جان سالم به در برده بود. يك بار طرحي براي كار گذاشتن مواد منفجره در سيگارهاي برگ او مطرح شد و بعد از آن هم اقدام تعجب برانگيزتري در نظر گرفته شد كه يك كارمند سابق سيا آن را چنين توضيح مي‌دهد: ايده فوق‌العاده‌اي بود. اگر مي‌توانستيم پودري را به او برسانيم و او از آن به ريشش مي‌زد، ريشش مي‌ريخت و كوبايي‌ها از خنده غش مي‌كردند و او مورد تمسخر واقع مي‌شد! همين نشان مي‌دهد كه ما تا چه حد مستاصل بوديم.   شايد مرگ طبيعي كاسترو آرزوي بسياري از مخالفان وي يا رهبراني بود كه در همه اين سال‌ها كوبايي بدون رهبر انقلابي‌اش را تصور مي‌كردند. به اعتراف خبرنگاران رسانه‌هاي مطرح و پرفروش بين‌المللي، آنها از ١٩٥٩ خود را براي انتشار خبر درگذشت يا قتل فيدل مهيا مي‌كردند. كاسترو در ١٩٧٢ زماني كه شايعه‌هايي در خصوص وضعيت سلامت قلبي وي منتشر شد با طعنه و البته طمانينه گفت: من قلبي از فولاد دارم. فيدل براي مقابله با اين تهديدها دست دوستي به سمت روس‌ها دراز كرد و همين رفاقت و صدور مجوز براي استقرار تسليحات هسته‌اي شوروي در كوبا بود كه به بحران موشكي معروف منتهي شد و جهان را در آستانه جنگي هسته‌اي قرار داد.

پايان مردي كه در انقلاب رزهاي سرخ نمي‌ديد

جهان، فيدل كاسترو را از دو لنز متفاوت داخلي و خارجي قضاوت مي‌كند و خواهد كرد؛ مردي كه قهرماني براي جوانان چپگرا چه در امريكاي لاتين چه در اروپا و چه در كشورهاي خاورميانه بود، با مردم خود رفتارهايي داشت كه قضاوت‌هاي دوگانه‌اي را در خصوص وي به وجود آورد. مشاجره بر سر مشروعيت فيدل كاسترو در سه دهه گذشته نقل هر محفل روشنفكري و سياسي بوده است. با اين‌همه منتقدان منصف وي بر اصل توجه به زمانه‌اي كه كاسترو در دل آن عليه امپرياليسم قيام كرد، همواره تاكيد كرده‌اند. كاسترو در دومين سالروز انقلاب كوبا در ١٩٦١ در هاوانا به استقبال بسياري از انتقادهايي رفت كه بعدها در خصوص خط و مشي انقلابي وي و همراهانش به كرات مطرح شد و گفت: انقلاب، بستري از رزهاي سرخ نيست. انقلابي، جدلي است ميان آينده و گذشته.

شايد بزرگ‌ترين نقدي كه به فيدل وارد است، سيستم تك‌حزبي است كه او در نيم قرن سلطه بر كوبا پياده كرد. اقدامي نادر در نيمكره غربي كه هم حامياني داشت و هم منتقداني.

 

در اين سال‌ها اصلاحات واژه‌اي بود كه به كرات در داخل كوبا به گوش مي‌رسيد اما اصلاحات از نوع درون ساختاري. توسعه بيمه درماني و ارتقاي وضعيت تحصيل عمومي در زمره اولويت‌هاي فيدل از همان نخستين سال‌هاي حضور در قدرت بود و همين دو فاكتور هم مهم‌ترين دستاوردهاي دولت او بود. البته همه‌چيز در كوبا زيرنظر دولت و سيستم‌هاي اطلاعاتي آن ممكن بود. زندگي زير لنز كنترل شديد دولتي و سركوب كوچك‌ترين انتقاد يا اعتراض. فيدل از همان نخستين روزهاي به پا خاستن براي عدالت در كوبا تنها به محبوس نگاه داشتن ايده و خط و مشي خود در داخل جزيره فكر نمي‌كرد و همواره به بسط و گسترش ايده‌هاي انقلابي خود به فراتر از مرزهاي كشورش فكر مي‌كرد. از شكل‌گيري جنبش‌ها و حركت‌هاي ماركسيستي در شيلي، نيكاراگوئه و ونزوئلا حمايت مي‌كرد و سربازان كوبايي را براي برخي از اين نبردهاي ضدامپرياليستي راهي كشورهاي منطقه كرد. نشستن كوبا بر كرسي رياست جنبش عدم تعهد در فاصله سال‌هاي ١٩٧٩ تا ١٩٨٣ و همچنين توسعه چشمگير سيستم پزشكي و دارويي در كوبا اين كشور را مورد توجه افكار عمومي قرار داد و منجر به احترام ويژه جوانان و رهبران كشورهاي در حال توسعه قرن بيستم به وي شد. همه‌چيز براي فيدل كاسترو خوب پيش مي‌رفت كه سقوط اتحاد جماهير شوروي سابق در ١٩٩١ رخ داد. اتفاقي كه منجر به تصميم‌گيري‌هاي جديد توسط فيدل شد و در حالي كه فروپاشي شوروي فرسنگ‌ها كيلومتر آن سوتر از كوبا رخ داده بود، اما هاوانا به دستور فيدل وارد وضعيت تازه‌اي شد. شرايطي كه در آن ايده‌هاي ضدجهاني‌سازي بيش از قبل تبليغ و تقويت شد. در سال‌هاي ٢٠٠٠ بود كه وي جرقه ائتلاف‌هاي معني‌دار ميان كشورهاي امريكاي لاتين را زد و از همان زمان كوبا و ونزوئلا عملا به برادرهاي دوقلو در عالم سياست بدل شدند. سياست‌هاي انقلابي و ضدامريكايي فيدل در تمام اين سال‌ها با فراز و فرودهاي خاص خودش ادامه داشت تا اينكه در سال ٢٠٠٦ ميلادي اعلام كرد كه مسووليت‌ها را به برادر خود رائول منتقل خواهد كرد و البته اين پروسه تا سال ٢٠٠٨ ادامه پيدا كرد. از ٢٠٠٨ فيدل به سايه رفت و برادرش كه برخي او را مريد فيدل مي‌دانند بر كرسي قدرت نشست. برخي او را رهبري مقتدر و عده‌اي شخصيتي جنجال‌برانگيز مي‌خوانند. كاسترو جوايز جهاني بسياري را بر سينه دارد و هواداران دوآتشه‌اش او را قهرمان سوسياليسم، ضدامپرياليسم و انساني با ايده‌آل‌هاي انساني و والا مي‌خوانند. مردي كه مبتكر نظامي انقلابي در كوبا شد و در سايه آن هاوانا از زير يوغ استعمار واشنگتن بيرون آمد. با اين‌همه دست مخالفانش نيز براي نقد او خالي نيست. او را ديكتاتوري مي‌دانند كه سال‌ها كوبا را در سايه رژيمي توتاليتر نگاه داشت. مردي كه در دولتش نقض‌هاي حقوق بشر به كرات رخ داد اما وي در برابر آنها سكوت اختيار كرد تا اصل انقلابش را زنده نگاه دارد. هرچه عمر حضور فيدل در راس قدرت بيشتر شد آمار كوبايي‌هايي كه خود را به آب و آتش زدند تا از وطن به هر قيمتي بروند نيز افزايش يافت. وضعيت اقتصادي كوبا نيز در نتيجه تحريم‌هاي متعدد امريكا هر روز سير نزولي خود را طي كرد به گونه‌اي كه برخي از مردم اين كشور براي تامين رزق روزانه نيز با مشكلاتي روبه‌رو هستند. كاسترو در تمام ٥٠ سال حضور در قدرت براي هر انتقادي كه از وي و حكومتش مي‌شد پاسخي در آستين داشت. در پاسخ به تمام اتهام‌هاي نقض حقوق بشر در سخنراني سال ١٩٧٨ در كنفرانس جهاني جوانان كمونيست گفت: رهبران امريكا با چه مشروعيتي در خصوص حقوق بشر صحبت مي‌كنند؟ رهبران كشوري كه در آن در كنار ميليونرها، فقرا به چشم مي‌خورند. كشوري كه حقوق سياهپوست‌ها در آن تضييع مي‌شود. كشوري كه حق زنان در آن ادا نمي‌شود. كشوري كه اقليت‌ها در آن تحقير مي‌شوند.  با اين‌همه نمي‌توان كتمان كرد كه فيدل از نسل سياستمداران تاثيرگذار بود. نسل غول‌هاي سياسي كه نه فقط جغرافياي ذهن افراد نشسته در گعده خود را تغيير مي‌دهند بلكه جريان فكري را هدايت و رهبري مي‌كنند كه تاريخ بايد آنها را قضاوت كند. بسياري اهميت اقدام‌هاي فيدل را در اين مي‌دانند كه وي مردي برآمده از كشوري كوچك و دورافتاده بود كه با شعارهاي انقلابي‌اش ١٠ رييس‌جمهور امريكا را سردرگم كرد. كاسترو يك بار در سال ١٩٥٣ در پاسخ به انتقادها گفته بود: مرا متهم كنيد اما اين اصلا مهم نيست چرا كه تاريخ درباره من قضاوت خواهد كرد.

ابهام و اميد در مرگ فرمانده

مردم كوبا آخرين بار رهبر خود را در حال خوش و‌بش با رييس‌جمهور ويتنام در ابتداي ماه ميلادي در عكس‌ها ديدند. صبح شنبه كه كوبايي‌ها از خواب برخاستند پس از نيم‌قرن وطن را عاري از سايه فيدل ديدند. هرچند كه بسياري رائول را دنباله رو خط و مشي فيدل مي‌دانند اما از زماني كه وي از سال ٢٠٠٨ قدرت را در دست گرفته است عملا اصلاحات چشمگيري به خصوص در حوزه اقتصادي رخ داده است. وي در دسامبر ٢٠١٤ موافقت خود را با احياي رابطه ديپلماتيك با كوبا اعلام كرد و به چند دهه خصومت پايان داد. فيدل در واكنش به اين اقدام برادر حمايت چنداني از خود بروز نداد و بسياري اين سوال را مطرح مي‌كردند كه آيا واقعا تصميمي كه رائول گرفت با رضايت رهبر انقلاب كوبا بوده است يا خير؟ برخي از منابع هم مي‌گويند كه حضور فيزيكي فيدل و نفس كشيدن او مانع از اين شده بود كه رائول در مسير احياي رابطه با امريكا سريع‌تر حركت كند. ابتداي سال جاري ميلادي بود كه باراك اوباما در سنت شكني تاريخي براي نخستين‌بار از ١٩٢٨ راهي هاوانا شد و البته كه فيدل نپذيرفت وي را ببيند. چند روز پس از اين ديدار تاريخي اوباما از هاوانا بود كه فيدل در ستون يكي از روزنامه‌هاي دولتي كوبا سخنان باراك اوباما را دكوري با ظاهري فريبنده خواند و به كوبايي‌ها يادآوري كرد كه بارها و بارها امريكا تلاش كرده است كه دولت كمونيستي كوبا را نيست و نابود كند. تصاوير فيدل كاسترو به شناسنامه‌اي براي خيابان‌ها، كافه‌ها، خانه‌ها و مكان‌هاي عمومي در كوبا بدل شده است. زماني كه خبر درگذشت وي اعلام شد برخي در هاوانا ناراحتي خود را از اين اتفاق اعلام كردند. يكي از شهروندان كوبايي در اين خصوص به رويترز مي‌گويد: «واقعا ناراحت هستم. هرچه مي‌خواهيد بگوييد و هرجور مي‌خواهيد فكر كنيد اما او چهره‌اي جهاني بود كه همه به او احترام مي‌گذاشتند و دوستش داشتند.» در كوبا ٩ روز عزاي عمومي اعلام شد و مراسم وداع با پيكر فيدل نيز روز ٤ دسامبر برگزار خواهد شد. گاردين در گزارش پوشش اخبار مربوط به عكس‌العمل مردم كوبا به درگذشت فيدل مي‌نويسد: مردم به دليل نبود اينترنت در اين كشور اخبار را از طريق رسانه‌هاي عمومي مانند تلويزيون دريافت مي‌كنند و به همين دليل بسياري از كوبايي‌ها يك ساعت پس از اعلام خبر درگذشت فيدل متوجه قضيه شدند. با اين‌همه خبر مرگ وي براي كساني كه با فرمانده در سال‌هاي پس از ١٩٦٠ خاطره داشتند يك شوك بود. گاردين به نقل از يك شهروند كوبايي مي‌گويد: همه ما كمونيست نيستيم اما همه ما هوادار فيدل بوديم. از امروز كوبا دوره‌اي از ابهام را آغاز خواهد كرد، هيچ كس نمي‌داند بدون فرمانده چه بر سر ما مي‌آيد. شايد از امروز عصر جديدي در تاريخ كوبا آغاز شده است. اين احساسات مردمي در ميامي امريكا جايي كه صدها كوبايي در تبعيد روزهاي خود را در نيم قرن گذشته شب كرده‌اند، متفاوت بود. همه بيرون آمدند، پرچم كوبا را در هوا چرخاندند، رقصيدند و از درگذشت فيدل ابراز رضايت كردند. هرچند كه رائول كاسترو از چندسال پيش زمام امور در كوبا را بر عهده دارد و مرگ فيدل بر مسائل اجرايي اين كشور تاثير نمي‌گذارد اما مرگ فرمانده خلأيي را در عالم سياست كوبا و كشورهاي اطراف تاثيرگرفته از انقلاب آن ايجاد خواهد كرد و البته كه بايد شاهد روي كارآمدن نسل جديدي از سياستمداران در كوبا باشيم. رائول كاسترو پيش از اين گفته بود كه در سال ٢٠١٨ از قدرت خداحافظي خواهد كرد و حزب كمونيست هم اعلام كرده كه به دنبال حضور نسل‌هاي جوان‌تر در راس هرم اجرايي خود است. در حال حاضر اصلي‌ترين گزينه براي جانشيني رائول معاون وي است كه ٥٦ سال سن دارد. وزير امور خارجه و وزير امور اقتصاد هم دو نفر ديگري هستند كه در دهه ششم زندگي شان هستند و مي‌توانند گزينه‌هاي رياست بر حزب باشند. برخي تحليلگران مي‌گويند كه صدور مجوز براي سرمايه‌گذاري‌هاي خصوصي و غيردولتي و همچنين برداشته شدن برخي محدوديت‌ها بر آزادي‌هاي مدني شهروندان كوبايي اصلاحاتي است كه جانشين‌هاي رائول بايد مدنظر بگيرند.

پايان فيدل، آغاز دونالد

برخي تحليلگران مسائل كوبا اعتقاد دارند كه درگذشت فيدل مي‌تواند به بهبود سريع‌تر رابطه ميان امريكا و كوبا منتهي شود. كاسترو در حالي درگذشت كه تا چندهفته ديگر هم در امريكا رييس‌جمهور جديدي روي كار خواهد آمد كه در جريان رقابت‌هاي انتخاباتي خود وعده داده بود كه سفارتخانه امريكا در هاوانا را مي‌بندد و رابطه را قطع خواهد كرد. ترامپ ساعت‌ها پس از درگذشت فيدل كاسترو به سنت هميشه توييت كرد و در يك جمله خبري نوشت: فيدل كاسترو مرد. ترامپ در ماه اكتبر در مصاحبه‌اي با سي‌بي‌اس از تلاش‌هاي دولت اوباما براي عادي‌سازي رابطه با كوبا انتقاد كرد و توافق ميان واشنگتن و هاوانا را ضعيف خواند و البته اعتراف كرد كه بخش‌هايي از اين توافق هم خوب است. وي در مصاحبه ديگري هم تاكيد كرده بود كه هركاري مي‌كند تا توافق با كوبا را قوي و به نفع امريكا كند، حتي اگر لازم باشد توافق هاوانا با واشنگتن در دوره اوباما را ملغي كرده و از نو مذاكره كند. البته وي در راهپيمايي در ميامي در سپتامبر نظرات پيشين خود را پس گرفت و تاكيد كرد كه از بهبود رابطه ميان هاوانا و واشنگتن پس از نيم قرن استقبال مي‌كند. برنده انتخابات رياست‌جمهوري امريكا پيش از اين هم اعلام كرده بود كه مايل است در كوبا هتل‌سازي كند و به سي‌ان‌ان گفته بود كه بازگشت كوبا به صحنه بين‌المللي خوب خواهد بود. تحليلگر مسائل سياست خارجي در شبكه سي‌ان‌ان پس از مرگ فيدل كاسترو درخصوص آينده رابطه دو كشور گفت: اين لحظه، لحظه بسيار مهم و حساسي در رابطه ميان امريكا و كوبا است. مردم كوبا نيز مانند شهروندان بسياري از كشورها نمي‌دانند كه دونالد ترامپ چه رويكردي نسبت به كشور آنها خواهد داشت. در حال حاضر اگر همه در مسير عقلانيت حركت كنند و تلاش نكنند از فضاي پس از مرگ فيدل كاسترو به نفع خود استفاده كنند مي‌توان به در ريل ماندن قطار رابطه دو كشور اميدوار بود. از سوي ديگر تا زماني كه وزير امور خارجه جديد امريكا مشخص نشود نمي‌توان در خصوص سياست دولت ترامپ در تقابل يا تعامل با هاوانا اظهارنظر قطعي كرد.

وداع جهاني با سمبل يك دوره

نخستين رهبران جهان كه درگذشت فيدل را تسليت گفتند، نارندرا مودي از هندوستان و نيكولاس مادورو از ونزوئلا بودند. هر دو آنها هم بر لزوم ادامه راه فيدل توسط انقلابي‌هاي جهان تاكيد كردند. نلسون ماندلا پس از آنكه در سال ١٩٩٠ از زندان آزاد شد بارها و بارها از تلاش‌هاي كاسترو براي مبارزه با آپارتايد قدرداني كرده بود. بنياد ماندلا نيز بلافاصله پس از انتشار خبر فوت وي اين ضايعه را به مردم كوبا تسليت گفت.

نيكلاس مادورو، رييس‌جمهور ونزوئلا ضمن ابراز تسليت به رائول كاسترو و مردم كوبا خطاب به كشورهاي مختلف تصريح كرد: «به همه انقلابي‌هاي جهان مي‌گويم كه ما بايد ميراث او و تاكيد او بر استقلال، سوسياليسم و موطن‌مان را ادامه دهيم. كاسترو به مردمان جهان نشان داد كه راهي براي شأن و منزلت وجود دارد. او با تاكيد بر اصول بوليواري، تاريخ‌ساز شد.

رافائل كورئا، رييس‌جمهور اكوادور ضمن تسليت گفتن درگذشت كاسترو گفت: «كوبا زنده باد. امريكاي لاتين زنده باد.»

انريكه پنانيتو، رييس‌جمهور مكزيك گفت: «من بابت درگذشت رهبر انقلاب كوبا و مرجع سمبليك قرن بيستم سوگوارم. فيدل كاسترو دوست مكزيك بود.»

نارندرا مودي، نخست‌وزير هند گفت: من عميق‌ترين همدردي خود را به دولت و مردم كوبا اعلام مي‌كنم. فيدل كاسترو يكي از سمبليك‌ترين شخصيت‌هاي قرن بيستم بود.»

«ميخاييل گورباچف»، آخرين رهبر اتحاد جماهير شوروي ضمن تسليت گفتن درگذشت كاسترو، او را به خاطر تقويت و بهبود كوبا با وجود محاصره شديد امريكا، ستايش كرد. سخنگوي كرملين خبر داده كه ولاديمير پوتين، رييس‌جمهور روسيه به رائول كاسترو پيام تسليت ارسال كرده است. پوتين، فيدل كاسترو رهبر انقلاب كوبا را «نماد و سمبل يك دوره» خوانده و او را تحسين كرده است. او تاكيد كرد كه ياد و خاطره فيدل كاسترو براي هميشه در قلب مردم روسيه باقي مي‌ماند.

 رييس‌جمهور فرانسه هم فوت فيدل كاسترو را به رائول كاسترو رييس‌جمهور كوبا، خانواده او و مردم كوبا تسليت گفت. در بيانيه فرانسوا اولاند البته كاسترو، «تجسمي» از اميدها و نااميدي‌هاي انقلاب كوبا خوانده شده و تصريح شده است: «او يك شخصيت متعلق به دوره جنگ سرد بود، دوره‌اي كه به سقوط اتحاد شوروي انجاميد».

«جاكوب زوما» رييس‌جمهور آفريقاي جنوبي در پيامي ضمن تسليت گفتن فوت فيدل كاسترو تاكيد كرد كه رهبر فقيد كوبا در مقابله مان با رژيم آپارتايد همراه بود و الهام‌بخش كوبايي‌ها براي پيوستن به مقابله با آپارتايد بود.

«شي جين پينگ» رييس‌جمهور چين در بيانيه‌اي به مناسبت درگذشت رهبر فقيد كوبا تاكيد كرده كه «ياد و خاطره فيدل كاسترو براي هميشه باقي خواهد ماند».

فدريكا موگريني، مسوول سياست خارجه اتحاديه اروپا در بيانيه‌اي اعلام كرد: «اول از همه صميمانه‌ترين تسليت خودم را به رائول برادرش و خانواده و دوستانش ابراز مي‌كنم. فيدل كاسترو مردي با عزم و شخصيتي تاريخي بود. او در زماني پر از چالش‌ها و ترديد‌ها و البته تغييرات بزرگ در كشورش فوت كرد». موگريني همچنين با ابراز اميدواري براي تداوم روابط و مناسبات دوجانبه، تاكيد كرد كه توافقنامه همكاري و مذاكرات سياسي اتحاديه اروپا با كوبا در فصل بهار گذشته، فصلي نوين در روابط دو طرف ايجاد كرده است. شيخ «صباح احمد جابر الصباح» امير كويت با فرستادن پيامي براي «رائول كاسترو» رييس‌جمهور كوبا، فوت فيدل كاسترو را تسليت گفت. او در اين پيام براي ملت كوبا و خانواده كاسترو آرزوي صبر كرد. «نواف احمد جابر الصباح» وليعهد و «جابر مبارك حمد الصباح» نخست‌وزير كويت نيز پيام‌هاي تسليت مشابهي براي رائول كاسترو فرستادند. «خليفه بن سلمان» نخست‌وزير بحرين هم پيام تسليتي براي رائول كاسترو فرستاد و ابراز همدردي كرد. بن سلمان در اين پيام به نقش فيدل كاسترو در انقلاب و رشد كوبا و نيز مواضع حاميانه وي از قضاياي عربي و دفاع از حق در سرتاسر جهان اشاره كرد. «محمود عباس» رييس تشكيلات خودگردان فلسطين در پيام تسليت خود به رائول كاسترو، فيدل كاسترو را مدافع مستحكم كشور كوبا و ملت آن و نيز مدافع حق و عدالت در سرتاسر جهان توصيف كرد. پاپ فرانسيس رهبر كاتوليك‌هاي جهان، خطاب به رائول كاسترو، رييس‌جمهور كوبا و مردم كوبا گفت: «خبر ناراحت‌كننده درگذشت فيدل كاسترو را دريافت كردم. من غم و اندوهم را به شما ابراز مي‌كنم».

«جرمي كوربين» رهبر حزب اپوزيسيون كارگر انگليس در پيامي فيدل كاسترو رهبر انقلاب كوبا را «قهرمان عدالت اجتماعي» توصيف كرد و درگذشت او را تسليت گفت. بوريس جانسون، وزير امور خارجه بريتانيا مرگ فيدل را پايان يك دوران در كوبا و آغاز دوراني جديد براي مردم اين كشور خواند.

---------------------------------------------

فیدل کاسترو اخرین چهره ماندگار و مطرح انقلابی از دوران جنگ سرد

سیروس ملکوتی

فیسبوگ

فیدل کاسترو اخرین چهره ماندگار و مطرح انقلابی از دوران جنگ سرد در گذشت . طی این چند روز شاهد برخوردها و تصویر سازی هایی از این چهره سیاسی قرن بیستم در میان اهل قلم و طیف های سیاسی بودیم . برای برخی از نیروهای وابسته به طیف چپ فیدل یادگار ان حافظه برکنده از غرور مبارزاتی بود ، تصویری که نیمه ای از ان در پیوند با محبوبترین و ماندگارترین چهره سیاسی همه نسلهای جوان بیش از نیم قرن گذشته همراه میبود . چهره ای که توانست الهام بخش آرایش چهره و رفتار میلیونها جوان باشد . اری در حافظه همه ما هنوز فیدل با چه (چه گوارا ) دیده میشود . دامنه این محبوبیت انچنان گسترده شد که هر دو چهره به بخشی از فرهنگ پوپولیستی (پاپ کالچر ) نیز تبدیل گردیدند.

برای سالهای سال کوبای کاسترو به مثابه تنها سنگر مقاومت و ماندگار در برابر امپریالیزم دریافت شده بود ، و در ذهن و دستگاه ذهنی و جهان نگری بسیاری از مبارزان جهان سومی به مثابه الگوی مقاومت و رهایی از سلطه سرمایه جهانی درک میشد و هنوز نیز در لایه هایی از کنشگران سیاسی ان ادراک تکرار میشود . کوبای انقلابی چه گوارا که قصد صدور انقلاب به جهان را داشت در کوبای محصور شده و در خود مانده فیدل ماند و از ان پس راوی قصه های قهرمانیهای نوستالژیک گشت . مارش سالانه ، ماراتن سخنرانی فیدل ، تصاویر و تندیسهای چه .

کوبای انقلابی و عصیانگر خود را در فرایند حفظ و بقا باخت ، به همان سرنوشتی دچار امد که انقلاب سوسیالیستی اکتبر شوروی دچارش گشت اما در سطحی بس نازلتر . اولی برای بقا ، نوعی از احیای امپراتوری و جهانخواره گی را به رهبری و مدیریت خود البته با نام سوسیالیزم برگزید و در قمار رقابت با امپراتور سرمایه جهان بر میز رولت باخت و دومی بدلیل نیازمندی برکنده از ناتوانی درونی و قد و قامتش در معادلات سیاست جهانی به اهدای تشخص و نشان انقلابی به هر کس و ناکس برنشست تا خزانه تهی کشورش را اندکی رونق بخشد . یک میلیون کوبایی پناهنده ، مهاجر و اواره هرگز برای نسل همپیمانان کوبای انقلابی بیانگر حنجره دادخواهانه نبودند ، انچنان که کمونیست و سوسیالیست اروپایی و غربی هرگز روایت جنایات دولت بولشویک در شوروی استالینی را پذیرا نگردید حتی از زبان تروتسکی ها ، آنچنانکه همین چپ جهانی هرگز دادخواهی ما قربانیان جمهوری اسلامی را نخواست باور نماید . یک میلیون کوبایی تبعید شده همگی به مشتی تبهکار ، وابسته به مافیای مخدر و جنایت و سرمایه در تفکر چپ جهانی تعریف میشدند .

انچنان که ما قربانیان نظام داعشی و دادخواهان ازادی به مثابه "سلطنت طلب" و وابسته به سرمایه داری جهانی محک زده میشدیم . دربهای باز شده توریزم در کوبا و بازسازی کوبای قبل از انقلابش در فراهم سازی لذت و عشرت مهمان حامل ارز خارجی هم نتوانست استدلالی در بیهوده خوانیهای تعصب و کور اندیشی ایدئولوژیک نگاه حامیانه حامیان فیدل باشد . رقص مهر و الفت کوبا با نظامهای انسان ستیز چون جمهوری اسلامی با همین بهانه و پذیرش فرایند بقا تایید میگردید و هنوز تکرار میشود . درک از نظام سوسیالیستی به حقارتی چون تقسیم فقر و پذیرش و برامد جبر بوروکراسی الیت حاکم تقلیل یافته و توجیه میگردد . نفی ازادی فردی و اجتماعی به بهانه سو استفاده غرب "تبهکار" تایید گردیده و سوسیالیزاسیون اجتماعی در تقسیم فقر دستاوردی برای رخ نمایی و برتر خوانی قلمداد میگردد . اقتدار سیاسی در کوبا رویدادی انقلابی و چاره ناپذیر قلمداد میشود و ازادی بی ارزشترین بها در برابر استقلال حتی به قیاس هم کشانیده نمیشود . این است درک چپ کورپندار از سیر حقایق در جهان نگریهایش .

من به عنوان یک ایرانی دادخواه ازادی ، به عنوان بازمانده انهمه قتل و جنایات ، به مثابه یک تبعیدی ، علیه رفیق نارفیقم فیدل کاسترو بدلیل حمایت همبازانه اش از جنایتکارترین جانیان سیاسی قرن ( جمهوری اسلامی ) اعلان شکایت و دادخواهی دارم .

............................................................

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©