بهای
زنده ماندن،
و چشم
فروبستن ایرج
مصداقی به
شکنجههای
ساواک!
تقی
روزبه
در
پی
انتشارمقاله
ای پیرامون
ارزیابی از مسافرت
رضاپهلوی به
اسرائیل، تحت
عنوان « هم پیاز
را خورد و هم
چوپ را»*،
آقای ایرج
مصداقی به خشم
و فغان آمده* و
بجای
نقدمحتوای
نوشته که در
هفت محور به
آن پرداخته
بودم، ترجیح
داده است که
با حاشیه
پردازی و نقل
دست و پا شکسته
ماجرای
محاصره شدن من
و احمدرضائی و
کشته شدن
ایشان
ودستگیری و
بازجوئی و
زنده من را
دستمایه بهرهبرداری
برای کمرنگ
کردن و
روسفیدنمودن
ساواک و شکنجههای
نظام پیشین
کند!. البته
این واقعیت
دارد که در آن
زمان خشونت
ساواک چنان
بود که در آن
شرایط کمتر
کسی امکان
داشت در وضعیت
و مسئولیت
مشابه من در
سازمانهای
اصلی آن زمان (
و در اینجا
مشخصا سازمان
مجاهدین)
شانس زنده
ماندن داشته
باشد، اما نکته
ای که عامدانه
مغفول می
ماند، آنست که
ساواک در آن
زمان علیرغم
شکنجههای
سنگین و
بسیارخشن و
علیرغم بلوفهائی
که پیرامون موقعیت
من برای
اعترافگیری
می زد، اما در
حقیقت دستش
خالی بود.
بطوری که هنوز
به معنی واقعی
بهموقعیت
کادر ها در
تجدید سازمان
دهی و توزیع مسئولیتها
بدنبال ضربه و
دستگیریهای
گسترده
اولیه پی
نبرده بود و
حتی وقتی هم
در سالهای
بعد به آن پی
برد، از جمله
بههمان دلیل
با باطل اعلام
کردن بازجوئیهای
قبلی دیگر
قرار نبود
زنده بمانم و
از همین رو در
لیست سیاه موج
بعدی ترور
قرارگرفتم که حاکمیت
در پی موج
نخست ارتکاب
به جنایت قتل ۹
زندانی محکوم
شده در تپههای
اوین* تهیه
کرده بود. هدف
تصفیه زندان
از کسانی بود
که رژیم بهر
دلیل نسبت به
آنها و
موقعیتشان
در چپ و
نیروهای
انقلابی حساس
شده بود. با این
وجود تقارن آن
با یک سری
عوامل تصادفی
و خارج از
اراده ساواک و
نظام، که ناشی
از تحولات
اجتماعی و بین
المللی
غیرقابل پیشبینی
بود موجب به
هم خوردن آن
نقشه و مانع
اجرای آن گشت
که در متن
گزارش زیر آن
را ملاحظه می
فرمائید. ایرج
مصداقی که
معلوم است
برکل ماجرا هم
اشراف ندارد،
بدنبال اهداف
سیاسی امروزش
که ایفای نقش مشاورت
عالی
رضاپهلوی از
زمره آنهاست؛
ابائی ندارد
که با خوش
خدمتی و با
تلاش مضحکی
بخواهد که
زنده ماندن
مرا هم مدیون
مرحمت ساواک
بداند و در
خدمت
تطهیرچهره
خشن آن و نظام
پیشین
قراربدهد. از
همین رو جان
بدربردن مرا
به حساب
رعونت و عطوفت
ساواک و نظام
پیشین گذاشته
و مقایسه آن
با
رفتارحکومت
اسلامی در
مواردمشابه
هم خوش خدمتی
خود را نشان
بدهد و هم در
نتیجه آن مرا
متهم به
ناسپاسی و بی
انصافی و
دشمنی کور با
سلطنت نماید
که گویا در
حقم لطف کرده
اند!. بگذریم
از تقلیل کلیت
مواضع من در
باره یک نظام
موروثی و
تاریخا مستبد به
عنوان شرط
لازم و اولیه
رهائی جامعه
از اختاپوس
استبداد به
یک کینه شخصی،
که پرداختن به
آن بیرون از
حوصله این
نوشته است. به
زعم ایشان،
گویا همین قدر
که از چنگال
مرگ رهیدهام،
جای شکرش باقی
است و انصاف
حکم میکند که
قدردان نظام
پیشین و شکنجه
گرانم باشم!
از آنجائی که
گویا برای
ایشان
تغییرموضع و
فلسفه سیاسی
افراد مثل
تعویض یک کت و
شالوار سهل و
آسان و قابل
معامله می
نماید، و می
توان هم چون
کالائی در
بورس
بازازسیاست
آن را خرید و
فروش کرد،
لاجرم در شگفت
و تعجب است که
چطور این
منتقدان تا
این حد بیبهره
از
ماکیاولیسم
سیاسی و شم
موقعیت شناسی هستند؟! نکته
اصلی سخنان وی
همانا
ناسپاسی من از
مرحمت زنده
ماندن بود.
درحالی که:
که
اولن، شکنجه
شکنجه هست و
آن را در
ترازو نمی
گذارند و هیچ
حکومتی بدلیل
شکنجه
باصطلاح کم یا
بیشتر قابل
تطهیرنیست.
این مسأله
برای کسی که
دوست دارد خود
را یک فعال
حقوق بشر هم
معرفی کند، که
البته شوخیی
بیش نیست،
بطریق اولی
مردود و
ناپسندیده هست.
دومن،
شکنجه و معنا
و مصادیق
خشونت در گذر
زمان حتی ممکن
است در خودحکومت
اسلامی هم با
توجه به
پیشرفت فرهنگ
جهانی و نرمهایبینالمللی
و فشارجامعه،
دستخوش
دگرگونی شود.
بهمین دلیل
هیچ مستبدی
نمی تواند از
این منظر برای
خود مشروعینی
دست و پاکند.
اینکه رژیم
اسلامی روی
شکنجه های زمان
شاه را سفید
کرده است،
بهیچوجه
نباید به معنی
فقدان
وجودسیستماتیک
شکنجه و حتی
عمقی بودن آن
در زمان شاه
فهمیده شود. حکومت
اسلامی در
آغازعروج خود
با بهره برداری
از میراث
ساواک و تحویل
گرفتن نظام
شکنجه و افزودن
سلایق خود بر
آنها، خود را
تجهیز و
اقتدارخویش
را سامان
بخشید. حتی در
خودحکوت
اسلامی در دهههای
نخست نحوه
برخورد با
دستگیرشدگان
و ابعادشکنجه
در قیاس با یک
دهه اخیر
زیرفشارداخلی
وبینالمللی
بعضا در حوزههائی
دستخوش
تغییراتی
گردید که بهیچوجه
دلیل موجهی
برای
تطهیررژیم
فراهم نمیسازد.
چنان که
امروزه مثلا
زندانیان به
مقتضای
دگرگونیهای
اجتناب
ناپذیر
زمانه، بعضا
بیانیه و پیام
و نوشته می
دهند و یا
احیانا در
همایشی شرکت
می کنند و
البته تاوان
هم پس میدهند
که بهرحال در
گذشته قابل
تصورنبود،
اما هیچ از
خوی حاکمان به
عنوان رژیم
خشونت و شکنجه
کم نمی کند.
هیچکدام از
اینها مانع
نمی شود که بر
طبق
استانداردهای
موجودجهانی
ذره ای از
ماهیت و یا
جایگاه رژیم
به عنوان یکی
از بدترین
حکومتها در
موردنقض خشن
حقوق بشر
کاسته شود. بههر
صورت، شکنجه
در هراندازه و
در هر شکلی و
در هر شرایطی،
بدون هیچ
قیدوشرطی
محکوم است و
جای سپاس وجود
ندارد.
سومن،
آن که ایشان
نمی دانند و
یا میدانند و
تغافل می کنند
که زنده ماندن
در آن شرایط
سهمگین، بدون
پرداخت بهای
سنگینی ناممکن
بود. شما باید
بارهای بار در
زیرهمان
شرایط سخت و
غیرانسانی به
پیشوازمرگ می
رفتید و آرزوی
آن را می
کردید. کسانی
که در سال ۵۱
در زندان قصر
که مملو از
فعالان سیاسی
نسل جوان آن
دوره بودند،
شاید بخاطر
داشته باشند
که من حتی در
زندان عمومی
هم پس از
گذشتن ماهها
از بازجوئی با
پاهای
پانسمان شده
حضور داشتم و
باید برای
پانسمان به
بخش مراقبت
پزشکی می
رفتم. لابد
تراکم جمعیت
دستگیرشده در
کمیته موجب
فرستادن من با
چنین وضعی به
زندان عمومی
شده بود. اما
مهمتر و بدتر
از آن شکنجههای
دوردوم
دستگیری بود
که دیگربا
گرایشات چپ
مذهبی هم
نبودم که
چندماه پس از
آزادی صورت و
این بار اصلا
قرار نبود که
زنده بمانم.
در واقع زنده ماندنم،
هم خارج از
اراده رژیم
بود و هم برای
خودم
غیرمنتظره. نه
فقط بدلیل آنکه
در دوره پس از
سالهای ۱۳۵۰ حتی برخی بهدلیل
داشتن عضویت
معمولی و
فعالیت ساده
ویا داشتن
ارتباط ساده
با این یا آن
سازمان و گروه
و محف به حبس
ابد و طولانی
و حتی بعضا به
اعدام محکوم
می شدند، ونیز
نه فقط بدلیل
عمل نکردن قرص
سیانوری که
معمولا فعالین
آن زمان در
قرارها
و پیش از
دستگیری برای گریز
از شکنجههای
وحشتناک آن
دوره بهزیرزبان
خود می گذاشتن
( در دوراول
برای من)، بلکه
بیش از آن،
بدلیل
قرارگرفتن در
لیست سیاه
بعدی تصفیه زندانیان،
همانطور که در
لیست اول، ۹ نفر
مشمول قتل عام
بی شدند؛ اما
به خاطر تقارن
آن با تشدید
فشارهای دولتهای
غربی بویژه آمریکا (کارتر)
و نهادهای
حقوق بشر به
رژیم شاه که
لاف ژاندارمی
منطقه را میزد،
و آمدن صلیب
سرخ بینالمللی
برای بازدید
زندانهای
سیاسی و فشار
برای
آزادکردن
زندانیان و
کلا متزلزل
شدن پایههای
حکومت خشن
محمدرضاشاه
در بستر شکل
گیری اعتراضات
مردمی
بود که شرح
تفصیلی آن را
می توان در
نوشته زیر
مشاهده کرد.
البته
در دوره
پساانقلاب
بهمن،
بازگوئی شکنجهها
و ماجراهای آن
زمان در سایه
جنایت های
رژیم جدید با
اولویتهای
مربوط به آن،
من نه فرصت و
نه علاقه
پرداختن به
سرگذشت پرماجرای
خود و فعالیت
سیاسی در رژیم
قبلی و از
جمله زندان و
شکنجههای
زمان شاه را
علیرغم تشویق
برخی دوستان
داشتم. تا آنجا
که به یاددارم
در این چنددهه
تنها در یک نوشته
آن هم به
ضرورت سیاسی
روز یعنی به
مناسبت ظاهرشدن
پرویزثابتی
پس از چندین
دهه (ظهوراول
وی)، برآن شدم
که به نحوی
فشرده، گوشهای
از ابعاد و
تکنیکهای
شکنجه در رژیم
سابق در
پیوندد با
تجربه شخصی ام
را که شاید از
جهاتی کمتر
مطرح شده باشند
را به تحریر
در بیاورم.
هدف هم، بهسهم
خود فعال کردن
حافظه تاریخی
نسلهای جدید
و مبارزه با
فراموشی
جایگاه نظام
شکنجه و کم و
کیف آن در
نظام حکمرانی
مطلقه شاه
سرنگون شده
بود، در
شرایطی که
سلطنت طلبان و
بویژه جناح
تندرو و شبه
فاشیستی آن با
دل بستن به
فراموشدن گذشته
در سایه
عملکردسیاه
حکومت
اسلامی، قصد سربلندکردن
و ورود به
عرصه عمومی را
داشتند. اینک
برای آن که
امثال آقای
ایرج مصداقی
به خود اجازه
ندهند که از
زنده ماندن من
و یا
دیگرشکنجه
شدگان زمان
شاه برای مشاطه
گری مایه
بگذارند و به
تصویر کاذب از
گذشته بهپردازند،
در پاسخ به
ایشان لازم
دیدم که آن نوشته
ده سال پیش را
که به شکل محدود
ی در نشریه
آرش و برخی
سایتها درج
شده بود باز
نشر کنم.
مقدمه
این مقاله به
مناسبت
حضورنخست ده
سال پیش
پرویزثابتی و
تقارن باز
نشرآن
با حضوراخیر
او در فضای عمومی،
با وجودسپری
شدن زمان
طولانی گوئی
که در فضای
مشابه امروز
نگاشته می
شود، که البته
علت آن چیزی
جز تداوم همان
روند پوست
اندازی بخشمهمی
از پایگاه
پادشاهی در
قالب گرایشات
راست افراطی و
فاشیستی نیست
که از همان
زمان شروع شده
بود. سودای
بازگشت
سلطنت، اگر که
اساسا ممکن و
قابل تصور
باشد، بدون
مشت آهنین
ممکن نخواهد
بود و این
پوستاندازیها
در پیوند با راست
جهانی در
صددمصادره
گفتمان و مسخ
خیزش انقلابی
مردم ایران
علیه هرنوع
استبداد و مناسبات
اقتدارگرایانه
و و اقتصادی
سیاسی آن است.
بهرحال
مناقشه اصلی
پشت این نوع
ادعاها و برپاکردن
گردوخاکها
و دوختن آسمان
و ریسمان بهم
و طغیان
سوداها و
امیال خفته و
اقتدارگرایانه
بهعنوان
«تحلیل
اوضاع»،
نهایتا هدفی
جز فرافکنی و
خلط آلودکردن
پاسخ بهپرسش
بزرگ تاریخی و
اجتناب
ناپذیرمردم و
جامعه ایران و
نسلهای جدید
ندارد، که
آیا زمان
پایان دادن به
چرخه معیوب
استبداد
تاریخی و
موروثی و دینی
مربتط با هم و
«اقتصادی
سیاسی فرهنگی آن»
توسط مردم و
خیزش انقلابی
آنها
فرارسیده است
یا اینکه همچنان
باید
در گرداب و
چرخه این دو
استبدادکهن و
پاس دادن قدرت
به یکدیگر-
والبته علیه
هرنوع و شکل
نوینی از
استبداد- دست
و پا زد؟.
بی
تردید اگر
ریگی به کفش
کسی نباشد،
تصدیق خواهد
کرد که مردم
ایران با توجه
به انباشت
تجربه های
تلخ گذشته و
بازگشت
هیولای
استبدادمطلقه
اعم از سلطنتی
و موروثی و
دینی و ولائی
در طی بیش از
یک قرن مبارزه
و مقاومت،
شایستگی عبور از
این «سندرم
تاریخی» را
دارند. و
بدیهی است هرجامعه
و کشور و ملتی
که تجربههای
تاریخی خود را
به فراموشی
بسپارد،
محکوم به
تکرارآنها
و پسدادن
تاوانی
سنگین
خواهدبود.
تقی
روزبه ۲۰۲۳.۰۵.۱۰
منابع:
هم
پیاز را خورد
و هم چوب را!-
تقی روزبه
https://news.gooya.com/2023/05/post-75645.php
بیانیه
۳۲
نماینده
راستگرای
مجلس اسرائیل
و نگاه تقی روزبه
به آن در
روایت ایرج
مصداقی
http://www.iranglobal.info/node/187514
آقای
تقی روزبه!
وقت آن است که
آن کپسول
سیانور را از
زیر زبان تان
بردارید!
http://www.iranglobal.info/node/183258
تقی
روزبه: اندر
ربط سیانور و
قصاص با دخیل
بستن
رضاپهلوی به
سپاه برای
عبوراز نظام
موجود؟!
https://rahkargar.com/?p=18990
*-
زنده یادان:
بیژن جزنی،
احمدجلیل
افشار، حسن
ضیاء ظریفی،
سعید (مشعوف)
کلانتری،
عباس سورکی،
عزیز سرمدی،
محمد چوپان
زاد، کاظم
ذوالانوار و
محمد مصطفی
جوان خوشدل
************
«توسل
به شکنجه اوج
خشونت عریان
برای اعمال سلطه
و از مصادیق
بدیهی آن است.
نهایت مسخ
شدگی و
بیگانگی
انسان با
انسان و
باسرشت
اجتماعی خود
وهم نوعانش
است که حقا با
آفریدن گونه
ترازنوین و
منحطی
ازموجودی
بنام”انسان”،
او را از نظرکاربردخشونت
و درندگی غیرقابل
مقایسه با
هرموجود
دیگری در
طبیعت می کند»
به نقل از متن
مقاله
این همان
حوضی بود که
چندین نفر از
بازجویان سر و
صورت زندانی
شکنجه شده را
تا مرزخفه شدن
در آن فرو می
بردند و محکم
بر کف و
دیوارههای
آن می
کوبیدند. آن
را در قیاس با
سایرشکنجهها
باید ساده و ابتدائی
بشمارآورد.
وقتی کرکسها
به پرواز درمی
آیند!*
http://www.lajvar.se/1391/06/12/18082/
تقی
روزبه،
یکشنبه, ۱۲م
شهریور ۱۳۹۱