پس از پایان
ائتلاف
حکومتی کنونی
آلمان( آمپل
یا چراغ
راهنمائی) حزب
چپ میتواند همچنان
به حیات خود
ادامه دهد؟
نوشته
لورن بالهورن
سردبیر
ژاکوپن
آلمانی
ترجمه
آزاده ارفع
درست
زمانی که حزب
چپ در تلاش
برای تجدید
قوا وبازسازی
بود، درگیر یک
کارزار
انتخاباتی
زودهنگام شد .
با این حال،
آینده این حزب
نه به نتایج
انتخابات ،
بلکه به میزان
موفقیت در بازسازی
و اصلاحات
ساختاری پس از
آن بستگی دارد.
تنها
چند هفته قبل
بود که " انیس
شوردتنر"(Ines
Schwerdtner)
و" یان فن آکن"(Jan
van Aken)
در کنگره ای
سرشار از امید
و انرژی مثبت ،
ریاست حزب چپ
را به عهده
گرفتند. در
همین زمان "اولاف
شولتز"
ناگهان وجه
سوسیال
دموکرات خود
را کشف کرد، روابط
خود را با حزب
دموکرات آزاد(FDP) که
به سیاست های
ریاضت
اقتصادی
پایبند است،
قطع کرد و
زودتر از
انتظار آزمون
قدرت بعدی را
آغاز نمود.
رهبری
جدید حزب قصد
داشت طی ماه
های آینده با
کارزار خانه
به خانه به صد
هزار خانه سر
زده، با مردم گفتگو
به پردازد، به
انتظارات و
ناکامی های آنها
گوش بسپارد و
براین اساس،
روند بازسازی و
تحول در حزب
را آغاز کند.
اما اکنون آن
ها ناچارند بی
درنگ وارد
کارزار
انتخاباتی
شوند – آن هم با
همان
ساختارهایی
که در
انتخابات
اروپا در ماه
ژوئن گذشته ،
تنها ۲٫۷
درصد آرا را
به دست
آوردند.
شرایط
بسیار حساس
است: حزب چپ که
در حال حاضر در
نظرسنجی ها
بین ۲ تا ۴
درصد حمایت
آراء عمومی
برخوردار است
با خطر حذف از
پارلمان و
سقوط به حاشیه
سیاسی مواجه
است. چنین
اتفاقی برای
حزبی که حدود
دو دهه پیش به
عنوان نماد و
الگویی برای
جریان های چپ
سراسر اروپا
شناخته می شد،
شکستی تحقیر
آمیز خواهد
بود.
اگر
چه امروز تصور
چنین وضعیتی
دشوار است،
اما در سال ۲۰۰۸
موفقیت حزب چپ
در متحد کردن
سوسیال دموکرات
های چپ گرا،
کمونیست های
پیشین و شماری
از سبزهای پیشرو
به عنوان یک
نیروی جدید
پارلمانی،
حتی الهام بخش
تاسیس حزب چپ
فرانسه (Parti
de Gauche)
توسط "ژان –
لوک ملانشون" بود؛
حزبی که بعدها
در سال ۲۰۱۶
در حزب موفق
تر "فرانسه
نافرمان" (La
France Insoumise)
ادغام شد.
حزب
چپ برای سال
ها نقش برجسته
ای در حزب چپ
اروپایی ایفا
می کرد، حزبی
که اکنون خود
درگیر بحران
های گوناگون
است.علاوه بر
این ، این حزب در
حمایت از شکل
گیری و قدرت
گیری جریان
های نوظهور
چپ، از جمله
حزب چپ
اسلوونی(Levica)
نقش موثری
ایفا کرد؛
حزبی که اکنون
به عنوان شریک
فرعی در دولت
ائتلافی چپ-
میانه این
کشور فعالیت
دارد.
اما
مشکلات ویژه و
خود ساخته را
نمی توان با
نسخه های های وارداتی
از دیگران بر
طرف کرد. تنها
با شفاف سازی
مسائل بنیادی
استراتژی حزب
که از زمان
تاسیس حزب
نادیده گرفته
شده می توان
حزب را با
قدرتی نوین وارد
صحنه کرد.
امروز
به نظر می رسد
که رابطه مرکز
و پیرامون
وارونه شده
است. خواه در
قالب گرایشی
باشد که به
امید جذب جادوی
میم جرمی
کوربین (For
the many) از
هر دو شعار
یکی را با
عبارتی نظیر
"برای
اکثریت" (For
the many, not the few)همراه می
کند و یا
مانند دوره
اخیر به تقلید
از احزاب
کمونیستی
کوچک تر پناه
می برد-
اماواقعیت
این است که
اکنون سال هاست
که مقامات حزب
چپ و
روشنفکران نزدیک
به آن، آن هم غالبا
بدون موفقیت، در
جستجوی یافتن
راه حلی سریع
برای بحران
استراتژی حزب
در میان جریان
های چپ بین
المللی هستند.اما
مشکلات ویژه و
خود ساخته را
نمی توان با
نسخه های های وارداتی
از دیگران بر طرف
کرد. تنها با
شفاف سازی مسائل
بنیادی
استراتژی که
از زمان تاسیس
حزب نادیده گرفته
شده می توان حزب
را با قدرتی
نوین وارد
صحنه کرد.
گیجی
ناشی از
موفقیت
حزب
چپ (Die Linke)، مانند
بسیاری از
احزاب هم
خانواده خود
در میان جریان
های " چپ نوین"
، در دهه ۲۰۰۰
بر پایه یک گفتمان
عمدتا
اعتراضی شکل
گرفت – اعتراض به
اصلاحات
هارتزچهار (۱)،
به تغییرات
نئولیبرالی
در سیاست
اقتصادی و به
جنگ های غیر
قانونی و
ویرانگری که
غرب علیه عراق
و افغانستان
به راه
انداخت. اما این
واقعیت که حزب
دقیقا چه
اهدافی را
دنبال می کرد
و چه
راهکارهایی
برای دستیابی
به آنها داشت،
همواره مورد
پرسش باقی
مانده است ( و
در بسیاری از
موارد هنوز هم
چنین است).
دو
حزب بنیان
گذار حزب چپ از
پیشینه های
کاملا
متفاوتی
برخواسته
بودند. سوسیال
دموکرات های سابق
حزب (WASG)، پس از ترک
حزبی که به
باورشان به
آرمان های دیرینه
خود خیانت
کرده بود، بر
این اعتقاد
بودند که هر
حزب جدیدی
ناگزیر باید
این خیانت را
به صراحت و بی
پرده محکوم
کند. در مقابل
، کمونیست های
پیشین حزب (PDS)
پانزده سال را
صرف فاصله
گرفتن از
کاستی ها و
شکست های "سوسیالیسم
واقعا موجود"
کرده بودند. و
بسیار از اعضا
این حزب اگر
حزب سوسیال
دموکرات آن ها
را می پذیرفت
چه بسا به حزب
سوسیال
دمکرات می
پیوستند. تجربه
حکومت مشترک
با حزب سوسیال
دموکرات (SPD)،
که حزب (PDS) درایالت
های برلین و مکلنبورگ - فورپومرن
(Mecklenburg-Vorpommern) آزموده
بود در عمل به
چشم انداز نهائی
سیاست ورزی آن
ها بدل شد هر
چند در عرصه
نظری همچنان
داعیه های
دیگری داشتند.
پر
کردن این شکاف
بی تردید کار
دشواری بود. اما
این سوال که
حزب چپ چگونه
می تواند با دیگر
احزاب چپ
میانه همکاری
کند، در عمل
با یک واقعیت
ساده پاسخ
داده شد: حزب
سوسیال
دموکرات و
سبزها از
پذیرش حزب چپ
به عنوان یک
شریک بالقوه ائتلافی
سر باز زدند.
در این میان،
اسکار
لافونتن تلاش
کرد با معرفی "خطوط
قرمز" خود،
حداقل شروطی را
که برای
مشارکت در
دولت ضروری می
دانست تعیین
کند.
این
تصادفی نبود
که حزب چپ در
همین دوره به
بالاترین سطح
تاثیرگذاری
خود رسید؛
زیرا در حالی
که سایر
احزاب، فارغ
از گرایش های
رسمی شان، در
مسیر حاکمیت
هر چه بیشتر
بازار آزاد
حرکت می کردند،
این حزب به
تنهایی نقش
نیروی اصلی
اپوزیسیون
اجتماعی را ایفاء
میکرد. در همین
رابطه بود که
حزب توانست
یکی پس از
دیگری وارد
مجالس ایالتی
شود و ظرف چند
سال، به آن
چنان جایگاه
پارلمانی دست
یابد که فراتر
از میزان نفوذ
اجتماعی
واقعی و
انسجام
تشکیلاتی اش
بود.
دقیقا
در زمانی که
حزب نوپا به
رهبران
توانمند و پر
شور در سطح
پایه نیاز
داشت تا
ساختارهایی
ایجاد کند و فرهنگ
سیاسی پویایی
را پرورش
دهد، بسیاری
از بهترین ها
و هوشمندترین
افراد به
دستگاه
پارلمانی
منتقل شدند.
همان
طور که
استعفای
غافلگیرکننده
لافونتن از
ریاست حزب در
سال ۲۰۱۰
این حقیقت را آشکار
ساخت این
وضعیت نمی
توانست
پایدار بماند.
پیشروی حزب در
انتخابات متوقف
شد و به زودی
به یک روند عقب
نشینی آرام و
مستمر مبدل شد.
با این حال،
حزب نتوانست
پاسخی واحد و
قاطع برای این
وضعیت پیدا
کند. هیچ کدام
از شخصیت هایی
که پس از لافونتن
و گیزی به
رهبری حزب
رسیدند
نتوانستند حزب
را بر گرد یک
استراتژی
واحد متحد
کنند. حزب چپ
در طول دهه
بعدی در میان
ائتلاف های دائماً
در حال تغییر
بین جناح های
رقیب با
دیدگاه های
سیاسی متفاوت
سرگردان شد و
بیشتر از طریق
سازوکارها و ساختارهای
پارلمانی به حیات
خود ادامه
داد.
پشت
پرده
نمی
توان از پاسخ
به این پرسش شانه
خالی کرد که
آیا موفقیت
زودهنگام
برای حزب چپ نعمت
بود یا نفرین .
زیرا درست در زمانی
که این حزب
نوپا به
رهبران
توانمند و مشتاق
در سطوح پایه
نیاز داشت تا
ساختارهای
خود را بنا
کند و فرهنگ
سیاسی پویایی
را پرورش و
رواج دهد،
بسیاری از
بهترین و
باهوش ترین
اعضای آن جذب
دستگاه
پارلمانی
شدند روندی که
اغلب به بهای
تضعیف ساختار
حزبی در سطوح
محلی تمام شد.
حزب چپ برای
مدتی کوتاه،
از نظر تعداد
اعضاء سومین
حزب بزرگ آلمان
بود، اما بخش
زیادی از این
اعضاء را افراد
بازنشسته
تشکیل می دادند.
از هما ابتدا
روشن بود که
اگر حزب چپ بر
روی ساختار
حزبی خود به
طور جدی کار
نکند به سرعت
از پویایی وتاثیزگذاری
اش کاسته
خواهد شد.
طبعاٍ
درهر
دموکراسی
سرمایه داری، پارلمان
عرصه ای تعیین
کننده برای
منازعات سیاسی
است – اما این
عرصه، ذاتا به
سود صاحبان
سرمایه و به
زیان نیروهائی
عمل می کند که
در پی دفاع از منافع
اکثریت
کارگران
هستند. ازهمین
رو، احزاب
سوسیالیستی همواره
مبارزات
انتخاباتی خود
را با سازمان
دهی درمحیط
های کار و
اجتماعات
محلی همراه
ساخته اند تا
منابع قدرت
اجتماعی ای را
ایجاد کنند که
بتوانند از آن
ها برای تقویت
جایگاه خود،
چه در درون وچه
خارج از
پارلمان بهره گیرند.
تجربه مصادره
املاک Deutche Wohnen &
Co.
، در سال های
اخیر نشان داد
که دولت ها به
راحتی می توانند
مصوبات
پارلمانی یا
حتی اراده ی
مستقیم مردم
را نادیده
بگیرند. اما
یک سازمان
توده ای
پایدارکه
قادر به اعمال
فشار از طریق
اعتصاب ها و
بسیج اجتماعی
باشد، دیگر به
سادگی قابل
چشم پوشی
نیست.
در
غیاب یک گزینه
ی جایگزین
ملموس، عمل
گرایی پارلمانی
غالب شده است،
همراه با
رادیکالیسم
کلامی
انتزاعی و
سیاست فرهنگی
همسو با جریان
های روز - که
بازتابی از
تغییر ترکیب
اعضای حزب
است.
این
استراتژی
دوگانه هرگز
از سوی حزب چپ
به طور جدی
دنبال نشد،
حداقل نه به
شکلی منسجم.
فعالیت های
پارلمانی آن
ها به سرعت
مسیری مستقلی
پیدا کرد و
حتی در درون
حزب نیز هیچگاه
دیدگاه واحد
برای ساختارحزبی
شکل نگرفت.
بسیاری از
نمایندگان
منتخب این حزب
احتمالا از همان
ابتدا علاقه
ای به چنین
استراتژی ای نداشتند،
اما در مقابل استدلالی
قوی در اختیار
داشتند:
پیوستن به
ائتلاف های
دولتی بسیار
فوری تر و ملموس
تر از چشم
انداز
انتزاعی
ایجاد قدرت
طبقاتی خارج
از دولت بود. در
جمهوری فدرال
آلمان، جایی که
چپ رادیکال از
دهه ۱۹۵۰
تا کنون درحاشیه
بوده است،
چنین ساختاری چگونه
می توانست عملی
شود؟
همه
اعضای حزب به
راحتی روند
پارلمانی شدن
را
نپذیرفتند،
اما تلاش های
سازمانی برای
اتخاذ یک
استراتژی
مداخله
گرایانه تر،
مانند " سیاست
طبقاتی پیوند
دهنده"( ۲)
یا "حزب اعضای
فعال" ( دو
شعار معروف دهه ۲۰۱۰)
، همچنان سطحی
و ناکارآمد
باقی ماند. این
موضوع تا حد
زیادی ناشی از
ساختار
بوروکراتیکی
بود که از (PDS) به
ارث رسیده و
بر پایه
فعالیت های
پارلمانی شکل
گرفته بود. "
چپ فعال" (Linksaktiv)،
نخستین تلاش
حزب برای
آزمودن نوعی
سازمان دهی ، نمونه
ای آشکار از
این بن بست
بود: در حالی
که تیمی از
کارآموزان در
سراسر کشورده
ها دوره
آموزشی برگزار
کردند و
انتخابات 2009 را
به ابزاری
برای جذب اعضا
تبدیل کردند،
بخش دیگری از
تشکیلات،
همین عنوان را
برای راه
اندازی یک
شبکه اجتماعی ویژه
طرفداران حزب
استفاده کرد - نسخه
ای ضعیف ازپلاتفرم
StudiVZ
(۳)
که هرگز مورد
استقبال قرار
نگرفت.
ابتکارات
جناح سابق
واگن کنشت، به
ویژه پروژه
جنجالی "بپا
خیزیم" (Aufstehen) (۴)،
اساسا تلاش
هایی مشابه
برای حل این
معضل بودند،
اما با
الگوبرداری
از مدل های
ظاهرا موفق خارجی،
بدون آنکه به
مسائل بنیادی و
ریشه ای آن ها
پرداخته شود.
تحولات
حزب در پانزده
سال گذشته
کمتر به
«بورژوا شدن» شباهت
دارد و بیشتر
به نوعی رام
شدن تدریجی
میماند که
عمدتاً از
رخوت نهادی
سرچشمه گرفته
است. بر روی
کاغذ، مواضع
حزب ذاتاً «به
راست متمایل»
نشدهاند،
اما شکاف میان
گفتار و عمل آن
روز به روز
عمیق تر شده
است. در غیاب بدیل
واقعی،
عملگرایی
پارلمانی، در
کنار
رادیکالیسم
کلامی
انتزاعی و
سیاست های
فرهنگی مد
روز، دست بالا
را یافته است - که
همچون آیینه
ای تغییر
ترکیب اعضای
حزب را منعکش
میسازد . این
انحراف، به
نوبه خود، جذب
آرای اعتراضی
را تضعیف و در
نتیجه شانس
حزب در
انتخابات را کاهش
داده است، مسئله
ای که حداقل
از سال ۲۰۲۱
دیگر قابل چشم
پوشی نیست.
جای شگفتی
ندارد که
اکنون، که این
چرخه معیوب
گویی به انتها
رسیده است ،
شماری از
اعضای برجسته
جناح موسوم به
اصلاحطلبان،
کناره گیری
یا بازنشستگی زودهنگام
خود را اعلام
کردهاند.
برای آنان، در
حزبی که از
معاملات پشت
پرده
پارلمانی کنار
گذاشته شده،
دیگر دلیلی
برای ماندن باقی
نمانده است.
بهترین
در کلاس
با
نگاهی به
گذشته، میتوان
با قاطعیت
ادعا کرد که
حضور پررنگ و
قدرتمند چپ ها
در نهاد های
سیاسی بیش از
آنکه نشانه ای
از استحکام
باشد، تلاشی
برای پنهان
کردن بنیان
های متزلزلشان
و به تعویق
انداختن این
واقعیت بود که
تغییرات ریشهایتری
ضرورت دارد.
هرگز نخواهیم
دانست که آیا
در آن زمان امکان
تبدیل این حزب
به یک حزب
واقعی کارگری
وجود داشت یا
نه، اما اکنون
که در آستانه
سقوط ایستاده
است، شاید
فرصتی برای
آزمون دوباره
این مسیر
فراهم شده
باشد.
نوآوران
(اصلاحطلبان)
راه طولانیتری
پیش رو دارند،
زیرا فاصله
میان حزب چپ و
طبقه کارگر
هیچگاه به
این اندازه
نبوده است.
صداهایی
که خواستار آن
هستند که حزب
چپ از دستاوردهای
احزاب خواهر
مانند حزب کار
بلژیک (PTB/PVDA) بیاموزد
و بر استحکام
در محلههای
کارگری و
پیوند با
مبارزات کارگری
تأکید کند، به
طور فزاینده
ای تقویت می شود.
این صداها در
کنگره اخیر حزب
حمایت
چشمگیری به
دست آوردند
هرچند که این
گزایش همچنان
تنها به عنوان
بخشی از یک
ائتلاف وسیع تر
در رهبری حزب حضور
دارد. موفقیت اولیه
آنها شایسته
تحسین است با
این حال
نوآوران هنوز
راهی طولانی
در پیش دارند زیرا
فاصله میان
حزب چپ و طبقه کارگر
هیچ گاه تا
این حد عمیق
نبوده است.
در
مطالعهای
جدید که برای
بنیاد روزا لوکزامبورگ
و تحت عنوان
"نقاط حساس و
بحث انگیز چپ"
منتشر شده
است، جامعهشناس
کارستن
براباند نشان
میدهد که
حمایت از حزب
در میان
پرولتاریای
صنعتی و
خدماتی از
زمان تأسیس آن
به طور مداوم
کاهش یافته و
از حدود ۲۰
درصد در سال ۲۰۰۹
به تنها ۳
یا ۴
درصد در حال
حاضر رسیده
است. اگرچه
دادههای
قابل مقایسه
ای درمورد
ترکیب اعضای
حزب در دسترس
نیست، میتوان
با اطمینان فرض
کرد که روند
مشابهی در این
زمینه نیز
وجود دارد. و
چگونه میتوان
انتظار داشت
که غیر از این
باشد؟ فعالیت سیاسی
در دموکراسیهای
سرمایهداری
پیشرفته
غالباً محدود
به حوزه طبقه
متوسط است، و
سازمانهای
چپ نیز از این
قاعده اساسی
مستثنی
نیستند.
از
زمان تأسیس
حزب چپ، شمار
اعضا و رأیدهندگانی
که از میان
کارگران
اتحادیهای
برخاستهاند،
بهطور مداوم
رو به کاهش
بوده است. این
روند نه تنها
نشان از فقدان
یک راهبرد
منسجم برای
پیوند با جنبش
کارگری حکایت
دارد، بلکه
بازتابی از
کاهش نفوذ
پارلمانی حزب
و در نتیجه،
تضعیف جایگاه
آن بهعنوان متحدی
مؤثر برای
اتحادیههای
کارگری است.
در غیاب این
پیوند، جای
خالی کارگران
را اعضا و
کادرهایی پر
کردهاند که
عمدتاً از
طبقه تحصیلکرده
و محیطهای
دانشگاهی
برآمدهاند - قشری
که براباند
آنان را
«کارشناسان
اجتماعی - فرهنگی»
مینامد.
این
گروه، به دلیل
تربیت اجتماعی
و تجربه زیسته
خود، به جای سازماندهی
نیروی کار و
ریشه دواندن
در بطن
مبارزات اقتصادی
و اجتماعی،
سیاست را در
چارچوب
کارزارهای
تبلیغاتی،
کنش در شبکههای
اجتماعی،
حرکتهای
نمادین نظیر تجمع
ناگهانی
هماهنگ (فلاش
موب)، و در
نهایت، بازی
در زمین
پارلمانی
تعریف میکند.
آنها با آنکه
در ظاهر، تلاش
می کنند خود
را از نسلهای
پیشین چپگرایان
متمایز نشان دهند،
اما در عمل،
این مسیر اغلب
به همان بنبستهای
گذشته ختم میشود
- چرخشی بیپایان
میان پارلمان
و جامعه، بیآنکه
پیوندی
ارگانیک با
نیروی کار و
مطالبات طبقاتی
شکل گیرد.
به
تدریج این
آگاهی در حال
شکل گیری است
که الگوی
کنونی حزب
دیگر قابل
دوام نیست. با
این حال، برای
معکوس کردن
این روند، به
تلاشی هماهنگ
در سراسر حزب
نیاز است -
تلاشی که باید
در تغییر
اولویت های
سازمان دهی و
آموزش اعضاء
نیز تجلی پیدا
کند.
نمونه
ذکر شده، حزب
کار بلژیک (PTB/PVDA)
است که در دو
دهه ی گذشته
از یک حزب
کوچک چند صد
نفره به یک
"حزب توده ای
کوچک" با حدود
25 هزار عضو
تبدیل شده است.
این روند حزب
کار نشان می
دهد که چنین الگوئی
می تواند در
کشور های اروپای
غربی نیز
موفقیت آمیز
باشد.
مهمترین
درسی که از
تجربه ی آنها
میتوان
آموخت این است
که فرآیند
ساخت حزب زمان
بر است.
بلژیکیها دههها
در حاشیه عرصه
سیاسی فعالیت
کردند، کارزارهای
مؤثری در
موضوعات حساس
سازماندهی به
پیش بردند و
به طورمنظم و
مستمر
کادرهای حزبی
خود را تربیت
کردند؛
رویکردی که در
احزاب چپگرا
عملا سابقه ای
ندارد. پیروزیهای
انتخاباتی
اخیر نه نقطه
آغازی برای
سازماندهی وسیعتر
بلکه حاصل این
روند سازماندهی
است.
برای
چپگرایان
آلمان، چنین
تغییر راهبردی
در نهایت به
معنای آغاز از
نقطه صفر
خواهد بود آن
هم بدون
برخورداری از
انضباط سیاسی
و انسجام ایدئولوژیک
که مشخصه
احزاب کوچک
است. این
دگرگونی
مستلزم تخصیص
گسترده منابع
و نیروی انسانی
خواهد بود بی
آنکه هیچ تضمینی
برای موفقیت
های کوتاه مدت
وجود داشته
باشد. ازهمین
رو، احتمال
دارد با
مقاومت شدید
داخلی مواجه
شود. در چنین
شرایطی، پایداری
و قاطعیت رهبری
جدید نقشی تعیین
کننده خواهد
داشت چرا که
باید در برابر
گرایش سنتی
حزب به سازش
در نخستین
فرصت ممکن ایستادگی
شود تا پس از
انتخابات، داستان
بار دیگر از
ابتدا تکرار
نشود.
عرصه
ناهموار
تا
انتخابات
پارلمانی
آلمان، حزب چپ
ناگزیر است
تمام توان خود
را بر بسیج
حداکثری
نیروهایش در
کارزار
انتخاباتی
متمرکز سازد
به این امید
که بتواند
جایگاه خود را
در پارلمان
حفظ کرده و
چهار سال دیگر
برای تجدید
قوا و بازسازی
موقعیت سیاسی
خویش فرصت بخرد.
بااینحال،
صرفنظر از
نتیجه
انتخابات،
چشمانداز
مشارکت این
حزب در دولت،
دستکم در
آیندهای
قابل پیشبینی،
تیره به نظر
میرسد..
دولتهای
ایالتی باقیمانده
در برمن و
شورین (ایالت
مکلنبورگ-فورپومرن)
بهسختی قادر
خواهند بود از
آزمون
انتخابات آتی سربلند
بیرون آیند و
روند خروج
اعضایی که این
حزب را عمدتاً
بهعنوان یک
نیروی
پارلمانی
قلمداد میکنند،
احتمالاً
ادامه خواهد
یافت. در
نتیجه، مراکز
قدرت رقیبی که
همواره مانعی
در مسیر
انسجام درونحزبی
بودهاند به تدریج
از نفوذشان
کاسته خواهد
شد. این وضعیت
شاید مجالی
برای بازسازی
راهبردی
فراهم آورد
تغییری که میتواند
حزب را از
ناهماهنگی
ساختاری و
آشفتگی بوروکراتیک
دهههای اخیر
رها ساخته و
آن را به سوی
انسجام تشکیلاتی
و جهتگیری
سیاسی مشخص تری
سوق دهد.
حزب
BSW شاید در
این انتخابات
تهدیدی حیاتی
برای حزب چپ
باشد، اما درک
آن از سیاست
به هیچ وجه به
ایجاد یک
سازمان
طبقاتی یا سیاست
ورزی خراج از
پارلمان توجه
ندارد.
نور
امیدی که در پس
طوفان در حال
پیشروی نهفته
است، این است
که شواهدی
وجود دارد که
نشان میدهد سیاستی
در چپ که
تکیه گاه خود
را بر ایجاد سازمان
و مبارزات
انتخاباتی معطوف
به طبقه قرار
دهد میتواند
در شرایط
کنونی نیز به
موفقیت دست
یابد. حزب
واگن کنشت BSW شاید در این
انتخابات تهدیدی
حیاتی برای
حزب چپ باشد
اما درک BSW از
سیاست بههیچ وجه
ایجاد یک
سازمان
طبقاتی یا
سیاستورزی
خارج از
پارلمان نیست.
همپیمانی
راهبردی آن با
بخشهایی از
سرمایهداران
کوچک و متوسط،
عملاً چنین
رویکردی را غیرعملی
میسازد.
در
این راستا،
میدان کاملاً
باز است. حتی
اگر شرایط
سیاسی چندان
مطلوب نباشد،
در جمهوری
فدرال آلمان هیچ
کمبودی در
موضوعاتی که
یک حزب
سوسیالیستی
میتواند مردم
را حول آنها
سازماندهی
کند وجود
ندارد. اجارههای
سرسامآور –
تنها موضوعی
که حزب چپ در
سالهای اخیر
توانسته است
در آن موفقیتهای
قابل توجهی به
دست آورد –
بدیهی ترین
گزینه است اما
موضوعات
دیگری نیز به
همین ترتیب
وجود دارد.
حمایت آلمان از
جنگ اسرائیل
در غزه، که بی
قید و شرط از
سوی تمامی
احزاب از AFD تا SPD
تائید می شود،
موضوعی است که
میتواند به
حزب چپ این
فرصت را بدهد
تا در عرصه
سیاسی پر
رقابت کنونی،
جایگاه خود را
پیدا کرده و خود
را از دیگران
متمایز سازد.
یک
بدبین ممکن
است با توجه
به وضعیت
کنونی حزب چپ
به این نتیجه
برسد که سیاست
سوسیالیستی
در آلمان
عملاً
غیرممکن است و
در مواردی
نیز چنین
احساسی به
انسان دست میدهد.
با این حال دیدگاه
خوشبینانه تری
نیز وجود دارد
که بر اساس آن
میتوان گفت
حزب چپ توانسته
است ثابت کند
که ایدههای
سوسیالیستی
قادرند در بخش
قابل توجهی از
جمعیت، مخاطب
پیدا کنند اما
ساختارهایی
که به طور
تاریخی بر آن
تحمیل شده
اند اجازه
نداده است که از
این ظرفیت
بالقوه حزبی
سوسیالیستی ساخته
شود.
با
توجه به کمبود
گزینههای
جایگزین، حزب
چپ پس از ۲۳
فوریه همچنان
بهعنوان یک
مرجع اصلی
برای سیاست
سوسیالیستی
باقی خواهد
ماند. در بهترین
حالت، این حزب
هنوز یک
فراکسیون
کوچک در
پارلمان
آلمان خواهد
داشت و شاید
برخی از
جوانان پرشور
و جداشده از
حزب سبز به آن
ملحق شوند.
اما این تنها
زمانی مفید خواهد
بود که حزب از
این فرصت بدست
آمده بهره برداری
کرده و صرفا
به پذیرش
شعارهای
احزاب چپ دیگر
اکتفا نکند،
بلکه بالاخره
اولویتهای
راهبردی خود
را روشن سازد.
*****************
(۱)-اصلاحات
هارتزچهار مجموعه
ای
از
اصلاحات
بازار کار
برای در هم
شکستن نظام
تامین
اجتماعی و
دولت رفاه آلمان
بودند که بین
سالهای ۲۰۰۳
تا ۲۰۰۵ توسط دولت
ائتلافی متشکل
از حزب سوسیال
دموکرات و حزب
سبزهای آلمان
با صدراعظمی
گرهارد شرودر
اجرا شدند. این
اصلاحات به
نام پتر
هارتس، مدیر
سابق فولکسواگن
و رئیس کمیتهای
که پیشنهادهای
اصلاحی را
ارائه داد،
نامگذاری
شدند.
(۲)-
"سیاست
طبقاتی متحد
کننده" (verbindende
Klassenpolitik)
و "بسوی یک حزب
اعضای فعال" (aktive Mitgliederpartei)از
پیشنهادات برای
سیاست های
راهبردی جدید
توسط برند ریکسینگر
و کتیا کیپینگ
بود که از
ژوئن 2012 تا
فوریه 2021 رهبری
حزب چپ را به
عهده
داشتند.آن ها
مشترکاً این پیشنهادات
را در یک سند بحث
تحت عنوان"
سمت گیری جدید
راهبردی حزب
چپ "در سال 2013 ارائه
کردند."سیاست
طبقاتی متحد
کننده یا متصل
کننده" ناظر
فعالیت و
افزایش نفوذ
حزب دراتحادیه
ها و متحد
کردن اتحادیه
های کارگری و
فعالین آن ها
با جنبش محیط
زیست و سایر
جنبش های اجتماعی
بود."حزب
اعضای فعال"
نیز برای تربیت
فعالان حزبی
از میان اعضاء
برای گسترش
ارتباط طات
توده ای در
سطوح
محلی،منطقه
ای و ایالتی
بود بطوری که
حزب بتواند
استراتژی"
سیاست طبقاتی
متحد کننده"
را عملی سازد.
(۳) StudiVZ- در
آلمان StudiVZ- نقطه
آغاز ظهور
پلتفرمهای
اجتماعی بود. در
دهه ۲۰۰۰، تقریباً
نیمی از
کاربران اینترنت
آلمان – حدود
۱۷ میلیون نفر
– در پلتفرمهای
studiVZ، schülerVZ و meinVZ
ثبتنام
کردند.این
استارتآپ،
که توسط دو
جوان بیست وچند
ساله در برلین
تأسیس شد و
بنیان گذار
اصلی آن احسان
داریانی بود با
سرعتی بیسابقه
به بزرگترین
شبکه اجتماعی
آلمان تبدیل
گردید. پیشنهاد
خرید از سوی
مارک زاکربرگ
و متقابلاً اختصاص
بخشی از سهام
فیس بوک - که
امروز هفتاد
میلیارد دلار
ارزش دارد- اوج
موفقیت این
شبکه اجتماعی
بود که البته
مورد موافقت گردانندگان
آن قرار نگرفت.
پس از صعودی
برق آسا سقوطی
آزاد که حاصل اختلافات
درونی،
رسوائی ها و
مجموعه ای از
مسائل دیگر
بود این شبکه
را که در دوره
ای یک موفقیت
بزرگ آلمانی در
رقابت با غولهای
فناوری در سیلیکون
ولی محسوب
میشد به
نابودی کشاند.
(۴)پس از
آن که "سارا
واگنکنشت"
چندین ماه پیشنهاد
ایجاد یک "همایش
جنبشی" چپ را
تبلیغ کرده
بود، وبسایتی
با نام aufstehen.de در
تاریخ ۴ اوت ۲۰۱۸ راهاندازی
شد. این
پیشنهاد از
حمایت مارکو
بولو، سِویم
داگدلن از (حزب
چپ) و آنتیه
فولمر از (حزب
سبزها) برخوردار
شد. پیشنهاد"سارا
واگنکنشت"ترکیبی
از سه الگو
بود که دارای
وجوه مشترک بودند.
اول، "فرانسهی
نافرمان" به
رهبری ژان لوک
ملانشون بود
که در جریان
انتخابات
ریاست جمهوری
۲۰۱۷
فرانسه تأسیس
شد، دوم،
کارزار Momentum که از
سوی جرمی
کوربین،
رهبر حزب
کارگر در
انگلستان و
سوم، جنبش "مردم
برای برنی
سندرز" که از برنی
سندرز،
سناتور
آمریکایی و
نامزد
انتخابات
ریاستجمهوری
۲۰۱۶
ایالات متحده
حمایت میکرد.
هدف بسیج
فعالین حزب
چپ، سبزها و
سوسال دمکرات
ها از پائین
علیه مشی رسمی
این احزاب و
در نهایت
ایجاد یک حزب
جدید مانند
"فرانسه
نافرمان" بود
که بتواند بسیاری
از رای
دهندگان راست
افراطی را به
سوی خود جلب
کند. این
ابتکارابتدا
با حمایت
تعداد بسیاری
از شخصیت های
سرشناس و
فعالان مواجه
شد به طوری که
تا پایان
۲۰۱۸
حدود ۱۶۷,۰۰۰ حامی
ئر سایت آن
ثبت نام کردند
و ۱۸۸
گروه محلی و
از پائین نیز
شکل گرفت. اما
به دلائل
مختلف این
حرکت فروکش
کرده و در سال ۲۰۲۱ به
پایان خود
رسید.
منبع:ژاگوپن
آلمانی
Gibt es eine Linke nach der Ampel
https://jacobin.de/artikel/die-Linke-parteiumbau-wahlkampf-ampel